بحران هویت حکمرانان شرقی و قدرتهای بزرگ
حسین روحانیصدر-کارشناس سازمان اسناد
اگر شروع و پایان نخستین جنگ ویرانگر جهانی را مبدأیی برای تاریخ معاصر جهان بهخصوص جغرافیای سیاسی مشرقزمین دانست، یکی از نقاط پرالتهاب آن، فلات قاره ایران و خاورمیانه و شمال آفریقاست. این زمان، مصادف با ضعف عمومی حاکم بر حکمرانان دو امپراتوری ایران و عثمانی شد. تاکنون ضمن تغییرات جدی در تقسیمات
سیاسی- جغرافیایی و ایجاد دهها کشور، پایان عمر چهار حکمران یا شاه ایرانی در تبعیدهای خودخواسته و ناخواسته گذشت. بیشک دو عامل قطعی نارضایتی داخلی و دیگر فراز و فرودهای مرتبط با آن و قدرتهای بزرگ در این حرکت نوظهور سهیم بودند. سؤال مهم آنکه آیا میتوان سهم هر یک را جداگانه برشمرد؟ کار آسانی نبوده و عموم محققان حوزه علوم اجتماعی هر دو عامل را مکمل یکدیگر دانسته و برای هر یک بهطور مستقل اعتباری جدی قائل نیستند و محور نارضایتی داخلی را خودکامگی خواندند و خارجیاش را منافع یکجانبه و چندجانبه نامیدند. تبعید ناخواسته رضاشاه و استعفا از سلطنت 16سالهاش را از کدام نوع باید دانست؟ منافع خارجیان یا خودکامگی سنتی حکمرانان! نکته جالب اینکه تأکید برخی صاحبنظران بینالمللی همچون سرریدر بولارد بر اهمیت موقعیت منحصربهفرد قابهای گرم جنوب به مرزهای شمالی آن را نباید از نظر دور کرد اما چرا این حکمران را سدی بر سر این مسیر دانستند؟ و چگونه میتوان از این دست حوادث برای خاتمهدهی به بحرانهای ویرانگر حضور نظامی قدرتهای بزرگ و کاهش تعاملاتشان با ماجراجویان منطقهای استفاده کرد؟ اگر فرهیختگان و گردانندگان امور در طول این دوران به واکاوی چرایی وقوع چنین حوادثی که بیشتر توأم با ناامنی و تخریب سرمایههای ملی و ازدسترفتن نیروهای معنوی بوده، پرداخته بودند، میتوانستند راهکارهایی برای کنترل و کاهش ضایعات این جریانهای داخلی و خارجی ارائه دهند. بهطور قطع، ارائه طرحها و چشماندازهای کلان اقتصادی کوتاهمدت و بلندمدت منطقهای و بینالمللی از سوی نخبگان موجب دگرگونی در تأملات نیروهای تأثیرگذار داخلی با قدرتهای کوچک و بزرگ جهانی میشد و جدینگرفتن تجربه معاصران و عدم بهکارگیری بجا از فرصتهای پیشرو، امکان تکرار همه ناهنجاریهای پیشین را به دنبال خواهد داشت.
اگر شروع و پایان نخستین جنگ ویرانگر جهانی را مبدأیی برای تاریخ معاصر جهان بهخصوص جغرافیای سیاسی مشرقزمین دانست، یکی از نقاط پرالتهاب آن، فلات قاره ایران و خاورمیانه و شمال آفریقاست. این زمان، مصادف با ضعف عمومی حاکم بر حکمرانان دو امپراتوری ایران و عثمانی شد. تاکنون ضمن تغییرات جدی در تقسیمات
سیاسی- جغرافیایی و ایجاد دهها کشور، پایان عمر چهار حکمران یا شاه ایرانی در تبعیدهای خودخواسته و ناخواسته گذشت. بیشک دو عامل قطعی نارضایتی داخلی و دیگر فراز و فرودهای مرتبط با آن و قدرتهای بزرگ در این حرکت نوظهور سهیم بودند. سؤال مهم آنکه آیا میتوان سهم هر یک را جداگانه برشمرد؟ کار آسانی نبوده و عموم محققان حوزه علوم اجتماعی هر دو عامل را مکمل یکدیگر دانسته و برای هر یک بهطور مستقل اعتباری جدی قائل نیستند و محور نارضایتی داخلی را خودکامگی خواندند و خارجیاش را منافع یکجانبه و چندجانبه نامیدند. تبعید ناخواسته رضاشاه و استعفا از سلطنت 16سالهاش را از کدام نوع باید دانست؟ منافع خارجیان یا خودکامگی سنتی حکمرانان! نکته جالب اینکه تأکید برخی صاحبنظران بینالمللی همچون سرریدر بولارد بر اهمیت موقعیت منحصربهفرد قابهای گرم جنوب به مرزهای شمالی آن را نباید از نظر دور کرد اما چرا این حکمران را سدی بر سر این مسیر دانستند؟ و چگونه میتوان از این دست حوادث برای خاتمهدهی به بحرانهای ویرانگر حضور نظامی قدرتهای بزرگ و کاهش تعاملاتشان با ماجراجویان منطقهای استفاده کرد؟ اگر فرهیختگان و گردانندگان امور در طول این دوران به واکاوی چرایی وقوع چنین حوادثی که بیشتر توأم با ناامنی و تخریب سرمایههای ملی و ازدسترفتن نیروهای معنوی بوده، پرداخته بودند، میتوانستند راهکارهایی برای کنترل و کاهش ضایعات این جریانهای داخلی و خارجی ارائه دهند. بهطور قطع، ارائه طرحها و چشماندازهای کلان اقتصادی کوتاهمدت و بلندمدت منطقهای و بینالمللی از سوی نخبگان موجب دگرگونی در تأملات نیروهای تأثیرگذار داخلی با قدرتهای کوچک و بزرگ جهانی میشد و جدینگرفتن تجربه معاصران و عدم بهکارگیری بجا از فرصتهای پیشرو، امکان تکرار همه ناهنجاریهای پیشین را به دنبال خواهد داشت.