|

فقر و فريده

ياشار مرادي

زوج جوان سازنده «در جستجوي فريده» خیلی زود پله‌های ترقی را طی کردند و اولین نمایندگان مستندساز سینمای ایران در آکادمی اسکار شدند. برای درک اتفاقي كه افتاده بد نیست ابتدا سری بزنیم به فیلم قبلی‌شان: «از ایران یک جدایی». فیلم در مورد هیجانات فیلم‌ساز، دوستانش و مردم ایران پیش و پس از جایزه اسکار فرهادی است. زوج جوان از همین فیلم و خود فرهادی کلید فتح باب جشنواره‌­های سینمایی را یافتند. البته مهم‌ترین نکته آن فیلم، نگاه فیلم‌سازان به جایزه اسکار و برنده آن است. به نظر مي‌رسد اگر به جای نماهای اسکار، تصاویري از گل خداداد عزیزی و صعود کاروان فوتبال ایران به جام جهانی 98 را بنشانید، متوجه كمتر تفاوتی نخواهید شد و نکته‌ای که همه این موارد را به همدیگر پیوند می‌دهد این است که: «جام قهرمانی خارج از خانه است». کورش عطایی متولد مشهد است. این نکته مهمی در خوانش «در جستجوی فریده» است. اما قبل از رفتن سراغ این نکته بیایید داستان فیلم را مرور کنیم: خانواده‌ای که از شدت فقر توان نگهداری نوزاد دخترشان را ندارند، او را در حرم امام هشتم شیعیان رها می‌کنند. دختر به شیرخوارگاهی در تهران فرستاده می‌شود؛ زوجی هلندی سرپرستی او را بر عهده گرفته و فریده را با خود به اروپا می‌برند، به هلند. از فقر قعر مشهد تا قلب اروپا فاصله زیادی است. حالا که فریده قصد یافتن خانواده و سفر به ایران کرده، زوج کارگردان که اتفاقا یکی از آنها نیز مشهدی است او را همراهی می‌کنند. در فیلم هم فریده سفر آغاز می‌کند و هم تیم کارگردانی. یکی از هلند به ایران و دوتا از ایران به هلند. در آن سوی فیلم سه خانواده در مشهد که از خبر بازگشت فریده مطلع شده‌‌اند و در تاریخی مشابه فرزندشان را در حرم رها کرده‌اند منتظر سفرکرده‌شان هستند. تیم کارگردانی از ایران به هلند می‌روند تا سفر را همراه با فریده آغاز کنند. از فریده تا فقر، از فقر تا فریده. برای آنها فریده به این دلیل مهم است که هلند مهم‌تر است. فیلم از هلند آغاز می‌شود و در هلند به پایان می‌رسد؛ مثل تخیلات و داستان‌پردازی‌های فیلم‌سازان. یک ماه در زیبایی‌های هلند غوطه می‌خورند. لژیونر، سوار بر دوچرخه، با موهایی رها در باد همچون آلیسی در سرزمین عجایب به محل کار می‌رود، درحالی‌که دوربین در تراولینگی طولانی به او چشم دوخته. رنگ‌ها گرم و شادند، همچون خانواده اروپایی و هلند عزیز. اما فیلم‌سازان برای هر خانواده مشهدی تنها یک روز وقت فیلم‌برداری دارند. هر چه باشد سوژه اصلی هلندي است. فراموش نکنید که فیلم می‌توانست در مورد هر یک یا هر سه خانواده مشهدی ساخته شود و پس از شناخت آنها، دختری از هلند نازل شود. اما فیلم‌سازان انتخاب دیگری کردند که حق آنهاست، اما نه به این قیمت که هلند را بالا ببرند و بر زندگیِ فقيرانه آنها آوار کنند. اما چگونه آواری؟ در هوشمندانه‌‌ترین لحظه خانواده‌هاي مشهدي را شکار کردند. کمدی چه وقت رخ می‌دهد؟ وقتی که بتوانی کنتراستی انسانی خلق کنی. اما تراژدی هم در همان لحظه خلق می‌شود. از همان یک‌روزي كه سهم خانواده‌های فقیر مشهدی بود و یک لحظه برای همه به تساوی قسمت شد: لحظه دیدار دختر هلندی با خانواده‌های رنجور مشهدی. کاش فیلم را در سینما ندیده باشید. فیلم‌سازان توانستند به خوبی صدای تماشاگران را دربیاورند. شرم بود و خجالت که جان می‌گرفت. خجالتی در پیشگاه هلند و اروپا! خارج! خارجی که کارگردانان با این فیلم رضایتش را جلب خواهند کرد. البته فیلم‌سازان شلاق‌زدن به بدن‌های رنجور فقر را خوب می‌شناسند. بار دیگر و این بار فریده در خانه محقرشان نشسته و اعضای مفلوک خانواده به جان هم می‌افتند. اگر فیلم را ندیده‌‌اید اشتباه مرا تکرار نکنید و به دیدن فیلم ادامه ندهید. یا لااقل در سینما نبینید تا وقتی که جواب آزمایش‌ها مشخص شده و یکی یکی به دست خانواده‌ها داده می‌شود فریادهای تماشاگران را نشنوید: «نه، نه، این پدرش نباشه»، «نه، نه، این مادرش نباشه»، «نه، نه، این برادرش نباشه»، «نه، نه، این خواهرش نباشه»، «نه، نه، کارگردان‌های جوان، دختر هلندی را بردارید و با خود ببرید هلند، بعد هم بروید آمریکا اسکارتان را بگیرید تا «از ایران یک در جست‌و‌جوی اسکار» دیگر باشید . فارغ از همه موارد فوق، فیلم چیزی در حد مستندهای بی‌بی‌سی انگلیسی است. می‌گویم انگلیسی چراکه بی‌بی‌سی فارسی‌ چندی‌پیش فیلمی با همین موضوع به کارگردانی ژیار گل ساخت. فیلمی که به این اندازه خوش‌ساخت نبود و حتی در موضع‌گیری‌اش نیز جانب انصاف را رعایت کرده بود. در آن فیلم (دختر گمشده حلبچه) ابتدا خانواده ایرانی را می‌بینیم که راز چندساله را به دخترشان می‌گویند و دختر که پس از حمله شیمیایی به حلبچه از خانواده کرد خود در عراق جدا مانده، برای یافتن خانواده از شمال ایران رهسپار حلبچه می‌شود. فیلم پر است از آمارهای دقیق در مورد جنگ و مصاحبه‌ با خانواده‌هایی که امید دارند مریم دختر آنها باشد. در این فیلم نیز همان رویارویی‌ها و همان زمان کوتاه را شاهدیم، ولی سؤالات و لحظات به‌نوعی انتخاب شده‌اند که مخاطب با خانواده جنگ‌زده حس نزدیکی پیدا کند و مدام از لحظه جدای خانواده‌ها می‌پرسد و مدام با نشان‌دادن تصاویر و اطلاعات مربوط به جنگ و حمله شیمیایی به حلبچه به دلیل جدایی نیز می‌پردازد، چیزی که در فیلم در جستجوي فريده غايب بود و تفاوت دیگر این است که در پایان مخاطب به جز خوشحالی از پیداشدن خانواده مریم برای دیگر خانواده‌‌ها ناراحت می‌شود. چیزی غمین‌تر از این حتی: اعلام «در جستجوی...» به‌عنوان نماینده اسکار بود. انتخاب فيلم به این دلیل داغ شد که مدعیان، رقیب دیگرش «متری شیش‌ونیم» را شايسته‌تر می‌دانستند، فیلم دیگری در مورد فقر که ترکیبشان می‌تواند داغی مضاعف باشد بر جگر فقر و سینمای فقیر ایران.

زوج جوان سازنده «در جستجوي فريده» خیلی زود پله‌های ترقی را طی کردند و اولین نمایندگان مستندساز سینمای ایران در آکادمی اسکار شدند. برای درک اتفاقي كه افتاده بد نیست ابتدا سری بزنیم به فیلم قبلی‌شان: «از ایران یک جدایی». فیلم در مورد هیجانات فیلم‌ساز، دوستانش و مردم ایران پیش و پس از جایزه اسکار فرهادی است. زوج جوان از همین فیلم و خود فرهادی کلید فتح باب جشنواره‌­های سینمایی را یافتند. البته مهم‌ترین نکته آن فیلم، نگاه فیلم‌سازان به جایزه اسکار و برنده آن است. به نظر مي‌رسد اگر به جای نماهای اسکار، تصاویري از گل خداداد عزیزی و صعود کاروان فوتبال ایران به جام جهانی 98 را بنشانید، متوجه كمتر تفاوتی نخواهید شد و نکته‌ای که همه این موارد را به همدیگر پیوند می‌دهد این است که: «جام قهرمانی خارج از خانه است». کورش عطایی متولد مشهد است. این نکته مهمی در خوانش «در جستجوی فریده» است. اما قبل از رفتن سراغ این نکته بیایید داستان فیلم را مرور کنیم: خانواده‌ای که از شدت فقر توان نگهداری نوزاد دخترشان را ندارند، او را در حرم امام هشتم شیعیان رها می‌کنند. دختر به شیرخوارگاهی در تهران فرستاده می‌شود؛ زوجی هلندی سرپرستی او را بر عهده گرفته و فریده را با خود به اروپا می‌برند، به هلند. از فقر قعر مشهد تا قلب اروپا فاصله زیادی است. حالا که فریده قصد یافتن خانواده و سفر به ایران کرده، زوج کارگردان که اتفاقا یکی از آنها نیز مشهدی است او را همراهی می‌کنند. در فیلم هم فریده سفر آغاز می‌کند و هم تیم کارگردانی. یکی از هلند به ایران و دوتا از ایران به هلند. در آن سوی فیلم سه خانواده در مشهد که از خبر بازگشت فریده مطلع شده‌‌اند و در تاریخی مشابه فرزندشان را در حرم رها کرده‌اند منتظر سفرکرده‌شان هستند. تیم کارگردانی از ایران به هلند می‌روند تا سفر را همراه با فریده آغاز کنند. از فریده تا فقر، از فقر تا فریده. برای آنها فریده به این دلیل مهم است که هلند مهم‌تر است. فیلم از هلند آغاز می‌شود و در هلند به پایان می‌رسد؛ مثل تخیلات و داستان‌پردازی‌های فیلم‌سازان. یک ماه در زیبایی‌های هلند غوطه می‌خورند. لژیونر، سوار بر دوچرخه، با موهایی رها در باد همچون آلیسی در سرزمین عجایب به محل کار می‌رود، درحالی‌که دوربین در تراولینگی طولانی به او چشم دوخته. رنگ‌ها گرم و شادند، همچون خانواده اروپایی و هلند عزیز. اما فیلم‌سازان برای هر خانواده مشهدی تنها یک روز وقت فیلم‌برداری دارند. هر چه باشد سوژه اصلی هلندي است. فراموش نکنید که فیلم می‌توانست در مورد هر یک یا هر سه خانواده مشهدی ساخته شود و پس از شناخت آنها، دختری از هلند نازل شود. اما فیلم‌سازان انتخاب دیگری کردند که حق آنهاست، اما نه به این قیمت که هلند را بالا ببرند و بر زندگیِ فقيرانه آنها آوار کنند. اما چگونه آواری؟ در هوشمندانه‌‌ترین لحظه خانواده‌هاي مشهدي را شکار کردند. کمدی چه وقت رخ می‌دهد؟ وقتی که بتوانی کنتراستی انسانی خلق کنی. اما تراژدی هم در همان لحظه خلق می‌شود. از همان یک‌روزي كه سهم خانواده‌های فقیر مشهدی بود و یک لحظه برای همه به تساوی قسمت شد: لحظه دیدار دختر هلندی با خانواده‌های رنجور مشهدی. کاش فیلم را در سینما ندیده باشید. فیلم‌سازان توانستند به خوبی صدای تماشاگران را دربیاورند. شرم بود و خجالت که جان می‌گرفت. خجالتی در پیشگاه هلند و اروپا! خارج! خارجی که کارگردانان با این فیلم رضایتش را جلب خواهند کرد. البته فیلم‌سازان شلاق‌زدن به بدن‌های رنجور فقر را خوب می‌شناسند. بار دیگر و این بار فریده در خانه محقرشان نشسته و اعضای مفلوک خانواده به جان هم می‌افتند. اگر فیلم را ندیده‌‌اید اشتباه مرا تکرار نکنید و به دیدن فیلم ادامه ندهید. یا لااقل در سینما نبینید تا وقتی که جواب آزمایش‌ها مشخص شده و یکی یکی به دست خانواده‌ها داده می‌شود فریادهای تماشاگران را نشنوید: «نه، نه، این پدرش نباشه»، «نه، نه، این مادرش نباشه»، «نه، نه، این برادرش نباشه»، «نه، نه، این خواهرش نباشه»، «نه، نه، کارگردان‌های جوان، دختر هلندی را بردارید و با خود ببرید هلند، بعد هم بروید آمریکا اسکارتان را بگیرید تا «از ایران یک در جست‌و‌جوی اسکار» دیگر باشید . فارغ از همه موارد فوق، فیلم چیزی در حد مستندهای بی‌بی‌سی انگلیسی است. می‌گویم انگلیسی چراکه بی‌بی‌سی فارسی‌ چندی‌پیش فیلمی با همین موضوع به کارگردانی ژیار گل ساخت. فیلمی که به این اندازه خوش‌ساخت نبود و حتی در موضع‌گیری‌اش نیز جانب انصاف را رعایت کرده بود. در آن فیلم (دختر گمشده حلبچه) ابتدا خانواده ایرانی را می‌بینیم که راز چندساله را به دخترشان می‌گویند و دختر که پس از حمله شیمیایی به حلبچه از خانواده کرد خود در عراق جدا مانده، برای یافتن خانواده از شمال ایران رهسپار حلبچه می‌شود. فیلم پر است از آمارهای دقیق در مورد جنگ و مصاحبه‌ با خانواده‌هایی که امید دارند مریم دختر آنها باشد. در این فیلم نیز همان رویارویی‌ها و همان زمان کوتاه را شاهدیم، ولی سؤالات و لحظات به‌نوعی انتخاب شده‌اند که مخاطب با خانواده جنگ‌زده حس نزدیکی پیدا کند و مدام از لحظه جدای خانواده‌ها می‌پرسد و مدام با نشان‌دادن تصاویر و اطلاعات مربوط به جنگ و حمله شیمیایی به حلبچه به دلیل جدایی نیز می‌پردازد، چیزی که در فیلم در جستجوي فريده غايب بود و تفاوت دیگر این است که در پایان مخاطب به جز خوشحالی از پیداشدن خانواده مریم برای دیگر خانواده‌‌ها ناراحت می‌شود. چیزی غمین‌تر از این حتی: اعلام «در جستجوی...» به‌عنوان نماینده اسکار بود. انتخاب فيلم به این دلیل داغ شد که مدعیان، رقیب دیگرش «متری شیش‌ونیم» را شايسته‌تر می‌دانستند، فیلم دیگری در مورد فقر که ترکیبشان می‌تواند داغی مضاعف باشد بر جگر فقر و سینمای فقیر ایران.

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.