|

گفت‌وگو با مینو بدیعی، روزنامه‌نگار باسابقه

در روزنامه‌ها زنان را به بازی نمی‌گرفتند

روزنامه‌نگاران همیشه راوی تلاطمات، رنج‌ها و موفقیت‌های مردم در تمامی سطوح جامعه هستند. آنها هستند که رازها را کشف و وقایع را ثبت می‌کنند، از حقوق و مطالبات مردم دفاع می‌کنند و حتی برای تحقق آن می‌جنگند. آنها نبض تپنده جامعه هستند و نمی‌گذارند هرگونه موضوعی برای به‌دست‌آوردن حقوق شهروندی در کلیت یک اجتماع سر‌به‌مهر بماند، هر‌چند ‌ممیزی‌ها، مافیا و...‌ مانع انتشار آنها شوند.

در روزنامه‌ها زنان را  به بازی نمی‌گرفتند

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

فرانک آرتا: روزنامه‌نگاران همیشه راوی تلاطمات، رنج‌ها و موفقیت‌های مردم در تمامی سطوح جامعه هستند. آنها هستند که رازها را کشف و وقایع را ثبت می‌کنند، از حقوق و مطالبات مردم دفاع می‌کنند و حتی برای تحقق آن می‌جنگند. آنها نبض تپنده جامعه هستند و نمی‌گذارند هرگونه موضوعی برای به‌دست‌آوردن حقوق شهروندی در کلیت یک اجتماع سر‌به‌مهر بماند، هر‌چند ‌ممیزی‌ها، مافیا و...‌ مانع انتشار آنها شوند. اما همین افراد در جایگاه صنفی و شغلی خود همواره کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند و گاهی حتی از حقوق اولیه خود یعنی بیمه نیز محروم هستند. جدا از این، زنان روزنامه‌نگار در مقایسه با مردان کمتر جدی گرفته شده‌اند و حتی در طول تاریخ روزنامه‌نگاری، محلی از اعراب نداشته‌اند. درست است در این سال‌ها زنان روزنامه‌نگار توانسته‌اند با تلاشی مضاعف، توانایی‌های خود را به نمایش بگذارند و به قولی خود را به اثبات برسانند، اما این تازه اول راه است. چه‌بسا همین زنان روزنامه‌نگار جدا از بحث کیفیت، در بحث کمیت هم در پست‌های مدیریتی سطح بالا مثل مدیر‌مسئولی روزنامه‌های تأثیرگذار‌ یا رسانه‌های دیداری پر‌بازدید، نشستن بر صندلی معاونت مطبوعاتی و هر آنچه رأی و نظر آنها تأثیرگذار باشد، هنوز جا مانده‌اند! خلاصه اینکه روزنامه-‌رسانه‌نگاری زنان در ایران بسیار پیچیده است. همین دلیلی شد تا سراغ روزنامه‌نگاران زن برویم و در ابتدا با خانم مینو بدیعی، روزنامه‌نگار باسابقه گفت‌وگو کردیم.

‌ شما یکی از روزنامه‌نگاران پیش‌کسوت زن در ایران هستید. در بدو امر مایلم بدانم چگونه وارد دنیای روزنامه‌نگاری شدید؟

دقیقا می‌توانم بگویم ‌از ‌۱۸‌سالگی وارد مطبوعات شدم. در ابتدا ‌در کنکور سراسری شرکت کردم و می‌خواستم در رشته پزشکی قبول شوم که متأسفانه استعداد آن را نداشتم. آن زمان که ما امتحان می‌دادیم، کنکور به این شکل بود که دانشکده‌ها، مدارس عالی و مؤسسات مختلف آموزشی به‌طور جداگانه کنکور برگزار می‌‌کردند.

‌ دقیقا چه سالی بود؟

در سال ۱۳۵۰. من از کودکی با روزنامه پیوند خاصی داشتم. پدرم ما را با روزنامه‌خوانی آشنا کردند، البته سن کمی داشتم که ایشان فوت کردند. ما شش ‌بچه بودیم. پدرم علاقه زیادی به روزنامه‌خواندن داشتند و تمام روزنامه‌ها، هفته‌نامه‌ها و مجلات را ‌با خود به خانه می‌آورد و می‌خواند. ایشان یکی از مدیران بانک ملی بودند. از‌جمله روزنامه‌نگاران معروفی که آن زمان به او علاقه داشتم، ‌عبدالرحمان فرامرزی‌ بود. تمام روزنامه‌نگاران قدیمی آقای عبدالرحمان فرامرزی را می‌شناختند. ایشان یک ستون داشت و مقالاتش‌ با نثر بسیار زیبا در روزنامه کیهان چاپ می‌شد. من بچه بودم و هنوز دبستان را تمام نکرده بودم که پدرم، خواهران و برادرانم و به‌خصوص من را که دختر بزرگ خانواده بودم، وادار می‌کرد ‌روزنامه بخوانیم. از‌جمله مقالاتی که من برای پدرم می‌خواندم، مقالات عبدالرحمان فرامرزی بود. از آن زمان گرایش شدیدی به کسانی که در مطبوعات مطلب می‌نوشتند، پیدا کردم. به دلیل علاقه شدیدی که به پدرم داشتم و متأسفانه ایشان زود فوت کردند، دوست داشتند ‌من در رشته پزشکی تحصیل کنم، اما همان‌طور که گفتم نتوانستم در این رشته قبول شوم. تا اینکه دیدم «دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی» که بعد از انقلاب به «دانشگاه علامه طباطبایی» تغییر نام پیدا کرد و جزء دانشکده‌های دانشگاه علامه شد، ‌آگهی کنکور منتشر کرده است. متوجه شدم دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی در رشته‌های مدیریت تبلیغات و بازاریابی، مترجمی، روزنامه‌نگاری و روابط‌عمومی دانشجو می‌پذیرد که من روزنامه‌نگاری را انتخاب کردم. در کنکور شرکت کردم و واقعا کنکور درست‌و‌حسابی و سختی بود. در نهایت‌ در رشته روزنامه‌نگاری پذیرفته شدم. ریاست آن را هم برای مدت زیادی هم‌کلاسی ما یعنی آقای مهدی فرقانی بر عهده داشتند که تا مقطع دکتری پیش رفتند. در این دانشکده استادان بزرگی مثل دکتر صدرالدین الهی، دکتر کاظم معتمدنژاد و دکتر حمید نطقی و مؤسس این دانشکده دکتر مصباح‌زاده بودند.

‌ ایشان مؤسس روزنامه کیهان هم بودند؟

بله‌. دکتر مصباح‌زاده مؤسس کیهان و از روزنامه‌نگاران قدیمی‌ کشور بودند. خلاصه اینکه من به شوق موفقیت در رشته روزنامه‌نگاری امتحان دادم و باید بگویم این امتحانات همگی کتبی بود و مثل امروز تستی نبود. مثلا موضوع مقاله می‌دادند و باید درباره آن می‌نوشتید. من از ‌دوره دبیرستان به‌اصطلاح در انشانویسی متبحر بودم؛ البته تعریف از خود نباشد. خوشبختانه قبول شدم. بعد اعلام کردند که از افراد پذیرفته‌شده براساس حروف الفبا باید ‌مصاحبه حضوری گرفته شود. البته تعجب‌آور بود؛ چون در مقطع فوق‌لیسانس باید مصاحبه حضوری می‌گرفتند، ‌نه در دوره لیسانس. به هر جهت من برای مصاحبه پیش دکتر صدرالدین الهی که آن زمان مدیر‌گروه دانشکده ارتباطات اجتماعی بودند، رفتم. ایشان مصاحبه را انجام داد‌ و پرسید که می‌دانید رشته روزنامه‌نگاری چیست؟ چون شناخت عمیق و حرفه‌ای نسبت به این کار نداشتم، گفتم نه! بعد پرسید از کی آشنا شدید و توضیح دادم که از طریق خواندن روزنامه‌ها آشنا شدم. خلاصه در مصاحبه هم قبول شدم. در‌حالی‌که تعدادی هم در مصاحبه رد شدند.‌ جالب است بدانید که هم‌کلاسی‌های ما دکتر حسین قندی که روحشان شاد و همین‌طور آقای دکتر فرقانی و بسیاری از روزنامه‌نگاران مشهور بودند. بالاخره وارد دانشکده شدم و آنجا محیطی آزاد و دموکرات بود. جالب است بدانید یکی از استادان ما آقای هویدا بود.

‌ کدام هویدا؟

امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر وقت. یا همین آقای دکتر مصباح‌زاده که هم استاد حقوق بودند که دکترای حقوق را از دانشگاه سوربن گرفته بودند و هم مدیر‌مسئول روزنامه کیهان بودند که آن زمان روزنامه کیهان یکی از بهترین مؤسسات مطبوعاتی و روزنامه‌ها در خاورمیانه بود که حالا به این روز افتاده است!

‌ خانم بدیعی‌!‌ به مقالات آقای فرامرزی اشاره کردید که ورای دیدگاه‌شان، در امر نگارش و روزنامه‌نگاری نثری جذاب و شیوا داشتند که امروز کمتر چنین چیزی در مطبوعات خودمان می‌بینیم. شما در آن سن‌و‌سال چه ویژگی‌هایی در کارشان دیدید که جذبش شدید؟

بله، درست می‌گویید. نثر خیلی جذابی داشتند و تا امروز حق‌شان نادیده گرفته شده و درباره ایشان بی‌انصافی شده است. روزنامه‌نگار شاخصی مثل عبدالرحمان فرامرزی که مدت‌های مدیدی سردبیر کیهان بود‌، یا دکتر مهدی سمسار و بعد هم دکتر امیر طاهری، روزنامه‌نگاران شاخصی بوده و هستند. در حقیقت اگر مبنا را روزنامه‌نگاری قرار دهیم و نه گرایش‌های سیاسی، این افراد منحصربه‌فرد بودند. مثلا دکتر فرامرزی از طریق مقالات اجتماعی، نگرش سیاسی خود را آشکار می‌کرد و آن زمان ما با سن کم‌‌ می‌دیدیم که ایشان چگونه دردهای مردم را با زبان سلیس و روان بیان می‌کردند؛ البته نه مثل دهخدا. حتما می‌دانید که علی‌اکبر دهخدا هم با زبانی ساده و شیوا در روزنامه «صور‌اسرافیل» مسائل مختلف را به نگارش درمی‌آوردند. علامه دهخدا یکی از روزنامه‌نگاران بنام این کشور بود که با نام مستعار «دخو» طنزنویسی هم می‌کرد. یا دکتر صدرالدین الهی گزارش‌های اجتماعی و همچنین پاورقی‌های زیبا و دلنشین می‌نوشتند.

‌ شماها در آن سن‌و‌سال چه کتاب‌هایی می‌خواندید؟چون فکر می‌کنم فارسی‌نویسی و شیوه نثرنویسی موضوعی پراهمیت در آن دوران بود.

‌غیر از روزنامه‌های مختلف یادم هست کتاب‌های روان‌شناسی می‌خواندم، ازجمله دیل کارنگی، یا کتاب‌هایی درباره مدیریت، هنر زندگی‌کردن و‌ رمان. البته از آن زمان خیلی گذشته و متأسفانه خیلی از اسامی را فراموش کرده‌ام. مثلا به یاد می‌آورم که در دوران دبیرستان با آثار «جلال آل‌احمد» شروع به خواندن کردم؛ چون معتقدم شیوه نگارش آل‌احمد فوق‌العاده جالب بود و به قول خانم ایشان سیمین دانشور، نثر شلاقی داشت. البته من به جهان‌بینی ایشان کاری ندارم، فقط دارم درباره شیوه نثر جلال صحبت می‌کنم.

‌جلال آل‌احمد کتابی دارد به نام «سنگی بر گوری» که اتفاقا در آنجا با جلال دیگری آَشنا می‌شویم، جدا‌ از «خسی در میقات»، «مدیر مدرسه» و... .

بله. برای ما که در آن سال‌ها سن‌مان کم بود، به هر حالت خواندن چنین کتاب‌هایی در شکل‌گیری نثر فارسی در ذهن‌مان تأثیر بسزایی داشت. ضمن اینکه خواندن آثار صادق هدایت که تعدادی از آثارش هم در توقیف بود، جالب بود. ‌نسل ما نسلی بود که دنبال نویسندگان نام‌آشنای ایران بود؛ از صادق هدایت گرفته تا جلال آل‌احمد و صادق چوبک. صادق چوبک کتابی دارد به نام «سنگ صبور» که کمتر پیدا می‌شد و نثر این کتاب تکان‌دهنده بود. داستان کتاب هم مثل پتکی روی سر مخاطب فرود ‌می‌آمد و آدم را به‌‌شدت تحت تأثیر قرار می‌داد. فرهنگ جنوب ایران را در دوره‌ای به تصویر می‌کشید. یک هم‌کلاسی هم داشتم به نام خانم امیری که وقتی این کتاب را خوانده بود، می‌گفت دو روز از نظر روحی دچار آشفتگی شدم. قهرمانان قصه «سنگ صبور» آدم را دیوانه می‌کنند. در کنار آثار نویسندگان ایرانی، آثار نویسندگان بزرگ دنیا را هم دنبال می‌کردم مثل کتاب «دن آرام‌» نوشته میخائیل شولوخف که کتاب سنگینی بود و به فارسی هم ترجمه شده ‌و ترجمه‌ خوبی هم بود، یا «ژان کریستف» نوشته رومن رولان. به هر حال، با این کتاب‌ها از دوره دبیرستان آشنا شدم و بعد هم که وارد دانشکده شدم، خواندن را ادامه دادم. جالب است بدانید ما در دانشکده استادی داشتیم به نام ‌دکتر شفیعی‌کدکنی‌.

‌ چه جالب. خوش به حالتان!

دقیقا. ما کلاسی درباره ادبیات معاصر داشتیم که دکتر شفیعی‌کدکنی تدریس می‌کردند. یا در روزهای سه‌شنبه مسائل روز توسط امیرعباس هویدا تدریس می‌شد و آقای هویدا با گل ارکیده روی کتش که نمادش بود، وارد کلاس می‌شد و درباره مسائل مختلف حرف می‌زد. کلاس آقای دکتر شفیعی‌کدکنی خیلی شلوغ بود و حتی از دانشکده‌های دیگر هم می‌آمدند؛ چون هم به ادبیات معاصر علاقه‌مند بودند و هم شعر نو‌. الان که یاد آن روزها می‌افتم، گریه‌ام می‌گیرد. یا مثلا دکتر رضا براهنی برای ما تدریس می‌کردند؛ آن زمان ‌جوان بودند و درباره ادبیات و نقد می‌گفتند. آن موقع ایشان در دانشگاه تهران تدریس می‌کردند. البته به مشی سیاسی ایشان کاری ندارم، ولی به هر حال مورد بی‌مهری قرار گرفتند. بعدا دکتر صدر الهی کلاس درسی را پایه‌گذاری کردند که ما دانشجویان به خاطر آن از ایشان تشکر کردیم که ایشان به شوخی می‌گفتند به جای تشکر بروید درس بخوانید. یا دکتر حمید ابوالحمد، استاد حقوق و علوم سیاسی بود که من سال اول دانشکده در کلاس ایشان در ردیف جلو می‌نشستم؛ چون بسیار جالب بود و درباره حقوق سیاسی صحبت می‌کرد. ایشان بعد از انقلاب رئیس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران و مدتی بعد برکنار شد.

‌ استادان زن هم داشتید؟

متأسفانه هیچ استاد زنی وجود نداشت! استادان زن ما اغلب زبان انگلیسی و فرانسه تدریس می‌کردند. چون رشته علوم ارتباطات اجتماعی رشته‌ای تازه‌تأسیس بود و روزنامه‌نگاران زن شاخصی در آن زمان وجود نداشت! البته همسر آقای مصباح‌زاده، خانم فروغ مصباح‌زاده خانمی باسواد بودند ولی شاخص به آن معنا نبودند. آن زمان می‌خواستند دانشکده ما را مدرن بسازند تا الگوی دانشکده‌های دیگر شود.

‌ مدیریت دانشکده در زمان شما بر عهده چه کسی بود؟

فکر می‌کنم آقای اردلان بودند که بعدا چون سنشان بالا بود تغییر کردند. ولی انسان فهیمی بودند. در دانشکده فضایی ایجاد کرده بودند که دانشجویان دختر و پسر در کنار هم درس بخوانند و رشد کنند. البته دکتر مصباح‌زاده نقش مؤثری در ایجاد چنین فضایی داشتند. اما در عین حال می‌توان نقدهایی هم به ایشان کرد!

‌مثلا چه نقدهایی؟

یکی اینکه چرا مدرس زن وارد دانشکده نکردند؛ مثلا در آن زمان جامعه‌شناسان و روان‌شناسان شاخصی داشتیم که می‌توانستند برای تدریس از آنها دعوت کنند. ضمنا دکتر حمید نقطی که یادشان زنده‌ باد در زمینه شناخت روابط عمومی به ما کمک کردند.

‌ شما که به‌اصطلاح نسل پنجم روزنامه‌نگاری بودید، چطور شد که به‌طور حرفه‌ای وارد فضای روزنامه‌نگاری شدید؟

امثال دکتر صدرالدین الهی و دکتر کاظم معتمدنژاد هدفشان این بود که روزنامه‌نگار متخصص تربیت کنند؛ بنابراین گروه ما از سال دوم دانشکده به روزنامه کیهان معرفی شدیم. البته در بدو ورود امتحان گرفتند. استاد راهنمایمان آقای امیر طاهری بود که آن زمان معاون سردبیر کیهان انگلیسی بود که با همین ماشین‌های تحریر مقالات به زبان انگلیسی می‌نوشت و واقعا آدم باسوادی بود. آقای طاهری ما را به آقای مصباح‌زاده معرفی کرد و ایشان در جلسه‌ای که مثل بزم بود به ما گفت شما به مؤسسه‌ای مثل کیهان چقدر بها می‌دهید؟ بعد آقای امیر طاهری گفت علاقه‌مندم بچه‌ها در زمینه گزارش کار کنند. آن موقع اخبار را از تلکس خبرگزاری پارس که الان ایرنا نام گرفته، دریافت می‌کردند. ولی تولید گزارش، اختصاصی بود. من هم مایل بودم در این زمینه کار کنم. آقای امیر طاهری بعدا سردبیر کیهان شد و راهنمایی‌های لازم را به ما می‌کرد که چگونه گزارش بنویسیم.

‌ مثلا چه می‌گفتند؟

مثلا می‌گفت در گزارش‌ها هیچ‌وقت از «صفت» استفاده نکنید. در حالی که در کتاب «کلیدر» آقای دولت‌آبادی وقتی جلد اول و دوم را می‌خوانید حدود 20 صفحه فقط زیبایی شخصیت مارال را توصیف می‌کند. اما در روزنامه‌نگاری این درست نیست! ضمنا آقای طاهری همیشه تأکید داشتند دست‌کم سراغ بیش از دو نفر برای دریافت نظرات در گزارش‌نویسی بروید! من خودم بار اول برای تهیه گزارش به یک پرورشگاه رفتم و وقتی گزارش را تحویل دادم، گفتند اگر مواد گزارش کامل نباشد، از شما تحویل نمی‌گیرم! بعد خطاب به ایشان گفتم پیداکردن فلان مسئول سخت است که پاسخ دادند هیچ‌وقت یک گزارشگر نباید چنین حرفی بزند یا دکتر صدر می‌گفتند چون روزنامه‌نگار هستید اگر شما را از در بیرون انداختند، باید از پنجره دوباره داخل شوید!

‌ خانم بدیعی! روزنامه اطلاعات در مقایسه با روزنامه کیهان قدیمی‌تر و به عبارتی کهنسال است، اما چرا همواره روزنامه کیهان مهم‌‌تر به نظر می‌رسید؟

به خاطر گزارش‌هایی بود که در کیهان چاپ می‌شد! مثلا استاد محمد بلوری یکی از پایه‌گذاران اصلی سرویس حوادث بودند که گزارش‌های جنجالی می‌نوشتند. یادم هست ایشان برای تهیه گزارش درباره نخستین قاتل زنی که در ایران اعدام شد یعنی «ایران شریفی‌نیا» که دو دختر هوویش را به شکل فجیعی به قتل رساند، می‌گفتند ما سه شبانه‌روز می‌رفتیم دم زندان قصر و موضوع را پیگیری می‌کردیم. چون احساسات افکار عمومی جریحه‌دار شده بود. گزارش را هم شسته و رفته می‌نوشت تا مخاطبان در جریان باشند. آن زمان روزنامه کیهان به نیروی انسانی و خبرنگاران اهمیت می‌داد و خبرنگاران خوبی در آنجا کار می‌کردند. در حقیقت باید گفت اگر روزنامه‌ای خوب عمل می‌کند، در حقیقت نیروی انسانی خوبی دارد که به وظایف خود عمل می‌کنند. خاطره‌ای برای شما تعریف کنم که همان اوایل دوره دانشجویی‌ام به روزنامه اطلاعات معرفی شدم، یعنی قبل از اینکه در کیهان کارم را شروع کنم به سرویس شهرستان‌های روزنامه اطلاعات معرفی شدم که به اصطلاح سرویس گردن‌کلفتی بود. به نظر می‌رسید بیشتر خبرهای تلکسی کار می‌کنند تا اینکه خودشان تولید خبر داشته باشند. بعد برای من که علاقه‌مند به کار گزارش‌نویسی بودم و تولید خبر می‌کردم جالب نبود! بنابراین به کیهان رفتم.

‌ چگونه به استخدام روزنامه کیهان درآمدید؟

درسم تمام شد و لیسانس علوم ارتباطات گرفتم. در آن دوره اعلام کردند دخترانی که می‌خواهند بروند سر کار باید کارت پایان خدمت یا معافی داشته باشند. به هر جهت خودم را معرفی کردم. من فکر می‌کردم که معاف می‌شوم. آنها پرسیدند رشته تحصیلی‌تان چیست که من هم گفتم. آنها هم گفتند باید دوره «سپاه بهداشت» را بگذرانم. یعنی پس از یک دوره کارآموزی بین سپاه دانش، سپاه بهداشت و سپاه ترویج و آبادانی، من باید به سپاه بهداشت می‌رفتم. چون دختران سپاهی راحت‌تر می‌توانستند با خانواده ارتباط بگیرند و در نهایت باید شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» را تبلیغ می‌کردیم. حدود شش ماه هم آموزش دیدیم. دو ماه آن حضور در پادگان و بقیه هم دوره آموزشی بود. یعنی به ما مسئله کنترل جمعیت، تنظیم خانواده و ترویج بهداشت در محیط خانوادگی را آموزش می‌دادند. البته من را به اصفهان فرستادند که آن هم داستانی طولانی دارد که خارج از این بحث است.

‌ چه مدت در اصفهان بودید؟

کلا یک سال و نیم طول کشید. شش ماه که دوره آموزشی در تهران بود، در پادگان عباس‌آباد بودیم که الان مصلی شده. بعد یک سال و نیم در اصفهان بودیم که خدمتمان تمام شد و با کارت پایان خدمت به تهران آمدم. مدتی در کیهان کارآموزی کردم. بعد گفتند برو پیش آقای مصباح‌زاده که واقعا رفتارشان شبیه سناتورها بود. در حقیقت سناتور انتصابی زمان شاه بودند. ایشان خیلی جالب برخورد کرد و گفت راجع به دانش شما از دکتر الهی شنیده بودم و اینکه خوب می‌نویسید و گفت برو گروه گزارش. آن زمان دبیر سرویس گزارش آقای خدایی بود که الان خارج از کشور هستند و معاون ایشان آقای فرقانی بودند. آقای فرقانی همکلاسی ما بود و خیلی استقبال کرد و گفت فکر نکنی اینجا دانشکده است. اینجا باید بروی مثلا کشتارگاه و حلبی‌آباد و... گزارش تهیه کنی و همین‌طور هم شد. همراه عکاس چنین جاهایی می‌رفتیم و بعد عکس‌ها می‌رفت روی صفحه اول روزنامه کیهان. آن موقع به کشتارگاه هم می‌رفتم، هنوز بوی زهم خون گاو و گوسفند را که روی در و دیوار ریخته شده بود، در بینی‌ام استشمام می‌کنم. آن زمان یک دختر لاغر و ریزه‌میزه بودم و مراحل کشتار حیوانات را آنجا می‌دیدم که خب وحشتناک بود و اصلا به حیوانات رحم نمی‌کردند، ولی امروز کشتارگاه به فرهنگسرای بهمن تبدیل شده است. سوژه‌هایی که به من می‌دادند، بدترین سوژه‌ها بود و اغلب مناطق ممنوعه‌ای بود که هر کسی به آنجا نمی‌رفت!

‌ خب شما که سراغ چنین سوژه‌هایی می‌رفتید، در چاپ آن مشکلی پیدا نمی‌کردید؟

خب سوژه‌های اجتماعی بود ولی گرایش‌ها این بود که سیاه‌نمایی نشود! بالاخره هر دوره‌ای ما سوژه‌های ممنوعه‌ای داشتیم.

‌ خب سوژه‌های ممنوعه شما در آن زمان چه بود؟

مثلا به مناطق مربوط به «شهر نو» نمی‌توانستیم برویم یا درباره آن تیتر آن‌چنانی و جنجالی بزنیم. یادم هست مرحوم کاوه گلستان عکس‌های جالبی از آنجا گرفته بود که ماندگار شد. یا مواد مخدر جزء سوژه‌های ممنوعه بود. اما دو بار به اردوگاه معتادان رفتم و گزارش تهیه کردم اما بعد از انقلاب بود. مثلا درباره «دربار» نمی‌توانستید بنویسید یا نوشتن درباره دزدی‌های دربار و افرادی مثل اشرف پهلوی قدغن بود. یا درباره وضعیت بد روستاها مثل نداشتن آب و برق و راه‌های صعب‌العبور نباید می‌نوشتیم. آن زمان دکتر توفیق صاحب «هفته‌نامه توفیق» می‌گفت «همه‌چیز آزاد است» ولی در حقیقت بیشتر تیکه بود که به مقامات می‌انداخت. به هر حالت حتی شوخی‌کردن هم مرز داشت. یعنی می‌توانستی هویدا را مسخره کنی ولی بالاتر از او را خیر.

‌ درباره سیاست خارجی چطور؟

سیاست کلی در روزنامه این بود که شما حق دشنام‌دادن به کشورها یا فلان رژیم را ندارید؛ بنابراین تحلیل‌ها و گزارش‌ها به‌گونه‌ای بود که اصول دیپلماسی شکافته می‌شد. مفسری بود به نام حسام‌الدین امامی که صفحه‌ای در پنجشنبه‌ها داشت که درباره سیاست‌های روز جهان می‌نوشت و تحلیل و نقد می‌کرد، ولی خط قرمز این بود که بد و بیراه نباید گفته شود تا روابط سیاسی ایران با کشورها مخدوش نشود.

‌ چقدر می‌توانستید در مورد دین بنویسید؟

علیه دین اسلام هیچ چیزی نمی‌توانستیم بنویسیم. تا آنجا که یادم است خود شاه حالا هر هفته که نه ولی هر دو هفته یک بار به حرم امام رضا(ع) می‌رفت. اصلا عکسش کنار حرم هست که شهبانو فرح پهلوی با روسری توری آنجا بودند.

‌ وقتی به استخدام روزنامه کیهان درآمدید و انقلاب اسلامی هم به پیروزی رسید، از نظر شما کدام دوره راحت‌تر می‌توانستید مطلب بنویسید؟

همان‌طور‌که می‌دانید من گرایش خاص سیاسی ندارم، ولی آزادترین دوره مطبوعات ایران دوره کوتاه شاپور بختیار بود. در روزنامه کیهان، اطلاعات، آیندگان و مطبوعات دیگر جاها می‌توانستید خبرهای مختلف را ببینید. بعد از اعتصاب 64 روزه مطبوعات که دوباره باز شد، آقای بختیار سر کار بود. من برای اولین‌بار ستون‌هایی در خود همین روزنامه کیهان دیدم که اخبار گروه‌های مختلف سیاسی را منتشر می‌کرد و حتی نیم‌ستونی هر هفته یا بعضی وقت‌ها دیدگاه‌های ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق منتشر کرد یا سازمان چریک‌های فدایی خلق یا حزب توده ایران را. همه اینها ستون‌هایی در روزنامه‌ها داشتند که قبلا نبود.

‌ شاید چون دوره گذار از یک حکومت به حکومت دیگر بود. اما این اتفاق چه زمانی منتفی شد؟

بلافاصله بعد از انقلاب مسئله جنگ عراق علیه ایران را داشتیم. آقای بختیار هم که رفته بود. در زمان آقای مهندس بازرگان هم مدت کوتاهی آزادی مطبوعات وجود داشت. ولی نکته مهم این بود که فلان گروه سیاسی اعتراض می‌کرد چرا مطلب دیگر گروه سیاسی را منتشر کرده‌اید و همین‌ها باعث می‌شد فضا بسته شود. بعد هم انجمن اسلامی در کیهان تشکیل شد و حدود ۲۰ نفر از همکاران تحریریه را بیرون کردند. پرسیدیم به چه دلیل، پاسخ دادند که فلانی طرفدار فلان حزب بوده یا فلانی طرفدار فلان حزبی بوده که مشی مسلحانه داشته است. هم‌زمان با استعفای آقای بازرگان، تسخیر سفارت آمریکا و به قول خودشان تسخیر لانه جاسوسی رخ داد. بعد هم یک‌دفعه تحریریه روزنامه کیهان عوض شد.

‌ چرا شما عوض نشدید؟

خوب ما نزدیک به یک ماه اعتصاب کردیم. افرادی که در کیهان جایگزین ما شدند، تولید خبر بلد نبودند و بیشتر اخبار را از تلکس می‌گرفتند. سطح کیفی روزنامه پایین آمد. بعد گفتند همه کارکنان به روزنامه برگردند که به کار برگشتیم. می‌خواستند یک تعدادی را پاک‌سازی کنند و گفتند هر‌کسی می‌خواهد بیاید، تقاضای بازخرید کند. آقای حسین مهدیان که به‌تازگی فوت کرده، اولین سرپرست کیهان بود. من واقعا فقط گزارشگر بودم و اصلا سابقه کار سیاسی نداشتم. آن زمان کارکنان شرکت نفت هم اعتصاب کرده بودند و کلا بیکاری زیاد شده بود و به‌راحتی نمی‌شد کار پیدا کرد. خلاصه گفتند بر طبق ضابطه جدید بیایید کار کنید. من جزء کسانی بودم که برگشتم. ولی برخی از همکارانم از روزنامه رفتند. آن زمان هم گزارش اجتماعی می‌نوشتم و با مردم سروکار داشتم. بعد باز هم سراغ حلبی‌آباد و فقر و گرانی رفتم؛ یعنی مسائل مردم را پیگیری می‌کردم. به هر حال خاصیت گزارشگری اجتماعی این است که مشکلات و سختی‌های مردم را روایت می‌کند.

‌ من کار شما را که دنبال می‌کنم، دیدم که با شخصیت‌های بزرگ مملکت هم گفت‌وگو کرده‌اید. مثلا با آیت‌الله بهشتی گفت‌وگویی داشتید.

آیت‌الله بهشتی آن زمان رئیس قوه قضائیه بودند، شخصیت کاریزمایی داشتند. ایشان آدم باسوادی بود و به دو، سه زبان تسلط داشتند و گفت‌وگو‌ها بیشتر به شکل کنفرانس مطبوعانی بود. آقای رفسنجانی هم اصلا وقت مصاحبه نمی‌داد. ولی با آیت‌الله خامنه‌ای مصاحبه اختصاصی کردم. آن زمان آقای خامنه‌ای اغلب در دفتر حزب جمهوری اسلامی ساکن بودند. وقتی تماس می‌گرفتم، شخصا گوشی را برمی‌داشتند و خودم را معرفی می‌کردم که از روزنامه کیهان هستم و سؤالاتم را مطرح می‌کردم و ایشان با آرامش و با بیانی دقیق و زیبا سؤالات را پاسخ می‌دادند. بعد یک‌‌دفعه صدای اذان بلند می‌شد و همه جا می‌پیچید. یک‌دفعه ایشان می‌گفتند اجازه بدهید من بروم نماز بخوانم و نیم‌ساعت دیگر تماس بگیرید. فکر می‌کردم بعد از نیم‌ساعت جواب نمی‌دهند. خلاصه دقیقا بعد از نیم‌ساعت که تماس می‌گرفتم، ایشان گوشی را برمی‌داشتند و گفتند خوب، کجا بودیم و بحث را ادامه می‌دادند. حافظه خیلی خوبی هم داشتند. من با آقای کروبی هم خیلی گفت‌وگو کردم. آقای کروبی، رئیس وقت بنیاد شهید بود. به یاد می‌آورم یک روز بدون روسری و جوراب و با یک لباس معمولی برای انجام گفت‌وگو به دفترشان رفته بودم. آن موقع هنوز دستورالعمل حجاب نیامده بود. در دفترشان با ایشان گفت‌وگو کردم و با اینکه فرد مذهبی بودند، برخوردشان عالی بود. بعدا فکر کردم که چطور شد که یک‌دفعه حجاب سر ما آمد و شرایط کاملا عوض شد!

‌ در دوره جنگ هشت‌ساله آیا به مناطق جنگی برای تهیه گزارش رفتید؟

به منطقه جنگی و خط اول نرفتم. اما به اهواز رفتم. چندین گزارش را خود من و همکاران دیگرم تهیه کردیم و بعد به دزفول رفتیم که کلا با خاک یکسان شده بود! من زجر مردم را که در جنگ ایران و عراق کشیده بودند، از نزدیک دیدم. خیلی وحشتناک بود. خانم روزنامه‌نگاری بود به نام «مینو بیگی» که البته فوت کردند. ایشان فیلم‌های مستند می‌ساختند و همین‌طور خانم مریم کاظم‌زاده... .

‌ ایشان همسر شهید اصغر وصالی بودند... .

بله، عکاس جنگی و دوست نزدیک من بودند که به رحمت خدا رفتند. ایشان در بطن جنگ بود و با هم چندین بار پشت جبهه اهواز و دزفول رفته بودیم. وقتی هم تهران موشک‌باران شد، من با خبرنگاری که نمی‌شود اسم او را آورد، به مناطق حمله‌شده و آسیب‌دیده تهران رفتیم. مثلا یک بار به بیمارستانی حمله هوایی کردند، من بلافاصله آنجا رفتم و با آسیب‌دیدگان صحبت کردم. فضا وحشتناک بود. همیشه در این موقعیت‌ها مردم به زیرزمین یا پناهگاه‌ها مراجعه می‌کنند ولی یک خبرنگار باید وارد فضا شود و همه چیز را از نزدیک ببیند. مردم ما خیلی سختی کشیدند و اتفاقا در این برهه‌ها همیشه نقش خبرنگاران بیشتر دیده می‌شود.

‌ در این مدت که در روزنامه کیهان حضور داشتید و مدیران کیهان عوض شدند، هنگام کار با کدام‌یک راحت‌تر بودید؟

به غیر از آقای مصباح‌زاده، آقای خاتمی هم خوب بودند.

‌ آقای شاهچراغی چطور؟

آقای شاهچراغی را آقای خاتمی آوردند. چون ایشان می‌خواستند وزیر شوند یا کلا می‌خواستند از کیهان بروند. ایشان آقای شاهچراغی را معرفی کرد که نماینده مجلس بودند و آدم خوبی هم بودند. آقای شاهچراغی حتی سراغ همکاران قدیمی را می‌گرفت. فکر نمی‌کنم اسم آقای «کوروس بابایی» را شنیده باشید، چون به سن شما نمی‌خورد. کوروس بابایی، پاورقی‌نویس روزنامه کیهان بود که من قصه‌هایش را می‌خواندم. آقای شاهچراغی مدیریت دموکراتی داشت و حتی سراغ آقای بابایی را هم می‌گرفت. بعد در سفر هوایی هواپیمای ایشان را می‌زنند و شهید می‌شوند. ظاهرا آقای بابایی را اخراج کرده بودند، زمان آقای شاهچراغی دوباره برمی‌گردد. بعد از شهادت ایشان ظاهرا بیکار می‌شود و او هم خودش را می‌کشد. بعد آقای اصغری می‌آید که نماینده مجلس بود. هم‌زمان دو جا بودند. ایشان آدم ریلکسی بود و سروصدایی نداشت ولی منافع نمایندگی‌اش را ترجیح می‌داد. بعد از ایشان آقای مهدی نصیری آمد که یک فاشسیت به تمام معنا بود. تجربه‌ای درباره گزارش‌نویسی خودم دارم. یک زمانی بود که کمبود نفت داشتیم ‌سالش را دقیقا به خاطر ندارم‌ ولی کلا کیهان هفت، هشت گزارش در این مورد رفته بود. آن زمان آقای کسری ناجی در بی‌بی‌سی کار می‌کرد. البته آن موقع تلویزیون نبود، بلکه رادیو بی‌بی‌سی وجود داشت. روزی در تحریریه روزنامه زنگ تلفن به صدا درآمد و کسی پشت تلفن خود را معرفی کرد که کسری ناجی از بی‌بی‌سی هستم. گفتم بله، بفرمایید و ادامه داد درباره گزارش‌تان مواردی پنهان به نظر می‌رسد و می‌خواهیم بخشی از آن اطلاعات را از شما بگیریم. پاسخ دادم که من باید با سردبیرم صحبت کنم. گفت پس صبر می‌کنم و فلان ساعت با شما تماس می‌گیرم. سردبیر همان آقای نصیری بود. موضوع را با آقای نصیری در میان گذاشتم. یک‌دفعه ایشان عصبانی شد و با حالت پرخاشگرانه گفت اصلا شما نباید با شبکه معاند صحبت کنید. گفتم خوب، من هم برای همین خدمت شما تماس گرفتم. گفت اگر یک کلمه صحبت کنید، به قول معروف و به زبان عامیانه حساب‌تان را می‌رسم! من وقتی چنین برخوردی را دیدم، خیلی ناراحت شدم. الان هم رفتار و حرف‌های آقای نصیری را می‌بینم، تعجب می‌کنم که چقدر تغییر کرده! درحالی‌که آقای نصیری در کیهان کلی قلع‌وقمع کرد.

‌ آقای شریعتمداری در بدو امر چگونه بود؟

به نظر می‌رسید ایشان هم می‌خواهد تتمه کیهان را پاک‌سازی کند و این کار را هم کرد ولی برخورد شخصی‌شان مثل آقای نصیری نبود؛ یعنی افراد شاخصی که در کیهان بودند، مانند آقایان شکرخواه و فریدون صدیقی در دوران آقای شریعتمداری رفتند یا همین آقای فرقانی را هرچند با پرخاشگری بیرون نکرد، ولی با ملایمت بیرون کرد. خلاصه کاملا به اصطلاح پاک‌سازی کرد و وضعیت چیزی شد که حالا می‌بینید. من هم با آقای شریعتمداری درنیفتادم ولی معاون ایشان آقای حسین صفارهرندی بودند که من با ایشان سروکار داشتم. یک روز گزارشی نوشتم و بدون اینکه دلیلش را بگویند روی برخی از مطالب خط می‌کشید. گاهی اوقات روی 20 صفحه خط می‌کشید. خوب، آن زمان صفحه‌بندی دستی بود و هنوز کامپیوتری نشده بود! من اعتراض کردم و می‌گفتم چرا آقای صفار‌هرندی خط می‌زنند! مثلا یک گزارشی نوشته بودیم درباره گرانی که گفته بود شما در اینجا دارید از قشر مرفه جامعه حمایت می‌کنید. خوب، ما همان موقع باید یک گزارش جایگزین می‌کردیم که انجامش به این راحتی‌ها نبود. مدیر فنی روزنامه که اسم‌شان را فراموش کرده‌ام، به من می‌گفت روزنامه برای صفحه شما معطل مانده، درحالی‌که باید به چاپخانه برود. بعد من گفتم چه کار کنم! تا زمانی که آقای فرقانی بود، ۱۲ نفر نیرو در سرویس بودند ولی کم‌کم تعداد نیروها کاهش یافت و برای پر‌کردن این حجم از صفحات به سه الی چهار نفر کاهش یافت. خلاصه باعث خشم من شد. حالا هم به این روز افتادم، به خاطر اعصاب‌خردی‌هایی بود که در آن زمان کشیدم. خلاصه گفتند که خانم خودت را بازخرید کن. اصلا برای چه اینجا مانده‌ای که اعصابت این‌قدر خرد شود! بعد سیستم طوری بود که حرف از دهانت خارج می‌شد، به گوش رئیس می‌رسید. خلاصه یک روز کار به جای باریک رسید. من نمی‌دانم چه شد که کلمه «مزدور» از دهانم خارج شد و اینکه چرا حرف‌ها را به گوش رئیس می‌رسانند. بعد فلان آقا در سرویس رفت، سریعا کف دست صفارهرندی و شریعتمداری گذاشت. آنها گفتند منظور این خانم چیست؟! مگر ما داریم مزدور تربیت می‌کنیم؟ بعد به من نامه دادند که شما به آقای شریعتمداری توهین کردید و گفتید که ایشان اصلا روزنامه‌نگار نیست که گفتم مگر روزنامه‌نگار هستند! که آن هم معلوم شد که بچه‌های همان سرویس خبر را بردند. خلاصه اینکه حکم اخراج من را دادند.

‌سال 78؟

بله.

‌ چه حسی داشتید؟

حالت شوک داشتم و باور نمی‌کردم. بعد خبر دادند که آقای شریعتمداری گفته بیایند و حق و حقوق‌شان را بگیرند. گفتم خودشان اخراجم کردند، حالا برای گرفتن حق و حقوقم هم منت می‌گذارند! گفتند با این‌همه سابقه که دارید، تقاضای بازخرید کنید و چاره‌ای هم نبود و تقاضای بازخرید کردم که البته بعدش گرفتار روزنامه‌های اصلاح‌طلب شدم! روزنامه‌های اصلاح‌طلب هم به شکل دیگری با من رفتار کردند.

‌ فکر می‌کنید الان روزنامه‌نگاری در ایران چقدر به زنان فرصت رشد می‌دهد؟

خوب، مثلا شنیده‌ام که سردبیر روزنامه شما خانم شهرزاد همتی شده و خوشحال شدم. ولی فکر می‌کنم نوعی سازش هم با فضای مردانه است!

‌ خوب این فقط به یک روزنامه مربوط نمی‌شود و تقصیر مدیر‌مسئول هم نیست، بلکه فضای حاکم بر روزنامه‌نگاری ایران، مردانه است. هر‌چند که در این سال‌ها زنان خیلی زحمت کشیده‌اند و توانایی‌های خود را به اثبات رسانده‌اند. به هر حال وضعیت روزنامه‌نگاری در ایران پیچیده است. وضعیت کاری در روزنامه‌های اصلاح‌‌طلب چگونه بود؟

وقتی از روزنامه کیهان بیرون آمدم، آقای شمس‌الواعظین که سردبیر روزنامه نشاط بود، من را به کار دعوت کرد. ایشان به من قول داد که شما دبیر سرویس اجتماعی می‌شوید. بعد یک روز آقای ابراهیم نبوی ‌خدا بیامرز‌ آن زمان دبیر سرویس اجتماعی شد و یک‌دفعه با بد‌اخلاقی و توهین به من گفت این میز من است و شما چرا اینجا نشسته‌اید؟! گفتم آقای شمس این‌طوری به من گفته است. آقای شمس هم گفت من چنین چیزی نگفته‌ام! به آقای شمس گفتم که مرد حسابی، من به صداقت شما ایمان داشتم! خلاصه منظورم این است که از همان ابتدا هم در روزنامه‌های اصلاح‌طلب با من این‌گونه برخورد شد. در‌حالی‌که نظمی که از زمان آقای مصباح‌زاده در روزنامه کیهان جا افتاده بود، هنوز در کیهان وجود داشت. خلاصه اینکه اصولا در روزنامه‌ها زنان را به  بازی نمی‌گیرند.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.