زخم هویت*
الکساندر کوژو تأثیر عظیمی بر بسیاری از اندیشمندان فرانسوی گذاشت. سخنرانیهای او در مورد هگل، چرا تا این حد جذاب بود؟
پاریس، فرانسه، 1933. روزنامۀ فرانسوی «لو فیگارو» با تیتر «هیتلر ارباب تازۀ آلمان است» مینویسد: «فتیلۀ بشکۀ باروت است». وحشت حاکم میشود. راست افراطی رو به گسترش است. اوضاع اقتصاد وخیم است. بیکاری موج میزند. کارگران اعتصاب کردهاند. فاشیسم برای طبقۀ متوسط دارد جذاب میشود. در برلین، خطشکنها (نیروی شبهنظامی نازیها)2 در خیابانها گشت میزنند. گشتاپو مردم را دستگیر میکند و آنها را در سردابها میکشد.

سامانتا رز هیل، ترجمه: مریم محمدیسرشت: درباره نویسنده: سامانتا رز هیل، نویسندۀ «هانا آرنت» (2021) و ویراستار و مترجم «آنچه باقی میماند: مجموعه اشعار هانا آرنت»1 (2023) است. او دانشیار مؤسسۀ بروکلین در بخش تحقیقات اجتماعی نیویورکسیتی است. آثار او در «لسآنجلس ریویو آو بوکس»، «لیتهاب»، «اوپن دموکراسی» و مجلات: «پابلیک سمینار»، «کانتمپرری پولیتیکال تئوری» و «تئوری اند ایونت» منتشر شده است.
ممکن است آیندۀ جهان و از پی آن درک اکنون و اهمیت گذشته، بستگی داشته باشد به آخرین تحلیلها از تفسیرهای معاصر از آثار هگل.
«مقدمهای بر خوانش هگل» (1947)، الکساندر کوژو
امر نامفهوم در هگل زخمی است که از همسان-اندیشی بر جا مانده است.
«هگل: سه تحقیق» (1963)، تئودور آدورنو
پاریس، فرانسه، 1933. روزنامۀ فرانسوی «لو فیگارو» با تیتر «هیتلر ارباب تازۀ آلمان است» مینویسد: «فتیلۀ بشکۀ باروت است». وحشت حاکم میشود. راست افراطی رو به گسترش است. اوضاع اقتصاد وخیم است. بیکاری موج میزند. کارگران اعتصاب کردهاند. فاشیسم برای طبقۀ متوسط دارد جذاب میشود. در برلین، خطشکنها (نیروی شبهنظامی نازیها)2 در خیابانها گشت میزنند. گشتاپو مردم را دستگیر میکند و آنها را در سردابها میکشد. هر روز پناهندهها از آلمان با قطار در جستوجوی پناهگاه از راه میرسند. از 1933 تا 1938 بیش از هشتاد هزار سیاستمدار، فیلسوف، کمونیست و لیبرال از آلمان به فرانسه میگریزند. احساسات ضد آلمانی پدید آمده. اعتراضات ضدمهاجری درگرفته. اما زندگی روشنفکری در کافهها، مؤسسهها و دانشگاهها رونق گرفته، همچنان که پناهندهها در تبعید جامعه تشکیل میدهند. و در «دانشگاه کاربردی تحصیلات عالی»، یکی از معتبرترین دانشگاههای تحقیقاتی فرانسه، الکساندر کوژو، سمینار الکساندر کویره را در مورد «پدیدارشناسی روح» (1807) نوشتۀ هگل، به دست گرفته. از 1933 تا 1939، ریموند آرون، ژرژ باتای، آندره برتون، گستون فسرد، ژاک لاکان، موریس مرلو پونتی، اریک ویل، هانا آرنت، ژان پل سارتر، سیمون دوبوآر، فرانتس فنون، ریموند کنو، امانوئل لویناس، همه برای شنیدن سخنرانیهای او حضور مییابند. کلکسیونی از مشهورترین متفکران معاصر میآمدند تا شالودههای روشنفکری فلسفه، اندیشۀ سیاسی، ادبیات، نقد، روانشناسی و تاریخ قرن بیستم را بنا نهند. میگویند سخنرانیهای کوژو چنان پیچیده و چنان استادانه بود که آرنت او را متهم به سرقت ادبی کرد. باتای خوابش برد. سارتر حتی به یاد ندارد که در سخنرانیهای او بوده.
چگونه ممکن است کوژو، این چهرۀ مبهم تاریخ، بر کل نسل متفکران در این لحظۀ حیاتی تأثیر بگذارد؟ چگونه ممکن است عقاید او همچنان آتش مناظرههای فرهنگی و سیاسی امروز را در مورد هویت، فردگرایی، لیبرال دموکراسی و پایان تاریخ، روشن نگه دارد؟
زندگینامههای کوژو کمیاب هستند. آیا او زادۀ روسیه، اشرافزاده، خواهرزاده یا برادرزادۀ هنرمند معروف؛ واسیلی کاندینسکی، کارمند دولت فرانسه، معمار اولیۀ اتحادیۀ اروپا، استاد فلسفه، دانشمند ودانتا (فلسفۀ عرفانی بر پایۀ ودا)، جامعالاطراف، مبارز جنبش مقاومت فرانسه یا جاسوس شوروی بود؟ زندگی کوژو بهقدری سینمایی بود که واقعی نمینمود، همچون یکی از شخصیتهای تجسدیافتۀ رمان جان لوکاره یا تجسد یکی از شخصیتهای فئودور داستایوفسکی بود.
در سال 1902 به اسم الکساندر ولادیمیرویچ کوژونیکوف در مسکو زاده شد، میتوان بهیقین گفت که کوژو یکی از مهمترین اندیشمندان برای درک جهان معاصر ما است. معروفترین مطالبی که در مورد او نوشته شده، همزمان با جزئیات تازۀ زندگی او که هر چند سال یک بار ظاهر میشود، همه به یک شکل آغاز میشود: مشکل میتوان در مورد میراث کاری کوژو اغراق کرد، اما بااینحال میتوان او را در لایههای پنهان آگاهی جمعی، تاریخ روشنفکری و خوانندههای هگل یافت.
کوژو بعد از انقلاب 1920 از شوروی گریخت و از لهستان به آلمان رفت و در برلین و سپس در هایدلبرگ سکنی گزید، جایی که تزش را با راهنمایی کارل یاسپرس در مورد سولوویف؛ فیلسوف، شاعر و عالم الهیات روسی نوشت. (سولوویف که تحت تأثیر هگل بود، معتقد بود که تمام مفاهیم تفکر میتوانند در یک کل استعلایی جمع شوند). کوژو در سال 1926 با رفتن به پاریس، نام خود را تغییر داد و تا سال 1929 مطالعاتش را ادامه داد، زمانیکه نابودی بازار سهام او را به لحاظ مالی ورشکسته کرد و او را به جستوجوی کار واداشت. بخت با او یار بود که کویره سمینارهای هگل را در سال 1933 به او سپرد، سمینارهایی که قرار بود فقط یک سال برگزار شود اما شش سال ادامه یافت. در سال 1941، پس از حملۀ آلمان، کوژو به مارسی گریخت و در آنجا زندگی کرد تا اینکه از او خواستند به دفتر وزیر اقتصاد فرانسه بپیوندد و بهعنوان مشاور به شکلدادن سیاست اقتصادی در ساختار دولت پساجنگ فرانسه کمک کند. با اینکه کوژو به خدمت سربازی در ارتش فرانسه رفت اما هرگز نجنگید. نویسندهای مینویسد: «او به طرزی معمایی نتوانست به هنگش بپیوندد». دیگری ادعا میکند که او به مقاومت فرانسه پیوست. و مقالهای در شمارۀ سال 2000 «لوموند» به خاطرهای سهصفحهای استناد میکند با این ادعا که کوژو، سی سال آخر زندگیاش، جاسوس شوروی بود.
آنطور که همکارانش او را جذاب، اسرارآمیز و ترسناک توصیف کردند، آیا کوژو قهرمان بود یا ضدقهرمان؟ گزارشی ثبت نشده. آیا او جاسوس شوروی بود؟ آیا در مقاومت فرانسه جنگید؟ وقتی نوشت «او وجدان استالین است» منظورش چه بود؟ چرا به استالین نامه مینوشت؟ آیا فلسفه بهراستی با هگل به پایان رسید؟ و از چه رو در این لحظه خاص در تاریخ، در پسِ گسترش فاجعه سیاسی، همه داشتند پدیدارشناسی روح هگل را میخواندند؟
سیمون دوبوآر، فیلسوف فمینیست فرانسوی، بعدازظهرها به کتابخانۀ ملی فرانسه میرفت تا «پدیدارشناسی» بخواند. او در خاطراتش نوشته: «به خواندن هگل ادامه دادم و تازه دارم سر درمیآورم. در جزئیات، غنیبودن افکارش من را حیرتزده کرده: اما کل افکارش من را گیج کرده. بله وسوسهانگیز است که آدم خودش را به نفع جهان نادیده بگیرد و زندگیاش را از «پایان تاریخ» در نظر بگیرد...».
متن هگل آنقدر معروف بود که اگر دوبوآر میخواست کتاب را چند ماه قبل بخواند، آن را در دستان والتر بنیامین، منتقد فرهنگی قرن بیستم میدید که بر روی «تزش در مورد فلسفۀ تاریخ» کار میکرد. کوژو در دوران دانشجوییاش با یاسپرس در آلمان با کارهای هگل آشنا شده بود و همچون دیگران مسحور نفوذناپذیری «پدیدارشناسیِ» او شده بود. صادقانه بگویم، کار هگل به شکل بارزی مبهم است. گفته میشود که آخرین سخنش این بود: «تنها یک نفر من را درک میکرده و حتی او هم من را نفهمیده». تئودور آدورنو، که خود نیز نویسندۀ سختخوانی است، گفته است: «هگل بیتردید تنها کسی است که در مورد او گهگاه به معنای واقعی کلمه نمیشود فهمید و با قاطعیت تعیین کرد که در باب چه سخن گفته است، و در مورد او هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین داوری اصلا میسر باشد». برتراند راسل یکی از «سختفهمترین فیلسوفان بزرگ»، زمانی که کوژو پذیرفت که سمینارهای کویره را برگزار کند، اعتراف کرد که خودش چندین بار در زندگی هگل را خوانده بدون اینکه یک کلمهاش را درک کند.
اما ابهام هگل هیچگاه مردم را از تفسیر آثارش بازنداشت، آثار او را به یک اندازه خردمندانه، الهامبخش و آزارنده میبینند. در روایتی، هانری لوفور، فیلسوف مارکسیست فرانسوی در مورد «پدیدارشناسی» گفت: «هگل ذهن هفتسالهها را دارد». موریس بلانشو، منتقد ادبی نوشته: «نمیشود هگل را «خواند»، مگر اینکه او را نخوانی». یعنی حتی اگر هیچوقت او را نخوانده باشی، به ایدههای او که در اندیشههای دیگران بازیافت شده برخوردهای؛ هرچقدر که هگل نفوذناپذیر است، اما کارش کاملا در خودآگاه جمعی نفوذ کرده.
ابهام «پدیدارشناسی» هگل خود را در معرض تفسیرهای آشفته قرار میدهد، اما هیچ خوانشی بهاندازۀ خوانشهای کوژو اغواکننده نبوده. ما بازتاب تفسیر او را از هگل در کار طیف متنوعی از متفکران میبینیم، از لئو اشتراوس، آلن بلوم و فرانسیس فوکویاما تا میشل فوکو، ژاک دریدا، جورجو آگامبن و جودیت باتلر.
خواندنِ تفسیر کوژو از هگل، فینفسه کاری آکادمیک است. از اینرو نظر بلانشو را میتوان اینگونه بازنویسی کرد و خواند: «امروز نمیتوان هگل خواند مگر اینکه کوژو را بخوانیم» اما چرا خوانش کوژو از «پدیدارشناسی» هگل چنین تأثیری بر قواعد و خطوط سیاسی گذاشت؟ پاسخ کوتاه این است که کوژو، هگل را قابلفهم کرد با روشنکردن یکی از عناصر حیاتی کار او: میل. کوژو انکار نکرد که او خوانشی از هگل میکند که متن را تغییر میدهد.
تفسیر او را «خلاقانه» و «غیرمتعارف» توصیف کردهاند. محور سخنرانیهای کوژو این سؤال بود: «انسان هگلی چگونه است؟» و این سؤال را با بحث در مورد میل بشری پاسخ داد، با محور قراردادن بخش کوتاهی در «پدیدارشناسی» با عنوان «استقلال و وابستگی خودآگاهی: سروری و بردگی»، که معروف شد به «دیالکتیک سرور/برده». و با محور قراردادن این بخش نهصفحهای از کاری 640صفحهای، کوژو به خوانندگان راه درک متنی مبهم را آموخت.
نوشته هگل، با ابهامی شاعرانه و اصطلاحشناسی گیجکننده، درکی از خودآگاهی بشر ارائه میدهد که در آن ذهن متناهی به حاملی (تجسمی) برای امر مطلق بدل میشود. اما این یعنی چه؟ کوژو نثر فخیم هگل را از بهشت برداشت و در دستان بشر گذاشت، آن را ترجمه کرد: این کتابی است در مورد میل بشر و خودآگاهی. همانگونه که رابرت پیفین مینویسد: «کوژو که این بخش را تا حد یک انسانشناسی فلسفی مستقل و تمامعیار بزرگ کرده، این نکته را رسانده با ادعای اینکه برای هگل تمایز میل انسانی این است که ابژهاش میتواند چیزی باشد که ابژۀ هیچ میل حیوانی دیگری نمیتواند باشد: میل دیگری».
خوانش کوژو از دیالکتیک سرور/برده چه بود؟ در خوانش کوژو، انسانها بهواسطۀ میلشان به شناختهشدن تعریف میشوند و این میلی است که برآورده میشود فقط به کمک شخص دیگری که با انسان برابر است. در این خوانش، کوژو فرایندی چندمرحلهای را آشکار میکند: دو نفر به هم برمیخورند، بازی حذف رقیب، نبرد اراده میان آنها، درمیگیرد و هرکه راضی بشود به اینکه جانش را به خطر بیندازد، بر دیگری غلبه میکند و سرور میشود و دیگری برده میشود، اما سرور قادر به ارضاکردن میلش نیست چون فقط یک برده، سرور را به رسمیت میشناسد، کسی که با او برابر نیست. و از طریق کار برده برای راضیکردن نیازهای سرور که با به رسمیت شناختن سرور همراه میشود، در نهایت برده قدرتمند میشود. آنچه که برای کوژو مهم است این است که شخص جانش را برای چیزی بیاهمیت به خطر میاندازد. آنکه از ترس مرگ در مقابل دیگری پس مینشیند، برده میشود. آنی که راضی به مردن میشود - راضی به مواجهشدن با اجتنابناپذیر بودن نبودن خود- سرور میشود. به عبارت دیگر، میل، اِعمال اراده بر میل دیگری است. یا همانطور که ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی گفته: «میل، خواستن میل دیگری است». تلاش برای مالکیت جسم دیگری نیست بلکه مجبورکردن دیگری در لحظۀ نبرد است تا از ارادهاش بگذرد، خود را تسلیم کند تا برتری به دست بیاید. و اینجاست که کوژو مینویسد: «انسان زندگی بیولوژیکیاش را به خطر میاندازد تا میل غیربیولوژیکیاش را راضی کند». برای اینکه از این جنبه شخص به رسمیت شناخته شود، باید همهچیز را به مخاطره بیندازد - از جمله زندگیاش. کوششی برای اینکه سرور نفس خویش بشود.
بهجای توضیح مبهم هگل از «خودآگاه» که بهخودیخود و برای خود وجود دارد اما همیشه و فقط در رابطه با دیگری است، کوژو میگوید: «خودآگاه، منی است که میل دارد و میل حاکی از و پیشفرض خودآگاه است. تأمل در مورد رابطۀ میان ذهن محدود و معرفت محض، مبهم است، اما میل، چیزی انسانی است. مردم میدانند که میلداشتن، خواستن، اشتیاق برای دیدهشدن، احساس درکشدن، چه حالی دارد». میل، عطش پرکردن خلأ درونمان است، همانگونه که کوژو گفته: «میل حضور خلأ است». میل مصرفی نیست - نمیتواند ابژۀ میل را مصرف کند چون میل به سمت دیگری، میل به شناختهشدن است و مصرفکردنشان، سبب نفی و از بین رفتن امکان این شناسایی میشود. ما برای بقا به یکدیگر نیاز داریم. همانگونه که سیمون ویلِ نویسنده در «جاذبه و شکوه» (1947) مینویسد: «زیبایی آن است که ما چیزی را بخواهیم بدون اینکه آرزوی خوردنش را بکنیم» یا، همانگونه که آن کارسونِ شاعر در «تانگو 29» (2001) گفته: «بگویید زیبایی حقیقت است و تمام./ بهجای خوردن آن./ بهجای میل به خوردن آن».
شاید مهمترین نکتهای که کوژو دریافت این بود که ما انسانها تا چه حد مایلیم برداشت متفاوت مردم را از طرز تلقی خودمان از خود کنترل کنیم. هرچه قدر درک ما از هویت خویش ضعیف یا مطمئن باشد، وقتی در جهان مقابل دیگران ظاهر میشویم باید درک خود را از خویش -از هویت، میل، ترس و شرم خویش- به مخاطره بیندازیم تضمینی وجود ندارد که مطابق میلمان دیده بشویم و وقتی حس میکنیم ما را درک نکردهاند، میرنجیم چون به درک ما از خویش آسیب میزند. اما این مخاطره حیاتی است - بخشی از چیزی است که ما را انسان میکند، بخشی از انسانبودن ما است. و با آنکه خوانش کوژو گرایش به آرمانِ برابری اجتماعی دارد که بر حس از پیش موجودِ فرد از خویشتن در رویارویی با دیگری مهر تأیید میزند، (اما) از نظر هگل، فرد باید ادراک دیگران از خویشتن را -هرچه که باشد- به خودآگاهیشان بازگرداند. به بیان دیگر، در حالی که آزادی از نظر هگل مبتنی بر توانایی در حفظ تفاوت است، از نظر کوژو آزادی بر توانایی در حفظ هویت خود فرد به بهای خدشه واردکردن به تفاوت است.
کوژو با زمینیکردن زبان فخیم و آسمانی هگل، سبب شد که خوانندگان درک سکولاری از عمل انسان داشته باشند و لازمهاش این است که هر فردی اجتنابناپذیر بودن مرگ خویش و فلاکت خویش را در نظر بگیرد. و حین این کار، تمرکز او بر فرد، بهعنوان محور تحول اجتماعی، معطوف میشود، جایی که تاریخ به سمت جامعۀ برابر سوق مییابد، جایی که تمام تفاوتها از بین میرود. تحت تأثیر تفسیر کارل مارکس از نزاع طبقاتی بهعنوان موتور تاریخ و درک مارتین هایدگر از هستی معطوف به مرگ، خوانش کوژو از دیالکتیک سرور/برده، شکل دیگری از نزاع میان ستمگر و تحت ستم را ارائه میکند، جایی که سرور دیگری شدن به منظور سرور خویش شدن، راه برابری و در نهایت عدالت در جامعه میشود. کوژو دیالکتیک سرور/برده را به کار گرفت برای ایجاد آنچه که مایکل راث آن را «طرحی کلی برای ایجاد تغییر در طول زمان» میخواند، با هدف تأمل در مورد حرکت تاریخ. و دیالکتیک سرور-برده در سطح فرد و در سطح جامعه آشکار میشود، جایی که خویشتن، از طریق نبردی بیپایان برای به رسمیتشناسی که در حال ظهور در جهانی در حضور دیگران و در سطحی از جامعه است که در آن تمام جنبشهای تاریخی گذشته در چارچوب حق -که عبارت است از پایان تاریخ- مورد داوری قرار میگیرد، بهمثابه سوژهای دارای میل به رسمیت شناخته میشود.
این تا حدی میراث کوژو بوده. تحت تأثیر خوانش کوژو از دیالکتیک سرور/برده، سارتر در «هستی و نیستی» (1943) استدلال میکرد که آزادی بشر در نفی است. در «جنس دوم» (1949) دوبوآر برای تأمل در مورد ظلم زنان در رابطه با مردان و نیاز به شناختهشدن بین ذهنها از کوژو کمک گرفت. «مرحلۀ آینهایِ» لاکان خوانش کوژو را از هگل دنبال میکند برای درک نقش میل بهعنوان فقدانی در شکلگیری ذهنیت انسان. باتای به کوژو رو آورد برای استدلال در این مورد که خودمختاری کامل را فقط هنگام نفی کامل میتوان تجربه کرد. برای فوکو، منتهی به این باور شد که میل مستقل از روابط قدرت -موضوع اصلی او- وجود ندارد. و برای فوکویاما، این نزاع تاریخی ارادهها که در زمانی موقت به سمت جامعهای برابر و عادلانه تکامل مییابد، به مسخرهترین تز «پایان تاریخ» بدل شده است؛ این ایده که لیبرال دموکراسی غرب بهعنوان آخرین شکل پیشرفتۀ حکومت بشر در جهان پساجنگ است. جهان پساجنگی که خود کوژو پیش از مرگ نابهنگامش در سال 1968 کوشید ایجاد کند. در نهایت، تز فوکویاما تفاوت میان هگل و هگل کوژو را مشخص میکند: برای کوژو، ایدهآل برابری جهانی که از طریق مبارزۀ بیپایان برای شناختهشدن به دست میآید همیشه مفهومی فردگرایانه بوده که در مواجهه با متفاوت بودن باید غالب باشد. اما برای هگل، آزادی بشر فقط بهصورت جمعی به دست میآید، از طریق پذیرش ابهام متفاوتبودن که ما پیوسته با آن در خودمان و در جهان با دیگران مواجه میشویم. پذیرش این حقیقت است که سرور خویش بودن همیشه توهم باقی میماند.
وقتی کوژو 15ساله بود، به خاطر فروختن صابون در بازار سیاه مسکو دستگیر و محکوم به مرگ شد. اما همچون داستایوفسکی در آخرین لحظه از جوخۀ آتش نجات یافت چون داییاش که پزشک شخصی لنین بود به درخواست مادرش وساطت کرد. نمیتوان تجسم کرد که چه اتفاقی میافتد لحظهای که یک مرد دارد به استقبال مرگ میرود، وقتی به تیر بسته میشود و اسلحهها بالا میروند. این داستان تقریباً جعلی به نظر میرسد، انگار نوشته شده تا نشان بدهد کوژو عمیقاً نبرد میان دو اراده برای به قدرت رسیدن تا پای مرگ را درک کرده است. شاید با نگاهی کمتر خیالبافانه، این داستان چیزی را نشان میدهد که در دل کار کوژو وجود دارد - کسی هرگز از پیش نمیداند چطور تاریخ آشکار میشود، اگر اصلاً آشکار بشود، و توانایی همۀ ما انسانها، سوژههایی که میل میورزند، عملکردن در چارچوب زمینۀ تاریخی است.
The scar of identity *
1. What Remains: The Collected Poems of Hannah Arendt
2. Stormtroopers
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.