اقدامات نرم استعمار در سدکردن جذب علم در ایران
چرا ایران ژاپن دوم نشد
محتوای عصر جدید را هرچه که بنامیم (مدرنیته، تجدد، ترقی و...) و در هر لفافه کلی که آن را بپیچیم (عالم، حوالت، ساحت، فرهنگ و...)، چیزی نیست مگر پیدایش و گسترش فیزیک و شیمی و ریاضی به صورتی که اکنون میشناسیم. اگر هر پیشنیاز، ضرورت و الزامی را مانند متافیزیک، نهیلیسم، اومانیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم و... به این محتوا نسبت دهیم، معجزه تاریخی ژاپن ناقض آن است. ژاپن هیچیک از این الزامات را نداشت و آن را برآورده نکرد و مثلا هرگز اومانیست نشد.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
کورش مرشد: محتوای عصر جدید را هرچه که بنامیم (مدرنیته، تجدد، ترقی و...) و در هر لفافه کلی که آن را بپیچیم (عالم، حوالت، ساحت، فرهنگ و...)، چیزی نیست مگر پیدایش و گسترش فیزیک و شیمی و ریاضی به صورتی که اکنون میشناسیم. اگر هر پیشنیاز، ضرورت و الزامی را مانند متافیزیک، نهیلیسم، اومانیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم و... به این محتوا نسبت دهیم، معجزه تاریخی ژاپن ناقض آن است. ژاپن هیچیک از این الزامات را نداشت و آن را برآورده نکرد و مثلا هرگز اومانیست نشد. مرسوم است که دولت آمریکا را که به قدر یک برابر درآمد سالانه ملی بدهکار است، بدهکارترین دولتها بدانیم؛ حال آنکه دولت ژاپن بیش از دوونیم برابر درآمد ملی سالانه بدهکار است، اما فقط به مردم خود. ذهنیت اینگونه مردم بههیچوجه ربطی به قراردادهای اجتماعی که دریافت بهره را ضروری میکند، ندارد و بسیار به ذهنیت زندگی در همبودها و نه جوامع مبتنی بر قرارداد، نزدیکتر است. این نشان میدهد که مردم ژاپن هنوز خود را از دایره انقیاد همبودی بیرون نکشیدهاند و هنوز در حیطه امن همبودی زندگی میکنند که در تضاد با اومانیستبودن است. درست همزمان با جذب علم، امپراتور خود را در کانون تقدس آیین شینتو نشاندند و خرافه ضرورت سکولارشدن برای ورود به جهان جدید و مدرنیته را باطل کردند و از بسیاری مصادیق دیگر نیز در این زمینه میتوان نام برد. پس از ظهور ژاپنِ علمی، استعمار مصمم شد که هرگز اجازه تکرار معجزه را ندهد و در شش کشور هنوز مستعمرهنشده، با انواع کنشهای سخت و نرم، از انحصار علم خود دفاع کرد و این مسئله همچنان دیر میپاید. درباره کنشهای سخت استعمار علیه امکان جذب علم در ایران به قرائن و امارات بسیاری میتوان اشاره کرد؛ مانند ترور صنیعالدوله که مانیفست 23صفحهای توسعه را نوشت، ترور امینالسلطان درست پس از برگشت از ژاپن و خلوت ششساعته با سرکرده انقلاب میجی به شرحی که مخبرالسلطنه هدایت در کتاب خود با نام عجیب «بهره ژاپن» آورده درحالیکه او صدراعظم سه پادشاه قاجار بود و تعرضی به او نشده بود، کودتای 1299 و انحراف مشروطه که ادبیاتی با عنوان ژاپنیات داشت و نیز کودتای 1332 علیه نهضت ملی که ممکن بود استقلال و توسعه علمی را فراهم آورد چنانکه اداره پالایشگاه آبادان این نوید را میداد. آیا در این خصوص میتوان سند تاریخی ارائه کرد چنانکه پژوهشگری همچون مجید تفرشی درخصوص مأموریت سِر پرسی لورن ارائه داده است؟ در ادبیات گسترده موجود درباره برآمدن پهلوی بسیار گفته شده که ژنرال آیرونساید چه گفت و چه کرد، سِر پرسی سایکس و سِر پرسی کاکس چه گفتند و چه کردند، سِر بولارد چه نوشته و داخلیها مانند مدرس چه گفتهاند، اما اینها را نمیتوان سند متقن انگاشت؛ بااینحال، سند مأموریت پرسی لورن از کودتای 1299 تا به سلطنت رسیدن در 1304، درحالیکه توسط شخص سردارسپه رفیق گرمابه و گلستان نام میگیرد و پس از انجام مأموریت برمیگردد و به پاس خدمات لقب سِر میگیرد، توسط ایشان مستخرج و افشا میشود. از این پس هرکس بخواهد در نقش استعمار تشکیک کند، ابتدا باید تکلیف این سند را روشن کند و باید امیدوار بود که روزی به همت یک پژوهشگر جهانی، اسناد دخالت استعمار در سدکردن راه علم نیز افشا شود. تا آن روز باید به قرائن و شواهد بسنده کنیم. آنچه منظور و هدف این مقاله است، نشاندادن اقدامات نرم استعمار در سدکردن جذب علم در ایران است؛ بدون ادعای اثبات و صرفا بهعنوان یک زنهار مقدماتی. اهم این اقدامات، پراکندن سه خرافه جاافتاده و نهادینهشده به این شرح است:
خرافه اول
دنیای جدید و علم غرب از فلسفه و متافیزیک یونان و شعبات آن که ما به تعارف علوم انسانی و غرب انسانیات مینامیم، برآمده و این معجزهای سرزمینی و خاص اروپاست. علم غرب نه در ادامه فلسفه، بلکه در تضاد و عداوت و نقض آن رشد کرده است؛ با این دلایل:
اولا اگر علم تالی فلسفه بود، اکنون یونان که مهد پیدایش آن است و یونانیان هنوز میتوانند آثار فلسفه را مستقیم و بدون ترجمه بخوانند و بفهمند، باید پیشگام علم باشد نه آمریکا و دیگران و یونان نباید به لحاظ سطح رشد علمی و توسعه حتی از همسایه خود که وارث عثمانی بیفلسفه است، عقبتر بماند.
ثانیا صحابه رنسانس مانند کوپرنیک، تیکو براهه، کپلر، دکارت، ژیلبرت، هویگنس، هابز، بیکن، لاپلاس و دیگران، همه با ملیتهای متفاوت در یک نکته همزبان بودند؛ اینکه دارند کار جدیدی میکنند که در تضاد با روشهای موجود فلسفی است و آن روشها را با عناوین موهن و نیشدار به مسخره میگرفتند. فرانسیس بیکن کتاب خود را «ارغنون نو» و نه ادامه کار گذشتگان نامید و مرجعیت کهنه را به باد تحقیر و تمسخر گرفت. دکارت بهشدت علیه نامیدن خود به ارسطوی زمان موضع داشت. آنچه درباره مخالفت با دین بعدها به رنسانس نسبت داده شد، کذب محض و از ناحیه فلسفه بود. اصحاب رنسانس همگی دیندار بودند و مأموریت خود را نمایش عظمت پروردگار میدانستند. مخالفت و بلکه دشمنی آنها نه با دین، بلکه با فلسفه بود که نحله ارسطویی آن دین و کلیسا را در چنبره ضدعلم خود گرفته بود، پس از آنکه نزدیک به هزار سال نحله افلاطونی و فلوطینی چنین کرده بود.
ثالثا در دوران رنسانس ابدا این خرافه حاکم نبود که علم و فلسفه فقط محصول خاک پاک اروپا است. رافائل در نقاشی «آکادمی آتن» خود که در کلیسای «سنپیتر» واتیکان در مشهودترین نقطه روبهروی درهای ورودی نصب شده، ابن رشد را دست راست افلاطون به تصویر کشیده است و در یک نقاشی مشهور رنسانسی، میرزا الغبیک سمرقندی دست راست بطلمیوس و قبل از تیکو براهه تصویر شده است. خرافه سرزمینیبودن علم و فلسفه از نیمه دوم قرن نوزدهم سر برمیآورد و نخستین بار ارنست رنان فرانسوی از معجزه یونان حرف میزند.
رابعا فلسفه به لحاظ محتوا، ماده را ادنیمرتبه خلقت و فاقد لیاقت توجه میدانست و به لحاظ روش نیز درست معکوس علم از کل به جزء میرسید و علم در تضاد با آن از جزء به کل.
خامسا و از همه مهمتر، پس از ظهور حلقه وین در اوایل قرن بیستم که اعلان پیروزی علم بر فلسفه پس از چهار قرن تداخل و تزاحم بود، دیگر کسی در جریان فکری غرب، فلسفه را عصاره معرفت بشر و یگانه مأمور جستوجوی عقلی و یابنده حقایق ازلی و ابدی نمیداند. پس از آمدن امثال ویتگنشتاین و پوزیتیویستهای منطقی، مرتبه فلسفه را نه بهعنوان سخنگوی حقایق کلی بلکه در حد لقلقه زبانی و تمرین فکر فروکاهیدند؛ به نحوی که اکنون آخرین بازماندهها در هرمنوتیک و پستمدرنیسم هرکس هرچه را بگوید به لحاظ افشای حقیقت همارز میپندارند. اما این خرافه کذب عالما و عامدا در ذهن روشنفکری ما جا افتاد و ماندگار شد و هنوز هم همچون سدی جدی از فهم گزاره ساده توسعه یعنی توسعه در علم ممانعت میکند و فراموش نباید کرد که آکادمی اتن تا قرن ششم میلادی فعال بود. گرچه سند متقنی دال بر صدق این ادعا در دست نیست، اما میتوان مصداقهای مشخصی را ارائه کرد:
1. ما در میان پیشگامان روشنفکری میرزا آقاخان کرمانی را داریم. در بیان هوش و استعداد او همین بس که از بردسیر از توابع کرمان برآمد، اما بر سه زبان فرانسه، آلمانی و ترکی استانبولی بهخوبی مسلط بود و انگلیسی هم میدانست. به دور از تکلفات رایج قائممقامی، فارسی پاکیزه و همهفهمی مینوشت و سخت معتقد به اتحاد اسلام و همزبان سیدجمال بود. رسالهای دارد با عنوان «هفتادودو ملت» و در آن به سیاق نمایشنامههای مولیر، در یک محیط نمایشی قهوهخانه کسانی یک به یک برمیخیزند و مواضع و عقاید خود را بیان میکنند. آخرین نفر که طبعا باید احتمال داد خود میرزا آقاخان کرمانی باشد، در رد آخرین نظر شمهای از دانش میگوید و در وصف فیزیک و شیمی سخن میراند و از اصحاب علم مانند کوپرنیک و کپلر و نیوتون نام میبرد. اما شگفتا که ناگاه موبدی پارسی از بمبئی هند به نام مانکجی به ایران میآید و با دستی پر از نظریات نژادی و آریایی، پیروانی برای خود تربیت میکند که سرآمد آنها ملکمخان و شاهزاده جلالالدین میرزا هستند که رئیس و نایبرئیس نخستین لژ فراماسونری ایران و فراموشخانه و انجمن غیبی آدمیت شدند و میرزا آقاخان کرمانی به تبع آن دو چنان پیش رفت که اندیشه اتحاد اسلام را متروک گذارد و آنچنان افراطی شد که گفت کرمان همان ژرمانیاست و سر خود را به باد داد.
2. سیدحسن تقیزاده که از نامداران فراماسونری ایران بود، عبارتی بسیار پرمعنی دارد که ترجمه دقیق خرافه استعماری است: ما باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم. این گزاره همچنان میپاید درحالیکه ژاپن جز علم چیزی از غرب تقلید نکرد و فقط و فقط علمی شد، نه غربی.
3. ذکاءالملک فروغی کتاب عالمانه و مرجعی دارد به نام «سیر حکمت در اروپا» که پیام نهایی آن چیزی نیست مگر غرب و حکمت و فلسفهاش. ایشان از اعاظم فراماسونرهای ایران بود.
4. در اواسط دهه 40 روشنفکر پرمخاطبی داشتیم به نام جلال آلاحمد. او که با رسیدن شمارگان کتاب «ارزیابی شتابزده»اش به پنج هزار نسخه برای خود مسئولیت ملی فرض میکرد، کتاب مشهوری دارد به نام «غربزدگی». او در این کتاب برای نخستینبار غرب را نه در قالب کلیات بیمعنی مانند عالم و فرهنگ و حوالت و... بلکه در شکلی کاملا محسوس و واقعی تعریف میکند و میگوید غرب است و ماشینش. از اینجا تا رسیدن به گزاره غرب و علمش، چندان راه دشواری در پیش نیست. چهبسا که خود او یا دیگری میگفت حرکت ماشین سینماتیک است، نیروی محرکهاش دینامیک و تبدیل انرژیاش ترمودینامیک و... و بنابراین غرب است و علمش. اما پیشامد عجیبی رخ داد. کتابی درآمد از فیلسوفی آلمانی به نام ارنست یونگر با تقریر احمد هومن و تحریر جلال آلاحمد. کتاب به صورت خلاصه میگفت غرب است و نیهیلیسم آن. آلاحمد خود در مقدمه کتاب میگوید که تاکنون نمیفهمیده که غرب یعنی چه و تازه میفهمد غرب تا کجا عمق دارد. آلاحمد ماشین محسوس و قابل یادگیری را فراموش میکند و جایی میرود که به قول حافظ «زنهار از این بیابان وین راه بینهایت». اما شگفتا که در همان سالها کتابی درمیآید با عنوان «فراماسونری در ایران» و احمد هومن را از استادان اعظم فراماسونری معرفی میکند.
5. در سالهای دهه 50 روشنفکری برجسته به نام داریوش شایگان کتابهای فاخری درمیآورد که در آنها با کاربرد اصطلاحات یونگی سرنوشت عقبماندگی را به خاطرات ازلی پیوند میزند و به جای آنکه بیاموزاند توسعه ممکن است به شرط آموختن و آموزاندن فیزیک و شیمی و ریاضی محقق شود، اذهان را معطل به تفاوتهای ازلی میکند و به بیابانی میبرد که حافظ زنهار میداد.
6. در سالهای دهه 70 روشنفکر پرآوازه و مورد اقبال کتابخوانان داریم که چکیده نظریه ایشان چنین است که آنچه بشر از ازل گفته و آنچه تا ابد میتواند بگوید، افلاطون یکجا گفته و ما گرفتار امتناع و انحطاط تمدنی هستیم و با این چنبره تمدنی لیاقت رشد و توسعه تمدنی را نداریم و برای توسیع و تشریح نظر خود، نظریهای منسوب به ایرانشهر جعل میکند که جغرافیای معینی ندارد: فارابی آن از فاراب آمده که در قزاقستان است، رودکی از پنجکند در مرز تاجیکستان و ازبکستان، ابنسینا از بخارای ازبکستان، بیرونی و خوارزمی از سغد در شمال غربی ازبکستان، مولوی از بلخ در مرز افغانستان با ازبکستان و... . غرض پرداختن به نقد نظر نیست. دکتر فریدون آدمیت، که سالها ترک قلم کرده بودند، با احساس ضرورت در تذکر و اخطار به استادان دانشگاه ما کتابی با نام «تاریخ فکر» منتشر و مبانی این نظر را روشن کردند. اما اثرات ممانعتکننده این نظر را در اذهان روشنفکری نمیتوان نادیده گذاشت. فیزیکدان برجستهای داریم که در مقامات عالی ریاست دانشگاه و معاونت وزارت علوم منشأ اثرات برجستهای مانند احداث رصدخانه ملی و شتابگر ملی بودهاند اما تحت تأثیر این نظریه که خود تقلید سادهای از یکی، دو روشنفکر مصری است، که تحت ترومای شکست 1967 برای انحطاط تمدن اسلامی سرودند، در سکویی نشسته و به جای تلاش در یافتن راههای جذب علم، انحطاط تمدنی ما را تحت اثر سلطان سنجر نماینده خشکمغزی ترکان اعلام میکنند. چه خوب میشد اگر سری به سمرقند میزدیم که ببینیم این ترکان مانع جذب فرهنگ رواداری چگونه در سه ضلع یک میدان مربع سه جامع عظیم که ترکیب مدرسه و مسجد است، در کمال رواداری برای سه نحله فکری احداث کردهاند و تنها در یکی از آنها بیش از 17 کیلوگرم طلاکاری کردهاند. در بخارا و هنگامی که غرب در جنگهای 30ساله و صدساله مذهبی دستوپا میزد، این ترکان سختسر مسجدی چهار مناره ساختهاند که هرکدام برای یک مذهب تعبیه شده و نماد تسامح و تساهل مذهبی است و کمی آنسوتر نیز خانقاه درویشان به راه است. نظریه انحطاط، ترجمه دقیق خرافهای است که غرب در اذهان عقبمانده تلقین میکند تا ندانیم و نفهمیم که کانون قدرت غرب و موتور محرکه توسعه غرب فقط و فقط علم است ولاغیر و چنانکه ژاپن نشان داد جذب علم غرب مشروط و محدود به هیچ ممانعت تاریخی و تمدنی نیست و فقط و فقط فهم میخواهد که غرب با جدیت تمام به انحراف اذهان عقبمانده مشغول است. تلقین این عجز ذاتی همان مأموریتی است که سخنگوی استعمار غرب، ارنست رنان، تلاش میکرد به سیدجمال حقنه کند.
غرض از ارائه این نمونههای تاریخ روشنفکری ایران تخطئه فراماسونری یا نشانکردن خدمت و خیانت نیست. چهبسا که بسیاری منشأ اثرات خیر هم بودهاند، چنانکه امینالدوله صدراعظم، فراماسونر بود که امنیت رشدیه را تضمین کرد و او را از قفقاز به تبریز آورد تا نخستین مدارس نوین را احداث کند. یقینا مرحوم حکمت نیز در تأسیس و پایهگذاری نظام آموزش رسمی مأمور استعمار نبود اما اعتقاد عمیق او به گزاره فراماسونی هنوز نتایج خود را دارد و قرنی پس از برپایی نظام آموزش رسمی داوطلبان رشته فیزیک و ریاضی کنکور 1404 کمتر از 10 درصد کنکوریها هستند، آنهم در کشوری که شبانهروز از ناترازیها رنج میبرد و آنها هم ریاضی و فیزیک را به سیاق ادبیات تا شب امتحان حفظ کرده و بعد فراموش کردهاند. غرض نشاندادن قصد و نیت عامدانه و عالمانه غرب و استعمار، به کشیدن پرده حاجبی به جریان فکری روشنفکری در ایران است تا از فهم این گزاره ساده که کانون قدرت غرب علم است ولاغیر و جذب علم مانند دوچرخهسواری یا شطرنج مستلزم هیچ پیشنیازی نیست، ممانعت شود. چنانکه با کمشدن فروغ فراماسونری در پایان سالهای 40، غرب در این تکاپو از پا ننشسته و با جریان عظیم فکری منحرفکننده با شکلها و بزکهای گوناگون به انحراف اذهان مشغول است. در ادامه این تحمیق روزبهروز کتابهای متنوعی منتشر میشود و مورد اقبال قرار میگیرد که هدفی جز انحراف اذهان از این گزاره ساده ندارد. یکی که جایزه پولیتزر گرفته، با انبوهی از اطلاعات خواندنی تلقین میکند که توسعه نتیجه شرایط اقلیمی و عرض جغرافیایی است و کسی نمیگوید که عرض جغرافیایی تهران با لسآنجلس یکی است. دیگری میگوید سیطره اروپا نتیجه کشمکش اقوام بر سر باروت بود و کسی نمیپرسد که آمریکا در جریان جنگهای استقلال باروت نداشت و مجبور بود با دورزدن تحریمها از مستعمرات هلند در دریای کارائیب آن را تهیه کند. کتاب دیگری تلقین میکند که رنسانس نتیجه پیداشدن یک کتاب از یونان باستان در قرن پنجم میلادی است و بسیاری موارد دیگر از این دست. این تلقینات که معمولا جوایز جهانی را یدک میکشند، قصدی جز انحراف اذهان ندارند. برای تسجیل ادعا به این نمونه روشن و بیابهام توجه کنیم. کتابی فاخر به نام «نظام آموزشی و ساختن ایران مدرن» از یک دانشمند مهاجر منتشر میشود و مورد اقبال قرار میگیرد، تا آنجا که ستاد انقلاب فرهنگی که مأموریتش ارتقای فرهنگ مستقل همارز استقلال ملی است، آن را مورد اکرام و اعزاز قرار میدهد و حمایت مالی میکند. دانشگاه صنعتی شریف نیز بهعنوان یکی از مراجع علمی کشور آن را تقریظ میکند. کتاب در صفحه 49 چاپ چهارم میگوید: «ایران دوباره میکوشد که فرهنگ غربی را که بهکلی رد میشود، از ساینس و تکنولوژی -که مشتاق جذب آن است- جدا کند. این در حالی است که از سرایت این فکر به آگاهی عمومی جلوگیری میشود که داشتن یکی از این دو، بدون داشتن دیگری ممکن نیست». آیا از این بند کوتاه بانگ جرس فراماسونری که باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم، برنمیآید. آیا بهتر نبود که به جای حمایت از این کتاب، برای مردم کتابی فراهم میشد تا نشان دهد چگونه ژاپن فقط و فقط علم غرب را گرفت و نه هیچ چیز دیگر را!
خرافه دوم
اقتصاد همهچیز است و توسعه سیاستهای اقتصادی میطلبد نه علم.
فراماسونری تنها بازوی اجرایی غرب در این هدف نیست. در پایان سالهای دهه 1340 کتابی چاپ شد با عنوان «سیر آزادی در اروپا» که البته ربطی به آزادی نداشت و داستان سیر لیبرالیسم اقتصادی بود و شعارهای آزادی بازار را ترویج میکرد. در مقطع نخستوزیری آموزگار این شعارها شکل اجرایی به خود گرفت و تحت اثر آن رئیس اتاق بازرگانی به عنوان نماینده بخش خصوصی وزیر شد. هنوز پژواک این شعارها که قصد جایگزینی خرافه قدیمترِ اولویت فلسفه بر علم را دارد، بر زندگی ملی ما مؤثر و تعیینکننده است. شعارهایی که میخواهد تلقین کند که برای توسعه، اولویت با اتخاذ تعدادی شگردهای عملی است که علم جهانشمول اقتصاد توصیه میکند نه جذب علم. این خرافه با خرافه اول همارز و همهدف است. اولا باید گفت که اقتصاد علم جهانشمول نیست، چراکه اگر علم بود و جهانشمول، ترامپی درنمیآمد که میان احکام آن دیوار بکشد و جدول تعرفه ترسیم کند؛ چنان که او نمیتواند فرمان صادر کند که خلاف حکم علم جهانشولِ شیمی، اکسیژن و کربن، حق تشکیل مولکول پایدار انیدرید کربنیک را ندارند. ثانیا اگر به درون یک سلول بازار که مفهوم کانونی اقتصاد لیبرالیسم است نگاهی بیندازیم چه میبینیم. دو چیز با هم مبادله میشوند که میتواند یکی پول و یکی کالا باشد. اما نه پول پا دارد و نه کالا و این دو را باید دو نفر آورده باشند. حال به محض آنکه خلاف شیمی، که چشم بر کربن و اکسیژن نمیبندد، بر این دو نفر چشم ببندیم و به تجرید و انتزاع مفاهیم مثالی وارد شویم از دایره علم خارج و به حوزه فلسفه وارد شدهایم و ازاینرو است که آدام اسمیت اجبارا به مفهوم ماورایی دست الهی متشبث میشود. اقتصاد علم نیست چنان که ترامپ علمیت آن را نمیپذیرد و تلقین احکام جبری آن با عنوان جعلی علم خرافهسازی استعماری است که ما را از جذب علم غافل میکند. پس از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی هیچ فعالیتی نیست که بدون علم سودده باشد و چگونه میتوان با شگردهای اقتصادی و بدون تولید سود واقعی تولید ناخالص ملی را بالا برد. رشد و توسعه در دنیای امروز مرهون علم است نه شگردهای اقتصاد سیاسی. شگفتا که دستاندرکاران اقتصاد سیاسی ما همچنان مدعی علمیت اقتصاد هستند آن هم در جهانی که حتی به نحلههای اقتصادی دیگر نظریه و مکتب هم نمیگویند بلکه از اجماع شیکاگو و واشنگتن و لندن حرف میزنند که نشان میدهد اقتصاد از جنس استنباط است نه از جنس علم. مقدم بر هر حکمی باید درک کنیم بدون تولید سود واقعی، یعنی ستانده بیشتر به قیمتهای واقعی جهانی، نسبت به دادههای واقعی به قیمتهای جهانی، افزایش تولید سرانه ملی میسر نیست و وعده آن صرفا با شگردهای اقتصادی پراکندن خرافه استعماری میسر است. بدون علم به هیچجا نمیرسیم ولو مرحوم هایک و اشتراوس را زنده کنیم و مشاور بگیریم.
در جهان امروز پیشنیاز توسعه تمدنی استقلال سیاسی است اما استقلال شرط لازم است و کافی نیست و حفظ آن مستلزم توسعه است و توسعه در جهان امروز بدون جذب علم که همچون یادگیری شطرنج مشروط به هیچ پیشنیاز فلسفی، حکمی، فرهنگی و... نیست محقق نمیشود. بدون علم به هیچجا نمیرسیم. باید خرافههای ممانعتکنندهای که وعده توسعه بدون علم و به اتکای شگردهای اقتصادی را میدهند، از دایره روشنفکری بستریم و ایمان بیاوریم که بدون علم به هیچجا نمیرسیم. اگر آنچه آمد مقنع و مفید نباشد، توجه به این مثال شاید کمک کند. ما به یمن اقلیم خدادادی و تجربه تاریخی تودههای اصیل ایرانی حدود 150 میلیون تن محصولات کشاورزی داریم که با کمترین برآوردهای جهانی بهطور متوسط کیلویی یک دلار به قیمتهای جهانی میارزد. حد نصاب تولید اکثر این محصولات نسبت به رکوردهای جهانی کمتر از یکششم تا یکچهارم است؛ بنابراین با انتقال سادهترین خصایل علمی مانند آشنایی با مداد و قلم و ثبت دادهها و ستاندهها و رجوع به مراجع و ارزیابی عملکرد و تشخیص و تعریف مسئله و یافتن راهحل و... که نیازی به سختافزارهای سنگین و مثلا دانش ژنوم و... ندارد انتظار دو برابرکردن برداشت با همین هزینههای معمول بیمنطق نیست و لااقل یک بار در زمان کوتاه در هندوستان تجربه شده است. حال ببینیم که همین تأثیر کوتاه و ممکن نگاه علمی میتواند بدون نیاز به معامله در استقلال و جذب سرمایه خارجی سالانه 150 میلیارد دلار ثروت بیشتر تولید کند که چند برابر درآمد سختآمد نفتی است. در این صورت از اقتصاددانهای سیاسی خود باید بپرسیم آیا نیازی داریم شعار بدهیم که ما برای حفظ سطح تولید نفت خود به جذب 300 میلیارد دلار سرمایه خارجی نیازمندیم! توسعه که ضامن حفظ استقلال دردانه و یگانه است نیازمند شستن چشمها و دیدن جور دیگر است. با خرافات مرسوم استعماری توسعه به جایی نمیرسد.
و اما خرافه سوم:
کلید توسعه در اصلاح روابط با غرب نهفته است.
در بهار 1404، ونس، معاون ترامپ، مضمونا گفت که ما تحت سیاستهای جهانیسازی تولیداتی را به چین سپردیم تا از بازار عظیم و نیروی کار ارزان نفع ببریم. اما آنها نه فقط تولید بلکه علم و طراحی را فراگرفتند و مانع ثروت بیشتر ما شدند. لب و لباب این خرافه بسیار رایج و مقبول در این سخن مشهود است. رابطه با غرب استعماری تا آنجا مجاز است که کسی به حریم دانش و دانشورزی وارد نشود مانند کره جنوبی که هیچ مالکیت بالای 10 میلیون دلار ملی ندارد و با کوچکترین تشر استعمار باید تکلیف ادا کند و عایدات ملی ناشی از نیروی کار ارزان خود را ببرد و در آمریکا بگذارد. اگر کشورهایی به یمن ارتباط خوب با غرب نفت و گاز خود را میفروشند، نمایانگر توسعه نیست و میبینیم که طبق فرمان باید تریلیونها دلار عایدات خود را پس بدهند.
ارتباطات جهانی خوب و ضروری است اما نباید رؤیای توسعه تمدنی را به آن بست. ارتباط با غرب از نظر غرب چیزی نیست جز پذیرش نقش جهانی مطابق دستورالعمل غرب. البته سخت است و بسیار سخت است که خلاف این فریضه استعماری بیندیشیم و عمل کنیم. فشارهای حداکثری دارد، تجاوز کشورهای اتمی را دارد و بمباران شبانهروزی اذهان مردم را دارد که کماثرتر نیست. اما بالاخره باید قبول کرد که همواره در تاریخ کسانی بودهاند ولو در مقابله با عقل مصلحتاندیش که این نقش پیشساخته را نخواستهاند بپذیرند. آنها هم در تاریخ حقی و مرتبهای دارند. کنارگذاردن این سه خرافه استعماری آسان نیست اما میتوان انتظار داشت که با همهگیرشدن ایمان به آنکه بدون علم به هیچکجا نمیرسیم و با تکرار و تکرار، روشنفکران ملی نقش خود را در توسعه تمدنی که شایسته استقلال ملی است ایفا کنند تا روزی فرابرسد که دولتمردان به جای تعارفات هم و غم خود را بر اصلاح نظام آموزش رسمی استعمارنهاده متمرکز کنند. علم بدون اصلاح علمی و نه فلسفی نظام آموزش رسمی و توسعه بدون علم به دست نمیآید.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.