|

دوستان و همکاران زنده‌یاد کیومرث پوراحمد در فقدانش نوشتند

او خودش را جا گذاشته بود

رفتن کیومرث عزیزم را باور نمی‌کنم. نمی‌توانم تصور کنم باید در غیابش از خاطراتش حرف بزنم. اما باید درباره مردی صحبت کنم که مدت‌ها بود خودش را جا گذاشته بود. با خودم فکر می‌کنم شاید دلیلش این بود که همواره از خودش انتظار بیشتری داشت.

او خودش را جا گذاشته بود

علیرضا زرین‌دست  - مدیر فیلم‌برداری

 رفتن کیومرث عزیزم را باور نمی‌کنم. نمی‌توانم تصور کنم باید در غیابش از خاطراتش حرف بزنم. اما باید درباره مردی صحبت کنم که مدت‌ها بود خودش را جا گذاشته بود. با خودم فکر می‌کنم شاید دلیلش این بود که همواره از خودش انتظار بیشتری داشت. در تمام سال‌هایی که از رفاقت و همکاری‌مان می‌گذشت، با تمام وجودم حس می‌کردم قدرتی بیشتر از آنچه انجام می‌دهد دارد و انتظارش برآورده نمی‌شود. این ناتوانی از وجود خودش نبود. درست برعکس، امکانات برایش فراهم نمی‌شد تا آن‌طور‌که شایسته بود، از توانایی‌اش استفاده کند و فیلم مورد‌نظرش را بسازد. بی‌راه نیست اگر بگویم همین یک مورد کافی بود تا از نظر روحی آشفته شود و از خودش راضی نشود. نارضایتی از خودش در تمام این سال‌ها چنان در روح و روانش رسوخ کرد که اطرافیان و دوستانش متوجه تغییر خلقیاتش می‌شدند. به‌ویژه این اواخر جدا از دغدغه‌های همیشگی‌اش از آنچه در اطرافش رخ می‌داد، ناراحت بود و رنج مردم جامعه غمگینش می‌کرد. هیچ‌وقت تماسی را که 23 اسفند سال گذشته از او داشتم، فراموش نمی‌کنم. کیومرث مثل همیشه بود و تماس گرفته بود که من را به سفر دعوت کند. این‌بار مقصد اصفهان بود. از یک آکادمی در اصفهان حرف زد که در اختتامیه‌اش قرار بود از هنرجویانش تقدیر کند و مدارکی به آنها بدهد و کیومرث پیغام دعوت‌کنندگان را به من رساند که دوست دارند من هم کنار کیومرث در مراسم حضور داشته باشم. نزدیک عید بود و حجم کارهای نیمه‌تمام فراوان. از کیومرث عذر‌خواهی کردم که نمی‌توانم همسفرش شوم. از حرف‌هایم رنجید و عصبانی شد. با لحنی ناراحت گفت که به خاطر این سفر چند کار مهمش را تعطیل کرده و بازهم اصرار داشت این سفر را همراهش بروم. در مقابل اصرارهای او راهی جز این نداشتم که نگاهی دوباره به برنامه‌هایم بیندازم و شب باخبرش کنم. اما شب با کیومرث تماس نگرفتم. می‌دانم که دوست داشت همراهش بروم و می‌دانم از اینکه مخالفت کردم و همراهی‌اش نکردم، ناراحت شد. اما در این تماس نکته مهم‌تری را متوجه شدم. اینکه چقدر به لحاظ روحی شکننده‌تر شده بود. بلافاصله بعد از اینکه متوجه شد آماده سفر نیستم، عصبانی شد. کیومرث هیچ‌وقت این‌طور نبود. در بسیاری از مواقع موضوعی پیش می‌آمد که من مخالفت می‌کردم اما این‌چنین عصبانی نمی‌شد. به‌هرحال آدم شیدایی بود و روحیه بسیار لطیفی داشت. بی‌راه نیست اگر بگویم قبلش مثل پرنده بود. معمولا زود عصبانی می‌شد و در این مواقع غیرقابل‌کنترل بود. اما به فاصله کوتاهی آرام می‌شد و گفت‌وگو ادامه پیدا می‌کرد. بدون شک یکی از رئوف‌ترین آدم‌هایی بود که تا به امروز شناختم و از صمیم قلب دوستش داشتم.

فکر نمی‌کردم کیومرث را به این زودی از دست بدهیم. وقتی از چگونگی مرگش باخبر شدم، آرام و قرار نداشتم. برایم دردناک و باورنکردنی است. از‌دست‌دادن کیومرث پوراحمد از بسیاری جهات برای سینمای ایران فاجعه است. او مرد باخرد و باسوادی بود. نویسنده چیره‌دستی که کارش را درست انجام می‌داد. هیچ‌وقت چنین روحیه‌ای در او ندیدم که به این شکل به زندگی‌اش پایان دهد و روزی دست به چنین کاری بزند. اما او به استقبال مرگ رفت و این ‌کار را طوری انجام داد که کمترین اثر را روی همسر و زندگی‌اش بگذارد. او در مسافتی دورتر از شهر و خانه‌اش به زندگی‌اش پایان داد. به‌هر‌حال تأسفم بابت ازدست‌دادن او به این دلیل است که او مدت‌ها بود خودش را جا گذاشته بود و به دنبال پیدا‌کردن خود واقعی‌اش بود. می‌توانست فیلم‌های بهتری بسازد و متأسفانه امکانات برایش فراهم نمی‌شد. بسیاری از ارگان‌ها و سازمان‌هایی که توانایی بهتر و بیشتری برای تولید فیلم داشتند، انتخابش نمی‌کردند. نمی‌توان این موارد را در اضمحلال روحیه او دست‌کم گرفت. هیچ‌گاه از یاد نبریم که کیومرث پوراحمد به معنی واقعی عاشق سینما بود. او یکی از علاقه‌مندان زنده‌یاد نادر ابراهیمی بود و همواره علاقه خاصی به آثار و شخصیت او داشت. متأسفم که زمان بیشتری برای همکاری با کیومرث نداشتم. دو فیلم با‌ هم کار کردیم و متأسفانه فیلم سوم را به دلیل اینکه من برای فیلم‌برداری «متروپل» قرارداد داشتم، نتوانستم پیشنهادش را بپذیرم. اتفاقا به خاطر همین موضوع از من دلخور بود. سعی کردم برایش توضیح بدهم که شرایط طوری است که باید فیلم‌برداری فیلم را تمام کنم و اگر برایش امکان دارد تا پایان کار من صبر کند. شرایط برای او طوری بود که باید فیلمش را به جشنواره فیلم فجر می‌رساند و من این فرصت را از دست دادم. آنچه‌ این روزها در اطرافمان اتفاق می‌افتد، آن‌قدر بد و ویران‌کننده است که گاهی 

باورکردنی نیست.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها