هاله بنیامین و قلب شکسته مدرنیته
مفهوم «هاله» مفهوم ابداعی والتر بنیامین است که آدورنو آن را در بسیاری از آثار و ایدههایش به کار بست. این مفهوم که تاکنون کمتر به آن پرداختهاند، در کتابی با عنوان «هاله: بنیامین و آدورنو» مورد بررسی قرار گرفته است. کتاب شامل پنج مقاله مفصل از ایوان شرات، کارستن استراتاوسن، گرهارد ریشتر، پترا کاپرز و ونس بل است با عناوین «مفهوم زیباشناختی هاله نزد آدورنو»، «هاله بنیامین و قلب شکسته مدرنیته»، «آدورنو و سیاست افراطی هاله»، «بقای هاله: میل بنیامین» و «در بطن تاریکی پس از نشئگی هاله». آنطور که در کتاب آمده است هدف بنیامین از درانداختن هاله انقطاعی فکری بود تا زخمهای بهجامانده از اعتقاد قرن نوزدهمیها به رشد خطی زمان از نو سر بگشاید. «هاله در نزد بنیامین تاریخ را حجامت میکند. هاله یادبود توان سابقا اتوپیایی مدرنیته است که تیغ عمیق افسونزدایی امیدهای والای آغازینش را در قرن بیستم به افول کشاند.
شرق: مفهوم «هاله» مفهوم ابداعی والتر بنیامین است که آدورنو آن را در بسیاری از آثار و ایدههایش به کار بست. این مفهوم که تاکنون کمتر به آن پرداختهاند، در کتابی با عنوان «هاله: بنیامین و آدورنو» مورد بررسی قرار گرفته است. کتاب شامل پنج مقاله مفصل از ایوان شرات، کارستن استراتاوسن، گرهارد ریشتر، پترا کاپرز و ونس بل است با عناوین «مفهوم زیباشناختی هاله نزد آدورنو»، «هاله بنیامین و قلب شکسته مدرنیته»، «آدورنو و سیاست افراطی هاله»، «بقای هاله: میل بنیامین» و «در بطن تاریکی پس از نشئگی هاله». آنطور که در کتاب آمده است هدف بنیامین از درانداختن هاله انقطاعی فکری بود تا زخمهای بهجامانده از اعتقاد قرن نوزدهمیها به رشد خطی زمان از نو سر بگشاید. «هاله در نزد بنیامین تاریخ را حجامت میکند. هاله یادبود توان سابقا اتوپیایی مدرنیته است که تیغ عمیق افسونزدایی امیدهای والای آغازینش را در قرن بیستم به افول کشاند. هاله قلب شکسته مدرنیته است که صدای ضربانش در آثار بنیامین به گوش میرسد. هاله شرح مرزبندی نادرست میان رازورزی و سیاست است». فیلسوفان در تاریخ فلسفه از مدتها پیش به تاریخ مفاهیم زیباییشناسی توجه ویژهای داشتهاند. اما هنوز بعضی مفاهیم زیباییشناختی در اندیشۀ قرن نوزدهم و بیستم به کفایت تحلیل نشده است. یکی از مفاهیمی که در عین علاقۀ فیلسوفان به مباحث نظریۀ ادبی (مثل اثر ساموئل وبر ۱۹۹۶) بهندرت در مباحث تاریخ فلسفه به آن اشاره شده، مفهوم هاله است و دلیل این بیتوجهی به «هاله» در مباحث معاصر از نظر ایوان، بیتردید سرشت دشوار و گاه مطلقا مبهم نوشتههای آدورنو است که گرچه آنها را آشکارا به موضوع مطالعۀ ادبیات (نظریۀ فرهنگی و انتقادی) بدل میکند، بر شالودۀ محتوای فلسفی آنها سرپوش مینهد. «هاله در فحوای عام، مفهومی مبهم است که به نوعی جو و یا، با خامدستی بیشتر، نوعی حلقۀ نور اشاره میکند. حال آنکه در مباحث ادبی و فلسفی، هاله مفهوم زیباییشناختیِ بهشدت پیچیدهای است که در آثار نویسندگان فرانسوی قرن نوزدهم، برای مثال، رمانهای مارسل پروست و شعر شارل بودلر حضوری پررنگ دارد». همچنین هاله در فلسفۀ آلمانی متقدم قرن بیستم، بهویژه در آثار والتر بنیامین و تئودور آدورنو نیز واجد اهمیت است و در آثار این اندیشمندان آلمانی از فحوای عام خود فاصله میگیرد و به مفهومی زیباییشناختی با مشخصاتی کمابیش مبهم بدل میشود». آدورنو که بیش از دیگران به مفهوم هاله علاقه نشان داده است، «هاله» را اینگونه توصیف میکند: «نمود فاصله و توان اشاره به نقطهای ورای دادگیِ اثر هنری و القای مجاورت از خلال فاصله و در نهایت، کیفیتی در اثر هنری که اجازه میدهد اثر هنری نیز به بیننده «متقابلا بنگرد و یا با او سخن بگوید».
آدورنو در تعریف هاله مفهوم «نمود فاصله» را از بنیامین وام میگیرد. بنیامین این مفهوم را در «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» بهخوبی توصیف کرده و با برجستهسازیِ سه مرحله در تاریخ هنر، فقدان تدریجی هاله را شرح داده است. نخستین مرحلۀ تاریخی «مرحلۀ هالهمند» است؛ دورهای که ابژههای هنری از آیین و رسوم جداییناپذیرند، در این عصر ابژههای هنری فقط موقتا در دسترس بینندهاند و به ادعای بنیامین، به اقتضای اتکا به آیین، نوعی فاصله را متبادر میکنند. از آنجا که آیین بهمعنای دقیق کلمه، تجربهای اجتماعی است پس میتوان فاصلۀ مستتر در هاله را ذاتا اجتماعی دانست. مرحله دوم نزدِ بنیامین مرحله خودآیینی است: در این مرحله اثر هنری همچنان هاله را حفظ میکند ولی براساس استدلال او، در این مرحله اثر هنری دیگر منوط به فاصلهای نیست که برآمده از اقتضائات اجتماعی باشد. زیرا اثر هنری از قید آیین رها شده و در واقع، در موزهها و گالریها به نمایش گذاشته میشود؛ هرچند هنوز نوع دیگری از فاصله را در خود حفظ میکند. آثار هنری در عصر خودآیینی یکهاند؛ زیرا همچنان فاصله را در معنایی که بدان اشاره میکنیم حفظ میکنند؛ فاصله در حیطۀ زمان و مکان. در حیطۀ زمان به دو معنا: نخست، اثر هنری در عصر مذکور یکه است زیرا شکلگیری آن در گذشته است. معنای دوم یکهبودن در بعد زمان آن است که اثر هنری گرچه از طریق نمایش در دسترس بود ولی نمایش آن محدود به تعاملی آنی بود زیرا پیوسته در معرض افراد نبود. گرچه در این دوره، برخلاف عصر اتکای اثر هنری به آیین، بیننده هنگام دیدن اثر هنری سیطرۀ بیشتری بر آن دارد، این سیطره صرفا تجربهای آنی بود. در خصوص مکان نیز اثر هنری یکه بود زیرا صرفاً در مکانی ویژه در دسترس بود: به عبارتی افراد برای دیدن آن باید به آن مکانی ویژه میرفتند. وقتی یکهبودن را به این شیوه معنا کنیم، درخواهیم یافت این نوع خاصِ فاصلۀ زمانی و مکانی از لحاظ اجتماعی نیز مقید شده است. بسیاری از مورخان تاریخ اندیشه معتقدند گرایش مارکسیستیِ آدورنو با نگرش رازورزانه بنیامین تعارض جدی دارد. در این تعارض مفروض، دو نکته مهم نهفته است: این نکته تاریخی که بنیامین با ارجاع به خصلت تاریخی هاله، ادعا کرد که هاله راستین در مدرنیته از دست رفته است، حال آنکه آدورنو با پیروی از چارچوب دیالکتیکیِ مارکسیستی در باب تاریخ، معتقد بود هاله نحیف شده است. در عین حال، آدورنو به بنیامین خرده میگیرد که «به نفع سادگی، دیالکتیکِ این دو سنخ [اثر هنری هالهمند و فاقد هاله] را نادیده گرفته است». نکته دوم ستیز این دو، سرشت ذاتی ابژۀ هالهمند است.