|

چرا جنگ اوکراین مهم است

روزگاری تروتسکی به‌درستی گفته بود: «اروپا تکنولوژی خود را به آمریکا و ایدئولوژی خود را به روسیه فروخته است». با‌این‌حال، او احیانا پیش‌بینی نکرده بود که اروپای حسابگر و بازرگان‌منش پس از سال‌ها چندین‌ بار ناگزیر خواهد شد بهای سنگینی را بابت پیامدهای فروش کالاهایی از آن دست بپردازد؛ در‌حالی‌که تاریخ مصرف آنها در عمل مدت‌هاست سپری شده است.

چرا جنگ اوکراین مهم است

ناصر همرنگ - نویسنده و پژوهشگر

روزگاری تروتسکی به‌درستی گفته بود: «اروپا تکنولوژی خود را به آمریکا و ایدئولوژی خود را به روسیه فروخته است». با‌این‌حال، او احیانا پیش‌بینی نکرده بود که اروپای حسابگر و بازرگان‌منش پس از سال‌ها چندین‌ بار ناگزیر خواهد شد بهای سنگینی را بابت پیامدهای فروش کالاهایی از آن دست بپردازد؛ در‌حالی‌که تاریخ مصرف آنها در عمل مدت‌هاست سپری شده است. جنگ اوکراین نشان داد اروپای پیر نمی‌تواند گریبان خود را از دست گذشته‌اش برهاند. اروپا هم‌اکنون در خانه خود درگیر ایدئولوژی‌های کهنه‌ای است که مانند بیماری‌هایی مزمن‌ شده که در آن واحد به جانش افتاده‌اند. شاید هنگام آن فرارسیده باشد که سخن تروتسکی را این‌گونه بپیراییم: اروپا بخش‌هایی از ایدئولوژی خود را به روسیه و بخش‌های دیگر و مهم‌تر آن را به آمریکا صادر کرده است. و به شتاب بیفزاییم که همه این ایدئولوژی‌ها با همه گوناگونی‌های‌شان چه به‌عنوان انگاره‌های کارل مارکس و فریدریش انگلس و چه در جایگاه آموزه‌های جان لاک و دیگران، در جهان پس از دو جنگ جهانی به رنگ تندی از چپ‌اندیشی‌های مزمن‌شده و گونه‌ای از جهان‌وطنی و انترناسیونالیسم اروپایی آلوده شده‌اند.

مخالفت آشکار با ناسیونالیسم و دشمنی با دولت‌های ملی در سرتاسر جهان از خاورمیانه تا آمریکای لاتین به هر شکل، در کانون این گوناگونی‌ها جای دارد. با‌این‌حال، اروپا آنچه را که کاشته بود، احیانا تا سال‌های سال ناگزیر است همچنان درو کند. آنچه در سبد فکری مارکسیسم سیاسی به شوروی فروخته شده بود، به‌عنوان کالای بنجل به آشغال‌دانی تاریخ سپرده شد و آنچه به شکل لیبرالیسم اقتصادی به آمریکا داده شده بود و در کمال شگفتی در گذر زمان شکل رادیکال و افراطی از یک جهان‌وطنی چپ‌گرا به خود گرفته بود و سپس در کمال شگفتی به شکل یک مارکسیسم فرهنگی درآمده بود، اکنون پس از چندین دهه به خود او برگشت داده شده است.

جنگ روسیه در اوکراین را در فضایی این‌چنین گرگ‌و‌میش باید دید. هرچند سخت و پیچیده باشد، اما از آن گریزی نیست. اگر دو جنگ اول و دوم جهانی را جنگ‌های خانگی اروپا با گستره‌هایی جهانی بپنداریم، احیانا و در کمال شگفتی خواهیم توانست جنگ اوکراین را سومین آنها نام بگذاریم. همچنین اگر هر دو جنگ پیشین را رویارویی ارزش‌های درونی دو دنیای نامتجانس اروپایی در کشاکش روزگاران پسادولت-ملت برای به‌دست‌آوردن مرکزیت بدانیم، از هم‌اکنون شاید بتوانیم این جنگ را در گزاره‌هایی توضیح بدهیم که فرجام طبیعی اما شگفت‌انگیز به هم رسیدن دو اندیشه سیال، ناهمگن و نامتوازن جهان اروپایی در پیشانی آنها جانما شده است؛ یکی راست نومحافظه‌کار ملی‌گرای اروپامحور و آن دیگری چپِ کهنه نوشده جهان‌اندیشِ جهان‌وطنِ جهانی‌سازِ رادیکال. هر دو اینها البته برای اروپا داستانی دارند و برای جهان‌های پیرامون دردسرهایی. جنگ اوکراین زبانه‌های خشم مشترک اما سرباز‌زده جهانی‌سازان و چپ‌های نو و نئومارکسیست‌های آمریکایی علیه هرگونه هم‌گرایی‌هایی پیرامونی و منطقه‌ای در اروپاست؛ هم‌گرایی‌ای که می‌تواند روسیه و اروپای باختری را به یک سوی تاریخ براند. آنچه از دل این جنگ بیرون خواهد آمد، بی‌گمان نظم نوینی را در درازهنگام برای جهان هم‌روزگار ما زمینه‌سازی خواهد کرد. پرسش سرنوشت‌ساز اما این است که آیا روسیه در این جنگ پیروز خواهد شد یا نه؟ پاسخ آن احیانا برخلاف گرد‌و‌خاک رسانه‌ای است که جریان چپ رادیکال جهانی‌ساز با یاری دستگاه غول‌پیکر تبلیغاتی‌اش به راه انداخته است. همه پیش‌فرض‌ها در‌این‌باره به ریسمان بلندی از یک رخداد آویخته‌اند که یعنی پیروزی نیمه‌تراژیک و نیمه‌کمیک روسیه؛ هرچند با یک صورت‌حساب بلند‌بالا. این به آن معناست که جریان محافظه‌کار ملی‌گرای اروپایی به‌ صورتی ناخواسته و ناگهانی در برابر اندیشه جهان‌وطنِ جهان‌اندیشِ جهانی‌ساز موقعیت نیرومندتری خواهد یافت. در ‌آن ‌صورت، حزب‌های چپ حتی چپ‌های میانه، اندک‌اندک رنگ خواهند باخت و جای خود را ابتدا به حزب‌های دست‌راستی با گرایش‌های افراطی و سپس راست‌های میانه خواهند داد. دولت‌های ملی در اروپا به‌ویژه در آلمان و فرانسه نیرو خواهند گرفت و اندیشه پیمان اروپا به شکل کنونی به محاق خواهد رفت؛ اما روسیه خسته، از آن پس به مناطق خارج نزدیک خود یعنی استپ‌های آسیای میانه، کوه‌های قفقاز و دشت‌های اروپای شرقی به‌عنوان مناطق امن و خلوت بسنده خواهد کرد تا دورادور و البته بیش ‌از‌ پیش در سرنوشت اروپای نو سهیم و همپا شود. از‌این‌رو اندیشه اروپای یکپارچه نو با روح اسلاوی- ژرمنی آن و با محوریت آلمان، فرانسه و روسیه دنبال خواهد شد تا به‌ ناگاه و در نخستین فرصت به‌ شکل یک قطب قدرت ناشناخته از دل این ژئوپلیتیک نوین بیرون بزند. در برابر، آمریکا نیز به خوی نهادینه‌شده انگلوساکسون خویش بازخواهد گشت و هم‌گرایی با انگلستان، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و احیانا دیگر کشورهای هم‌سود را دنبال خواهد کرد تا بتواند همچنان در جایگاه یک قطب قدرت در ثروت و قدرت جهانی سهیم باشد. این اگر نه به معنای پایان جهانی‌سازی، دست‌کم به معنای آغاز یک پایان برای هرگونه جهان‌وطنی لگام‌گسیخته و رادیکال و حداقل به معنای پایان مارکسیسم فرهنگی در اروپا و آمریکاست. می‌توان حدس زد که تداوم اقتدار سیاسی و اقتصادی چین و آینده آن به‌عنوان یکی از سه کانون قدرت همچنان تردیدناپذیر خواهد بود. از‌این‌رو تنها در آینه یک جهان سه‌ضلعی با شکل‌های اروپایی، آمریکایی و چینی است که خواهیم توانست چهره جهان روزگاران پساجنگ اوکراین را ببینیم. در‌ این میان خاورمیانه بدون‌ تردید نخستین جایی است که بیرون از اروپا از این پیروزی تأثیر خواهد پذیرفت. این می‌تواند به معنای تقویت دولت‌های ملی و تضعیف جریان‌های گریز از مرکز و نیز برآمدن نظام‌های پایدار و دولت‌های اقتدارگرا و متمرکز باشد. هند و پاکستان رویارویی زرگری خود را در حوزه جهان کشورهای هم‌سود و در یک جهان انگلوساکسونی دنبال خواهند کرد؛ شاید نیز اندکی دیگر ناچار شوند به یک ناتوی خاورمیانه‌ای-‌شبه‌قاره‌ای با باشندگی عرب‌ها و اسرائیل تن دردهند. حال و روز کره و ژاپن نیز بیش از این نخواهد بود که یعنی تداوم همزیستی با آمریکا. با‌این‌‌حال، آینده آسیای دور از آن چین است و نه هیچ‌کدام از این‌ دو. آمریکای لاتین احیانا بهترین وضعیت را خواهد داشت. دولت‌های ملی پیرامون برزیل و آرژانتین و شاید مکزیک گرد خواهند آمد تا در کنار هم و بر مدار یک خوی همپای 

لاتینی-‌سرخ‌پوستی به تکامل برسند. اما روی مشترک این رخدادها یکی بیشتر نیست؛ پیروزی روسیه در جنگ اوکراین در سرتاسر جهان به کم‌رنگ‌شدن تدریجی ارزش‌های چپ جهانی و هرگونه اندیشه‌های جهان‌وطنی خواهد انجامید.

اگر دو جنگ پیشین تنها بر بنیاد توانایی‌ها و اراده‌های درونی انسان اروپایی برای شکل‌دادن به مرزهای شکننده جهان در حال گذار شکل گرفته بود تا اروپا همچنان در کانون قدرت جهان باقی بماند، جنگ اوکراین بیرون از اراده آنها پدید آمده است. همچنین اگر فرجام هر دو جنگ پیشین اروپایی به محوریت اروپا به معنای کهنه آن پایان داد، جنگ اوکراین در صورت پیروزی روسیه می‌تواند بخش‌هایی از دستاوردهای بربادرفته جهان اروپایی و رؤیاهای دیر و دور آن را یکباره از نو زنده کند و حس اروپایی‌بودن را به آن بازگرداند. از‌این‌رو است که جنگ اوکراین اهمیتی بسزا دارد، هم برای اروپا و هم برای همه جهان. به فرجام، شاید اگر اروپای پیر از این پس ناگزیر شود در عصر پساجهانی‌سازی در صدور بی‌محابای ایدئولوژی‌های جهان‌شمول و انتزاعی و شاعرانه‌شده خویش به جهان‌های پیرامونی اندکی بازنگری کند، دستاورد بزرگی است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها