|

کوروش بزرگ در آینه آناتومی پزشکی

بررسی دیرینه‌آسیب‌شناسی از سنگ‌نگاره‌های باستانی تمدن ایرانی

کوروش کبیر به‌عنوان پایه‌گذار تمدن ایرانی اهمیت بسیاری برای ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد؛ بنابراین هر چیزی که مربوط به او باشد باید جمع‌آوری و از جنبه‌های مختلف تحلیل شود. شاید احداث موزه‌ای صرفا مرتبط با کوروش کبیر بتواند به رشد مطالعات در این زمینه کمک کند. متأسفانه حتی این بنیان‌گذار بزرگ تمدن ایرانی نیز دستخوش تفسیرها و قضاوت‌های مختلف سیاسی شده و در هر دوره‌ای بنا به مقتضیات آن رویکردی متفاوت نسبت به این شخصیت تأثیرگذار تاریخی اتخاذ شده و سعی شده اهمیت آن براساس منافع سیاسی آن دوره و آن حکومت توضیح داده شود

عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب:  کوروش کبیر به‌عنوان پایه‌گذار تمدن ایرانی اهمیت بسیاری برای ایرانیان و فرهنگ ایرانی دارد؛ بنابراین هر چیزی که مربوط به او باشد باید جمع‌آوری و از جنبه‌های مختلف تحلیل شود. شاید احداث موزه‌ای صرفا مرتبط با کوروش کبیر بتواند به رشد مطالعات در این زمینه کمک کند. متأسفانه حتی این بنیان‌گذار بزرگ تمدن ایرانی نیز دستخوش تفسیرها و قضاوت‌های مختلف سیاسی شده و در هر دوره‌ای بنا به مقتضیات آن رویکردی متفاوت نسبت به این شخصیت تأثیرگذار تاریخی اتخاذ شده و سعی شده اهمیت آن براساس منافع سیاسی آن دوره و آن حکومت توضیح داده شود. بدون اینکه توجه شود که کوروش کبیر برای فرهنگ ایرانی یک سرچشمه است؛ سرچشمه‌ای که بسیاری از خصلت‌ها و ویژگی‌های تمدن ایرانی از او می‌جوشد و سرازیر می‌شود. امیدوارم حب و بغض‌ها تبدیل به نوعی نگرش علمی شود و راه برای بررسی‌های بسیار بیشتر در مورد وی گشوده شود. در زمانه‌ای که هویت ایرانی به مفهومی متزلزل و در معرض خطر تبدیل شده، توجه به پایه‌های اصلی این فرهنگ و توضیح و تفسیر آنها با تکیه بر روش‌های جدید علمی می‌تواند خون تازه‌ای در رگ‌های هویت ایرانی و آنچه به ما در زمانه پرمخاطره اخیر به‌عنوان یک ایرانی شخصیت می‌بخشد، جاری کند.

بنیان‌گذار  تمدنی  باستانی  با  تاریخی مشخص

تمدن ایرانی جزء تمدن‌های بزرگ بشری‌ است. خصلت تمدن‌های باستانی این است که یا پیدایش مجهولی دارند یا مفاهیم اسطوره‌ای با حقایق تاریخی درمورد پیدایش آنها چنان درآمیخته است که تشخیص تاریخی یا غیرتاریخی بودن‌شان را بسیار دشوار و گاه ناممکن می‌کند. برای نمونه می‌توان به تمدن بزرگ روم اشاره کرد. در اسطوره‌ها پایه‌گذار شهر رم به‌عنوان مرکز تمدن روم باستان را دو برادر به نام‌های رموس و رمولوس عنوان می‌کنند. طبق اساطیر روم باستان پدربزرگ این دو، نومیتر پادشاه آلبا لونگا بود. نومیتر دختری به نام رئا سیلویا و پسری به نام لائوس داشت که هر دو از نسل قهرمانان تروا به‌شمار می‌آمدند. آمولیوس که برادر نومیتر بود او و فرزندش، لائوس را می‌کشد و رئا سیلویا دختر نومیتر را وادار می‌کند که راهبه گشته و زندگی خود را به رهبانیت و تجرد بگذارند. هدف آمولیوس در واقعیت جلوگیری از ازدواج رئا و تولد فرزندی از او بود. زیرا این فرزند می‌توانست داعیه پادشاهی داشته و حکومت آمولیوس را به خطر بیندازد. ولی مارس خدای جنگ شیفته رئا می‌شود. رئا باردار شده و آمولیوس که از این موضوع آگاه می‌شود او را زندانی می‌کند. رئا سیلویا دو پسر دوقلو به نام‌های رموس و رمولیوس به دنیا می‌آورد. آمولیوس که خشمگین شده، رئا را زنده به گور کرده و دو پسر خردسال دوقلویش -رمولوس و رموس- را به رود تیبر می‌اندازد. اما دو برادر از مرگ حتمی نجات یافته و به ساحل رودخانه می‌رسند و توسط ماده‌گرگی که به آنها شیر می‌دهد، بزرگ می‌شوند. آن دو درنهایت آمولیوس را می‌کشند و سپس بر فراز تپه پالاسیوم شهر رم را پایه‌گذاری می‌کنند و رمولوس نخستین شاه رم می‌شود؛ شهری که در ادامه مرکز امپراتوری و تمدن روم باستان می‌شود. البته از لحاظ تاریخی چنین چیزی سندیت ندارد. درحالی‌که تمدن روم بر مبنای شواهد باستان‌شناسی چیزی حدود قرن هشتم پیش از میلاد در ایتالیا و به مرکزیت رم شروع به آغاز و گسترش می‌کند، ولی بنیان‌گذار آن فقط در هاله‌ای اساطیری باقی می‌ماند. درحالی‌که در مورد تمدن ایرانی چنین نیست. ما نه‌تنها شواهد کافی باستان‌شناسی برای تأیید موجودیت کوروش کبیر داریم بلکه هم در آثار مورخان یونانی و هم در عهد عتیق از او به نیکی و به تفصیل یاد شده است. اگرچه بشر در فلات قاره ایران تاریخی بسیار دیرینه‌تر دارد، اما این کوروش کبیر بود که برای اولین‌بار کل فلات قاره را زیر یک پرچم و حکومت درآورد و به این ترتیب ایران را به‌عنوان یک موجودیت منفرد تمدنی مطرح کرد. به همین دلیل نیز او را پایه‌گذار این تمدن می‌دانند. پس هر چیز منسوب به او می‌تواند برای تمدن ما مهم تلقی شود. بسیار مهم است که جهت حفظ و تداوم فرهنگ ایرانی بررسی‌های متعدد و از جوانب گوناگون در مورد این شخصیت و تأثیری که بر تاریخ ایران و جهان داشته، صورت پذیرد.

آثار منسوب به کوروش

آثار منسوب به کوروش را می‌توان به دو دسته متنی و باستان‌شناختی تقسیم کرد. آثار متنی توصیفاتی است که در کتاب مقدس و نیز در آثار مورخان یونانی همچون هردوت و گزنفون از کوروش کبیر شده است. کوروش به دلیل رهانیدن قوم یهود از اسارت بابلی‌ها چهره‌ای ستایش‌شده در تورات است. همچنین مورخان بزرگ یونانی از او و شیوه زمامداری‌اش به نیکی یاد کرده‌اند. یادمان باشد که رابطه ایران و یونان چندان رابطه خوبی نبوده و جنگ‌های خونینی بین این دو رخ داده، بنابراین تمجید مورخان یونانی از کوروش بسیار قابل توجه است. به غیر از آثار متنی، شواهد باستان‌شناختی مربوط به کوروش نیز کم نیستند که مهم‌ترین آن همان مجموعه پاسارگارد بوده که مقبره کوروش را در خود جای داده است. یک یافته مهم دیگر باستان‌شناسی منشور کوروش است که در طی حفاری‌ها در بابل باستانی در سال 1879 کشف شده و اکنون در موزه لندن نگهداری می‌شود. این منشور برای مدتی نیز در موزه ایران باستان به نمایش درآمد. این منشور شرح کارهایی است که کوروش در ورود بدون خون‌ریزی خود به بابل انجام داده است. به خصوص در تسامح و تساهل او و اینکه چگونه به پیروان ادیان مختلف -به‌خصوص مردوک خدای بزرگ بابلی‌ها که در هنگام سلطنت نبونایید مورد بی‌مهری قرار گرفته بود- اجازه داده پرستشگاه‌های خود را گشوده و خدای خود را ستایش کنند. با این حال گفتیم که مجموعه پاسارگارد مهم‌ترین یافته باستان‌شناختی مربوط به کوروش است. این مجموعه به غیر از مقبره کوروش که برای ایرانیان بسیار بااهمیت است شامل اجزای دیگری همچون باغ پادشاهی، آرامگاه کمبوجیه و تعدادی کاخ نیز هست. یکی از این اجزا نقش مرد بالدار بوده که موضوع این جستار است.

چهره کوروش

اگر چهره‌ای از کوروش وجود داشته باشد از اهمیت بسیاری برخوردار است. زیرا هر ایرانی می‌خواهد بداند کوروش به چه شکل بوده و این شکل اهمیتی معنایی و هویتی برای ایرانیان دارد. همان‌طور که گفتم شواهد باستان‌شناسی مناسبی در مورد کوروش کبیر وجود دارد که مهم‌ترین آن پاسارگارد و مقبره وی در این باغ سنگی است. پاسارگارد گرچه به مقبره کوروش مشهور است، اما اجزای فراوان دیگری دارد که یکی از آنها به سنگ‌نگاره مرد بالدار شهرت دارد. تنها سنگ‌نگاره‌ای که در پاسارگارد وجود دارد و در عین حال تنها نگاره‌ای که می‌تواند کاندیدایی برای چهره احتمالی کوروش باشد. اما این سنگ‌نگاره سمبولیک‌تر از آن است که چهره یک پادشاه باشد. وجود چهار بال در دو سوی او و تاجی شگفت که بر سر نهاده عملا آن را از چهره یک پادشاه خارج کرده و به فرشته‌ای نگهبان بدل می‌کند؛ فرشته‌ای که نگاهبان مقبره کوروش است. تنها نکته‌ای که باز سبب می‌شود به شکلی دقیق‌تر به این سنگ‌نگاره نگاه کنیم وجود کتیبه‌ای در بالای آن بوده و براساس نقاشی‌های به‌جامانده از مسافران اروپایی حاوی نوشته‌ای به سه زبان بوده با این جمله که «من کوروشم شاه هخامنشی». با توجه به این نوشته مجددا این سؤال پیش می‌آید که آیا ممکن است این سنگ‌نگاره از آن کوروش باشد؟ اگرچه بعضی گفته‌اند که معنای این سنگ‌نوشته این است که این سنگ‌نگاره به فرمان کوروش ساخته شده است. حال کدام‌یک از این دو تعبیر درست است؟ اگر بپذیریم که واقعا این کتیبه اشاره به این دارد که این سنگ‌نگاره، نگاره‌ای از کوروش کبیر است می‌توان امید داشت که چهره‌ای از کوروش را نیز بازسازی کنیم. نگارنده در این جستار سعی دارد با استفاده از روش جدید دیرینه‌آسیب‌شناسی به این سؤال پاسخ دهد. دیرینه‌آسیب‌شناسی و دیرینه‌پزشکی به دنبال شواهد پزشکی در آثار باستانی می‌گردد: آیا ممکن است یک مجسمه یا یک نگاره به بیماری خاصی اشاره داشته باشد؟ آیا یک یافته باستانی می‌تواند شواهدی از بیماری‌ها را در دوران باستان به ما نشان دهد؟ این یافته باستانی ضرورتا گزارشی از یک بیماری نیست بلکه می‌تواند تصویری از فردی باشد که به دلیل بیماری از نظر آناتومیک دچار تغییر شده و حالا نگارگر آن را به تصویر درآورده است. این گونه می‌توان کاوش برای ریشه‌های بیماری‌ها را بسیار گسترده‌تر کرد. اما دیرینه‌پزشکی چگونه می‌تواند به تحلیل این سنگ‌نگاره کمک کند؟ اول به خصوصیات این سنگ‌نگاره بپردازیم.

سنگ‌نگاره مرد بالدار

سنگ‌نگاره انسان بالدار در دروازه شرقی پاسارگاد حک شده است. متأسفانه شرایط نگهداری این سنگ‌نگاره مناسب نبوده و این اثر ملی را در معرض آسیب‌های بسیار قرار داده است. نگارنده در تحقیق خود بر عکس‌هایی که از این سنگ‌نگاره گرفته بود، متکی بود؛ اما چه این عکس‌ها و چه عکس‌های دیگری که در منابع مختلف وجود داشت، نمی‌توانست با دقت کافی جزئیات لازم را به نمایش بگذارد. این عکس‌ها بیش از هر چیزی حاکی از تخریب این سنگ‌نگاره منحصربه‌فرد در اثر ناملایمتی‌های روزگار بود. این سنگ‌نگاره حدود دو متر و ۳۵ سانتی‌متر بلندی دارد و اگر تاجی را که روی سر آن قرار گرفته نیز به حساب آوریم ارتفاعش به دو متر و ۹۰ سانتی‌متر می‌رسد. دو شاخ بلند و پیچ‌دار قوچ وحشی روی سر این نگاره قرار گرفته است. روی این شاخ‌ها و در قسمت مرکزی تاج که مانند بستری برای قرارگیری تاجی شکوهمند عمل می‌کنند سه دسته گلِ جام‌مانند قرار دارند که در بالای هریک گویی خورشیدمانند قرار گرفته و هریک با پر شترمرغ احاطه شده‌اند. دو مار کبرا نیز از دو طرف تاج را در میان گرفته‌اند و هریک گویی با نماد خورشید دارند. در وسط سنگ‌نگاره مردی با ریشی انبوه وجود دارد که چهار بال آن را در بر گرفته که دو بال به سوی آسمان و دو بال دیگر به سوی زمین هستند. مرد جامه‌ای فاخر و گران‌بها مزین به گل‌های رز بر تن کرده است. ما فعلا کاری به معنای این جزئیات نداریم؛ اما همان‌طور که مشاهده می‌شود، این سنگ‌نگاره بیش از آنکه قصد به‌نمایش‌گذاشتن چهره یک انسان را داشته باشد، سعی در برجسته‌کردن یک‌سری سمبل دارد. به‌خصوص تاجی عجیب که بر سر او قرار دارد، خیلی بیشتر از خود سر جلب توجه می‌کند. در بین این همه سمبل که درباره معنای آن بسیار صحبت کرده‌اند، اگر بخواهیم به دنبال تصویری واقعی از کوروش باشیم باید توجه خود را از این سمبل‌ها دور کرده و فقط به اجزای بیولوژیک و آناتومیک آن توجه کنیم. در قدم اول ببینیم این اجزای آناتومیک چه خصوصیاتی دارند. دیرینه‌پزشکی هم فقط به خصوصیات بدنی کار دارد و این سمبل‌ها نمی‌تواند بازتابی از مشخصات بیولوژیک فرد تلقی شود.

مشخصات کلی بدنی

سنگ‌نگاره انسانی را از پهلو تصویر می‌کند. ما شاهد نیمه صورت همراه با دست‌ها و پاها هستیم که به سمت خاصی نگاه کرده و توجه دارند. در اینجا هیچ‌چیز غیرطبیعی دیده نمی‌شود. تا آنجایی که من توانستم اندازه‌گیری کنم، نسبت سر به بدن نیز طبیعی بوده و انسان واقع در مرکز این سنگ‌نگاره فارغ از انبوه سمبل‌ها به صورت کاملا طبیعی به تصویر کشیده شده است.

صورت  مرد  بالدار  در  سنگ‌نگاره

از منظر دیرینه‌پزشکی، اولین قسمت و شاید جالب ‌ترین قسمت سنگ‌نگاره نه آن‌همه سمبل‌های عجین‌شده با او بلکه همان صورت اوست. خصوصیات منحصربه‌فرد صورت سبب می‌شود که نگاه عمیق‌تری به آن بیندازیم. متأسفانه سنگ‌نگاره در طول بیش از 2500 سال و در معرض بلایای طبیعی و اثرات فرسایشی بسیار صدمه خورده و شناسایی جزئیاتی را که مدنظر ماست، بسیار سخت کرده است. از‌این‌رو این سنگ‌نگاره برای فرهنگ و تمدن ایرانی بسیار بااهمیت بوده و نیازمند توجه ویژه و نیز ارزیابی‌های دقیق‌تر با روش‌های جدید است. اولین نکته‌ای که به ذهن من رسید، نبود فرورفتگی معمول بین چانه و لب تحتانی در این تصویر بود. برای درک می‌توانید صورت سنگ‌نگاره را با صورتی منسوب به داریوش اول در کتیبه بیستون یا سایر تصاویر در تخت جمشید و نیز نیم‌رخ یک انسان مقایسه کنید. وقتی این تصاویر را کنار هم می‌گذاریم، متوجه تفاوت‌ها می‌شویم. تنها گودی بین چانه و لب تحتانی وجود ندارد؛ بلکه زاویه بین چانه و بینی نیز کاهش یافته است. در ضمن با کمی دقت متوجه بزرگی بخش تحتانی صورت یا همان فک تحتانی می‌شویم: فکی بزرگ و برجسته همراه با بینی‌ای کوچک. از لحاظ پزشکی Mandibular prognathism یا پیش‌آمدگی آرواره نام این تغییر استخوانی است. فرایندی که در آن فک تحتانی بزرگ شده و چانه به سمت جلو برجسته می‌شود و از زاویه بین چانه و بینی کاسته می‌شود. به غیر از این با کمی دقت می‌توانیم متوجه گونه برجسته و صورت گرد این سنگ‌نگاره نیز شویم.

دست‌های   سنگ‌نگاره

متأسفانه دست‌ها نیز به مرور زمان دچار آسیب بسیاری شده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد که زاویه بین شست دست و انگشت اشاره بیشتر از حد طبیعی باشد.

بحث

نگارنده هم می‌داند که شاید بعضی از این برداشت‌ها از سنگ‌نگاره‌ای که نه‌تنها آسیب فراوان دیده؛ بلکه هنوز یک بررسی آناتومیک هم از آن به عمل نیامده است، نمی‌تواند یک بررسی‌ دقیق باشد؛ اما به گمان من توجه به این موضوع می‌تواند نکات مهمی را به ما خاطرنشان و ما را برای تحقیقات بعدی ترغیب کند. سنگ‌نگاره مرد بالدار برای عناصر سمبولیک خود شناخته می‌شود. هرکدام از این عناصر مربوط به فرهنگی متفاوت است. به قول تورج دریایی استفاده از عناصر فرهنگ‌های مختلف نشان می‌دهد که کوروش خود را نه صرفا شاه اِنشان بلکه شاه ملل مختلف دانسته و در‌عین‌حال همه فرهنگ‌ها را نیز به رسمیت می‌شمارد. خصلتی که البته کوروش به همان واسطه نیز در تاریخ مشهور است. روایت‌هایی که در متونی مانند تاریخ هرودوت یا کوروش‌‌نامه گزنفون موجود است یا داستان رفتار کوروش با یهودیان که در عهد عتیق آمده است، همه حاکی از احترام کوروش به فرهنگ‌های کشورهای مغلوب است. رفتاری که در مقام یک انسان پیروز و غالب اگر بی‌نظیر نباشد، کم‌نظیر است. این موضوع به‌عینه در استوانه مشهور کوروش که در بابل کشف شده نیز آمده است. هیچ پادشاهی فرهنگ اقوام مغلوب را به رسمیت نمی‌شمارد و همیشه سعی در حذف این فرهنگ‌ها و جایگزینی آنها با فرهنگ خود دارد. موضوعی که بارها در تاریخ اتفاق افتاده و باعث حذف فرهنگ‌های بسیاری شده؛ اما کوروش رفتاری منحصربه‌فرد داشته است. او نه‌تنها دست به حذف فرهنگ‌ها نمی‌زده؛ بلکه به بازسازی آنها کمک می‌کرده است. در بابل نیز به شکوفایی مجدد معبد مردوک کمک می‌کند و به یهودیانی که به دست بخت‌النصر به اسارت گرفته شده بودند، اجازه می‌دهد که به اورشلیم بازگشته و معبد خود را بازسازی کنند؛ بنابراین وجود سمبل‌های مختلف فرهنگی در سنگ‌نگاره او تأییدی دیگر بر این است که این سنگ‌نگاره از نظر معنوی نیز بازنمودی از معرفت درونی کوروش است. به سخن دیگر او به جای اینکه قدرت خود را با بازوان خود نشان داده یا با نشان‌دادن اسرا یا مرعوبانش خود را پادشاهی مقتدر نشان دهد، با استفاده از سمبل‌ها نمایی چندفرهنگی و مسامحه‌گر از خود به نمایش می‌گذارد. چنین رفتاری واقعا بی‌نظیر است. پس از نظر معنایی این سنگ‌نگاره معرف کوروش است؛ اما از نظر ظاهری چطور؟ اظهارنظر در این زمینه بسیار سخت است. با وجود شواهد متنی و باستان‌شناسی درخورتوجه درباره کوروش کبیر هیچ شرحی از ظاهر او در دست نداریم؛ اما نکته مهم اینجاست که اگر این سنگ‌نگاره صرفا بیانی نمادین و معناگرا از سیرت کوروش بود، چرا در طراحی باید با یک‌سری خصوصیات ویژه ظاهری روبه‌رو باشیم که می‌توانند جزء نقصان‌ها و پاتولوژی‌های پزشکی نیز محسوب شوند؟ اگر چهره، چهره‌ای عام و نمادین بود، باید معرف چهره عام مردمان در بی‌نقص‌ترین شکل ممکن باشد، نه اینکه با این دقت یک پاتولوژی یعنی پیش‌آمدگی آرواره به نمایش گذاشته شود که اصلا موضوع شایعی نبوده و شاید اولین تصویر از این پاتولوژی در تاریخ نیز محسوب شود؟ تنها دلیل منطقی این است که این چهره باید از روی چهره فردی خاص حکاکی شده باشد و در این صورت تنها چهره قابل قبول چهره خود کوروش است. این نتیجه‌گیری می‌تواند بسیار هیجان‌انگیز باشد؛ اما نگارنده به ضعف‌های این تحقیق واقف بوده و بر مطالعات تکمیلی به‌خصوص مطالعات انسان‌شناسی و آناتومیک سنگ‌نگاره مرد بالدار تأکید دارد. به غیر از این سنگ‌نگاره ما با انبوهی از تصاویر به صورت سنگ‌نگاره، حکاکی یا نقاشی در فلات قاره ایران روبه‌رو هستیم که هیچ تحقیق آناتومیک یا دیرینه‌پزشکی روی آنها صورت نگرفته است. چنین بررسی‌هایی می‌تواند به ما در کشف زوایای پنهان تاریخ و فرهنگ‌مان یاری برساند و رازهای ناگفته آن را برملا کند. البته در شرایطی که توجهی به میراث ما نمی‌شود و گاه از سر نادانی و گاه به عمد دست به تخریب آن نیز زده می‌شود، چنین امیدی بیهوده است. شاید وظیفه ما باشد که با امکانات حداقلی همان چیزی را که داریم، حفظ کنیم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها