|

جست‌وجوی توجیه‌گرایانه انسان در لابیرنت نهادگرای خود

نهاد غریزه‌گرای انسان در توجیه پذیرش شیطان

در پنجمین روز از چهل‌‌ویکمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر، نمایشی از استان آذربایجان غربی در تالار مولوی تهران به روی صحنه رفت که آوردگاهی بود برای درون خداجوی انسان و نهاد شیطان‌گرای او.

نهاد غریزه‌گرای انسان در توجیه پذیرش شیطان

بهنام حبیبی: در پنجمین روز از چهل‌‌ویکمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر، نمایشی از استان آذربایجان غربی در تالار مولوی تهران به روی صحنه رفت که آوردگاهی بود برای درون خداجوی انسان و نهاد شیطان‌گرای او. نمایش، با گفت‌وگوی پنهانی راهبه‌ای گریخته از طریقت عبادت کلیسایی و درددلش با شیطان راه‌گشا، آغاز می‌شود. راهبه‌ای که طریقش به سوی خدا را شاید آن‌طور که باید، روشن نمی‌بیند و تردید، همسفر راهش شده به سوی جاودانگی و کمال. او در آغاز، برای شیطان، از هزار پادشاه که از چشم راست خود را نابینا کرده بودند و هزار پادشاه که از چشم چپ خود را نابینا کرده بودند و همچنین هزار پادشاه که از هر دو چشم خود را نابینا کرده بودند تا خدا را احضار کنند، می‌گوید. پادشاهانی که چشم سر را نابینا کرده بودند تا مگر چشم دل را به دیار معبود بگشایند؛ ولی افسوس که خدا بر جان‌های شیفته‌شان نزول نکرده بود.

شیطان: چه حسی داری وقتی خدا رو می‌بینی؟ راهبه: آرامش، امنیت... . سخت‌ترین کار گوش‌دادنه، شنیدن، شنیدن صداش... گمش کردم. راهبه از تنهایی‌اش در زندگی به شیطان می‌گوید و شیطان نیز با تمسخر طریق راهبه از او می‌پرسد. شیطان: اگه خدا وفادارترین بنده‌ش را این جوری تنها می‌ذاره، دیگه وای به حال بقیه... تو دوباره برگشتی، چون تنهایی. شیطان، داروی درمان راهبه از تنهایی را در ازدواج، عاشق‌شدن و مادرشدن می‌داند. او به راهبه می‌گوید: وقتی بچه‌ت رو در آغوش بگیری، می‌تونی دوباره حضور خدا رو احساس کنی. این همه آن چیزی است که راهبه، انجامش را زمینی‌شدن و زمینی‌ماندن می‌داند و این دارو را باری می‌داند که بر بال‌های پروازش به سوی کمال‌گرایی، سنگینی خواهد کرد و او را از ادامه طریقش باز خواهد داشت. دختر دیگری که در پی شادی‌ و نشاط بیشتر در زندگی است، راه کمال خود را در زیباتر‌شدن می‌داند. او که دارای ریشه‌های ذهنی دینی است، برای بار چهارم به نزد شیطان آمده است و از علاقه زیاد خود به موزیک‌های تند و شاد به شیطان می‌گوید. او حتی از شیطان می‌خواهد تا در رقص و شادی با او همراه شود. شیطان به او نیز نسخه‌ای می‌دهد که بر طبق آن، دختر باید دست به دزدی بزند. دختر با دزدی می‌تواند به خواسته‌های درونی‌اش برسد، با این شرط که دختر، خود از آنچه دزدیده است، بهره‌ای نبرد. این شرط متقابل در برابر دریافت زیبایی بیشتر، حرص و آز بی‌پایان انسان را به تصویر می‌کشد که نه قصد دارد از بهره دزدی‌اش بکاهد و نه میل به چشم‌پوشی از زیبایی‌طلبی‌اش دارد. شیطان با نگاه در آینه‌ای که در دست دارد، چهره واقعی دختر را می‌بیند و به او می‌گوید: تو خیلی زشتی. مرد دیگری به نزد شیطان می‌آید و از علاقه شدید خود به کشتن یک کودک شش‌ساله بازگویی می‌کند. او می‌انگارد که با این کار می‌تواند جان فرزند بیمار خودش را نجات دهد. مرد دیگری که تعمیرکار است، به زنان علاقه بسیار زیادی دارد و برای رسیدن به خواسته‌هایش به نزد شیطان آمده است تا از او برای رسیدن به زنان بیشتر کمک بگیرد. مرد دیگری که یک نفر را کتک زده است، به نزد شیطان می‌آید و از لذت درونی‌اش برای کتک‌زدن دیگران می‌گوید. او از هل‌دادن شخص دیگری برای شیطان بازگویی می‌کند. او می‌گوید: وقتی کسی رو می‌کشید، قدری از انسانیت تهی می‌شه و حیوانیت جای اون رو می‌گیره. مرد دیگری از نابینا‌کردن یک نفر، تنها در ازای دریافت پول، برای شیطان می‌گوید. شیطان نیز برای قدردانی از او، گردنبندی به او هدیه می‌کند. شیطان: آدم‌ها توی کارهایی که فکر می‌کنن هرگز نمی‌تونن انجام بدن، از همه تواناترن. همه آدم‌های داستان به نوعی درصدد کسب سودی هستند که اگرچه به زبان‌شان معنایی و محتوایی است، ولی در درون خود، بهره‌ای دنیایی است. دنیایی نه از آن نگاه که مادی است، بلکه در گروه لذت‌های غریزی و حیوانی موجود انسان‌نماست. از اینجا پرسش زیربافت داستان رو می‌نماید و آن اینکه مرز بین خواست حیوانی درون و آرمان کمال‌گرای برون کجاست؟ آیا همه خواست انسان، لذت‌دهنده درون سرکش حیوان‌صفت اوست؟ یا هدف کمال‌گرای خداجویش؟ آیا میل درونی راهبه به ازدواج و خروج از تنهایی، یا میل دختر به زیبایی، یا میل آدمی دیگر به کشتن یک کودک، یا همه آن همه خواسته‌هایی که دیگر آدم‌های نمایش داشتند، هدفی کمال‌گرا و خداجویانه را در بر می‌گیرد یا تنها علتی است بر معلول غریزه لذت‌جوی درون انسان؟ آنچه نمایش لابیرنت به آن اشاره می‌کند، توانایی ترسناکی است که در درون نوع انسان نهاده شده است تا برای برون‌رفت از بحران‌های وجدانش به آن دست یازد و آن هم توانایی توجیه‌گری است. همه تخیل تصویرگرایانه این نمایش در آفرینش موجودی به نام شیطان که با انسان سخن می‌گوید و گاه مرهمی بر درددلش می‌شود و گاهی پزشکی برای درمان روح بیمار او، تنها فضایی توجیه‌گرایانه است از نهاد غریزه‌گرای آدم که در هر لغزش و خواهش درونش و در هر جرم و جنایت اعمالش و در هر زشتی و پلیدی رفتارش، تنها وجود موجودی توانمندتر را بهانه‌ای کند برای توجیه خود و لذت‌هایش. کارگردانی نمایش لابیرنت، در پی متن اکسپرسیونیستی‌اش، بر روش مکتب اکسپرسیونیستی راه می‌پیماید. همه میزانسن‌های حرکتی بازیگران بر پایه بهره بیشینه‌ای بازیگر از کمترین فضا طراحی شده‌اند. در فضای کوچک دوسویه بازی، بازیگران در مسیری خطی بین گذرگاه‌های راست و چپ صحنه در موومان‌های حرکتی خود هستند. این میزانسن، اگرچه از طراحی صحنه موجود پیروی می‌کند، ولی با توجه به وجود اکسسوارهایی مثل مبل و همچنین دیوارهای مزین به تکه‌های آینه‌ای، می‌توانست تا حدی موومان‌های عمودی و زیگزاگی نیز به حرکت بازیگران بدهد که البته این موومان خیلی کم دیده می‌شود. بازی‌گردانی کاراکترهای نمایش لابیرنت جای بحث دارد. همه بازیگران خود را در فضای درونی فراواقع‌گرایانه خانه شیطان می‌بینند، ولی در شخصیت‌پردازی‌های درون‌گرایانه با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند. اگرچه همه بازیگران نمایش به‌خوبی از عهده ایفای شخصیت خود برمی‌آیند، ولی در نوع زبان بدن، بیان و حس، گویی در فضای یکسانی نیستند. اجرای برخی از بازیگران بیشتر به سوی بازی‌های واقع‌گرایانه حرکت می‌کند؛ مانند بازی چند مرد نمایش و بازی برخی دیگر به سوی بازی‌های فراواقع‌گرایانه و اکسپرسیونیستی گرایش دارد مانند بازی راهبه. این موضوع باعث ایجاد تفاوت حسی در تماشاگر برای همذات‌پنداری با نمایش می‌شود. طراحی صحنه، دکور و اکسسوار نمایش لابیرنت نیز در ادامه روش اکسپرسیونیستی کارگردانی، نوع صحنه اکسپرسیونیستی را اجرا می‌کند. صحنه که گذرگاهی دوسویه را موازی جایگاه دوسویه تماشاگران ایجاد می‌کند، خود از دو سویش با گذرگاه‌هایی دروازه‌ای به رنگ سیاه بسته شده است. این گذرگاه‌های سیاه‌رنگ که با فضای تاریک و سیاه خانه شیطان همخوانی خوبی ایجاد می‌کنند، راه‌های ورود و خروج دوسویه برای کاراکترها باز می‌کنند. روی این گذرگاه‌ها نیز با تکه‌های شکسته آینه تزیین شده که نمادی جالب از روبه‌رویی وجود درونی با خود خویشتن است. درباره نوع اکسپرسیونیستی طراحی صحنه می‌توان حتی به نوع چهارسویه آن نیز فکر کرد. دلیل دوسویه‌بودن میدان بازی تا حدی توجیه نمی‌شود و این پرسش در ذهن ایجاد می‌شود که فضای درونی و ذهنی خانه شیطان می‌تواند دوسویه هم نباشد. نور عمومی صحنه نیز با روشنایی کم و موضعی‌اش، فضای نیمه‌روشن و مرموز بارگاه شیطان را می‌آفریند، اگرچه این نور در ترکیب با رنگ‌های سرخ و تند، به ایجاد هیجان بیشتر برای تماشاگر کمک می‌کند. موزیک صحنه نیز با تکیه بیشتر بر افکت‌های شنیداری الکترونیکی، گامی آوانگارد برای کمک بیشتر به فضاسازی درونی برمی‌دارد. طراحی لباس و گریم کاراکترهای لابیرنت، بر پایه بهره‌برداری از پوشش‌های معمول و امروزی است که این خود، به معرفی بیشتر و آسان‌تر شخصیت‌ها کمک می‌کند. تنها خود شیطان، از نوع پوشش و گریم اگزجره اکسپرسیونیستی بهره می‌برد تا به حالات درونی و هیجانی روانی او تأکید بگذارد. داستان نمایش لابیرنت، همان‌گونه که از نامش برمی‌آید، روایت یک پیچیدگی به سوی کانون حلزونی حرکتی است که راه دوباره بازگشتن در این مسیر پیچیده را برای انسان کمی مشکوک می‌کند. این لابیرنت، درون تنهای حقیقت‌جوی انسان است که از همان آغاز پیدایش خود، همواره با ترس از تنهایی خود، به دنبال همدم دردهایش می‌گشته. زمانی خورشید، ماه و ستارگان را پرستش کرد و زمانی دیگر از سنگ و چوب برای خود معبود تراشید. در این راه پرپیچ‌و‌خم کشف، گروهی آفریننده اصلی را یافتند و خدایش نامیدند و گروهی دیگر شبحی دیگر را خدا انگاشتند و به نادرست، تاج ماورایی بر سرش نهادند. نمایش لابیرنت، نگاهی درون‌گرا و پرسش‌گرا دارد به انگیزه‌های گرایش انسان به شیطان و طرح این پرسش که به طور کلی گرایش انسان به یاوری قدرتمند به نام شیطان، انگیزه‌های روانی دارد یا انگیزه‌های جنسیتی یا ... . آنچه در این نمایش مورد کنکاش قرار می‌گیرد، بررسی و واکاوی انسان نهادگراست. انسانی که از دیدگاه روان‌شناسی دارای لایه‌های نهاد غریزه‌گرا، عقل واقع‌گرا و اخلاق آرمان‌گراست، ولی گویی پس از گذشت این‌همه سال از حیاتش و دستیابی به این همه دانش، همچنان در هر پیچ‌وخم مشکلات زندگی‌اش، به نهاد غریزه‌گرایش پناه می‌برد و آنجا موجودی را می‌یابد که او را شیطان نامیده است؛ شیطانی که تا به امروز، خود انسان هنوز هیچ مدرکی برای وجود واقعی او ارائه نداده است و برای توجیه اعمال خود، او را موجودیت می‌بخشد. شیطان همچنان به نیرویی مرموز در طریق کشف حقیقت برای انسان اشاره می‌کند: سال‌هاست نخوابیده‌م. ترس از مرگ، باعث می‌شه نتونم بخوابم. من کسی رو دوست ندارم، برای همینه که مرگ هنوز سراغ من نیومده. این همان اکسیری است که شیطان برای راهبه هم تجویز کرده بود؛ اکسیر آرامش‌بخش عشق و دوست‌داشتن. همه آن چیزی که انسان در طول و عرض زندگی مادی‌اش از دنیای معنوی برمی‌گیرد و جز آن، در هنگام مرگ هیچ دریافتی از ماده زمینی‌اش را در دست خود ندارد. آیا همه کمال آفرینش هستی همین است؟ عشق؟

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها