اروپا چگونه قدرت گرفت
نقش علم و فناوری در تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی اروپای سده نوزدهم
نخستین پرسش اینکه چه چیز موجب برتری و شکوه اروپا، بهویژه در سده نوزدهم شده است؟ آسانترین پاسخ به این پرسش برتری فناوری اروپاییهاست در میان تمام کشورهای قارههای پیرامونشان. چینیها و رومیهای نسلهای بعد فقط به اصلاح مختصر اختراعهای نیاکان خود بسنده کردند؛ اما اروپاییها با متراکمکردن پیشرفتهای علم و فناوری، مبتنی بر روش علمی، همت گماشتند. همزمان با این پیشرفتهای علم و فناوری که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد، در تغییر جریان تاریخ، به سود خویش، به سرچشمه بزرگی از نیرو و اعتمادبهنفس رسیدند.


عبدالحسن بصیره*: نخستین پرسش اینکه چه چیز موجب برتری و شکوه اروپا، بهویژه در سده نوزدهم شده است؟ آسانترین پاسخ به این پرسش برتری فناوری اروپاییهاست در میان تمام کشورهای قارههای پیرامونشان. چینیها و رومیهای نسلهای بعد فقط به اصلاح مختصر اختراعهای نیاکان خود بسنده کردند؛ اما اروپاییها با متراکمکردن پیشرفتهای علم و فناوری، مبتنی بر روش علمی، همت گماشتند. همزمان با این پیشرفتهای علم و فناوری که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد، در تغییر جریان تاریخ، به سود خویش، به سرچشمه بزرگی از نیرو و اعتمادبهنفس رسیدند. اروپاییها با وجود تفاوتها و اختلافهایی که ریشه در تمدن اروپایی داشت و در طول مدت نیمه پایانی سدههای میانه (قرون وسطا) متبلور شده بود، ازجمله بازماندهای از تمدن یونان و روم، برخاسته از دو گروه زبانی لاتین و ژرمن، در سده شانزدهم منشعب شدند. جهان مسیحیت به دو شعبه کاتولیک و پروتستان، به اختلاف زبانی این قاره بیشتر دامن زد. دراینمیان ژرمنها و لاتینها و کاتولیکها و پروتستانهای اروپای شرقی که در میان آنها زبان اسلاو برتری داشت و به دست دولت بیزانس و نه روم به دیانت مسیح گرویده بودند و سنت و رسوم اجتماعی دیگری بر آنها حکمفرما بود، شرایط دیگری داشتند؛ ازجمله انقلاب اکتبر در سال 1917میلادی برپایی نظام سوسیالیستی در شوروی این معادله را بر هم ریخت. از سوی دیگر کینههای دیرینه در کشورهای اروپای شرقی دوباره جان گرفت و رقابتهای تازهای را در این کشورها پدید آورد که نتایج ویرانکنندهای داشت. در اینجا بد نیست به نکتهای در این کشورها اشاره شود. نژاد یک واقعیت بیولوژیکی است؛ درصورتیکه زبان محصول فرهنگی یک تاریخ و یک آزمایش انسانی است. کودک زبان خود را از دیگران یاد میگیرد. حال اگر او را به محل دیگری ببرند، این محل از هر نژادی باشد، بهسادگی زبان آن محل، یعنی زبان دیگران را یاد خواهد گرفت.
سالهای معجزه آغاز میشود
در سال 1914 میلادی که دهههای آغازین سده بیستم بود، مردم متوسط اروپا از اکتشافهای نژادشناسی نوین چیزی نمیدانستند و دانش این مردمان درباره نژادها پایه و اساس درستی نداشت؛ اما همین اطلاعات ناقص و نادرست برای تحریک اعصاب و مسمومکردن محیط کافی بود؛ پدیدهای که در آلمان رخ داد. به علم و نقش آن در تغییر ساختار سیاسی-اجتماعی اروپا بازگردیم. علم به معنای «Science» از آن زمان که پدیده رنسانس اروپا را درنوردید، از حالت صرفا نظری خارج شد و پا به عرصه کاربردی گذاشت. انسان رفاهطلب به علم کاربردی نیاز داشت تا با به خدمت گرفتن نظریههای آن، علم نظری را در قالب ساخت ابزار و وسایل رفاهی خود درآورد. این دیدگاه در سده نوزدهم میلادی شتاب گرفت و دانشمندان شاخههای علمی، بهویژه فیزیک، دست به اختراعهایی زدند که هم علم را به میان عامه مردم بردند و هم مردم از بهرههای علم آگاه شدند. در این قرن مردم نهتنها ستیزی با علم نداشتند؛ بلکه به نوعی به علمباوری هم رسیدند؛ زیرا علم را در خدمت رفاه خود دیدند. دراینمیان دید مادیگرا به علم رشد یافت و خانوادهها فرزندان خود را به علماندوزی تشویق کردند. چند نمونه از تحولات علم کاربردی در اروپای سده نوزدهم و پیشدرآمد تحولات سده بیستم گواه این مطلب است.
انرژی و حرکت در سده نوزدهم
انقلاب صنعتی که اختراع ماشین بخار نمود بارز آن بود، توسعههایی در پی داشت که در آن انرژی به جای حرکت، نقش برتر را بر عهده گرفت. ماشینیشدن حرکت و گسترش حملونقل زمینی و دریایی، جغرافیای قارهها را دگرگون کرد. در آغاز سده نوزدهم، هامفری دیوی (1828-1778) شیمیدان و فیزیکدان انگلیسی، بنجامین تامسون کنت رامفورد (1814-1753) فیزیکدان انگلیسی و چند نفر دیگر از فیزیکدانان بریتانیایی، با پیشنهاد نظریه جنبشی، گرما را از حرکت نتیجه گرفتند. یکی از پیامدهای این نظریهپردازیها، دیگهای بخار و تسمههای نقاله را در کارخانهها به حرکت درآورد. از سوی دیگر کشتیهای بخار دریانوردی را گسترش داد و این امر دامنه استیلای کشورهای استعمارگر را که بیشتر از کشورهای اروپایی بودند، بر مستعمرات جدید گسترش داد؛ اما با آغاز سال 1914م. فکر و تصور هماهنگی اروپا دیگر مرده بود. در این سال هنوز زبان فرانسوی، زبان دیپلماسی بود؛ اما تصویر «اروپایی نجیب» که در این زبان مشترک بازتاب مییافت، نزدیک به زوال بود. نمایشگاه بزرگ پاریس در سال 1900 میلادی نویدبخش سده نوینی از تمدن اروپایی بود. این نمایشگاه بیشتر برای نشاندادن پیروزی علم و دانش و فناوری نوین و خوشبینی برای آینده بود. در بیشتر کشورهای اروپای غربی سده نوزدهم، انقلاب صنعتی پا گرفته بود و با پیروی از نوآوریهای انگلیسی دهههای پایانی سده هجدهم و دهههای آغازین سده نوزدهم، به جز ملتهای بزرگ مانند فرانسه و آلمان و ایتالیا، ملتهای کوچکتر نیز مانند بلژیک و سوئد، با وسایل و ابزارهای یک جامعه صنعتی مدرن مجهز شده بودند. در دهههای میانی سده نوزدهم، راهآهن و کشتیهای بخار نیز حملونقل دریایی و زمینی را دستخوش انقلاب کرده بود که همگی از دستاوردهای نظریهپردازیهای فیزیکدانان بریتانیایی به شمار میرفت. این دگرگونیهای خارقالعاده اقتصادی موجب تمرکز شدید جمعیت شهری شد که به نوبه خود بنیادها و نظامهای اجتماعی و سیاسی را بهشدت تکان داد؛ اما جمعشدن انبوه انسانها در تولیدی مشترک و آگاهی بر نوعی بهرهکشی و استثمار، خواستههای جدیدی را برای این طبقه نوین مطرح کرد. اینجاست که فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی و اقتصادی، نظریههای خود را که برخاسته از خواستههای این طبقه، با نام پرولتاریا و مبتنی بر دگرگونیهای اجتماعی ناشی از پیامدهای علم کاربردی و فناوری نوین بود، مدون کردند. سده نوزدهم با خود انقلاب صنعتی دیگر و کاملتری از اولی به ارمغان آورد. عصر زغالسنگ و فولاد جای خود را به عصر الکتریسیته و فلزات سبک، مواد پلاستیکی، ابزارهای ارتباطی پیشرفته و روشنایی برق و تلفن و هواپیما و رادیو و سینما داد. تمام اینها در پی نظریههای دانشمندانی مانند بنجامین فرانکلین (1705-1790) آمریکایی، شارل کولن (1736-1806) فرانسوی، مایکل فارادی (1791-1867) دانشمند تجربیکار بریتانیایی، جیمز کلارک مکسول (1831-1879) فیزیکدان اسکاتلندی، هاینریش رودلف هرتز (1857-1894) فیزیکدان آلمانی و دیگر دانشمندان رخ داد. در پی کارهای تجربی جیمز کلارک مکسول، مجموعه پدیدههای الکتریسیته و مغناطیس را در هم آمیخت و به موضوع یگانهای در فیزیک تبدیل کرد. طولی نکشید که بخش کامل نور موجی را نیز به آن افزود و بهاینترتیب نور، الکتریسیته و مغناطیس در هم ادغام شدند و از دل آن «موجهای الکترومغناطیسی» با سرعت انتشار ثابت که همان سرعت نور در خلأ بود، بیرون آمد. این نظریه در زمان خود بسیاری از نظرها را به خود جلب کرد و بسیار مورد توجه قرار گرفت. با یاری هنریش هرتز موجهای رادیویی کشف شد و این کشف هرتز منجر به اختراع آنتن شد. اختراع آنتن هم سرانجام به تأسیس شبکه جهانی مخابرات و انقلاب رسانهای بزرگی منجر شد. عصر نوین صنعتی در اروپا نوید پاکیزگی، روشنایی و نظم بیشتری را میداد و پیروزی فناوری در سده نوزدهم هم مقام و ارزش علم را در نظر تودههای مردم به حد کافی بالا برد. انقلاب صنعتی و نتایج آن تکمیلکننده بینش علمی شد. در سالهای پایانی سده نوزدهم، اروپاییان عملا مسحور و طلسمشده علم و فناوری برآمده از آن شدند. در آن مقطع، انسان اروپایی که آموزش متوسطی دیده بود، از بسیاری از اعتقادات سنتی خود رهایی یافته و به گفتههای مذهب و حکمت و امور انسانی-الهی پیشینیان خود توجه کمتری میکرد. انسان اروپایی توجیهات سادهتر، روشنتر و قانعکنندهتری مبتنی بر دانش نوین را جایگزین باورهای فراطبیعی و دینی کرده بود. بهاینترتیب در جستوجوی علت ساده هر پدیدهای در پی یافتن استدلال علمی بودند و اینگونه توجیه علمی را جایگزین توسل به معما و اعجاز و خرافه و باورهای ماورایی و مجهولات کردند. اینچنین بینشی درباره علم بازتاباننده اعتقادهای مسلم و تردیدناپذیر یک عصر علمی بود؛ هرچند تودههایی از مردم نیمه نخست سده بیستم همزمان با شک و تردیدها ناچار شدند در میان برخی از آرای خود بازنگری کنند. چنین بازنگریای در میان دانشمندان هم رخ داد. این پیشرفتهای علمی که بیشک مردمان سدههای پیشین را در حیرت فرومیبرد، بر آخرین بقایای اسارت دوره فئودالیته خط بطلان کشیده شده بود و تقریبا در تمام کشورهای اروپای غربی، به جز روسیه تزاری، روشهای اداری و انتظامی ملایمتر و انسانیتر شده بود. مرگومیر کودکان در این کشورها روزبهروز کمتر شد و مراکز بهداشت عمومی و پزشکان هرسال دهها هزار نفر را از مرگ حتمی نجات دادند. انگلستان، فرانسه، آلمان، سوئیس، هلند و اسکاندیناوی، بیسوادی را که ننگ بزرگ اجتماعی میدانستند، تقریبا ریشهکن کردند. ایتالیا و اتریش از این کشورها کمی جا ماندند؛ اگرچه این دو کشور هم آموزش عمومی را اجرا کردند؛ اما در کشورهای کرانهای اسپانیا و پرتغال و کشورهای بالکان و روسیه تزاری هنوز بیسوادی باقی مانده بود؛ اما با تمام این حرفها نهضتهای صلحطلبی چندان ثمری ندادند. کنفرانس لاهه که در سال 1899 میلادی تشکیل شد، بر صلحطلبی کشورهای شرکتکننده تأکید داشت. هشت سال بعد هم در کنفرانس مشابهی که در لاهه برقرار شد و از اولی هم کمثمرتر بود، بار دیگر کشورها گرد هم آمدند و روی صلح تأکید کردند. سده نوزدهم را میتوان نخستین عصر بزرگ ایدئولوژی نامید؛ اما در سده نوزدهم موازی با مفهوم ایدئولوژی، مفهوم طبقه هم شکل گرفت. البته نباید فراموش کرد که انقلاب فرانسه عصر ایدئولوژی را آغاز کرد. به این معنا که انقلاب فرانسه با ویرانکردن عادتها و رسمهای کهن، تمام راهحلهای سنتی را مورد بحث قرار داد و راه را برای نظرهای مخالف هم باز کرد. سوسیالیسم اروپا افزون بر اصرار و تکیه بر مبارزه طبقاتی بهشدت جنبه جهانی داشت. مارکس و انگلس و دیگر مؤسسان نهضت به پیروان خود نفرت و مخالفت با جنگافزارها و خدمت نظامی را آموخته بودند. آنها بر این باور بودند که کارگران با کارگران دیگر کشورهای جهان منافع مشترک بیشتری دارند تا با سرمایهداران کشور خود. شعار «کارگران جهان متحد شوید» از سال 1864 تا 1874 میلادی دوام یافت که به انترناسیونالیسم اول معروف شد. انترناسیونال دوم در سال 1889 میلادی ظاهرا از اولی هم نیرومندتر بوده است.
جنگ جهانی آغاز میشود
آغاز سال جنگ جهانی اول در سال 1914 میلادی که تا سال 1918 طول کشید، موجب شد بورژوازی اروپا تقریبا در دفاع از روشهای محافظهکارانه خود تنها بماند. اما با پایان جنگ جهانی، احساسات برتری نژادی نهفته اروپاییان دوباره با شدت بیشتری بیدار و تحریک شد. بهرهگیری از مزایای انقلاب صنعتی بهویژه ماشینیشدن حرکت و توسعه حملونقل زمینی و دریایی، جغرافیای قارهها را بهکلی دگرگون کرد و استیلای کشورهای استعمارگر را بر مستعمرات جدید افزود. غارت انواع مواد خام از مستعمرات قدیم و جدید خوراک خام کارخانههای رو به گسترش کشورهای صنعتی را تأمین کرد. رفتار استعمارگران با مردم بومی مستعمرهها، با اصل عمده دموکراسی یعنی برابری برای تمام مردم، در تضاد و تناقض فاحش بود. در چهارم آگوست 1914 میلادی ارتشهای دولتهای اروپایی به حرکت درآمدند و عملا نخستین جنگ جهانی آغاز شد. این نخستین جنگ جهانی ویژگیهای جامعه بهاصطلاح دموکراتیک اروپایی را از اساس تغییر داد و تمام نقشهها برای آینده را به هم زد و موقعیتهای داخلی و بینالمللی را سست و متزلزل کرد. در پایان جنگ جهانی اول، انگلستان و فرانسه تا حدودی استوار ماندند و میتوان گفت پیروز میدان جنگ در اروپا هم بودند. پیروزی آنان در عمل به مشکلات ناشی از جنگ یاری کرد. برعکس آن دو کشور، آلمان شکستخورده در یک ابهام کامل سیاسی و اجتماعی فرورفت و تا مدتها به وضع طبیعی خود بازنگشت. اتریش-مجارستان از عصر امپراتوری خویش از هم پاشید و روسیه به یک کشور کمونیستی تبدیل شد. جان کلام اینکه روشناندیشی به همان اندازه که خیزش سیاسی-اجتماعی بود، جنبشی روشنگر نیز بود. اندیشههایی که در دوران روشناندیشی گسترش یافتند، خود موجب پاگرفتن گردهماییهایی در زمینه مطالعه و اندیشه شدند. اندیشمندان روشنگر بر اساس اصول و باورهای خود ممکن است از ساختار دولت به حمایت برخیزند؛ اما محافظهکاران بر اساس امتیازهای سنتی خود به این امر میپردازند. نخستین سالهای سده بیستم با دومین انقلاب صنعتی مصادف شد که باید به حکمرانی زغال سنگ پایان میداد و مواد سبکتری چون پولاد و جز آن را جانشین میکرد. مواد جدید شامل خودرو، هواپیما، فراوردههای ترکیبی، رادیو و صنعت مخابرات و تلگراف و ارتباطات از راه دور بود. طبقه کارگر و طبقه کارفرما پدید آمد اما با ساختاری نوین. اجتماع جدیدی با ساختار اصلاح شده کارکنان و تکنسینها، کمکم، جای کارگران غیرمتخصص را گرفتند و تمایز طبقاتی آشکارتر میشد. آزمایشگاه جنگ جهانی اول به شکل قابلتوجهی دگرگونیهای اجتماعی و فناوریهای نوین را که در سالهای پیش از جنگ پدید آمده بود، شتاب بخشید. همچنین ضرورت تجهیز ابتکار و بیباکی در استفاده از روشهای نوین را تشویق و تحریک کرد. در سالهای دهه 20 سده بیستم، الکتریسیته کمکم در تمام زمینهها راه یافت. در سالهای دهه 30 این سده یک بنای شهری بدون الکتریسیته تقریبا چیزی کهنه به نظر میآمد و الکتریکیکردن روستاها یکی از هدفهای اساسی ملتهایی بود که میخواستند در صحنه ترقی پیشقدم باشند. رادیو و سینما در سال 1925 میلادی در رده تفنن و تفریحهای ملتهای پیشگام اروپا به شمار میرفت. چنین اختراعهایی زندگی روستایی را شدیدا مختل کرد. حالا دیگر ساکنان روستاها، مانند گذشته، دیوار بلندی از عدم تفاهم مشترک میان خود و شهرنشینان را نمیدیدند. با سودمندی از وسایل نوین ارتباطی، بیشتر روستانشینان و شهرنشینها باهم در تماس بودند و خطهای اتوبوسرانی دورافتادهترین روستاها را با شهرها در ارتباط قرار داد و شبکههای گسترده تلفن این ارتباطها را قویتر میساخت. به سال 1919 میلادی دو خلبان انگلیسی نخستین پرواز را تا آن سوی آتلانتیک انجام دادند و یک سال بعد سرویس منظم تجارتی و بازرگانی میان چند شهر اروپا گشایش یافت. در سالهای پایانی دهه 1920 میلادی اروپاییها چند خط هوایی طولانی با مستعمرات آسیایی و آفریقایی خود باز کردند و استیلای استعماری خود را بر این کشورهای مستعمره منظمتر کردند و ایستگاههای سخنپراکنیِ رادیویی مانند بیبیسی که در سال 1923 میلادی راهاندازی شد، در انحصار دولت، کارشان را آغاز کردند. ترمیم کارخانههای ویرانشده در زمان جنگ جهانی اول ابتکارات و خلاقیتها را تسریع کرد و مبتکران فناوریهای نوین مورد تشویق قرار گرفتند. در سالهای دهه 1920 میلادی جامعه اروپایی به شکل روشنی از جامعه دوره پیش از جنگ متمایز بود. این جامعه کمتر سنتپرست و بیشتر دموکراتشده بود و میراث گذشته را مانند آثاری ناهماهنگ نظاره میکرد. در این سالها مرکز جاذبه جامعه اروپایی برای همیشه از روستاها به شهر منتقل شد. اگرچه این تحول و دگرگونی در جامعه اروپایی میان کشورهای اروپایی یکسان نبود و شدت و ضعف داشت. برای نمونه کشور فرانسه که میان کشورهای مترقی اروپایی بیشتر از همه کشاورزی بود، دگرگونیهای عمیقی را در این زمینه در خود دید. در این میان در دوره جنگ، زنان اروپایی در دوره چهار سال کشمکش، گامهای بزرگی بهسوی حقوق برابر اقتصادی برداشتند. اینک یکرشته حرفههای صنعتی و مشاغل آزاد که پیشازاین در انحصار مردان بود، برای زنان اروپایی آزاد شده بود. زنان به دانشگاهها و مراکز آموز عالی راه یافتند و پزشک و وکیل و معلم و مهندس شدند. سال 1919 اوج رژیم استعماری اروپا شمرده میشود. پس از سقوط امپراتوری عثمانی و افتادن اکثر کشورهای عربی (بهعنوان قیومیت) به دست فرانسه و انگلستان، اروپاییان توانسته بودند مناطق وسیع و بیسابقهای را زیر کنترل خود درآوردند. اما در برابر عکسالعمل این کشورها، یعنی همان کشورهای تحت قیومیت، علیه رژیم استعماری آغاز شد. سالهای دهه 20 اگرچه در سیاست به سالهای احتیاط و محافظهکاری معروف شده است اما در حیات فرهنگی با نوآوریهای جسورانهای مشخص میشود. در مدت این
10 سال، روحیه مدرنطلبی پیروز شد و خصوصیات علوم و هنرها را به کلی تغییر داد. هرچند این دگرگونیها در تمام زمینهها یکشکل و یکنواخت نبود. در این میان، آلمانِ مغلوب جنگ در رأس این نوآوریها قرار گرفت. محیط فکری آلمانِ جمهوری پس از جنگ جهانی اول فوقالعاده متنوع و جاندار بود. برای نمونه شهر برلین بیباکتر و جسورتر از تمام مراکز فرهنگی اروپا شد. در این میان پاریس یا بهتر بگوییم مکتب پاریس متنوعترین و با حرارتترین استعدادها را نهتنها از فرانسه بلکه از سراسر جهان بهسوی خود کشید.
نقش دانش فیزیک
در آغاز سده بیستم، دانش فیزیک در رأس تمام علوم قرار گرفت. انقلاب دانش فیزیک نوین را میتوان از سال 1895 میلادی که ویلهلم کنراد رونتگن1 از دانشگاه مونیخ، پرتو ایکس را کشف کرد، دانست. از این تاریخ عصر اتم آغاز شد. یک سال پس از کشف رونتگن، آزمایشهای هانری آنتوان بکرل2 در مورد اورانیوم، راه را برای تجزیه پرتوزایی بهوسیله ماری کوری و پییر کوری باز کرد. سال بعد، کشف یکسانبودن الکترون مانند جزئی از الکتریسیته منفی، راهی را برای توجیه تمام این نوع پدیدهها نشان داد. در پی این کشفها، ارنست رادرفورد، فیزیکدان انگلیسی، توانست در سال 1903 پرتوزایی را مانند متلاشیشدن انفجاری اتمها بیان کند. هفت سال بعد کشف عمده خود را که هسته اتم با بار مثبت یکسان بود، اعلام بدارد. بهاینترتیب بسیاری از پدیدهها که در گذشته نامأنوس بودند، بهآسانی در این نظریه تازه تفسیر شدند. در این میان ماکس پلانک و آلبرت اینشتین که هر دو در برلین مشغول پژوهش بودند، به شکلهای گوناگون نظریههای تازه تبیینشده را زیرورو کردند. پلانک به سال 1901 نظریه کوانتومی را مطرح کرد و اینشتین به سال 1905 اشاره داشت که مفاهیم فضا-زمان را نباید مانند مفاهیم مطلق در نظر گرفت؛ زیرا بر حسب شخصی که اندازهگیری میکند، تغییر میکند. او این مفاهیم را در نظریه نسبیت خاص خودش مطرح ساخت. اینشتین به سال 1915 میلادی دیدگاه خود را در این زمینه کامل کرد و با ارائه نظریه نسبیت عام، آن را بیان کرد. هنگام گرفت خورشید یا کسوف، محاسبات اینشتین درباره بازتاب نور یا خمش نور با پژوهشهای جدید اخترفیزیک و رصدهای همزمان در دو کرانه آتلانتیک جنوبی تأیید شد. حال لازم بود که از علم سنتی و قدیمی، تعریفی درست به عمل آید. سال 1925 مرحله نهایی و مهم انقلاب فیزیک آغاز شد. در اینجا شاید لازم باشد که از فیزیکدانهایی مانند ورنر هایزنبرگ، اروین شرودینگر و لویی دوبروی نام برده شود که نظریههای جدیدتری، الهامگرفتهشده از نظریه «کوانتا»ی ماکس پلانک پیشنهاد دادند. در سالهای 1930 اگرچه نظریههای علمی انتزاعی به نظر میرسیدند؛ بسیاری را بهسوی شک و تردیدهایی در باورهای ایمانی خود کشاندند. فیزیکدانان به یک رشته تازه از اجزای تشکیلدهنده اتم مانند الکترون و پروتون و پوزیترون و نوترون دست یافتند. همچنین با بمباران شدید اتمها و عنصرها در زمان جنگ جهانی دوم به ساخت بمب اتمی و قدرت شکافت اتم پی بردند. البته این کشفها به رشته فیزیک ختم نشد و کشفهای بدیعی در زمینه ژنتیک و زیستشناسی با الهام از نظریه کوانتوم نیز پیش آمد. برای نمونه کشف تقریبا تصادفی پنیسیلین در سال 1928 میلادی توسط الکساندر فلمینگ موجب پیدایش داروهای تازه شد. این مثالها و نمونههای فراوان در این زمینه، رابطه نزدیک میان نیازهای اجتماعی و پیشرفت و گسترش نظریههای علمی زمان ماست که سرانجام به پیدایش فلسفه علم منجر شد.
پینوشت:
1- ویلهلم فون کنراد رونتگن، زاده 1845 در پروس و درگذشته 1923 در مونیخ است. این فیزیکدان آلمانی در دانشگاههای استراسبورگ و ورتسبورگ و مونیخ تدریس کرده است. وی به سال 1895 میلادی هنگام نزدیککردن یکی از نمکهای فسفر تاب به لوله کروکس، ضمن کار، متوجه تابش نور زردی شد. چون این تابش برای او ناشناخته و مرموز بود، آن را ایکس که نماد چیزی مجهول بود، نامید. وی نخستین فیزیکدان دریافتکننده جایزه نوبل سال 1901 میلادی شد. او پاداش مادی این جایزه را در برابر کاربردهای پرتو ایکس نپذیرفت.
2- هانری آنتوان بکرل، زادهشده 1852 در پاریس و درگذشته 1908 میلادی در برتانی فرانسه. کار بزرگ بکرل کشف پرتوزایی در سال 1896 میلادی بود. کار روی پرتوزایی را ماری کوری و پییر کوری دنبال کردند و همراه با هانری بکرل جایزه نوبل فیزیک سال 1903 میلادی را دریافت کردند.
* استاد بازنشسته فیزیک دانشگاه کردستان