شبیه به خالیبودن یک صندلی
نارسیس زاهد
آیا در جایی به نام پایان ایستادهایم؟ آیا میشود اندکی از شور جوانی را در دهانمان بچکانند؟ آیا میشود فردا را مشاهده کرد و امیدوار بود که دیگر سایه سیاه غم ازدستدادن روی دیوار خانههایمان نخواهد افتاد؟
پس از گذراندن دو سال سخت و نفسگیر در زیر سایه کرونا حالا میشود با صورتی پوشیده از ماسک به اماکن فرهنگی از جمله سالنهای تئاتر، سینما و گالریهای ریز و درشت که تقریبا در همه جای شهر به چشم میآیند و تعدادشان از موهای سرمان اگر بیشتر نباشد، کمتر هم نیست رفت. حال میشود گفت کمکم به زندگی اجتماعی برمیگردیم؛ چیزی که از ما در این مدت نهچندان کوتاه دریغ شده است. ولی احساس بر لبه پرتگاه ایستادن هنوز در ما زنده است که یک حرکت نادرست موجب نابودی زندگی فیزیکیمان خواهد شد. انگار کسی هر روز صبح پس از بیدارشدنمان، بلند نزدیک به گوشهایمان فریاد میزند: پایان نزدیک است! و تأکید دارد به گذر زمان. گویا بیشتر از گذشته از فردا ترسیدهایم؛ زیرا محدودکردنمان موجب توقف زندگی اجتماعیمان شده است. طعم تلخ طولانیشدن این محدودیتها هیچوقت از زیر زبانمان بیرون نمیرود و همانجا باقی خواهد ماند تا به ما یادآور شود زندگیکردن در یک پاندمی طولانی چگونه امید را تقریبا در ما میکشد.
ایذه سورل، منتقد سینما و استاد دانشگاه پاریس هشت، در وصف این روزها میگوید: حالا همه ما با وجود تفاوتهای زبانی و فرهنگی در سراسر دنیا در تجربه زیستن در برزخ با یکدیگر مشترک هستیم و میتوانیم با یکدیگر همزادپنداری کنیم.
همانطورکه هر روز از خود میپرسیم آیا زندگی بدون ماسک ممکن است؟ کجا و چگونه میشود امیدوار بود؟ انسان هیچگاه به این اندازه به آینده نمیاندیشید. این دستاورد زیستن در این دوره است. کرونا فقط از بین نبرد، بلکه برخی از ما را از خواب زمستانی بیدار کرد. به ما یادآور شد که زمان هیچچیز را غیر خویش قبول ندارد، بیرحمانه در حال گذر است و حالا این سؤال مطرح میشود که چه چیزهایی میتواند جبران این لحظات باطل و سپریشده باشد؟ فهرست بلندبالایی از فیلمهایی که اکران نشدهاند و در صف انتظار ایستادهاند، آثار ارزندهای که هنوز روی دیوار گالریها و موزههای شهر قرار نگرفتهاند، ملاقاتهایی که منقضی شدهاند، بلیتهای سفری که کنسل شدهاند و آدمیانی که به سفر بیانتها رفتهاند!
بینندهای که تشنه دیدن است؛ چون اینگونه به نظر میرسد که انسان محدود شده بیشتر قدر آزادی را میداند. حالا حتی میتوانیم با فرم خالیبودن یک صندلی همزادپنداری کنیم و شاهد باشیم که روزی کسی روی آن خواهد نشست. هیچچیز نمیتواند جلوی تصویرسازی ذهن آرتیست را بگیرد. هر اتفاقی میتواند یک الهام بزرگ برای تولیدکردن یک اثر هنری باشد. کرونا تولید را بالا برد، اما محدودیتهایش جلوی پخششدن را گرفت؛ اما تنها مسیر ممکن برای دیدن و کشفکردن پرسهزدن شبانه در فضای مجازی است؛ نمایشگاههای مجازی، سینماهای مجازی و حتی زیستن مجازی. حالا بیشتر از گذشته انسان به فضای اطراف خود میپردازد و برخلاف گذشته از حجم وقایع دردناک اتفاق افتاده در جهان شوکه نمیشود! انگار سوزن سرم بیخیالشدن را در رگهایمان فروبردهاند و قطرهقطره در جانمان چکاندهاند. انسان معاصر دیگر به وجد نمیآید.
شبیه به آثار آدرین گنی نقاش ۴۴ساله رومانیایی. او را در میان اسامی آرتیستهای کارکرده در موزه پمپیدو پیدا کردم. او انسان معاصر را به تصویر میکشد؛ همانقدر پریشان و همانقدر تنها. شاید همین نکته باعث میشود بیننده عمیقا با آثارش ارتباط برقرار کند. نوع انتخاب رنگها و حالت چیدهشدن اشیا و حضور انسان در میانه اثر باعث میشود بیننده خودش را در اثر مدنظر پیدا کند و به خود بگوید تنهایی چیز بدی نیست، بلکه باعث کشفشدن و کشفکردن خویش میشود. انسانی که خود را میشناسد بیشتر میتواند با محیط اطراف خود ارتباط برقرار بکند؛ چون هر دو آنها در ارتباط مستقیم با یکدیگر هستند که میتوانند دو سوی یک دایره را کامل کنند؛ اما تصور انسان بدون اطرافش تقریبا غیرممکن است، ولی طبیعت بدون وی به زندگی خویش ادامه میدهد و این سؤال به وجود میآید آیا انسان همان تأثیری را بر جهان میگذارد که جهان بر زیست وی گذاشته؟ سؤالهای متعددی که از ذهن مانند یک قطار سریعوسیر عبور میکند: پایان کجاست؟ همانطورکه لاکان فیلسوف و روانشناس فرانسوی اشاره میکند، هر پرسشی زمانی شکل میگیرد که در غیاب تردید بر یک پاسخ استوار باشد. حالا مبنا را بر
این میگذاریم که جوابها در جیبمان قرار دارد و ما در ارتباط مستقیم با آنها هستیم. هر وقت بشود میتوانیم یکی از آنها را بیرون بیاوریم و بر اساس همانها ادامه دهیم، اما هر روز صبح که از خواب بیدار میشویم زنگ خطری به صدا درمیآید و ما را با ماسکی روی لب راهی اجتماع میکند. چیزی که هنرمند رومانیایی در آثارش از آن حرف میزند: انسان معاصر موجودی است تنها که دیگر عمیقا خوشحال نخواهد شد؛ زیرا وی از هر آنچه در هستی وجود دارد تأثیر میگیرد، اما خودش را آنطورکه باید مانند گذشته آزاد احساس نخواهد کرد. آدرین گنی جزء معدود هنرمندان معاصری است که به این نکته تأکید میکند: بیننده دوست دارد خودش را در آثار هنری پیدا کند. این حس همدلی او را آرام میکند. هنرمند جوان بر تغییر انسان در این دوره و حتی قبل از آن تأکید دارد. این روزها میشود نکات مشترکی را پیدا کرد میان هنر و دوره باطل و بیهودهای که بر ما گذشت. آیا همه این خاطرات و خطرات جبران میشود؟ آیا میشود آزادانه مانند دیروز در فردا نفس کشید و امیدوار بود که صورتها را بدون ماسک مشاهد کرد؟ سؤالی که جوابش برای نویسنده هم معماگونهای در ذهن است!
آیا در جایی به نام پایان ایستادهایم؟ آیا میشود اندکی از شور جوانی را در دهانمان بچکانند؟ آیا میشود فردا را مشاهده کرد و امیدوار بود که دیگر سایه سیاه غم ازدستدادن روی دیوار خانههایمان نخواهد افتاد؟
پس از گذراندن دو سال سخت و نفسگیر در زیر سایه کرونا حالا میشود با صورتی پوشیده از ماسک به اماکن فرهنگی از جمله سالنهای تئاتر، سینما و گالریهای ریز و درشت که تقریبا در همه جای شهر به چشم میآیند و تعدادشان از موهای سرمان اگر بیشتر نباشد، کمتر هم نیست رفت. حال میشود گفت کمکم به زندگی اجتماعی برمیگردیم؛ چیزی که از ما در این مدت نهچندان کوتاه دریغ شده است. ولی احساس بر لبه پرتگاه ایستادن هنوز در ما زنده است که یک حرکت نادرست موجب نابودی زندگی فیزیکیمان خواهد شد. انگار کسی هر روز صبح پس از بیدارشدنمان، بلند نزدیک به گوشهایمان فریاد میزند: پایان نزدیک است! و تأکید دارد به گذر زمان. گویا بیشتر از گذشته از فردا ترسیدهایم؛ زیرا محدودکردنمان موجب توقف زندگی اجتماعیمان شده است. طعم تلخ طولانیشدن این محدودیتها هیچوقت از زیر زبانمان بیرون نمیرود و همانجا باقی خواهد ماند تا به ما یادآور شود زندگیکردن در یک پاندمی طولانی چگونه امید را تقریبا در ما میکشد.
ایذه سورل، منتقد سینما و استاد دانشگاه پاریس هشت، در وصف این روزها میگوید: حالا همه ما با وجود تفاوتهای زبانی و فرهنگی در سراسر دنیا در تجربه زیستن در برزخ با یکدیگر مشترک هستیم و میتوانیم با یکدیگر همزادپنداری کنیم.
همانطورکه هر روز از خود میپرسیم آیا زندگی بدون ماسک ممکن است؟ کجا و چگونه میشود امیدوار بود؟ انسان هیچگاه به این اندازه به آینده نمیاندیشید. این دستاورد زیستن در این دوره است. کرونا فقط از بین نبرد، بلکه برخی از ما را از خواب زمستانی بیدار کرد. به ما یادآور شد که زمان هیچچیز را غیر خویش قبول ندارد، بیرحمانه در حال گذر است و حالا این سؤال مطرح میشود که چه چیزهایی میتواند جبران این لحظات باطل و سپریشده باشد؟ فهرست بلندبالایی از فیلمهایی که اکران نشدهاند و در صف انتظار ایستادهاند، آثار ارزندهای که هنوز روی دیوار گالریها و موزههای شهر قرار نگرفتهاند، ملاقاتهایی که منقضی شدهاند، بلیتهای سفری که کنسل شدهاند و آدمیانی که به سفر بیانتها رفتهاند!
بینندهای که تشنه دیدن است؛ چون اینگونه به نظر میرسد که انسان محدود شده بیشتر قدر آزادی را میداند. حالا حتی میتوانیم با فرم خالیبودن یک صندلی همزادپنداری کنیم و شاهد باشیم که روزی کسی روی آن خواهد نشست. هیچچیز نمیتواند جلوی تصویرسازی ذهن آرتیست را بگیرد. هر اتفاقی میتواند یک الهام بزرگ برای تولیدکردن یک اثر هنری باشد. کرونا تولید را بالا برد، اما محدودیتهایش جلوی پخششدن را گرفت؛ اما تنها مسیر ممکن برای دیدن و کشفکردن پرسهزدن شبانه در فضای مجازی است؛ نمایشگاههای مجازی، سینماهای مجازی و حتی زیستن مجازی. حالا بیشتر از گذشته انسان به فضای اطراف خود میپردازد و برخلاف گذشته از حجم وقایع دردناک اتفاق افتاده در جهان شوکه نمیشود! انگار سوزن سرم بیخیالشدن را در رگهایمان فروبردهاند و قطرهقطره در جانمان چکاندهاند. انسان معاصر دیگر به وجد نمیآید.
شبیه به آثار آدرین گنی نقاش ۴۴ساله رومانیایی. او را در میان اسامی آرتیستهای کارکرده در موزه پمپیدو پیدا کردم. او انسان معاصر را به تصویر میکشد؛ همانقدر پریشان و همانقدر تنها. شاید همین نکته باعث میشود بیننده عمیقا با آثارش ارتباط برقرار کند. نوع انتخاب رنگها و حالت چیدهشدن اشیا و حضور انسان در میانه اثر باعث میشود بیننده خودش را در اثر مدنظر پیدا کند و به خود بگوید تنهایی چیز بدی نیست، بلکه باعث کشفشدن و کشفکردن خویش میشود. انسانی که خود را میشناسد بیشتر میتواند با محیط اطراف خود ارتباط برقرار بکند؛ چون هر دو آنها در ارتباط مستقیم با یکدیگر هستند که میتوانند دو سوی یک دایره را کامل کنند؛ اما تصور انسان بدون اطرافش تقریبا غیرممکن است، ولی طبیعت بدون وی به زندگی خویش ادامه میدهد و این سؤال به وجود میآید آیا انسان همان تأثیری را بر جهان میگذارد که جهان بر زیست وی گذاشته؟ سؤالهای متعددی که از ذهن مانند یک قطار سریعوسیر عبور میکند: پایان کجاست؟ همانطورکه لاکان فیلسوف و روانشناس فرانسوی اشاره میکند، هر پرسشی زمانی شکل میگیرد که در غیاب تردید بر یک پاسخ استوار باشد. حالا مبنا را بر
این میگذاریم که جوابها در جیبمان قرار دارد و ما در ارتباط مستقیم با آنها هستیم. هر وقت بشود میتوانیم یکی از آنها را بیرون بیاوریم و بر اساس همانها ادامه دهیم، اما هر روز صبح که از خواب بیدار میشویم زنگ خطری به صدا درمیآید و ما را با ماسکی روی لب راهی اجتماع میکند. چیزی که هنرمند رومانیایی در آثارش از آن حرف میزند: انسان معاصر موجودی است تنها که دیگر عمیقا خوشحال نخواهد شد؛ زیرا وی از هر آنچه در هستی وجود دارد تأثیر میگیرد، اما خودش را آنطورکه باید مانند گذشته آزاد احساس نخواهد کرد. آدرین گنی جزء معدود هنرمندان معاصری است که به این نکته تأکید میکند: بیننده دوست دارد خودش را در آثار هنری پیدا کند. این حس همدلی او را آرام میکند. هنرمند جوان بر تغییر انسان در این دوره و حتی قبل از آن تأکید دارد. این روزها میشود نکات مشترکی را پیدا کرد میان هنر و دوره باطل و بیهودهای که بر ما گذشت. آیا همه این خاطرات و خطرات جبران میشود؟ آیا میشود آزادانه مانند دیروز در فردا نفس کشید و امیدوار بود که صورتها را بدون ماسک مشاهد کرد؟ سؤالی که جوابش برای نویسنده هم معماگونهای در ذهن است!