گفتوگو با فیروزه گلمحمدی، تصویرگر و نقاش
تصویرهای کتاب «زال و سیمرغ » را سانسور کردند
همکاری فیروزه گلمحمدی با جینگودال
شاید تصویرسازیهای «فیروزه گلمحمدی» بیشتر در یادمان باشد تا اسمش؛ چون این تصویرگر و نقاش شناختهشده کشورمان، سالها در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» در کنار داستانها و شعرها برای ردههای سنی «گروه ج» -سالهای پایان دبستان- خاطرهساز شده که اغلب تصاویرشان در ذهن باقی میماند. اما این همه کارهای او نیست؛ بعدها خودش در کتابهایش اشعار را انتخاب و تصاویر آن را با ترکیب نگاه و تخیلات خود خلق کرد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
فرانک آرتا: شاید تصویرسازیهای «فیروزه گلمحمدی» بیشتر در یادمان باشد تا اسمش؛ چون این تصویرگر و نقاش شناختهشده کشورمان، سالها در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» در کنار داستانها و شعرها برای ردههای سنی «گروه ج» -سالهای پایان دبستان- خاطرهساز شده که اغلب تصاویرشان در ذهن باقی میماند. اما این همه کارهای او نیست؛ بعدها خودش در کتابهایش اشعار را انتخاب و تصاویر آن را با ترکیب نگاه و تخیلات خود خلق کرد. قریب دو هزار مترمربع نقاشی دیواری کشیده که هر یک سرنوشت جالبی دارند. سراغ «فیروزه گلمحمدی» رفتیم؛ چون اخیرا کتاب «زال و سیمرغ» او بعد از گذشت 10 سال بالاخره منتشر شد اما با سانسور. او که نزدیک 64، 65 کتاب تصویرگری کرده است، آزردهخاطر بود که چرا چنین اتفاقی برای کتابش افتاده و او مجبور شده روی برخی از تصاویر خط بکشد. خانواده فیروزه گلمحمدی اهل سیاست هستند ولی او هیچوقت درگیر سیاست نشد. او و زهرا رهنورد بهاصطلاح جاری هستند که جالب است در میدان محسنی دو کار هنری کنار هم کشیده بودند که برخیها به شوخی میگفتند این میدان باید «میدان جاریتین» نام بگیرد. شرح کامل بخشی از زندگی او در این گفتوگو بیان شده که شما پیگیری میکنید.
واقعیت این است آنقدر که در جامعه به هنر سینما و نمایش اهمیت میدهند، به هنرهای تجسمی کمتر توجه میشود. هرچند در این سالها به نقاشی و عکاسی کمی اقبال نشان داده شده، اما به تصویرگری و تصویرسازی کمتر پرداخته شده است. شما هم در این زمینه سالهاست فعالیت میکنید. قبل از هر چیز میخواهم بدانم «فیروزه گلمحمدی» کیست؟
چه سخت! زمانی که در هنرستان داشتم درس میخواندم، دو خواهرم به من توصیه کردند چون ما ادبیات و تجربی خواندهایم، تو رشته فنی بخوان. من هم گفتم باشد. آنموقع به هنرستان «شهناز پهلوی» رفتم و الان نمیدانم اسمش چیست، ولی اطراف خیابان «هدایت» بود. آنجا هم سرامیک، هم خیاطی و هم دکوراسیون تدریس میشد. ما گفتیم خیاطی یاد بگیریم. چون خواهر دیگرم خیاطی خوب بلد بود، من هم خیاطی را خوب یاد گرفتم. کارهای ابتدایی را انجام میدادم و خوشم آمد تا بعد از شش ماه مدیر هنرستان گفت چون تعداد افرادی که خیاطی فرا میگیرند کم هستند، میخواهیم این رشته را حذف کنیم، شما میتوانید سرامیک یاد بگیرید یا دکوراسیون. من نمیدانستم سرامیک چیست. از کلاس بیرون آمدم و به یکی از دوستانم گفتم چه کنیم؟ گفت شیر یا خط میاندازیم. گفتم باشد. پشت کلاس رفتیم و سکه را انداختیم و دکوراسیون شیر شد. گفتیم پس همین را ادامه میدهیم. به کلاس رفتیم و دیدیم استاد ایستاده و میزها عجیب و غریب است که با یک خطکش روی آنها کار میکند. خلاصه هم استاد و هم بچهها کمک کردند. یک کلاس چهار ساعت طول کشید. ما هم همینطور میکشیدیم. آخر سر استاد آمد و نقشه من را گرفت و زد به تخته. رو به بچهها گفت ببینید اینطوری میگویم بکشید. من خودم چهارشاخ مانده بودم. از این کارم خیلی خوشش آمده بود. از اینجا به بعد قضیه دکوراسیون شروع شد. البته نقاشی نبود، ولی طراحی داشت. بالاخره هنرستان را تمام کردم. وارد دانشگاه شدم و رشته دکوراسیون را تمام کردم. اما در این مدت کارهای کوچکی هم میکردم. مثلا چند دیوار بود که روی آن نقاشی کردم. جالب است بدانید همیشه حس کردم در کارها هیچی را انتخاب نکردهام؛ یعنی هل داده شدم یا موقعیتی پیش آمده که به من گفتند بیا و نقاشی کن یا فلان کار را انجام بده. تا اینکه به دلیلی در سال 1363 به پاکستان رفتیم. قبل از رفتن به آنجا، من به کانون پرورش فکری رفتم. گفتم آقا من در «کیهان بچهها» هم کار کردهام. دست آخر تعدادی از شعرها را به من میدادند و برایشان تصویرگری میکردم. گفتم امکانش است به من کتاب بدهید تا کار کنم؟ کارم تمام شد و سپس به ایران فرستادم. بعد از مدتی رئیس گروه هنری با من تماس گرفت و گفت کتاب تو را به مسابقات ژاپن میفرستیم که قطعا برنده میشود که گفتم مگر میشود؟!
اگر درست گفته باشم آن زمان رئیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آقای زرین بود؟
بله، ولی رئیس بخش هنری آقای دادگر بود. خلاصه کارم برنده شد. آنها دوباره کتاب دیگری به من دادند. کار کردم و دوباره برنده شد. بعد کتاب شعری به من دادند و من کار کردم. رئیس بخش هنری گفت دیگر از این منگولهها نکش. گفتم باشد. و خیلی مدرن کشیدم، ولی در هیئتمدیره کارم رد شد و گفتند این کار فیروزه گلمحمدی نیست! آنموقع آقایی در هیئتمدیره گفت این کتاب شما رد شد! گفتند دوباره برو به سمت سبک و سیاق خودت. هیچی دیگر رفتم دوباره سبک خودم را کشیدم و دوباره برنده شدم. یعنی همینطور تا یک سال من هر کاری میکردم برنده میشد؛ ازجمله همین «زال و سیمرغ». این کتاب فعلی «زال و سیمرغ» ورژن دوم کتاب قبلی است که در ژاپن برنده شده بود. حتی یونسکو جشنی برپا کرد به خاطر آن جایزهای که گرفتم و آقایان زرینکلک، علیاکبر صادقی و کلانتری آمده بودند و جمع جالبی بود. 20 سال گذشت و تکنیک و طرز فکرم عوض شده بود. فیروزه گلمحمدی تا مدتها و سالها هیچوقت چیزی را انتخاب نکرده و همیشه چیزی جلوی پایش قرار گرفته تا کاری را انجام دهد.
در دورهای که انقلاب رخ داد، انقلابیهای ما به سبک نقاشان دیوارنگاره مکزیک مثل «دیهگو ریورا»، نقاشیهایی با مضامین منطبق با انقلاب اسلامی کشیدند. هرچند کارها به آن معنا کپیکاری نبود اما نگاه چپ بر این نقاشیها حاکم بود. در این دوره انتقالی انقلابی علیه مدرنیسم بود؛ یعنی حرکتی سنتی مقابل مدرنیسم حاکم. این حقیقت آیا روی هنر هم تأثیر گذاشت؟ حالا که گفتید اساسا من مدرنتر کار کردم، میخواهم بدانم به لحاظ تکنیکی و محتوایی نگاهتان چه بود؟ مثل مقایسه نقاشیهای مینیاتوری قدیمی و مینیاتورهای مدرن.
من کارهای سنتی مدرن را خیلی دوست داشتم و با اشتیاق به آنها نگاه کرده و فکر میکردم یک وقتی بتوانم اینطوری کار کنم. این همیشه در ذهنم بود. حتی به یاد میآورم یکی از همشاگردیهای من در دانشگاه کاری کرده بود که من از روی آن کپی کردم تا یاد بگیرم چگونه عمل کنم. این علاقه خودش یک پایه بود. از آن زمان شروع به کشیدن نقاشی کردم. تمام این طرحها، نقشها، موتیفها، کمپوزیسیون و رنگها وارد کارم شدند. مثلا آن مینیاتورهای قدیمی را میدیدم و عوض میکردم.
منظورم نگارگریهای قدیم بود...
بله؛ نگارگریهای قدیم را که در کتابها زیاد هستند، کار نمیکردم، ولی از میان آن خورشیدها، خورشیدهای خودم را میکشیدم که نمیتوانید تشخیص بدهید این در تاریخ بوده یا نه. اتفاقا خاطرهای از آقای فرشچیان دارم که درباره من نوشته بودند گلمحمدی خورشیدهای خودش را میکشد، فرشهای خودش را میبافد، لباسهای خودش را طراحی میکند و معماری خودش را میکشد که بامزه هستند. ایشان خوب فهمیده بودند که کارهای من چگونه هستند. آن کتابهایی را که من برایشان فرستاده بودم، دیده بودند که مثلا خورشیدهایم در تاریخ شبیهی ندارد و برساخته خودم است.
من همیشه تصور میکردم سیمرغ مرد بوده، اما سیمرغ شما زن است؛ این از کجا میآید؟
من پنج، شش کتاب درباره اشعار مولانا کشیدهام و همینطور شاهنامه. یک کتاب هم درباره منطقالطیر عطار که در دستم است که در اشعار آنها زنی وجود ندارد یا در هفت شهر عشق، زنی وجود ندارد یا در کتاب «فیل درخانه تاریک» که کتاب معروفی است نیز هیچ زنی وجود ندارد که به فیل دست بزند، ولی من زن را وارد این داستانها کردم. حتی در همین «زال و سیمرغ» میبینید من آنجا یک مادر کشیدم که سانسور شده و میگوید رأی من کو که تو داری بچه را میفرستی. ببینید، سیمرغ چون بچه داشته، در کوه بوده و آمده برای بچهاش غذا ببرد، حتما زن بوده که زال را پیدا میکند. دیدم که مادر خیلی قشنگتر و بهتر است در مقایسه با آن سیمرغهای عجیب و غریبی که در تاریخ وجود دارند.
پس یکجورهایی بیشتر تحت تأثیر شخصیتهای شاهنامه هستید؛ چون شاهنامه زنان قوی هم دارد و شما از این فرصت استفاده کردید. زنانی که عمل و عکسالعملی از خود نشان میدهند.
درست است؛ اما من آن داستانها را تصویرگری نکردم.
میدانم. منظورم تصویرگری نیست، بحثم تأثیری است که اشعار روی افراد میگذارد. ما شعرای بزرگی داریم که هرکدام جهانبینی خاصی دارند. میتوان به کتاب «پنج اقلیم حضور» نوشته زندهیاد داریوش شایگان اشاره کرد که به جهانبینی پنج نفر از مهمترین شاعران ایرانزمین پرداخته است. خب حالا از نظر شما مدرنتر یعنی چه؟
دوست داشتم المانها ایرانی باشد. مثلا درخت سرو میگذاشتم، اما شبیه سروهایی که تاکنون کار شده، نبود. کارهایم شرقی بود، اما من تخیلم را داخلش میکردم. بعد گفتن برو کار خودت را بکن.
کتاب «ساز من ساز جیرجیرک» اسدالله شعبانی را با این نگاه کار کردم و برنده شد و جایزه گرفتم. تا اینکه سال 1371 که کانون را ترک کردم. یعنی در این فاصله مدام کتاب کار کردم. بعد از آن مسئول سازمان زیباسازی شهرداری من گفت بیا اینجا و یک گالری راه بینداز. سازمان زیباسازی شهرداری آن زمان در خیابان میرداماد بود که مسئول هنری آنجا شدم. بعد به من پیشنهاد کشیدن نقاشیهای دیواری را دادند. رئیس فلان منطقه به من گفت میخواهم برای میدان گلها، پشت آن درختها نقاشی بکشی که اولین نقاشی را در همین میدان کشیدم که هنوز هم هست، ولی رفته پشت درختها.
موضوعش چه بود؟
یک خورشید کشیدم که از داخل آن رنگینکمان درآمده است و کاملا شرقی شده. بعد از آن همینطوری اینها ادامه داشت.
فکر کنم پشت تندیس «نرگس عاشقان» کار خانم زهرا رهنورد که در میدان محسنی (میرداماد) نصب شده نیز یک نقاشی دیواری کشیدید؟
دقیقا. (میخندد) اصلا به آن «میدان جاریتین» میگویند! البته الان پاک شده است. دیگر هرکسی آن کار را دید میگفت بیا برای ما کار کن. تا سال 72 در تهران تا دو هزار مترمربع نقاشی دیواری کشیدم. خیلی جالب بود که این کار را شهرداری تهران به من سفارش داده بود، ولی بعد که به کاشان رفتم، دیدم یکی از همین نقاشیهای من در چهارراهی کپی شده و زیرش نوشته بودند «شهرداری کاشان»؛ یعنی طبق حق کپی رایت حداقل باید به ما خبر میدادند که ندادند!
اعتراض نکردید؟
نه اعتراض نکردم.
چرا؟
چون همان موقعها آقای فرشچیان حرف جالبی به من زد. آن زمان ما نزدیکیهای «ازگل» ساکن بودیم. یک سربازخانه آنجا بود که روی دیوارش نقاشی «عصر عاشورا» را کجوکوله کشیده بودند. آقای فرشچیان گفت: یکی به من خبر داد. من گفتم بابا ولش کن، بذار بکشن. اینها هرکاری کنند باز شبیه کار فرشچیان نمیشود. دیدم حرف جالبی زدند و من هم اعتراض نکردم.
درباره شکل حضورتان در کانون پرورش فکری در دهه ۶۰ و تا زمانی که از آن خارج شدید بگویید.
خب من بعد از انقلاب در سال 1363 کارهای کوچکی برای «کیهان بچهها» انجام میدادم. تصویرگری برای شعر و داستان و از این چیزا بود. آن زمان کتاب تصویرگری نکرده بودم. ولی همانطورکه گفتم، از ۶۳ که ما به پاکستان منتقل شدیم، به کانون رفتم و ماجراها را تعریف کردم. تا سال 1371 با کانون همکاری داشتم. اما به دلیل اتفاقات بدی که افتاد، از آنجا جدا شدم.
چه اتفاقاتی؟
یکی اینکه گرافیست کتاب در آن زمان کار جالبی برای بهتر نشاندادن تصاویر در کنار اشعار یا مطالب داستان انجام نمیداد. دیگر اینکه کاغذهایشان مرغوب نبود و بدتر از همه اینکه عجیب و غریب بود. دیگر اینکه یک روز چهارشنبه مسئولان وقت درِ کانون را میبندند و شنبه که به سرکار برمیگردند، میبینند لوله آبِ جوش ترکیده و کل آرشیو که در زیر زمین جای داشت را آب گرفته و اغلب کارهای اصلی من و آقایان زرینکلک و مثقالی و صادقی و کلانتری را آب گرفته و... باد کردند و یک چیز افتضاحی شده بود.
فکر کنم آن زمان آقای چینیفروشان رئیس بودند؟
فکر کنم. در آن زمان من حدود ۷۰ تا کار داشتم. عکاسی به من گفت من روزی آنجا رفتم، همه کارها را در محوطه پارکینگ که بزرگ بود روی زمین چیده بودند تا خشک شود. تا سؤال کردم، من را بیرون انداختند و فیلمهایی را هم که گرفته بودم، از من گرفتند. ما خیلی هم مصاحبه کردیم و حرف زدیم و تلفن کردیم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. دستکم اگر کارها را به ما میدادند تا خودمان بازسازی و مرمت میکردیم، خیلی بهتر بود. اما چنین اتفاقی نیفتاد، چون من خودم میدانم با چه رنگ و قلمی کار کردهام و میتوانستم اثر را نجات دهم اما نشد. بعدا نمایشگاهی برپا کردند و از هرکدام ما یک اثر به نمایش گذاشتند تا دلمان خوش شود و یعنی اینکه هیچی نشده.
یعنی اغلب کارهای تصویرسازی شما در آنجا بود؟
بله. من شخصا تا حالا هیچ نفهمیدم که کدام کارهایم از بین رفت یا باقی ماند. بعد از آن با کانون قطع همکاری کردم. بعد با خودم گفتم از این بعد من خودم در نقش ناشر، نویسنده و تصویرگر کار میکنم. رفتم سراغ مولانا و کتاب «فیل در خانه تاریک» که اولین کار مستقلم بود. بعد دومین کارم را شروع کردم و بعد دومی و سومی و تا همین الان چهار کتاب در کشوی خانه من است. یک کتاب دیگر دارم با عنوان «جناب شغال رنگ ما را دزدیده» که خیلی بامزه است و در سال 1389 منتشر شد. بعد کتاب «منطقالطیر» بود که خودم به ژاپن فرستادم و برنده شد. «زال و سیمرغ» هم برنده شد. من آن موقع نظری داشتم و هنوزم دارم که نوجوانان ما باید با گنجینه آثار ادبی ما آشنا شوند. از آن موقع تصمیم گرفتم که سراغ متون قدیمی بروم و تصویرگری کنم. از آن موقع به بعد من هیچ داستانی را از کسی نگرفتم جز یک کتاب شعر «چای با طعم خدا» که متعلق به خانم عرفان نظرآهاری است. شعرهای خیلی قشنگ داشت. وقتی ناشر این را به من داد، واقعا دلم رفت که این کار را بکنم.
شعرهای بقیه کارها را خودتان انتخاب میکنید؟
مثلا متن «جناب شغال رنگ ما را دزدیده» بر اساس اشعار مولاناست که آخرش آوردیم. بعد این «زال و سیمرغ» که الان دست شماست هم شعر است، اما یک جاهایی هم یک پاراگراف نثر دارد.
با ناشران خارجی کار کردید؟
یک ناشر سوئیسی در نمایشگاه برلین وقتی کتاب «فیل در خانه تاریک» را دید، خوشش آمد. کتاب ترجمه شده بود و از آن استقبال کردند. بعد به من سفارش داد و گفت داستانی دارم که میخواهم با این تکنیک کار شود.
نویسنده چه کسی بود؟
نویسندهاش یک خانم و آقای جواهرفروش اهل اروپای شرقی بودند که اصلا آنها را ندیدهام. کتاب هم به انگلیسی، آلمانی و فرانسه منتشر شد و نسخه انگلیسی داستان را برای من فرستادند و پرسیدند دوست داری کار کنی که گفتم بله. مورد دیگری که باعث افتخار من شد پیشنهاد نشر minedition (ماینادیشن) بود در سال 1351 که ناشر با من تماس گرفت و گفت شعری درباره صلح از خانم «جین گودال»، زیستشناس معروف، دارم که میخواهم تو تصویرگری کنی و هدفم این است که دو زن از دو تمدن روی آن کار کنند. البته خانم گودال اخیرا فوت کردند و مناسب دیدم که از این طریق از ایشان یادی کرده باشم. نام کتاب «دعاهایی برای صلح جهانی» است که به زبان انگلیسی و آلمانی و بعدا توسط کانون به فارسی چاپ شد.
وقتی یک ناشر خارجی به شما رجوع میکند، حقوق مؤلف و تصویرگر را مطابق قانون کپی رایت باید رعایت کنند. اصولا قرارداد ناشران خارجی با شما چگونه است؟
مثلا این ناشران خارجی که معمولا کتابهای هنری تصویرگرانی را که جایزه بردهاند، کار کردهاند، قراردادی که میبندند بیش از 10 صفحه است که میگویند اگر فلان ادیشن را به ما بدهید، فلان مبلغ را برای شما واریز میکنیم. یعنی ریزهکاریهای زیادی دارد. جالب است که من 10 سال پیش با آنها قرارداد بستم، اما چند وقت پیش مبلغی برایم واریز کردند. چون طبق قرارداد بیشتر فروخته بودند و باید مبلغی را به ما میدادند. البته من خودم مدیر هنری دارم که بیشتر کارهایم را انجام دهد و باید به او میدادم. البته برخی از این ناشران کلاهبردار هم هستند. اینجوری نیست که همه آنها صدردرصد درستکار باشند. مخصوصا ناشران کمترشناختهشده. ولی اگر با ناشران درست و حسابی کار کنید، درست عمل میکنند. من کتابی از لندن سفارش گرفتم با عنوان «رؤیای نیمهشب تابستان» شکسپیر. تمام قرارداد را بستیم. شروع به کار کردم و چقدر هم پرکار بود. برایشان نمونه کار فرستادیم ولی بعد آن آقا دیگر جواب نداد. انگار محو شده بود. پس این مدلش هم داریم. یا با یک ناشر آلمانی کار کردم و اثر چاپ شد و بدون اینکه به من بگوید به یک ناشر فرانسوی داد تا کتاب را چاپ کند. به من هم هیچ حق و حقوقی ندادند. البته ناشر خیلی مهمی بود. یا ناشر معروف آلمانی «بوهمپرس» با من قرارداد بست و کتاب «جناب شغال رنگ ما را دزدیده» را چاپ کرد و سرخود به ناشر فرانسوی داد و هیچ حق و حقوقی هم پرداخت نکرد.
شاید دلیل مهمش این است که ایران عضو معاهده بینالمللی کپیرایت نیست و ما خودمان حقوق تألیف دیگران را رعایت نمیکنیم.
خانم لیلی حائری که مدیر کارهای هنری هستند از «بوهمپرس» شکایت کردند ولی به جایی نرسید. یعنی اگر عضو کپیرایت جهانی باشیم، بالاخره به یک جایی میرسیم. شاید این حرف شما درست باشد. اما از سال 1371 خودم کار کردم و کارهایم را توی کشو گذاشتم تا یک ناشر خوب آنها را چاپ کند و در نبودم، بچههایم آنها را پیگیری کنند. تا اینکه برای چاپ کتاب «فیل در خانه تاریک» نشر افق آمدند و کار را چاپ کردند. من همیشه در گفتوگوهایم گفتهام آقای هاشمینژاد مثل آن شاهزاده که سوار بر اسب سفیدی است یهویی آمد و من را نجات داد. یا آقای بهمنپور به زیباترین و خلاقانهترین شکل کتاب «زال و سیمرغ» را منشر کرد. از آن به بعد من دیگر درصد پشت جلد گرفتم و گفتم کار اورجینال را نمیدهم و شما میتوانید اسکن کنید. در حالی که کانون تمام کارهای اورجینال ما را گرفت. ضمن اینکه دیگر با ناشر غریبه کار نمیکنم؛ من با کسانی کار میکنم که سالهاست آنها را میشناسم.
حق و حقوق درباره نقاشیهای دیواری چگونه است؟ چون در غرب سنت قدیمی نقاشی دیوار وجود دارد که به آن فرسک میگویند و هنرمندان بزرگ تاریخ مثل میکل آنژ و رافائل بر دیوار کلیساها و مکانهای مقدس نقاشی کشیدهاند و تبدیل به میراث بشری شدهاند. ولی متأسفانه در بناهایی مثل عالیقاپو در ایران در دورهای نقاشیهای دیوارها را خراب کردند...
حق و حقوقی در این مورد وجود ندارد و بهراحتی میتوانند روی آن رنگ بزنند. همانطورکه گفتم، من حدود دو هزار اثر دیواری داشتم. یکی از آنها زیر پل جلال آلاحمد بود که روی موضوع تسبیح در قرآن کار کرده بودم.
البته الان دیگر پل جلال آلاحمد به شکل گذشته نیست.
بله. آن زمان تسبیح حضرت عیسی(ع) و مریم(ع) در یک طرف و حضرت داوود(ع) و حضرت یونس(ع) در شکم ماهی را در طرف دیگر را کشیدم که تسبیح میگفتند. بعد من هردفعه از آنجا رد میشدم، از بالای پل کلی گل روی صورت حضرات مسیح و مریم(ع) سرازیر میشد. به شهرداری رفتم و گفتم آقا ما اگر روز قیامت بخواهیم جواب بدهیم، چه جوابی خواهیم داد؟ گفتند میرویم و میشوییم. توضیح دادم ولی بعد از شستن رنگ عوض میشود. بالاخره گفتم لطفا پاکش کنید. در میدان مادر هم، مادر یک زنی بود که دستانش را باز کرده بود و از اشعار مولانا بود و یکی هم در میدان فاطمی برای سالگرد مولانا سهتا از پنج نقاشی که کشیده بودم از اشعار مولانا بود که همهاش یا خراب شده یا پاک کردهاند. به غیر از نقاشی میدان گلها که هنوز پشت درختهاست.
چرا سراغ شعرای معاصر نرفتهاید. مثلا نیما، شاملو، فروغ فرخزاد یا نصرت رحمانی؟
چون دربرگیریشان کم است. هدف من بیشتر شناساندن ادبیات کهن به نسلهای جدید است. شاید اشعار منطقالطیر و فردوسی و مولانا به گوش نسل جدید نخورده باشد. ولی شعر مدرن به اندازه کافی دارد چاپ میشود. اصلا تخصص من روی این موضوع است.
دوست دارم نظرتان را درباره نقاط افتراق و اشتراک نقاشی و گرافیک بدانم؟ اصلا مرز این دوتا چیست؟مثلا وجه افتراق نگارگری و نقاشی را میتوان پرسپکتیو دانست.
من اغلب به دانشجویان و هنرجویان خودم میگویم شاید برخی افراد قبول نداشته باشند ما تمام آثاری که داریم میکشیم؛ چه نقاشی و تصویرگری، همه به نوعی تصویرسازی محسوب میشوند.
خب، در نقاشی فیگوراتیو درست است. اما در آبستره چطور؟
خب، کمکم به آنها رسیدیم. چیزهایی درون هنرمند بوده که از دل آنها فراتر رفته از فیگوراتیو، نیمهفیگوراتیو و تا به انتزاعی رسیده. به نظر من همه اینها به گونهای تصویرسازی هستند. به هر حال درون نقاشان هم همیشه داستان یا روایتی وجود دارد.
خانم گلمحمدی، اشارهای کنم به هنر شرق، از نگارگری ایرانی تا مینیاتور شرق دور، آنها به آن شکل پرسپکتیو ندارند. البته پرسپکتیوی که ما در آثار رامبرانت، کاراواجو، هنرمندان غربی و... میبینیم و دیگر مسئله نور و انعکاس آن میان اشیاست که فوقالعاده هستند.
من نگفتم که اینها تفاوت ندارند. من در کل گفتم هر هنری که از قلم روی کاغذ میآید، همگی بهنوعی تصویرسازی درونی است. ولی سبکها فرق میکنند.
در این سالها که شما کار کردهاید، آیا با پدیدهای به اسم سانسور مواجه شدهاید؟ آیا کارهایتان در کنار متن کتاب دچار سانسور شدهاند؟ شما براساس متن نهایی درواقع تصویرگری میکنید و تصویرگری خود شما هم شامل ممیزی شده یا نه؟
اول اینکه متن و تصویر جدا از هم ارزیابی نمیشوند. پاسخ سؤال شما متأسفانه بله است. البته کتاب «زال و سیمرغ» سانسور شد. هرچند تا قبل از این، کتابهای من هیچ وقت با سانسور مواجه نشدهاند؛ حتی در سیاسیترین شرایط مملکت. دو کتاب «جناب شغال رنگ ما را دزدیده» و «شاه باکلاه شاه بیکلاه» که اتفاقا هم سیاسی بودند، در زمان چاپشان هیچ مشکلی پیدا نکردند. ولی سر کتاب «زال و سیمرغ» مسیر مجوزگیری خیلی طول کشید. وقتی کسی را برای پیگیری فرستادیم، گفتند چرا از بریده جراید و تیترهای روزنامه استفاده کردید؟ که توضیح دادیم که تصاویر کلاژی از روزنامهها هستند؛ یعنی نقاشی را با بریده تیتر روزنامه ترکیب کردیم. گفتند نمیتوانیم مجوز بدهیم! جالب است بدانید که من برای این کتاب در سالهای 92، 93 چنین کاری کرده بودم و اتفاقا اخبار بیشتر مربوط به احمدینژاد بود. مشایی هم بود. ولی کتاب «زال و سیمرغ» پروسه چاپش خیلی طول کشید و تازه کمتر از یک ماه است که منتشر شده. ضمن اینکه قریب 10 سال به دلایل اقتصادی و کرونا توی چاپ مانده بود. من مطالب غیراخلاقی که منتشر نکردم. اغلب اخبار معمولی روزنامهها بوده. مثلا «زرداری»، نخستوزیر پاکستان، گفته «بدترین دموکراسیها از دیکتاتوری بهتر است!». اما همین جمله اصلا لرزه ایجاد کرده بود. بعد از آن هم 20، 30 تا اسم احمدینژاد آن وسطها بوده که گفتند پاکش کنید! یعنی شرمآور است برای منی که تاکنون 60، 65 کتاب تصویرگری کردهام و همگی چاپ شدهاند. من هیچ وقت دنبال سیاست نرفتم، با اینکه در خانواده سیاسی هستم. ولی اینکه موشکافی کنند و بگویند اسم احمدینژاد و کلمه دموکراسی را پاک کن و اسم مشایی را خط بزن، عجیب بود. برخی از موارد را سانسور کردیم و رویش خط کشیدیم و با همان خطها کتاب را منتشر کردیم. متأسفانه گفتند این دوره اخیر ریاستجمهوری سانسور بهشدت زیاد شده و قبلا اینگونه نبود. من حتی موارد را برای خانم نادره رضایی طی کامنتی در اینستاگرام ایشان نوشتم و موارد را توضیح دادم {خانم رضایی چندی است که برکنار شدهاند} که این فاجعه و کار زشتی است.
البته چاپ و نشر موارد اصلاحی و خطخوردگی به خود کتاب وجهی هنرمندانه و درعینحال اعتراضگونه داده است که در تاریخ میماند.
البته اینطور هم میشود تفسیرش کرد. ولی هیچوقت نمیشود تاریخ را پنهان کرد. به هر حال به مرور زمان در هر جایی آن واقعه یک روزی نشان داده میشود.
مثل فیلمهایی که سانسور میشوند یا اجازه پخش پیدا نمیکنند.
بله، اصلا کار هنرمند سانسورشدنی نیست، اما پنهانکردن نقاشیهای زنان عریان و لمیدن روی تخت یا مجسمه ونوس در اساطیر یونان که زمانی لخت و اروتیک محسوب میشود، قبل از اینکه بیحجابی محسوب شود، بخشی از واقعیت بدن است. حتی در واتیکان که مذهبیترین کشور در غرب است، تصاویر حضرت عیسی (ع) در کنار حضرت مریم (س) معنویت را نشان میدهد. که بعد آمدند آن را شکستند و به جای دیگری بردند. با این حال مسیحیان با احترام به آن نگاه میکنند.
نظر خانم دکتر رهنورد یا مهندس موسوی درباره کارهایتان چه بود؟
جز تشویق و تحسین چیزی ندیدم.
عرصه کاری آقای مهندس موسوی جدا از خانم رهنورد است. اصلا پیشنهاد یا نقد خاصی درباره کارهایتان داشتند؟
البته میدانید که آنها در حصر با هم یکسری تابلو کشیده و یک کار تلفیقی کردهاند. قسمت پایین تابلو، خانم رهنورد مینیاتور کشیده بود و قسمت بالا را هم مهندس موسوی که تلفیق قشنگی بود.
اصلا منتقد خاصی داشتهاید؟
توی ایران خودم را کشتم منتقد پیدا کنم که کسی بیاید و کارهایم را نقد کند. یعنی از آقایان فرشچیان، زرینکلک و... میخواستم که کارهایم را نقد کنند. تا اینکه در یکی از نمایشگاههای بینالمللی یک هیئت داوران خارجی به ایران آمدند که آمریکایی هم بودند. در میان آنها یک خانم منتقدی بود و وقت گرفتم و برخی از کارهایم را در هتل لاله به ایشان نشان دادم. به ایشان گفتم من میخواهم پیشرفت کنم ولی هیچکس به من نمیگوید که کجای کارم اشکال دارد. ایشان گفت مشکل کارهای تو این است که همه چیز را قشنگ و با لطافت میکشی! مثلا دیو تو حس دیو به آدم نمیدهد. اگر کمی زشت بود یا ترسناک، آن حس را به آدم منتقل میکرد. این یک نکته مهم و کاربردی برای من بود. یک بار به زور مهندس موسوی و خانم رهنورد را به آتلیهام که توی زیرزمین بود، آوردم. کارهای بزرگی را که کشیده بودم، به آنها نشان دادم. اول گفتند که خیلی خوب است. ولی در آخر آقای مهندس موسوی گفت این یکی خیلی کامل و بهتر شده و البته یک بار دیگر هم درباره یکسری کارهایی که ندیده بودند، این حرف را زدند که «این خیلی خوب است» و من از این تأییدها فهمیدم که پس آنهای دیگر فقط خوب است!
شاید کارهای شما برای گروه سنی زیر 18 سال است. یادم میآید در دوران بچگی کارتونهایی که به ما نشان میدادند، برخی از آنها آنقدر زشت و خشن بودند که قالب تهی میکردیم!
ممکن است این چیزی که شما میگویید، درست باشد. اما زنان و مردان 80ساله هم از کارهای من خوششان میآید. هرچند گروه سنی «ج» مربوط به زمان کارکردن من درکانون بود. بعد از آن من برای همه گروههای سنی کار میکردم. مثلا «فیل در خانه تاریک» را برای هیچ گروه سنی نکشیدم. یکی از دوستانم در آمریکا این کتاب را به مهدکودک برده و بهعنوان یک تئاتر اجرا کرده بودند.
الان چه کار جدیدی در دست دارید؟
من دارم تصویرگریهای قدیمیام را که چاپ نشدهاند، بررسی میکنم و وقتی تمام شد، به چاپ میسپارم. کار دیگری که دارم انجام میدهم، بعضیهایش مربوط به زنان قاجار است که بالماسکه دارند و حرکات آکروباتیک انجام میدهند. سر و دست پایین و پاها بالا هستند و چنین نقاشیهایی در عصر قاجاریه داریم و از آنها کپی کامل و با کلاژ، سبک خودم را پیاده میکنم یا یک جاهایی سر به سرشان میگذارم. در نهایت از دلشان «پاپآرت» به وجود میآید. جالب است بدانید حدود 20 کار بزرگ و دو هزار نقاشی مینیاتور است که تا به حال پس ندادهاند! این کارها در زمان ناصرالدین شاه به تفلیس رفته و آنجا نمایشگاه میگذارند. وقتی «عهدنامه ترکمنچای» منعقد میشود، آنها را به ما پس نمیدهند! یعنی ما این کارها را ندیدهایم، ولی عکسهایشان را داریم. همین من را تشویق کرد تا از آن آثار کپی و نگاه خودم را به آنها وارد کنم. یکی از مهمترین بخشهای توجه من الان روی کودکان و نوجوانان است و گاهی دانشجویان که بتوانم آنچه را که بلد هستم، به آنها بیاموزم. به هر حال از روزنامه شما، آقایان هاشمینژاد و بهمنپور و خانم لیلی حائری، آژانس کیا و دیگران که به من کمک کردند، نهایت تشکر را دارم.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.