فقط من میفهمم چی میکشی بابک
بابک زنجانی، ایلان ماسکِ مناطق کمآبوبرق که اخیرا مشکلاتی با بانک مرکزی پیدا کرده، لابهلای صحبتهایش علیه فرزین (رئیس بانک مرکزی) گفت: «میخواستیم پول هتل میهمانمان را بدهیم، کارت کشیدیم، بیشتر از ۲۰۰ میلیون برداشت نمیشد!».


به گزارش گروه رسانهای شرق،
بابک زنجانی، ایلان ماسکِ مناطق کمآبوبرق که اخیرا مشکلاتی با بانک مرکزی پیدا کرده، لابهلای صحبتهایش علیه فرزین (رئیس بانک مرکزی) گفت: «میخواستیم پول هتل میهمانمان را بدهیم، کارت کشیدیم، بیشتر از ۲۰۰ میلیون برداشت نمیشد!». سپس یک نگاهِ «دو یو بیلیو دت؟» رو به حاضران انداخت و انتظار داشت آنها هم تعجب کنند. خب طبیعی است که حاضران در آن جمع به اندازه من و بابک زنجانی از این قضیه تعجب نمیکنند.
روی سخنم با بابک است. اینها را ولش کن بابک. اینها در سطح من و تو نیستند که مشکلات ما پولدارها را درک کنند. راستش این مشکلی که با کارتخوان و فرزین داشتی من هم کم و بیش با آن دست به گریبانم. چند وقت پیش میهمان خارجی داشتم، بردمش اسپیناس پالاس، نشستیم توی یکی از این کافهها و ویتر که آمد پرسیدم: «گرونترین آیتمتون چیه پسر؟» گفت: «رویال دراگون با پالپ خاویار». گفتم پس دو تا چایی بیار. (به خاویار حساسیت دارم بابک).
خلاصه یک ساعتی نشستیم و در آخر که رفتم کارت بکشم، صندوقدار با یک شرمندگیای کارت و رسید را داد دستم و گفت: «عذر میخوام». سری به نشانه تأسف تکان دادم و گفتم: «بالاخره بانک مرکزی کار خودش رو کرد و سقف برداشتم رو تا دویست هزار تومن کاهش داد.» بعد که به رسید نگاه کردم دیدم نوشته موجودی کافی نیست. عصبانی شدم و گفتم: «بانک مرکزی دیگه دشمنی رو از حد گذرونده»، همانجا فیالفور زنگ زدم به فرزین. گفتم فرزین با بد کسی درافتادی. دیدم پشت خط میگوید: «به سامانه ارتباط مردمی بانک مرکزی خوش آمدید. برای ارتباط با اپراتور عدد یک و ...» فهمیدم فرزین از ترس من، خطش را عوض کرده. همینطور که با گوشی درگیر بودم این میهمان خارجی ما آمد و فهمید چه خبر شده. بنده خدا خودش کارت کشید و من همانجا از خجالت آب شدم.
از آنجایی که دیروقت بود، از میهمان خداحافظی کردم و گفتم برو تو اتاقت بخواب که فردا جلسه مهمی داریم. این بنده خدا هم رفت توی اتاقش (که پرزیدنتال سوئیت هم بود) مسواک زد و آماده خواب شد. همین که رفت زیر پتو، یکی از عوامل نفوذی فرزین جیغ زد و گفت «تو دیگه کی هستی؟ تو اتاق من چیکار میکنی؟» من نیمهشب از این قضیه باخبر شدم. سریع لباس پوشیدم و زنگ زدم به رانندهام (که با حفظ سمت پسرخالهام هم هست) و گفتم شهروز سریع بیا دنبالم باید بریم هتل. راننده گفت من مگه رانندهتم پلشت؟ فهمیدم بانک مرکزی شهروز را هم خریده. چون پولدارم یک اسنپ اکوپلاس گرفتم و سریعا خودم را به هتل رساندم. چشمت روز بد نبیند بابک. پلیس خبر کرده بودند و میهمان خارجی ما را به بهانه واهی ورود غیرقانونی گرفته بودند.
هر چه خواهش و التماس کردم و گفتم این طرز برخورد با ما فعالان اقتصادی صحیح نیست، زیر بار نرفتند. گفتند میهمان خارجیام کارت آمایش ندارد، سوار اتوبوس کردند فرستادند کشورش. یکی از این مأمورها را پیدا کردم، کشاندمش کنار گفتم: «ببین میدونم بانک مرکزی بهت دستور داده که بیای این کارها را بکنی، هر چقدر بانک مرکزی بهت داده، من دو برابرش که نه... ولی تا سقف کارت به کارت میتونم بهت بدم». فکر میکنی چی شد بابک؟ من را هم گرفتند. در کل میخواهم بگویم فضا، فضای خوبی برای ما ثروتمندان نیست. کارشکنی زیاد است. مشکلات تو را هم در جریانش هستم. حالا از اینجا که درآمدم، حتما قضیه شمشهای طلای تو را هم پیگیری میکنم. نگران نباش که شاعر میگوید: «چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت / دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور».
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.