نگاهی به آثار «وحید چمانی»
هر هنرمند، دایره واژگان تازهای است
حسین گنجی: «وقتی نمیتوانیم درباره چیزی حرف بزنیم، آنجا باید مهر خاموشی بر لب بزنیم»؛ لودویگ ویتگنشتاین با صدای بلند این گزاره ساده، این جواهر را در میان هزاران جمله دیگرش برای ما به ودیعه گذاشته است. این جمله درخشان ضمن کاربریهای بسیار، در مواجهه با هنر کاربرد ویژه به خود میگیرد. شاید برای شما هم پیش آمده باشد و بارها با این سؤال مواجه شده باشید که فلان اثر را نفهمیدیم یا از تماشای آن لذت نبردیم یا اینکه این اثر هنری چه میخواهد بگوید؟
در بسیاری از این موارد، به توصیه ویتگنشتاین باید سکوت کرد؛ زیرا هنر اگر قرار بود کلمه باشد و قابل فهم برای همه که نیازی به اینگونه بودن و اساسا هنرشدن نداشت. مگر هنر برای لذتبردن یا زیبایی صرف، بدون کنجکاوی، بدون معنا و بدون نشانه، خلق شده یا میشود؟ اگر روزگاری در شکل کلاسیکش برای لذت تماشا و فهم دمدستی و ساده به وجود میآمده، در جهان نو و هنر مدرن دیگر از این خبرها نیست و چنین پرسشها و نحوه مواجهه، برداشتها و انتظاراتی از ریشه خطاست. هنر امروز دیگر یک زبان تازه است که برای خوانش و فهم آن باید مقدماتی را گذراند که اگر نگذراندهایم، چه اشکالی دارد که به قول ویتگنشتاین مهر خاموشی بر لب بزنیم.
همانطور که زبانهای بسیاری هستند که ما نمیفهمیم یا چیزهای زیادی هستند که از درکشان عاجزیم و به واسطه خواندن و دیدن میتوانیم به آنها راه بیابیم و درکشان کنیم، هنر نیز چنین چیزی است. هنر یک زبان منحصربهفرد با گویشهای مختلف به عدد هنرمندانی است که دست به خلق اثر میزنند. یگانه راه درک و فهم و سپس لذتبردن از آن نیز مطالعه، کنجکاوی و جستوجوگری، تماشا و در نهایت استخراج برداشت شخصی و در نهایت لذتبردن از آن است. نمیتوان به دلیل نفهمیدن یک زبان یا لذتنبردن از یک اثر، آن را عاری از اهمیت، ارزش و حتی زیبایی دانست. به همان میزان که ادبیات، سیاست و اقتصاد پیچیدگیهایي دارند که برای فهمشان تلاش مضاعف میطلبند و تخصص و تحصیل میخواهند، هنر، بهخصوص هنر مدرن، به مراتب از پیچیدگیهای بیشتر و به مقدمات آموختنی مضاعف نیازمند است. این نکته مهم است که اگر با گفتن و نوشتن و بهکاربردن زبانهای رایج میشد برخی از مفاهیم را منتقل کرد و اینچنین ساده و سرراست حرفی را بیان کرد و مشکل حل میشد و حرفی که باید گفته شود، گفته میشد که هیچوقت انسان نباید به سمت هنر میرفت و زبانی اینچنین وسیع، خلاق و متنوع به وجود میآورد.
هنر به خاطر بیان آنچه ناشد بود، به دنیا آمد تا آنچه را در سر ماست ولی در قالب کلمه یا دیگر اشکال بیانگری به گفته درنمیآید، بگوید.
هنر مطابق خصلتش در مقام یک زبان، علامتها را به جای اشیا مینشاند و چون همیشه تعداد علامتها از تعداد اشیا کمتر است، هنر چارهای ندارد جز آنکه تا اندازهای به الگوسازی، میثاقسازی و حتی نمادسازی تن دردهد. حتی خودانگیختهترین و صادقانهترین هنر نیز برای هر تأثیر یا اندیشه از یک علامت خاص استفاده نمیکند، بلکه از نوعی لغتنامه استفاده میکند که در آن غالبا یک اصطلاح واحد برای چندین مفهوم متفاوت به کار برده شده است. هر دوره تاریخی، هر نسل و در یک کلام هر هنرمند، لغتنامهای خاص خود را دارد و هرگاه که هدفش نمایاندن یک درخت، کوه، دست یا یک گوش باشد، از وسیله نمایش خاص خود بهره میگیرد. این وسایل، دگروارههایی از شکلهایی قراردادیاند که از بطن محدودیتهای موجود در برابر هنرهای مختلف سر بر میآورند و هرکدام حرفی هستند که به شکل درآمدهاند و هر هنرمند منفرد، با خاطراتش یا خوابهایش یا خوانشهایش از شکل زیستناش، به آنها دست یافته است.
این همه گفته شد تا زاویه نگاه به هنر مدرن پیدا شود و سپس نقبی و نگاهی به آثار وحید چمانی، کسی که گالری «لازارف» در پاریس او را یکی از امیدهای نوی هنر نقاشی در خاورمیانه توصیف کرده است، داشته باشیم.
مجموعه اسیدآمینههای او چندین بار با همین عنوان تکراری در نقاط مختلف جهان به نمایش درآمده و آخرین بار در گالری نیان پیشروی مخاطبان قرار گرفته است.
در استیتمنت نمایشگاه آمده: «چمانی روی کاغذ، ذهنش را به تفرجگاه میبرد». پا را از این تعبیر باید فراتر برد و واقعیتر به آثار او نگاه کرد. چمانی در جایی میان خواب و رؤیا، جایی میان زمین و آسمان، جایی میان حیات و مرگ، جایی میان معنا و بیمعنایی دست به خلق اثر میزند و برای همین است که آثار او در هنر مدرن پیشرو محسوب میشوند و از منظر دیگری با دشواری فهم و فقدان لذت تماشا برای مخاطب رهگذر روبهرو خواهند شد؛ زیرا هرکسی دوست ندارد در میانه این دوگانههای سهمگین بماند یا به تماشای آن بنشیند.
آثار او زاده خلأ و فضایی است که اگرچه او زبان بیان مفاهیم آن را پیدا کرده است، ولی تنها او نیست که به آن راه دارد. شاید انسانهای زیادی با تصاویر او در خوابها یا رؤیاهایشان آشنا باشند. سالهاست که انسان با هر دانش، خلاقیت و ابتکاری سعی کرده به جهانی که غیرقابلتماشاست، راهی بجوید و بیش از هر دانشی این هنر بوده که این نقب را زده است و توانسته هرچند غیر قابل فهم، تصاویری از جهان درونی انسان، جهانی متصل ولی غیر قابل تعریف، به دست ما برساند.
از چنین منظری آثار چمانی از چند منظر روانشناختی، هستیشناختی، رؤیاپردازی و نمادسازی اسطورهوار قابل کنکاش و بررسی است.
هدف نهایی پژوهش روانکاوانه هنر، پردهبرداشتن از اندیشههای ضمنی شالوده مضامین ضمنی اثر هنری است. صورتهای ذهنی، گذشته از مضامین علنیشان، غالبا مفهومی پنهان دارند که حتی اگر این مفهوم از همان آغاز بسیار گیرا باشد، همیشه بیدرنگ فهمیده نمیشود. صورتهای ذهنی نتیجه عمل نسبتا ناخودآگاهانه ابداعاند و به طرزی کموبیش نامحسوس از ذهن هنرمند بیرون میآیند و در ذهن مخاطب، اثر و معناهای متفاوت میگیرند. صورتهای ذهنی پیچیدگی خود را مدیون این واقعیت هستند که مفهومشان تمام یا بیدرنگ روشن نمیشود و درکش میسر نمیشود مگر گام به گام، تصادفا، به کمک پیشبینیها و تجدیدنظرها، حدسزدن و درشگفتشدن و درخوابرفتنها.
از منظر هستیشناسی، خود چمانی با عنوان اسیدآمینهها بهدرستی آدرس داده است. این نام همچون اسم رمز ما را به بنمایههای انسانی ارجاع میدهد. جایی که ما زیر تلسکوپ و از سوی دانشمندان تاکنون بسیار به سراغشان رفتهایم، ولی اگر بخواهیم با هنر سراغشان برویم، چمانی بهخوبی آنها را روایت کرده است. سکانسهایی از زندگی اجزای حیاتی هر موجود زندهای که ما به تماشای آن مشغولیم. او آنچه در ناخودآگاهش میبیند، به شکل تصویرهایي از اسیدآمینهها به ما نشان میدهد و از همینجا میتوان به رؤیاها و نمادهای او راهی جست. آنجا که اشکالی از دل تاریخ ما بیرون میآیند و در نقاشیهای او جنبههای اسطورهای به خود میگیرند و کندهشده از محیط خود به تنهایی میخواهند معنا و حرفی را با مخاطب خود در میان بگذارند. او از درون واقعه، از درون تاریخ، از درون اسطوره و از درون انسان و هر موجود حیاتمندی، آمده است تا ما را به بیارزشی خود، بیسرانجامی و سرگردانی خود ارجاع چندباره دهد. همان کاری که تلسکوپ هابل وقتی کره زمین را همچون ارزنی نشان میدهد و موجودیت، غرور، تعصب و دیگر ارزشهای ما را که برایش یکدیگر را میکشیم به سخره میگیرد، این بار
چمانی از سوی دیگری و از درون و قعر انسان به آن چراغقوه انداخته و به ما یادآور میشود.
چنین آثاری طبیعی است که در برخورد اول، احساس ترس، دلهره، اضطراب یا حتی نافهمی و نازیبایی به ما بدهند و جز با غوطهخوردن و تأملکردن نمیتوانیم به آنها راهی دست و پا کنیم. کمااینکه کوچک نشاندادن کره زمین از منظر تلسكوپ هابل برای بسیاری عاری از معنای درخور توجهی باشد، آثار چمانی نیز در مواجهه اول چنین خودنمایی ميکند؛ اما هر بار دیدن این آثار، خواندن از اسیدآمینههای این شکلدهندگان کوچک جهان ما و شیفتگی به اسطورهها و جستوجو برای معنای نمادشناسانه آنها، ما را به تماشای آثار او مشتاقتر و شیفتهتر خواهد کرد. چمانی با آثار خود دایره وسیعی از لغات نقاشانه را پیشروی ما گشوده است؛ لغات و واژگانی که بیمعنایی اکنون برخی از آنها، هرگز از ارزششان چیزی نمیکاهد؛ زیرا هنر همواره از زمانهاش پیش است؛ هرچند تحت تأثیر آن زمانه و زمانههایش پیش از خودش، دست به خلق اثر زده است.
اگر شاعران و نویسندگان با هر شعر و متنی، لغتی به لغات زبان میافزایند، هنرمندان و نقاشان نیز با هر خلق اثر، نماد و حرف تصویری تازهای به جهان ما اضافه میکنند.
حسین گنجی: «وقتی نمیتوانیم درباره چیزی حرف بزنیم، آنجا باید مهر خاموشی بر لب بزنیم»؛ لودویگ ویتگنشتاین با صدای بلند این گزاره ساده، این جواهر را در میان هزاران جمله دیگرش برای ما به ودیعه گذاشته است. این جمله درخشان ضمن کاربریهای بسیار، در مواجهه با هنر کاربرد ویژه به خود میگیرد. شاید برای شما هم پیش آمده باشد و بارها با این سؤال مواجه شده باشید که فلان اثر را نفهمیدیم یا از تماشای آن لذت نبردیم یا اینکه این اثر هنری چه میخواهد بگوید؟
در بسیاری از این موارد، به توصیه ویتگنشتاین باید سکوت کرد؛ زیرا هنر اگر قرار بود کلمه باشد و قابل فهم برای همه که نیازی به اینگونه بودن و اساسا هنرشدن نداشت. مگر هنر برای لذتبردن یا زیبایی صرف، بدون کنجکاوی، بدون معنا و بدون نشانه، خلق شده یا میشود؟ اگر روزگاری در شکل کلاسیکش برای لذت تماشا و فهم دمدستی و ساده به وجود میآمده، در جهان نو و هنر مدرن دیگر از این خبرها نیست و چنین پرسشها و نحوه مواجهه، برداشتها و انتظاراتی از ریشه خطاست. هنر امروز دیگر یک زبان تازه است که برای خوانش و فهم آن باید مقدماتی را گذراند که اگر نگذراندهایم، چه اشکالی دارد که به قول ویتگنشتاین مهر خاموشی بر لب بزنیم.
همانطور که زبانهای بسیاری هستند که ما نمیفهمیم یا چیزهای زیادی هستند که از درکشان عاجزیم و به واسطه خواندن و دیدن میتوانیم به آنها راه بیابیم و درکشان کنیم، هنر نیز چنین چیزی است. هنر یک زبان منحصربهفرد با گویشهای مختلف به عدد هنرمندانی است که دست به خلق اثر میزنند. یگانه راه درک و فهم و سپس لذتبردن از آن نیز مطالعه، کنجکاوی و جستوجوگری، تماشا و در نهایت استخراج برداشت شخصی و در نهایت لذتبردن از آن است. نمیتوان به دلیل نفهمیدن یک زبان یا لذتنبردن از یک اثر، آن را عاری از اهمیت، ارزش و حتی زیبایی دانست. به همان میزان که ادبیات، سیاست و اقتصاد پیچیدگیهایي دارند که برای فهمشان تلاش مضاعف میطلبند و تخصص و تحصیل میخواهند، هنر، بهخصوص هنر مدرن، به مراتب از پیچیدگیهای بیشتر و به مقدمات آموختنی مضاعف نیازمند است. این نکته مهم است که اگر با گفتن و نوشتن و بهکاربردن زبانهای رایج میشد برخی از مفاهیم را منتقل کرد و اینچنین ساده و سرراست حرفی را بیان کرد و مشکل حل میشد و حرفی که باید گفته شود، گفته میشد که هیچوقت انسان نباید به سمت هنر میرفت و زبانی اینچنین وسیع، خلاق و متنوع به وجود میآورد.
هنر به خاطر بیان آنچه ناشد بود، به دنیا آمد تا آنچه را در سر ماست ولی در قالب کلمه یا دیگر اشکال بیانگری به گفته درنمیآید، بگوید.
هنر مطابق خصلتش در مقام یک زبان، علامتها را به جای اشیا مینشاند و چون همیشه تعداد علامتها از تعداد اشیا کمتر است، هنر چارهای ندارد جز آنکه تا اندازهای به الگوسازی، میثاقسازی و حتی نمادسازی تن دردهد. حتی خودانگیختهترین و صادقانهترین هنر نیز برای هر تأثیر یا اندیشه از یک علامت خاص استفاده نمیکند، بلکه از نوعی لغتنامه استفاده میکند که در آن غالبا یک اصطلاح واحد برای چندین مفهوم متفاوت به کار برده شده است. هر دوره تاریخی، هر نسل و در یک کلام هر هنرمند، لغتنامهای خاص خود را دارد و هرگاه که هدفش نمایاندن یک درخت، کوه، دست یا یک گوش باشد، از وسیله نمایش خاص خود بهره میگیرد. این وسایل، دگروارههایی از شکلهایی قراردادیاند که از بطن محدودیتهای موجود در برابر هنرهای مختلف سر بر میآورند و هرکدام حرفی هستند که به شکل درآمدهاند و هر هنرمند منفرد، با خاطراتش یا خوابهایش یا خوانشهایش از شکل زیستناش، به آنها دست یافته است.
این همه گفته شد تا زاویه نگاه به هنر مدرن پیدا شود و سپس نقبی و نگاهی به آثار وحید چمانی، کسی که گالری «لازارف» در پاریس او را یکی از امیدهای نوی هنر نقاشی در خاورمیانه توصیف کرده است، داشته باشیم.
مجموعه اسیدآمینههای او چندین بار با همین عنوان تکراری در نقاط مختلف جهان به نمایش درآمده و آخرین بار در گالری نیان پیشروی مخاطبان قرار گرفته است.
در استیتمنت نمایشگاه آمده: «چمانی روی کاغذ، ذهنش را به تفرجگاه میبرد». پا را از این تعبیر باید فراتر برد و واقعیتر به آثار او نگاه کرد. چمانی در جایی میان خواب و رؤیا، جایی میان زمین و آسمان، جایی میان حیات و مرگ، جایی میان معنا و بیمعنایی دست به خلق اثر میزند و برای همین است که آثار او در هنر مدرن پیشرو محسوب میشوند و از منظر دیگری با دشواری فهم و فقدان لذت تماشا برای مخاطب رهگذر روبهرو خواهند شد؛ زیرا هرکسی دوست ندارد در میانه این دوگانههای سهمگین بماند یا به تماشای آن بنشیند.
آثار او زاده خلأ و فضایی است که اگرچه او زبان بیان مفاهیم آن را پیدا کرده است، ولی تنها او نیست که به آن راه دارد. شاید انسانهای زیادی با تصاویر او در خوابها یا رؤیاهایشان آشنا باشند. سالهاست که انسان با هر دانش، خلاقیت و ابتکاری سعی کرده به جهانی که غیرقابلتماشاست، راهی بجوید و بیش از هر دانشی این هنر بوده که این نقب را زده است و توانسته هرچند غیر قابل فهم، تصاویری از جهان درونی انسان، جهانی متصل ولی غیر قابل تعریف، به دست ما برساند.
از چنین منظری آثار چمانی از چند منظر روانشناختی، هستیشناختی، رؤیاپردازی و نمادسازی اسطورهوار قابل کنکاش و بررسی است.
هدف نهایی پژوهش روانکاوانه هنر، پردهبرداشتن از اندیشههای ضمنی شالوده مضامین ضمنی اثر هنری است. صورتهای ذهنی، گذشته از مضامین علنیشان، غالبا مفهومی پنهان دارند که حتی اگر این مفهوم از همان آغاز بسیار گیرا باشد، همیشه بیدرنگ فهمیده نمیشود. صورتهای ذهنی نتیجه عمل نسبتا ناخودآگاهانه ابداعاند و به طرزی کموبیش نامحسوس از ذهن هنرمند بیرون میآیند و در ذهن مخاطب، اثر و معناهای متفاوت میگیرند. صورتهای ذهنی پیچیدگی خود را مدیون این واقعیت هستند که مفهومشان تمام یا بیدرنگ روشن نمیشود و درکش میسر نمیشود مگر گام به گام، تصادفا، به کمک پیشبینیها و تجدیدنظرها، حدسزدن و درشگفتشدن و درخوابرفتنها.
از منظر هستیشناسی، خود چمانی با عنوان اسیدآمینهها بهدرستی آدرس داده است. این نام همچون اسم رمز ما را به بنمایههای انسانی ارجاع میدهد. جایی که ما زیر تلسکوپ و از سوی دانشمندان تاکنون بسیار به سراغشان رفتهایم، ولی اگر بخواهیم با هنر سراغشان برویم، چمانی بهخوبی آنها را روایت کرده است. سکانسهایی از زندگی اجزای حیاتی هر موجود زندهای که ما به تماشای آن مشغولیم. او آنچه در ناخودآگاهش میبیند، به شکل تصویرهایي از اسیدآمینهها به ما نشان میدهد و از همینجا میتوان به رؤیاها و نمادهای او راهی جست. آنجا که اشکالی از دل تاریخ ما بیرون میآیند و در نقاشیهای او جنبههای اسطورهای به خود میگیرند و کندهشده از محیط خود به تنهایی میخواهند معنا و حرفی را با مخاطب خود در میان بگذارند. او از درون واقعه، از درون تاریخ، از درون اسطوره و از درون انسان و هر موجود حیاتمندی، آمده است تا ما را به بیارزشی خود، بیسرانجامی و سرگردانی خود ارجاع چندباره دهد. همان کاری که تلسکوپ هابل وقتی کره زمین را همچون ارزنی نشان میدهد و موجودیت، غرور، تعصب و دیگر ارزشهای ما را که برایش یکدیگر را میکشیم به سخره میگیرد، این بار
چمانی از سوی دیگری و از درون و قعر انسان به آن چراغقوه انداخته و به ما یادآور میشود.
چنین آثاری طبیعی است که در برخورد اول، احساس ترس، دلهره، اضطراب یا حتی نافهمی و نازیبایی به ما بدهند و جز با غوطهخوردن و تأملکردن نمیتوانیم به آنها راهی دست و پا کنیم. کمااینکه کوچک نشاندادن کره زمین از منظر تلسكوپ هابل برای بسیاری عاری از معنای درخور توجهی باشد، آثار چمانی نیز در مواجهه اول چنین خودنمایی ميکند؛ اما هر بار دیدن این آثار، خواندن از اسیدآمینههای این شکلدهندگان کوچک جهان ما و شیفتگی به اسطورهها و جستوجو برای معنای نمادشناسانه آنها، ما را به تماشای آثار او مشتاقتر و شیفتهتر خواهد کرد. چمانی با آثار خود دایره وسیعی از لغات نقاشانه را پیشروی ما گشوده است؛ لغات و واژگانی که بیمعنایی اکنون برخی از آنها، هرگز از ارزششان چیزی نمیکاهد؛ زیرا هنر همواره از زمانهاش پیش است؛ هرچند تحت تأثیر آن زمانه و زمانههایش پیش از خودش، دست به خلق اثر زده است.
اگر شاعران و نویسندگان با هر شعر و متنی، لغتی به لغات زبان میافزایند، هنرمندان و نقاشان نیز با هر خلق اثر، نماد و حرف تصویری تازهای به جهان ما اضافه میکنند.