عموخیاط زیر آفتاب تموز
سعید برآبادی: نشسته زیر تیغ آفتاب و بچهها دورش جمع شدهاند. رهگذران هرروزه پارک با تعجب خیرهخیره نگاهش میکنند. این پیرمرد کیست که اینطور در گرمای تابستانی وقتش را صرف کودکانی میکند که از ظاهرشان پیداست دستفروشند یا بیکسوکار؟ شاید نامش را کمتر شنیده باشید، با اینکه یک ریال بابت سالهایسال عمر و تجربهای که صرف آموزش کودکان کرده، دریافتی نداشتهاند اما تا توانستهاند بر سر راهش سنگ انداختهاند. عموخیاط اما مستقل از همه گروهها و دولتها و جریانها، سالهاست که در جنوب شهر تهران هوای کودکانی را دارد که به هر دلیل از درس و مدرسه عقب افتادهاند. او شیوهای آموزشی ابداع کرده که بر اساس آن، سواد خواندن و نوشتن و محاسبات ریاضی را به کودکان میآموزد تا بتوانند در آینده، آگاهتر با مشکلات خود روبهرو شوند. سالها پیش ایستگاه قطار متروکی در محدوده پاسگاه نعمتآباد برای برگزاری کلاسهای درس جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان، تجهیز شد و عمو خیاط و رفقایش سعی کردند به بچهها درس زندگی و مبارزه برای حیات بیاموزند. اینها بهانهای بود تا این کودکان معصوم دورمانده از تحصیل و کمبرخوردار از لطف و مهربانی خانوادههایشان، ساعتی را دور از هیاهوی کوچه و خیابان، دور از حسابوکتابِ کار در چهارراهها و فارغ از تهدیدهایی که از همهسو بر زندگیشان روانه بود، آرامشی را تجربه کنند که تا آن زمان تجربه نکرده بودند. عموخیاط یا همان علی صداقتی خیاط، نویسنده و جامعهشناسی که نشستن پشت میزهای اداری و آموزشی را رها کرد تا با شیوه ابداعیاش به جنگ بیسوادی ریشهدوانده در میان کودکان کار بپردازد، حالا دیگر همان دفترودستک ساده در پاسگاه نعمتآباد را هم ندارد و روانه کوچه و خیابان شده است. شاید وقتش رسیده بود که دلسرد شود و مقاومت را رها کند، اما او به کمک رفقا و دیگر معلمان جمعیت، حالا در کوچه و خیابان، در پارکها و بوستانهای تهران و کرج، با بچههای کار و خیابان قرار میگذارند و جلسات درس را برگزار میکنند. امید او همچنان پابرجاست؛ فقط موقعیت آموزشی تغییر کرده است؛ روزی پای تختههای کلاس درس پاسگاه نعمتآباد و امروز در خانه دوم کودکان کار؛ یعنی خیابان. میگویند تلاشها برای فک پلمب و بازگشایی دوباره جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان آغاز شده. چندان معلوم نیست نتیجه این اقدامات چه باشد، هرچه باشد، عموخیاط زنده است و آموزش کودکان کار و خیابان هم هنوز زنده است.
سعید برآبادی: نشسته زیر تیغ آفتاب و بچهها دورش جمع شدهاند. رهگذران هرروزه پارک با تعجب خیرهخیره نگاهش میکنند. این پیرمرد کیست که اینطور در گرمای تابستانی وقتش را صرف کودکانی میکند که از ظاهرشان پیداست دستفروشند یا بیکسوکار؟ شاید نامش را کمتر شنیده باشید، با اینکه یک ریال بابت سالهایسال عمر و تجربهای که صرف آموزش کودکان کرده، دریافتی نداشتهاند اما تا توانستهاند بر سر راهش سنگ انداختهاند. عموخیاط اما مستقل از همه گروهها و دولتها و جریانها، سالهاست که در جنوب شهر تهران هوای کودکانی را دارد که به هر دلیل از درس و مدرسه عقب افتادهاند. او شیوهای آموزشی ابداع کرده که بر اساس آن، سواد خواندن و نوشتن و محاسبات ریاضی را به کودکان میآموزد تا بتوانند در آینده، آگاهتر با مشکلات خود روبهرو شوند. سالها پیش ایستگاه قطار متروکی در محدوده پاسگاه نعمتآباد برای برگزاری کلاسهای درس جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان، تجهیز شد و عمو خیاط و رفقایش سعی کردند به بچهها درس زندگی و مبارزه برای حیات بیاموزند. اینها بهانهای بود تا این کودکان معصوم دورمانده از تحصیل و کمبرخوردار از لطف و مهربانی خانوادههایشان، ساعتی را دور از هیاهوی کوچه و خیابان، دور از حسابوکتابِ کار در چهارراهها و فارغ از تهدیدهایی که از همهسو بر زندگیشان روانه بود، آرامشی را تجربه کنند که تا آن زمان تجربه نکرده بودند. عموخیاط یا همان علی صداقتی خیاط، نویسنده و جامعهشناسی که نشستن پشت میزهای اداری و آموزشی را رها کرد تا با شیوه ابداعیاش به جنگ بیسوادی ریشهدوانده در میان کودکان کار بپردازد، حالا دیگر همان دفترودستک ساده در پاسگاه نعمتآباد را هم ندارد و روانه کوچه و خیابان شده است. شاید وقتش رسیده بود که دلسرد شود و مقاومت را رها کند، اما او به کمک رفقا و دیگر معلمان جمعیت، حالا در کوچه و خیابان، در پارکها و بوستانهای تهران و کرج، با بچههای کار و خیابان قرار میگذارند و جلسات درس را برگزار میکنند. امید او همچنان پابرجاست؛ فقط موقعیت آموزشی تغییر کرده است؛ روزی پای تختههای کلاس درس پاسگاه نعمتآباد و امروز در خانه دوم کودکان کار؛ یعنی خیابان. میگویند تلاشها برای فک پلمب و بازگشایی دوباره جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان آغاز شده. چندان معلوم نیست نتیجه این اقدامات چه باشد، هرچه باشد، عموخیاط زنده است و آموزش کودکان کار و خیابان هم هنوز زنده است.