|

سیرک تک‌نفره در کنیا

بعد از چند روز دوچرخه‌سواری سنگین در کنیا، تصمیم می‌گیرم یک روز استراحت کنم و کار خاصی انجام ندهم. غافل از اینکه ماجراجویی جدیدی پیش‌رو است. وارد روستای کوچک حاشیه دریاچه بارینگو می‌شوم، همان دریاچه‌ای که پیش‌تر با پیتر حسابی کاوشش کردیم.

سیرک تک‌نفره در کنیا

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

میثم هدایت

 

بعد از چند روز دوچرخه‌سواری سنگین در کنیا، تصمیم می‌گیرم یک روز استراحت کنم و کار خاصی انجام ندهم. غافل از اینکه ماجراجویی جدیدی پیش‌رو است. وارد روستای کوچک حاشیه دریاچه بارینگو می‌شوم، همان دریاچه‌ای که پیش‌تر با پیتر حسابی کاوشش کردیم. از اهالی روستا آدرس آرایشگرشان را می‌گیرم. همه با دست غرفه‌ای در آخر روستا را نشان می‌دهند. به آرایشگر می‌گویم که می‌خواهم موهایم را مدل آفریقایی کار کند. ابتدا تعجب می‌کند، سپس کمی بررسی و در نهایت قبول می‌کند. هرچند می‌گوید موهایم برای مدل آفریقایی کوتاه است، اما قول می‌دهد نتیجه راضی‌کننده باشد. در اینترنت جست‌وجویی می‌کنم و مدل مورد علاقه‌ام را به او نشان می‌دهم. رقمی را که برای دستمزدش می‌گوید تقسیم بر سه می‌کنم و شکایتی نمی‌کند، گویی که همین هم سه برابر مبلغ عرف باشد!

رشته‌های رنگی‌ای را پیش‌رویم می‌گذارد و من هم سه تا از رنگ‌های طیف خاکی را برمی‌دارم. اصلا نمی‌دانم چه در انتظارم است و چه عملیاتی در پیش. چهار ساعت طول می‌کشد که این رشته‌ها را به موهای خودم گره بزند و سپس آنها را ببافد. شاید حدود 

40 رشته. به انتهای این رشته‌ها هم مهره‌های طلایی و نقره‌ای وصل می‌کند.

صندلی من را وسط پیاده‌رو گذاشته که گرم‌مان نشود. از دوستش هم کمک خواسته. هنوز چیزی از این فرایند کمرشکن چهارساعته نگذشته که تماشاچی‌ها به دورم حلقه می‌زنند. حق دارند؛ یک سفیدپوست، وسط پیاده‌رو، با موهای نیم‌بافته تصویری نیست که هرروز در این آبادی ببینند.

از دید من کل روستا به دورم جمع شده‌اند. معذبم. یکجایی سری بالا می‌آورم و به‌سرعت اطرافیانم را می‌شمرم؛ 18 جفت چشم کنجکاو به من زل زده‌اند.

حتی کسری از این مایه توجه هم برای منِ خجالتی زیاد است. خودم را با گوشی مشغول می‌کنم تا فشار توجه اطرافیان برایم کمتر شود. تا به خودم بیایم می‌بینم دست‌کم پنج‌تا سر کوچک دیگر هم داخل گوشی من است.

هم‌زمان یک دست کوچک هم روی ساعدم است و دارد پوست لابد عجیبم را بالاوپایین می‌کند. انگشتان کوچک دیگری آرام دارند سقلمه می‌زنند به ساق پایم. ای کاش بلیت می‌فروختم برای این سیرک تک‌نفره.

هیجان‌زده از پایان این نمایش، از جایم برمی‌خیزم. اما مدل موی آفریقایی اصلا هم راحت نیست. حسابی موهایم را می‌کشد و سرم را سنگین و ناراحت کرده. ناخودآگاه حس می‌کنم کلاه کاسکت است و چندباری ناغافل سرم را به این سو و آن سو می‌کوبم. با مامبو جامبوهای فراوان که همان سلام و علیک صمیمی در کنیاست، به محل چادرزدنم برمی‌گردم.

دیشب باقی‌مانده غذایم را که گوشت نپخته و بسیار سفت بز بود، بسته‌بندی کرده و برای نگهبان محل کمپم آورده بودم، اما خیلی نگران بودم که مبادا به او بربخورد یا از من ناراحت شود. برعکس، خیلی هم استقبال کرد. امشب بار دیگر تشکر مفصلی کرد و گفت اگر امکان دارد باز هم برایش گوشت بز بیاورم. شاید این رفتار در ابتدا عجیب به‌ نظر برسد، اما برای مردمان این دیار، این نوع کمک‌گرفتن از یک خارجی اصلا ناپسند نیست و بسیار رایج است.

در این سفر با دوچرخه‌ام به دور کنیا، در بسیاری مکان‌ها شخصی با سرووضع نه‌چندان فقیر از من درخواست کرده‌ برایش یک لیوان چای یا یک نان بخرم که حتی برای فقرای این کشور بسیار ارزان محسوب می‌شوند. در بسیاری از توقف‌هایم، جوانی نزدیک آمده و با انگلیسی قابل‌قبول از سفرم و ملیتم و هدفم پرسیده و چه‌بسا نظر فرهیخته‌مآبانه‌ای هم در باب سفر رفتن داده، ولی در نهایت درخواست پول را هم مطرح کرده است، حتی در حد صد شیلینگ کنیا، یعنی کمتر از یک دلار. جایی کسی درخواست کرد برایش دوچرخه‌ای بخرم تا با من همسفر شود!

پیوسته به خودم یادآوری می‌کنم که این بخشی از فرهنگ پذیرفته‌شده در اینجاست و این تفاوت فرهنگی، از لذت هم‌کلامی و زیست چندروزه با این مردمان کم نمی‌کند.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.