آیا گذشته ضروریتر از آینده است؟
تاریخ بهمثابه شناخت میدان آزادی
حقیقت را تا چه حد میتوان آموخت؟ سورن کیرکگور تأملاتش در رسالۀ کوتاه و دشوارِ «خردهنانهای فلسفی» را با وارسی این پرسش آغاز میکند. پرسشی سقراطی که کیرکگور آن را فراتر میبرد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
حقیقت را تا چه حد میتوان آموخت؟ سورن کیرکگور تأملاتش در رسالۀ کوتاه و دشوارِ «خردهنانهای فلسفی» را با وارسی این پرسش آغاز میکند. پرسشی سقراطی که کیرکگور آن را فراتر میبرد. برای آموختن حقیقت تا حدی، باید فرض را بر هستی نداشتن آن گذاشت. از آنجا که حقیقت را باید یاد گرفت، پس باید آن را جست. اما دشواری این بحث از آنجاست که محال مینماید شخص چیزی را جستوجو کند که میداند، و نیز محال است شخص چیزی را بجوید که نمیداند. سقراط این مسئله را «بحث انحرافی» میخواند و این راهحل را پیش میگذارد: «هر آموختن و جستنی چیزی جز تذکار نیست -آموختن در همهحال بهیادآوردن است و در نتیجه شخص نادان را تذکاری بس باشد تا خودش آنچه را میداند به یاد آورد. به این قرار، حقیقت وارد ذهن شخص نادان نمیشود. حقیقت در او بوده است». کیرکگور بحث را به مسئله درک گذشته میکشاند؛ اینکه آیا گذشته ضروریتر از آینده است؟
و میکوشد نقابِ ضرورت را از گذشتۀ تاریخی کنار بزند. از این منظر، آدمی نمیتواند آینده را پیشگویی کند و نیز حق ندارد تفسیر رویدادهای گذشته را به ضرورت متکی کند و چنین ادعایی را پیش بکشد که رویدادهای گذشته از روی ضرورت اتفاق افتادهاند. مسئلۀ درک گذشته در رسالۀ «خردهنانهای فلسفی» با عنوان «میانپرده» طرح شده و چنانکه در مقدمه پرفسور ادوارد اف مونی، از برجستهترین کیرکگورپژوهان معاصر آمده است، میانپرده یا آنتراکت معمولا فرصتی است برای آسودن و نفس تازهکردن در ساختاری طاقتفرسا و نفسگیرتر، مانند اینترلود در موسیقی؛ اما میانپردۀ کیرکگور از سنخ دیگری است: این فشردهترین و دشوارترین بخش «خردهنانهای فلسفی»، ازقضا یکی از مهمترین مقولات فلسفی را در خود جای داده است. در این بخش کیرکگور بین دو تراز تاریخی تفاوت قائل میشود: «هر آنچه هستی مییابد گذشتهای دارد و بنابراین تاریخی یا سرگذشتی. هستی یافتن برخی چیزها موضوع علم است، اما دیگر چیزها به میانجی انتخاب آدمیان هستی مییابند و درون فرهنگ جای میگیرند. تاریخ طبیعی در درون خودش حاوی امکانِ هستییافتنی دوچندان است». بنابراین، گذشته ضروری نیست و با این حال نمیتوان آن را تغییر داد. دستاورد مهم کیرکگور آوردن مفهوم «آزادی» به میدان شناختِ تاریخ است و به این ترتیب: «دانستن و شناختنِ تاریخ یعنی شناختنِ میدان آزادی». از این قرار است که مسئله دیگر بر سر آنچه باید میبود نیست یا آنچه از روز اول مقدر بوده است. به پرسش بنیادی کیرکگور درباره درک گذشته برگردیم: آیا گذشته ضروریتر از آینده است؟
کیرکگور معتقد است امر تاریخی هرآینه گذشته است، زیرا فشار حال حاضر بر مرزهای آینده هنوز تاریخی نشده است. اینجاست که مفهوم «صیرورت» به میان میآید: امر تاریخی به مفهوم دقیق کلمه رابطهای دیالکتیکی با زمان دارد، و صیرورت تاریخی از طریق علتی به وجود میآید که بالنسبه آزاد عمل میکند؛ «علتی که همیشه بهطور قطع به علتی اشاره دارد که با آزادی مطلق عمل میکند». بنا بر این تفسیر، «آنچه روی داده است، روی داده است، کاری است گذشته: آبی است رفته که به جوی بازنمیآید؛ به این قرار نمیتوان تغییرش داد». نتیجه اینکه تغییرناپذیری گذشته محصول یک تغییر است، محصول تغییر ناشی از صیرورت است. آنچه روی داده به شیوهای روی داده که تغییرناپذیر است، اما لحظۀ تأمل کیرکگور اینجاست که آیا این همان تغییرناپذیری ضرورت است؟ تغییرناپذیری گذشته به این معناست که «چنین-بودِ» بالفعل آن جور دیگری نتواند بود، اما آیا از این میتوان نتیجه گرفت که «چگونه-بودِ» ممکن آن نمیتوانست متفاوت باشد؟
از نظر کیرکگور، خواستِ پیشگویی آینده و خواستِ فهم ضرورت گذشته عین هماند و فقط رسم و راه مسلط کاری میکند که یکی معقولتر یا موجهتر از دیگری جلوه کند. درواقع «گذشته به وجود آمده است و صیرورت تغییری در فعلیت است که آزادی پدید آورده است». از نظر کیرکگور، اگر گذشته ضروری شده بود، آنگاه دیگر به آزادی تعلق نمیداشت -یعنی به آن چیزی که از طریق آن به وجود آمده است. و آنگاه گذار دیگر دردی از آزادی دوا نمیکرد و آزادی در وضع اسفناکی گرفتار میشد: «چیزی میشد که هم باید به آن خندید هم به حالش گریست، چراکه میباید مسئولیت چیزی را به عهده میگرفت که به او تعلق نداشت و چیزی تولید میکرد که بعد در کام ضرورت فرو میرفت، و خودِ آزادی، درست به اندازه ضرورت، توهمی بیش نبود؛ آزادی میشد سحر و جادو، و صیرورت میشد هشدار بیمورد، ترس بیاساس». از دیدِ کیرکگور، آنچه رابطه دیالکتیکی با زمان دارد از قسمی دوگانگی درونی برخوردار است، چراکه پس از آنکه حال حاضر بوده میتواند از آن حیث که گذشته است هستی داشته باشد. پس، آنچه به معنای حقیقی تاریخی است، همیشه گذشته است، به سر رسیده است، فرقی نمیکند یک سال پیش یا فقط چند روز پیش روی داده باشد. و از آن حیث که گذشته است فعلیت دارد و با یقین و اطمینان میتوان گفت که روی داده است. اما اینکه روی داده است، خود دقیقا مایۀ عدم قطعیت آن است و قوه دریافت آدمی به همین علت هیچگاه نمیتواند گذشته را چنان در خود جذب کند که انگار از روز ازل چنین بوده است. رأی نهایی کیرکگور این است: «فقط در تناقض میان قطعیت و عدم قطعیت، که نشان متمایزکنندۀ هر آن چیزی است که به وجود آمده و همچنین نشان متمایزکنندۀ گذشته است، میتوان گذشته را فهمید».
پس، اگر گذشته به هر شکل دیگری فهم شود، بهطور کامل بد فهمیده شده است. از نظر کیرکگور برای چنین دریافتی، مورخ باید رودرروی گذشته بایستد و از تجربهای توش و توان بگیرد که به تعبیر این فیلسوف، «حس پرشور از برای صیرورت است- یعنی حیرت». اگر فیلسوف و مورخ از چیزی حیران نشود، آنگاه از نظر کیرکگور باید گفت که دغدغه امر تاریخی ندارد؛ زیرا هر کجا صیرورت باشد و نیز در مورد گذشته که صیرورت در آن هست، آنجا عدم قطعیتِ قطعیترین چیزی را که به وجود آمده فقط میتوان در قالب شور یعنی حیرت بیان کرد- شوری که به باور کیرکگور، هم برازنده فیلسوف است و هم برای او ضرورت دارد. درک پدیدههای تاریخی همواره رگهای از عدم قطعیت دارد و از آنجا که به قول ادوارد اف مونی، پدیدههای تاریخی از طریق فعلهایی آزادانه به وجود آمدند و از مرتبه امکان به هستی بالفعل رسیدهاند، صاحب خصلتی هستند که میان قطعیت و عدم قطعیت نوسان دارد. این است میدان آزادیِ کیرکگور که دانستن و شناختنِ تاریخ منوط به آن است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.