|

قلم برگیر، ایستاده!

مهرنوش جعفری

براساس کتاب منتشرشده حاوی اسناد سفارت آمریکا در تهران درباره افغانستان، سافرونچک دیپلمات ارشد آمریکایی مستقر در پیشاور، در همان سال‌های اول اشغال افغانستان توسط روس‌ها در سال 1979 گزارشی از ملاقات‌ کاری‌اش با چند نفر از مجاهدین افغان در پیشاور که سرگرم نبرد با حکومت وابسته به شوروی سابق در کابل‌اند، مخابره می‌کند. او که حوصله‌اش از جر و بحث میان مجاهدین از همان ابتدای جلسه سر رفته است، حال خود را چنین توصیف می‌کند: انگار در آغل گوسفندان هستم! این احساس دیپلماتی است که قرار بوده با حمایت از مجاهدین افغان از ظرفیت آنها برای پس‌زدن روس‌ها و آزادی مردم افغانستان استفاده کند. لابد می‌دانید که آمریکا در اوایل دهه 60 شمسی سلاح‌های پیشرفته‌ای مانند موشک‌های استینگر را در اختیار مجاهدین قرار می‌داد تا جت‌های روسی را شکار کنند. با وجود این در چهار دهه اخیر شاهد آن بودیم که متأسفانه خود مسلمانان افغان مثل هر جای دیگر در ممالک اسلامی بحران‌زده، بیش از هر عامل خارجی اعم از روس‌ها و آمریکایی‌ها از همدیگر کشته‌اند. اینک طالبان که گفته می‌شود متفاوت از گذشته‌اند، بار دیگر با تکیه بر قدرت زور و اسلحه و انواع ادوات جنگی و با سازوکاری سیاسی که دقایق آن نامعلوم است، بر تمامی افغانستان چیره شده‌‌اند و تصور نمی‌رود مقاومت پنجشیر نیز ادامه یابد و با حمایت آشکار و پنهان پاکستان و برخی شیوخ منطقه، دیر یا زود زیر سلطه حکومت مرکزی خواهد رفت. رفتار حکومت طالبان نشان می‌دهد که حتی اعتراض‌های مدنی مثل تظاهرات زنان، تحمل نخواهد شد. اگرچه نگارنده معتقد است تنها راه درست و ممکن، مقاومت همین روش مدنی و پایداری در این روش است. اکنون خواه‌ناخواه باید پذیرفت که تسلط بی‌چون‌وچرای طالبان واقعیت امروز افغانستان است. ناگفته نماند مشروط‌کردن شناسایی دولت طالبان توسط دولت‌های غربی و به‌ویژه آمریکا، یک شوخی مسخره برای به‌حاشیه‌بردن فضاحتشان در نحوه خروجشان از باتلاق افغانستان و نیز به‌ابتذال‌کشیدن ارزش‌هایی است که منادی آن بوده‌اند؛ اما سلطه مجدد طالبان تصوری را در ذهن تداعی می‌کند؛ وقتی که قرار بود ‌بر گوشه‌هایی از ویرانه‌های عراق و سوریه یک دولت اسلامی برساخته شود، آن هنگام این احتمال قوت و بلکه عینیت یافته بود که با تشکیل چنین حکومت افراطی متشکل از سلفیون افراطی، حاکمیتی خشن و پرقدرت در شرف تولد است. این پدیده را چه براساس انگیزه تقابل با نفوذ غربی و چه در رقابت عمده با انقلاب اسلامی ایران، تحلیل کنیم واقعیت امر این است که باید این سناریوی چندوجهی را در اصل، پاسخی عملی بدانیم به نیاز معنوی و سیاسی و آرمانی نسل جوان و معترض در کشورهای اسلامی نسبت به سلطه دیکتاتورهای فاسد داخلی و نیز نفوذ و سلطه بیگانگان در کشورشان. این نسل آرمان خود را در برپایی حاکمیت احکام و شریعت اسلامی در جوامع خود می‌دانند. بی‌آنکه دریافته باشند، آیا روش و سبک و سیاق عمل و رفتارشان یعنی قبضه حکومت به ضرب و زور شمشیر، هیچ نسبتی با مبانی اصیل اسلامی و سازگار با قرآن را دارد؟ بنابراین تحولات سریع افغانستان اینک از یک منظر به‌نظر می‌رسد تعبیر رؤیای سرکوب‌شده سلفیونی است که ریشه‌های عمیقی در ساخت سیاسی و اجتماعی جوامع منطقه از شبه‌قاره به‌‌ویژه غرب و شمال غرب پاکستان تا آسیای جنوب‌ غربی و جنوب خلیج فارس دارند. اشغال افغانستان این بار مانند اشغالگری‌های 40ساله از نوع روسی یا آمریکایی نیست، بلکه تولد حکومتی است که لابد باید خبر توفیقات اخیر آن روح بن‌لادن را در اعماق آب‌های اقیانوس هند، به وجد ‌آورده باشد. حکومتی که مدعی است آمال و آرزوهای بخش وسیعی از مسلمانان را جامه عمل خواهد پوشاند حتی اگر آشکارا با موازین اخلاق و حق ذاتی انسان یعنی آزادی و نیز مظاهر تجربه بشری یعنی مدرنیته مانند دموکراسی هیچ نسبتی برقرار نکند و همچنان لازم بداند از طریق رعب و وحشت بر مقدرات کشور حاکم شود و صدای معترضان را خاموش کند تا آنچه را که خیال می‌کند مراد اسلام و قرآن است، در جامعه حاکم کند. ازاین‌رو جبهه اصلی پس از این در برابر کارآمدی دستگاه فکری و نظری طالبان است نه صرفا زور و سلاح آنها. و اتفاقا پاشنه آشیل طالبان در این مرحله ایجابی در مواجهه فکری و فرهنگی و اجتماعی در داخل است.
اینکه طالبان به وجود حداقلی از آزادی بیان و فکر ملتزم خواهند بود یا نه، مشخص خواهد کرد که در این فاز ایجابی قادر به اداره کشور خواهند بود یا اینکه ناگزیر از توسل به خشونت و سانسور و تشدید سرکوب خواهند بود. امروز می‌بینیم افغانستان گورستان سرمایه یک تا دو تریلیون دلاری آمریکاست که از جیب مالیات‌دهندگان آمریکایی نصیب صاحبان ماشین جنگی این کشور شد. تجربه دموکراسی غربی در افغانستان نیز مانند تجربه سوسیالیستی‌کردن آن دیار از طریق کودتاهای سریالی مارکسیستی کلا در گل فروماند و نتایج نرم‌افزاری غرب به‌ویژه اعتبار و سرمایه اخلاقی آن هم به باد فنا رفت؛ بنابراین کل دنیای غرب شرمسار از کارنامه 20 سال اخیرش، از این جهت یک عذرخواهی بزرگ را به مردم افغانستان و بلکه دنیای جهان سوم بدهکار است که به نظر نمی‌رسد حتی قادر به درک عمق شکست اخلاقی خود به‌عنوان رهبریت سیاسی جهان آزاد و دموکراتیک باشد. همچنین دیدیم که تجربه 20 ساله اخیر در افغانستان در زمینه دولت‌سازی، چیزی جز فساد همه‌گیر و ناامنی برای مردم این کشور که حاصل تام و تمام عملکرد دولت‌های فاسد و پوشالی و به‌شدت ناکارآمد و وابسته بود، به بار نیاورد و نیز دیدیم که چگونه در برابر لشکر متعصب طالبان مثل کرباس تکه‌پاره شدند و رئیس‌شان دزدانه از کشور بحران‌زده خود گریخت. شاید در حالت خوش‌بینانه علاوه بر تجربیات بزرگ گذشته، تنها چیزی که در حکومت فعلی نصیب مردم این دیار شود، امنیتی است که 40 سال است از آن محروم بوده‌اند. اگرچه به‌ناچار باید محروم‌تر از حقوق حداقلی خود نسبت به گذشته، سر کنند. به‌هرحال چسب دیکتاتوری و حاکمیت متکی به شمشیر و شعارهای ناب جهادی به‌قدر کافی قوی هست تا بر شکاف‌های متعدد اجتماعی موقتا سرپوش بگذارد و مردم این کشور هم که کلکسیونی از فجایع را چشیده‌اند، این فقره جدید برایشان خارج از آستانه تحمل به نظر نمی‌رسد. در کنار نگرانی‌هایی که برای مردم ایران و نه دولت احساس می‌شود، بیشتر از آن، حق می‌دانم که باید برای سرنوشت مردمان آن دیار متأسف بود. دیاری که سرانه سلاح‌هایش بیشتر از تعداد مدادها و کلماتی است که کودکانش و بلکه نسل قبلی با آن نوشته‌اند و سرانه فشنگ‌هایش بیشتر از جملات کتاب‌هایی است که خوانده‌اند. شاید بر ویرانه‌های این کشور نهضت فرهنگی اصیل و خودجوشی شکل بگیرد که امیدش به‌جای گلوله به مدادهایی باشد که کودکانش باید به دست بگیرند و این‌بار با تکیه بر آگاهی و تعهد به مقاومت مدنی سرنوشت خودشان را خودشان بنویسند.

براساس کتاب منتشرشده حاوی اسناد سفارت آمریکا در تهران درباره افغانستان، سافرونچک دیپلمات ارشد آمریکایی مستقر در پیشاور، در همان سال‌های اول اشغال افغانستان توسط روس‌ها در سال 1979 گزارشی از ملاقات‌ کاری‌اش با چند نفر از مجاهدین افغان در پیشاور که سرگرم نبرد با حکومت وابسته به شوروی سابق در کابل‌اند، مخابره می‌کند. او که حوصله‌اش از جر و بحث میان مجاهدین از همان ابتدای جلسه سر رفته است، حال خود را چنین توصیف می‌کند: انگار در آغل گوسفندان هستم! این احساس دیپلماتی است که قرار بوده با حمایت از مجاهدین افغان از ظرفیت آنها برای پس‌زدن روس‌ها و آزادی مردم افغانستان استفاده کند. لابد می‌دانید که آمریکا در اوایل دهه 60 شمسی سلاح‌های پیشرفته‌ای مانند موشک‌های استینگر را در اختیار مجاهدین قرار می‌داد تا جت‌های روسی را شکار کنند. با وجود این در چهار دهه اخیر شاهد آن بودیم که متأسفانه خود مسلمانان افغان مثل هر جای دیگر در ممالک اسلامی بحران‌زده، بیش از هر عامل خارجی اعم از روس‌ها و آمریکایی‌ها از همدیگر کشته‌اند. اینک طالبان که گفته می‌شود متفاوت از گذشته‌اند، بار دیگر با تکیه بر قدرت زور و اسلحه و انواع ادوات جنگی و با سازوکاری سیاسی که دقایق آن نامعلوم است، بر تمامی افغانستان چیره شده‌‌اند و تصور نمی‌رود مقاومت پنجشیر نیز ادامه یابد و با حمایت آشکار و پنهان پاکستان و برخی شیوخ منطقه، دیر یا زود زیر سلطه حکومت مرکزی خواهد رفت. رفتار حکومت طالبان نشان می‌دهد که حتی اعتراض‌های مدنی مثل تظاهرات زنان، تحمل نخواهد شد. اگرچه نگارنده معتقد است تنها راه درست و ممکن، مقاومت همین روش مدنی و پایداری در این روش است. اکنون خواه‌ناخواه باید پذیرفت که تسلط بی‌چون‌وچرای طالبان واقعیت امروز افغانستان است. ناگفته نماند مشروط‌کردن شناسایی دولت طالبان توسط دولت‌های غربی و به‌ویژه آمریکا، یک شوخی مسخره برای به‌حاشیه‌بردن فضاحتشان در نحوه خروجشان از باتلاق افغانستان و نیز به‌ابتذال‌کشیدن ارزش‌هایی است که منادی آن بوده‌اند؛ اما سلطه مجدد طالبان تصوری را در ذهن تداعی می‌کند؛ وقتی که قرار بود ‌بر گوشه‌هایی از ویرانه‌های عراق و سوریه یک دولت اسلامی برساخته شود، آن هنگام این احتمال قوت و بلکه عینیت یافته بود که با تشکیل چنین حکومت افراطی متشکل از سلفیون افراطی، حاکمیتی خشن و پرقدرت در شرف تولد است. این پدیده را چه براساس انگیزه تقابل با نفوذ غربی و چه در رقابت عمده با انقلاب اسلامی ایران، تحلیل کنیم واقعیت امر این است که باید این سناریوی چندوجهی را در اصل، پاسخی عملی بدانیم به نیاز معنوی و سیاسی و آرمانی نسل جوان و معترض در کشورهای اسلامی نسبت به سلطه دیکتاتورهای فاسد داخلی و نیز نفوذ و سلطه بیگانگان در کشورشان. این نسل آرمان خود را در برپایی حاکمیت احکام و شریعت اسلامی در جوامع خود می‌دانند. بی‌آنکه دریافته باشند، آیا روش و سبک و سیاق عمل و رفتارشان یعنی قبضه حکومت به ضرب و زور شمشیر، هیچ نسبتی با مبانی اصیل اسلامی و سازگار با قرآن را دارد؟ بنابراین تحولات سریع افغانستان اینک از یک منظر به‌نظر می‌رسد تعبیر رؤیای سرکوب‌شده سلفیونی است که ریشه‌های عمیقی در ساخت سیاسی و اجتماعی جوامع منطقه از شبه‌قاره به‌‌ویژه غرب و شمال غرب پاکستان تا آسیای جنوب‌ غربی و جنوب خلیج فارس دارند. اشغال افغانستان این بار مانند اشغالگری‌های 40ساله از نوع روسی یا آمریکایی نیست، بلکه تولد حکومتی است که لابد باید خبر توفیقات اخیر آن روح بن‌لادن را در اعماق آب‌های اقیانوس هند، به وجد ‌آورده باشد. حکومتی که مدعی است آمال و آرزوهای بخش وسیعی از مسلمانان را جامه عمل خواهد پوشاند حتی اگر آشکارا با موازین اخلاق و حق ذاتی انسان یعنی آزادی و نیز مظاهر تجربه بشری یعنی مدرنیته مانند دموکراسی هیچ نسبتی برقرار نکند و همچنان لازم بداند از طریق رعب و وحشت بر مقدرات کشور حاکم شود و صدای معترضان را خاموش کند تا آنچه را که خیال می‌کند مراد اسلام و قرآن است، در جامعه حاکم کند. ازاین‌رو جبهه اصلی پس از این در برابر کارآمدی دستگاه فکری و نظری طالبان است نه صرفا زور و سلاح آنها. و اتفاقا پاشنه آشیل طالبان در این مرحله ایجابی در مواجهه فکری و فرهنگی و اجتماعی در داخل است.
اینکه طالبان به وجود حداقلی از آزادی بیان و فکر ملتزم خواهند بود یا نه، مشخص خواهد کرد که در این فاز ایجابی قادر به اداره کشور خواهند بود یا اینکه ناگزیر از توسل به خشونت و سانسور و تشدید سرکوب خواهند بود. امروز می‌بینیم افغانستان گورستان سرمایه یک تا دو تریلیون دلاری آمریکاست که از جیب مالیات‌دهندگان آمریکایی نصیب صاحبان ماشین جنگی این کشور شد. تجربه دموکراسی غربی در افغانستان نیز مانند تجربه سوسیالیستی‌کردن آن دیار از طریق کودتاهای سریالی مارکسیستی کلا در گل فروماند و نتایج نرم‌افزاری غرب به‌ویژه اعتبار و سرمایه اخلاقی آن هم به باد فنا رفت؛ بنابراین کل دنیای غرب شرمسار از کارنامه 20 سال اخیرش، از این جهت یک عذرخواهی بزرگ را به مردم افغانستان و بلکه دنیای جهان سوم بدهکار است که به نظر نمی‌رسد حتی قادر به درک عمق شکست اخلاقی خود به‌عنوان رهبریت سیاسی جهان آزاد و دموکراتیک باشد. همچنین دیدیم که تجربه 20 ساله اخیر در افغانستان در زمینه دولت‌سازی، چیزی جز فساد همه‌گیر و ناامنی برای مردم این کشور که حاصل تام و تمام عملکرد دولت‌های فاسد و پوشالی و به‌شدت ناکارآمد و وابسته بود، به بار نیاورد و نیز دیدیم که چگونه در برابر لشکر متعصب طالبان مثل کرباس تکه‌پاره شدند و رئیس‌شان دزدانه از کشور بحران‌زده خود گریخت. شاید در حالت خوش‌بینانه علاوه بر تجربیات بزرگ گذشته، تنها چیزی که در حکومت فعلی نصیب مردم این دیار شود، امنیتی است که 40 سال است از آن محروم بوده‌اند. اگرچه به‌ناچار باید محروم‌تر از حقوق حداقلی خود نسبت به گذشته، سر کنند. به‌هرحال چسب دیکتاتوری و حاکمیت متکی به شمشیر و شعارهای ناب جهادی به‌قدر کافی قوی هست تا بر شکاف‌های متعدد اجتماعی موقتا سرپوش بگذارد و مردم این کشور هم که کلکسیونی از فجایع را چشیده‌اند، این فقره جدید برایشان خارج از آستانه تحمل به نظر نمی‌رسد. در کنار نگرانی‌هایی که برای مردم ایران و نه دولت احساس می‌شود، بیشتر از آن، حق می‌دانم که باید برای سرنوشت مردمان آن دیار متأسف بود. دیاری که سرانه سلاح‌هایش بیشتر از تعداد مدادها و کلماتی است که کودکانش و بلکه نسل قبلی با آن نوشته‌اند و سرانه فشنگ‌هایش بیشتر از جملات کتاب‌هایی است که خوانده‌اند. شاید بر ویرانه‌های این کشور نهضت فرهنگی اصیل و خودجوشی شکل بگیرد که امیدش به‌جای گلوله به مدادهایی باشد که کودکانش باید به دست بگیرند و این‌بار با تکیه بر آگاهی و تعهد به مقاومت مدنی سرنوشت خودشان را خودشان بنویسند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها