درباره فقر شهری
ماركس به رغم آنكه در سرتاسر آثارش به مسائل شهري بسيار كم پرداخته ولي در نوشتههاي دهه 1840 خود شهرهاي بزرگ اروپا و بهخصوص زاغههاي آنها را يكي از فضاهاي كليدي تمركز و مناسبات اجتماعي شمرده كه در آن نيرو و توان طبقه نوپاي پرولتاريا افزايش خواهد يافت و آن نيرو و توان را بيشتر احساس خواهد كرد. ماركس و انگلس در مانيفست كمونيست مينويسند: «بورژوازي روستا را تابع شهرها كرده است. شهرهاي عظيم آفريده، بر جمعيت شهري در مقام قياس با جمعيت روستايي به ميزان كلاني افزوده، و بدينسان بخش چشمگيري از جمعيت را از بلاهت زندگي روستايي رهانيده است». همين است كه امروزه به وضوح شاهد «بازگشت به ماركس» هستيم. کتاب «سیاره زاغهها» اثر مايك ديویس از مهمترين آثار در اين زمينه و خوانش ماركسيستي از تحولات شهري در دنياي سرمايهداري نوليبرال است. اين كتاب با مرور تغییرات بیسابقه در شیوههای انباشت سرمایه و استثمار در لواي برنامه تعديل ساختاري در سطح جهان به بررسی عوامل مهم در شكلگيري كلانشهرها و حاشيهنشيني به ويژه در جهان سوم و ترکیب و لایهبندیهای جديد در طبقه کارگر جهاني میپردازد.
دیویس در نوشتن کتاب «سیاره زاغهها» به یافتههای تجربی پژوهشگران دیگر و همچنین به سند پژوهشی سازمان ملل در مورد زاغههای جهان و چهره فقر شهری در هزاره جدید اتکا میکند. در بخشی از کتاب، دیویس درکهای کلاسیک مارکسیسم را از طبقه کارگر به چالش میكشد و در عین حال سؤالات و نتیجهگیریهای مهمی را در رابطه با پيكار طبقاتی و سازماندهی طبقه كارگر مطرح میکند. در کتاب دو نکته برجسته ميشود. اول تأکید بر شکلگیری یک نیمهپرولتاریای یکمیلیاردنفری که نويسنده آنها را بیکاران فعال مینامد و نشان میدهد که سرعت رشد این لایه از پرولتاریا فوقالعاده بیشتر از طبقه پرولتر شاغل در اقتصاد رسمی است. نکته دیگر شکلگیری شهرهای بزرگ در «جهان سوم» تحت تأثیر قوه محرکه فقر است. در اغلب شهرهای بزرگ جهان سوم اکثریت جمعیت در زاغهها زیست میکنند و روند رو به گسترش شهرنشینی نه ناشی از توسعه اقتصادی بلکه کاملا منفصل از روند توسعه اقتصادی در شهرهاست.
برنامههاي تعديل ساختاري را ميتوان سرآغاز سرطانيشدن رشد زاغهنشيني و فقر دانست. تعديل ساختاري دربرگيرنده مواردي بود اعم از كوچكشدن بخش دولتي يا عقبنشيني دولت از حوزه خدمات عمومي، خصوصيسازي گسترده، قطع بودجههاي عمومي و رفاهي (به بهانه صرفهجويي)، قطع سوبسيدهاي اقتصادي، آزادسازي قيمتها و... به واسطه همين سياستهاي بيرحمانه است که فورا شاهد پديدههايي چون پايينآمدن دستمزدها، بالارفتن قيمتها، صعود نجومي بيکاري و فقر فراگيريم و در همه اين بحرانها نقش دخالتي دولت براي بهبود وضعيت به حداقل ممکن ميرسد. با همه اين احوال، رشد سرطاني شهرها، به ويژه در جهان سوم، با سرعتي روزافزون تداوم دارد و فقر و فلاکتي توحشآميز را با ابعادي خيرهکننده و بيسابقه در سطح تودههاي مردم ميپراکند. درواقع، بايد پرسيد چگونه ميشود در شهرهاي بزرگ جهان، از يک طرف، شاهد مصرفگرايي انبوه و تمرکز بيسابقه ثروت و امتيازات ويژه اقتصادي بود و از طرف ديگر، شاهد گسترش هرروزه فقر و بحران و زاغهنشيني؟ ديويس اين واقعيت هولناک را خاطرنشان ميکند که امروزه بسياري از زاغهنشينان، به دليل عدم امنيت و عدم برخورداري از حق مالکيت خصوصي
بهرسميت شناختهشده، به مکانهايي پناه ميبرند که به لحاظ محيطي و طبيعي بياندازه آلوده و خطرناک است. او با برشمردن مثالهايي در اين زمينه، به يکي از اين زاغههاي بنگلادش اشاره ميکند که موقعيت محيطي ويژهاي دارد. اين زاغه از يک سو در محاصره يک درياچه سمي بسيار خطرناک است و از سوي ديگر در محاصره کارخانهاي که فضولات شيميايي کشنده خود را مستقيما در محيط رها ميکند. اما آنها به اين دليل ساده چنين محيطي را براي زندگي انتخاب ميکنند که ميدانند دولت يا سرمايهداران هيچگاه از چنين محل غيرجذاب و خطرناکي خوششان نميآيد. براي همين، اسکان در محيطهاي فاجعهبار به يکي از معيارهاي امنيت سکونت زاغهنشينان بدل شده است.
برخي از بزرگترين زاغههاي جهان روي کمربندهاي زلزله قرار دارند. خيلي از آنها در معرض خطر رانش زميناند. بعضي با خطر دائمي سيل درگيرند. برخي از آنها به دليل سکونت در محيطهاي آلوده و مسموم در معرض انواع بيماريهاي وخيم و سرطانهاي مختلف هستند. برخي از زاغهها با خطر فوران آتشفشان و بروز سونامي مواجهند. به دليل اينکه عموم اين زاغهها با ارزانترين و دردسترسترين مواد و مصالح ساخته ميشوند، بسياري از بحرانهاي طبيعي ميتواند در يک چشم بههمزدن آنها را با خاک يکسان کند. بدين سان است که طي روندي متناقض، فاجعه و بحران ملاک امنيت زاغهنشينان ميشود. سواي بحرانها و بلاياي طبيعي، زاغهها با خطرات ناشي از آلودگيهاي مصنوعي و صنعتي و شيميايي نيز روبهرو هستند. به دليل نبود امکانات بهداشتي، اعم از لولهکشي، سيستم فاضلاب، جمعآوري زباله و...، ساکنان زاغهها در جوار محل زندگي موشها، انگلها، قارچها و حشرات موذي به سر ميبرند. وقتي ابعاد حيرتآور زاغهنشيني در سطح جهان را دريابيم، تازه پي به وخامت وضعيت جهاني کنونيمان ميبريم. طبق برآورد سازمان ملل در سال ۲۰۰۱، جمعيت زاغهنشينان جهان حدود يک ميليارد نفر است و با
گذشت دو تا سه دهه اين ميزان به رقم غيرقابل باور دو ميليارد نفر ميرسد. با اينکه همه فقرا زاغهنشين نيستند و زاغهها نيز فقط فقرا را دربر نميگيرند، اما فقر و زاغهنشيني رابطه تنگاتنگي با هم دارند. طبق برآورد سازمان ملل، يک ميليارد نفر از جمعيت جهان با درآمد روزانه زير يک دلار زندگي ميکنند و دو ميليارد نفر از جمعيت جهان با درآمدي زير دو دلار زندگي خود را ادامه ميدهند. در بخش دیگری از کتاب، دیویس به فعالیتهای تقابلي مسئولان ابرشهرهایی اشاره میکند که برای محدودکردن قدرت اجتماعی حاشیهنشینان از هیچ اقدامی نظیر آوارهکردن اجباری، تخریب گسترده خانهها یا حمله خشونتبار نیروهای پلیس فروگذار نمیکنند. در این کتاب با انبوهی از آمار و گزارشهای مستند در مورد قارههای مختلف روبهرو هستیم. در زمان نگارش كتاب يعني در سال 2005، تعداد شهرنشینان از تعداد ساکنان روستاها فراتر رفته بود و ديويس پيشبيني ميكند كه تا سال 2050، تعداد این افراد شهرنشین از مرز ده میلیارد نفر خواهد گذشت. با توجه به اینکه بخش اعظم این رشد به کشورهای در حال توسعه تعلق دارد، کماکان شاهد وجود خانههایی نامناسب و دارای ساکنانی بیش از حد ظرفیت،
استفاده از آبهای آلوده، فقدان فاضلاب بهداشتی، ضعف شدید خدمات اجتماعی و نرخ بالای بیکاری تا حد پنجاه درصد خواهیم بود.
ماركس به رغم آنكه در سرتاسر آثارش به مسائل شهري بسيار كم پرداخته ولي در نوشتههاي دهه 1840 خود شهرهاي بزرگ اروپا و بهخصوص زاغههاي آنها را يكي از فضاهاي كليدي تمركز و مناسبات اجتماعي شمرده كه در آن نيرو و توان طبقه نوپاي پرولتاريا افزايش خواهد يافت و آن نيرو و توان را بيشتر احساس خواهد كرد. ماركس و انگلس در مانيفست كمونيست مينويسند: «بورژوازي روستا را تابع شهرها كرده است. شهرهاي عظيم آفريده، بر جمعيت شهري در مقام قياس با جمعيت روستايي به ميزان كلاني افزوده، و بدينسان بخش چشمگيري از جمعيت را از بلاهت زندگي روستايي رهانيده است». همين است كه امروزه به وضوح شاهد «بازگشت به ماركس» هستيم. کتاب «سیاره زاغهها» اثر مايك ديویس از مهمترين آثار در اين زمينه و خوانش ماركسيستي از تحولات شهري در دنياي سرمايهداري نوليبرال است. اين كتاب با مرور تغییرات بیسابقه در شیوههای انباشت سرمایه و استثمار در لواي برنامه تعديل ساختاري در سطح جهان به بررسی عوامل مهم در شكلگيري كلانشهرها و حاشيهنشيني به ويژه در جهان سوم و ترکیب و لایهبندیهای جديد در طبقه کارگر جهاني میپردازد.
دیویس در نوشتن کتاب «سیاره زاغهها» به یافتههای تجربی پژوهشگران دیگر و همچنین به سند پژوهشی سازمان ملل در مورد زاغههای جهان و چهره فقر شهری در هزاره جدید اتکا میکند. در بخشی از کتاب، دیویس درکهای کلاسیک مارکسیسم را از طبقه کارگر به چالش میكشد و در عین حال سؤالات و نتیجهگیریهای مهمی را در رابطه با پيكار طبقاتی و سازماندهی طبقه كارگر مطرح میکند. در کتاب دو نکته برجسته ميشود. اول تأکید بر شکلگیری یک نیمهپرولتاریای یکمیلیاردنفری که نويسنده آنها را بیکاران فعال مینامد و نشان میدهد که سرعت رشد این لایه از پرولتاریا فوقالعاده بیشتر از طبقه پرولتر شاغل در اقتصاد رسمی است. نکته دیگر شکلگیری شهرهای بزرگ در «جهان سوم» تحت تأثیر قوه محرکه فقر است. در اغلب شهرهای بزرگ جهان سوم اکثریت جمعیت در زاغهها زیست میکنند و روند رو به گسترش شهرنشینی نه ناشی از توسعه اقتصادی بلکه کاملا منفصل از روند توسعه اقتصادی در شهرهاست.
برنامههاي تعديل ساختاري را ميتوان سرآغاز سرطانيشدن رشد زاغهنشيني و فقر دانست. تعديل ساختاري دربرگيرنده مواردي بود اعم از كوچكشدن بخش دولتي يا عقبنشيني دولت از حوزه خدمات عمومي، خصوصيسازي گسترده، قطع بودجههاي عمومي و رفاهي (به بهانه صرفهجويي)، قطع سوبسيدهاي اقتصادي، آزادسازي قيمتها و... به واسطه همين سياستهاي بيرحمانه است که فورا شاهد پديدههايي چون پايينآمدن دستمزدها، بالارفتن قيمتها، صعود نجومي بيکاري و فقر فراگيريم و در همه اين بحرانها نقش دخالتي دولت براي بهبود وضعيت به حداقل ممکن ميرسد. با همه اين احوال، رشد سرطاني شهرها، به ويژه در جهان سوم، با سرعتي روزافزون تداوم دارد و فقر و فلاکتي توحشآميز را با ابعادي خيرهکننده و بيسابقه در سطح تودههاي مردم ميپراکند. درواقع، بايد پرسيد چگونه ميشود در شهرهاي بزرگ جهان، از يک طرف، شاهد مصرفگرايي انبوه و تمرکز بيسابقه ثروت و امتيازات ويژه اقتصادي بود و از طرف ديگر، شاهد گسترش هرروزه فقر و بحران و زاغهنشيني؟ ديويس اين واقعيت هولناک را خاطرنشان ميکند که امروزه بسياري از زاغهنشينان، به دليل عدم امنيت و عدم برخورداري از حق مالکيت خصوصي
بهرسميت شناختهشده، به مکانهايي پناه ميبرند که به لحاظ محيطي و طبيعي بياندازه آلوده و خطرناک است. او با برشمردن مثالهايي در اين زمينه، به يکي از اين زاغههاي بنگلادش اشاره ميکند که موقعيت محيطي ويژهاي دارد. اين زاغه از يک سو در محاصره يک درياچه سمي بسيار خطرناک است و از سوي ديگر در محاصره کارخانهاي که فضولات شيميايي کشنده خود را مستقيما در محيط رها ميکند. اما آنها به اين دليل ساده چنين محيطي را براي زندگي انتخاب ميکنند که ميدانند دولت يا سرمايهداران هيچگاه از چنين محل غيرجذاب و خطرناکي خوششان نميآيد. براي همين، اسکان در محيطهاي فاجعهبار به يکي از معيارهاي امنيت سکونت زاغهنشينان بدل شده است.
برخي از بزرگترين زاغههاي جهان روي کمربندهاي زلزله قرار دارند. خيلي از آنها در معرض خطر رانش زميناند. بعضي با خطر دائمي سيل درگيرند. برخي از آنها به دليل سکونت در محيطهاي آلوده و مسموم در معرض انواع بيماريهاي وخيم و سرطانهاي مختلف هستند. برخي از زاغهها با خطر فوران آتشفشان و بروز سونامي مواجهند. به دليل اينکه عموم اين زاغهها با ارزانترين و دردسترسترين مواد و مصالح ساخته ميشوند، بسياري از بحرانهاي طبيعي ميتواند در يک چشم بههمزدن آنها را با خاک يکسان کند. بدين سان است که طي روندي متناقض، فاجعه و بحران ملاک امنيت زاغهنشينان ميشود. سواي بحرانها و بلاياي طبيعي، زاغهها با خطرات ناشي از آلودگيهاي مصنوعي و صنعتي و شيميايي نيز روبهرو هستند. به دليل نبود امکانات بهداشتي، اعم از لولهکشي، سيستم فاضلاب، جمعآوري زباله و...، ساکنان زاغهها در جوار محل زندگي موشها، انگلها، قارچها و حشرات موذي به سر ميبرند. وقتي ابعاد حيرتآور زاغهنشيني در سطح جهان را دريابيم، تازه پي به وخامت وضعيت جهاني کنونيمان ميبريم. طبق برآورد سازمان ملل در سال ۲۰۰۱، جمعيت زاغهنشينان جهان حدود يک ميليارد نفر است و با
گذشت دو تا سه دهه اين ميزان به رقم غيرقابل باور دو ميليارد نفر ميرسد. با اينکه همه فقرا زاغهنشين نيستند و زاغهها نيز فقط فقرا را دربر نميگيرند، اما فقر و زاغهنشيني رابطه تنگاتنگي با هم دارند. طبق برآورد سازمان ملل، يک ميليارد نفر از جمعيت جهان با درآمد روزانه زير يک دلار زندگي ميکنند و دو ميليارد نفر از جمعيت جهان با درآمدي زير دو دلار زندگي خود را ادامه ميدهند. در بخش دیگری از کتاب، دیویس به فعالیتهای تقابلي مسئولان ابرشهرهایی اشاره میکند که برای محدودکردن قدرت اجتماعی حاشیهنشینان از هیچ اقدامی نظیر آوارهکردن اجباری، تخریب گسترده خانهها یا حمله خشونتبار نیروهای پلیس فروگذار نمیکنند. در این کتاب با انبوهی از آمار و گزارشهای مستند در مورد قارههای مختلف روبهرو هستیم. در زمان نگارش كتاب يعني در سال 2005، تعداد شهرنشینان از تعداد ساکنان روستاها فراتر رفته بود و ديويس پيشبيني ميكند كه تا سال 2050، تعداد این افراد شهرنشین از مرز ده میلیارد نفر خواهد گذشت. با توجه به اینکه بخش اعظم این رشد به کشورهای در حال توسعه تعلق دارد، کماکان شاهد وجود خانههایی نامناسب و دارای ساکنانی بیش از حد ظرفیت،
استفاده از آبهای آلوده، فقدان فاضلاب بهداشتی، ضعف شدید خدمات اجتماعی و نرخ بالای بیکاری تا حد پنجاه درصد خواهیم بود.