دری که برای همیشه بسته شد
خبر دادند که استاد، چهره در نقاب خاک کشید و دیگر نیست. خبر به همین سادگی آمد؛ اما من بودم و دیدن جانی که از من کنده میشد. دوست دانشورم از واشنگتن خبر آورد و از شنیدن کلامش حالی شدم و «لب از گفتن چنان بستم که گویی/ دهان بر چهره زخمی بود و بِه شد». آخرین بار چند هفته پیش با ایشان تلفنی گپ زدم. صدایشان بهسختی بالا میآمد.


محمدامین مرئی*: ز رفتن تو من از عمر بینصیب شدم/ سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم
خبر دادند که استاد، چهره در نقاب خاک کشید و دیگر نیست. خبر به همین سادگی آمد؛ اما من بودم و دیدن جانی که از من کنده میشد. دوست دانشورم از واشنگتن خبر آورد و از شنیدن کلامش حالی شدم و «لب از گفتن چنان بستم که گویی/ دهان بر چهره زخمی بود و بِه شد». آخرین بار چند هفته پیش با ایشان تلفنی گپ زدم. صدایشان بهسختی بالا میآمد. گفت تحت مراقبتم و چشمانم سوی خواندن ندارد. در همان حال هم سودای خواندن داشت. گفتم بهزودی بهبودی حاصل میشود «وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور». گفت محمدامین! من رفتنیام؛ اما دو چیز به یادگار نزد شما. اول ایرانِ جان و دوم ثابتقدمی در راه پرسنگلاخ اندیشه در ایران و به تکرار قطعه مشهور پرداخت و گفت: من در دوردستترین جای جهان ایستادهام، در کنار تو!
حالا سخت دشوار است بر من که بر قلمم گفتن از رفتن او جاری شود؛ اما نمیتوان چیزی نگفت، جزعی نکرد و سخت جگرآور بود. پیوسته از خرمن آثار قلمی و گفتاریاش خوشهها چیدم و به واسطه گفتار و نوشتار او بود که به قدر وسع مضیق، راه تشخیصِ تمایز میان جدّ کلام عالمانه و هزل گپ متفنّنانه را آموختم. او به بسیاری خاطرنشان ساخت که چگونه بدون غلتیدن در قطبهای افراط و تفریط، میان دو افق معنای جدید و قدیم جست زده و از افق معنای جدید با افق معنای قدیم به گفتوگو نشست.
وقت و بیوقت پرسشگر بودم و او که در آستانه ایستاده بود، همواره یاریگر. مردان بزرگ هماره در آستانه ایستادهاند و سخن از آگاهی دوران میگویند و همو بود که با سرانگشت اشاره در آستانه بودن را متذکر شد و پیدرپی کلیشههای فکری موجود را به هم زد. با وجوهی از اندیشه سابق خود نیز درمیافتاد و در پاسخ به اینکه چرا «چون میکنی؟» میگفت: عرصه اندیشه گود لوطیان چالهمیدان نیست که حرف مرد یکی باشد! تبدل گفتار از رهگذر واپژوهی و تدبیر شرط و شطر تحقیق است. بسیار مراعات شاگرد میکرد و هر بار که در فهم قطعات متنی دشوار به در بسته میخوردم، «باز به صد ادب، گرد استاد گشته و حلقه بر در میزدم»، ایشان نیز با بزرگمنشی و از روی سخا وقت میگذاشت و راه نشان میداد؛ اما حال ایشان رفتهاند و من ماندهام با صدها صدای ایشان و دری که برای همیشه بسته شد.
خداوندی که این جهان بدو داد، حال، آن جهان را به او بخشید.
* پژوهشگر اندیشه سیاسی و از شاگردان دکتر طباطبایی