|

نابغه‌های عاطفه؛ بازخوانی یک واژه کهن

در روزگاری که هنوز برداشت‌های عامیانه با استناد به یافته‌های علوم نوین مانند روان‌شناسی و ژنتیک به دقت امروز نبود و اصطلاحات تخصصی میان مردم رواج نداشت، در زبان محلی شمال کشورمان، به‌ویژه در شرق گیلان و غرب مازندران، به کسانی که رفتاری متفاوت با هنجارهای اکثریت داشتند، «تُور» می‌گفتند؛ واژه‌ای که در نگاه اول شاید معنایی ناخوشایند [دیوانه، مجنون] به ذهن متبادر سازد، اما ریشه‌هایی عمیق‌تر دارد.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

رضا عسکری‌مقدم*

 

در روزگاری که هنوز برداشت‌های عامیانه با استناد به یافته‌های علوم نوین مانند روان‌شناسی و ژنتیک به دقت امروز نبود و اصطلاحات تخصصی میان مردم رواج نداشت، در زبان محلی شمال کشورمان، به‌ویژه در شرق گیلان و غرب مازندران، به کسانی که رفتاری متفاوت با هنجارهای اکثریت داشتند، «تُور» می‌گفتند؛ واژه‌ای که در نگاه اول شاید معنایی ناخوشایند [دیوانه، مجنون] به ذهن متبادر سازد، اما ریشه‌هایی عمیق‌تر دارد. تور و اسم مصدر تورش از توریدن در اینجا به معنای «دورشدن» یا «به یک سو رفتن» است؛ مفهومی که در علم آمار نیز با عنوان انحراف از معیار شناخته می‌شود. به بیانی ساده، تور کسی بود که از اکثریت مردم متفاوت بود، چه در رفتار و چه در نگاه به جهان.

از منظری دیگر و در نگاه به اساطیر کهن پارسی و در شاهنامه فردوسی، درمی‌یابیم فریدون پادشاه ایران‌زمین، قلمرو خود را میان سه پسرش تقسیم کرد. ایرج که کوچک‌ترین و محبوب‌ترین فرزند او بود، وارث ایران شد. اما تور [تورج] پسر دوم از سه پسر فریدون بود که در جهان‌بخشی فریدون کشور توران به او اختصاص یافت، از این تصمیم خشمگین شد و در همراهی با سلم ایرج را کشتند. پس از این واقعه تلخ، ایرانیان به آنانی که در مقابل‌شان به جنگ برخاسته بودند یا در سرزمین‌های خارج از ایران زندگی می‌کردند، «توران» و «تورانی» می‌گفتند. این‌گونه بود که واژه‌ تور به‌تدریج معنای «غیرخودی»، «بیگانه» و «آنچه بیرون از دایره ایران است» به خود گرفت.

این دو معنا از واژه «تور»، در نگاهی دقیق‌تر، پیوندی ظریف پیدا می‌کنند. کسی که از اکثریت جامعه متفاوت است و رفتارهایش در چارچوب فهم عمومی نمی‌گنجد، مانند یک «تور» یا مجنونی است که بیرون از دایره «ما» قرار گرفته است. این نگرش، اگرچه در ظاهر توصیفی بی‌طرفانه است، اما در بطن خود، بار ارزشی و قضاوت را حمل می‌کند.

نکته اساسی اینجاست که در نظام ارزشی ما، «انحراف از میانگین» همیشه به یک شکل ارزیابی نمی‌شود. جامعه ما عموما «توانایی‌های عقلانی» و «مهارت‌های حرکتی» را ملاک نبوغ و ارزش قرار می‌دهد. اگر کسی در حل مسائل ریاضی، تسلط بر یک رشته ورزشی یا هر کارکردی که به محاسبات و حرکات وابسته است، از حد میانگین فراتر باشد، او را «نخبه» و «نابغه» می‌نامند؛ مانند دانشمندی که فرمولی پیچیده کشف کند یا ورزشکاری که رکوردی جهانی را ثبت ‌کند. اما درباره توانایی‌های عاطفی و احساسی چطور؟ آیا کسی که از نظر مهرورزی، همدلی و توانایی‌های قلبی فراتر از میانگین باشد، نیز نخبه است؟ متأسفانه پاسخ اغلب منفی است و جامعه معمولا بر آنهایی که در این معیارها ضعیف‌ترند، برچسب «عقب‌مانده» می‌زند.

ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که افراد «بیش‌احساساتی» را گاه با برچسب‌هایی مانند «بی‌منطق» یا «احساساتی» سرزنش می‌کنیم. گویی معیار تصمیم‌گیری‌های درست تنها عقلانیت است و عواطف در بهترین حالت، مزاحم این فرایند هستند. اما حقیقت این است که عقل و احساس، دو وجه جدایی‌ناپذیر از وجود انسان هستند؛ دو بال پرواز که تنها با همراهی یکدیگر قادر به تعالی‌اند. انسان‌های بزرگ زیادی در تاریخ بوده‌اند که در یک زمینه نبوغ خیره‌کننده‌ای داشتند اما در ابعاد دیگر زندگی، مثلا در روابط اجتماعی یا سلامت روان، دچار چالش بودند. این نشان می‌دهد که ما همواره با یک «بیش‌برخورداری» و «کم‌برخورداری» در دو وجه عقل و احساس روبه‌رو هستیم.

این نگاه درباره افرادی که دارای سندروم داون هستند، عینی‌تر می‌شود. این افراد که دارای یک کروموزوم اضافه هستند، اغلب در توانایی‌های ذهنی و جسمی، تأخیری را در رشد تجربه می‌کنند. ازاین‌رو جامعه به آنها به چشم افرادی «عقب‌مانده» می‌نگرد. اما اگر از زاویه دیگری نگاه کنیم، به جنبه دیگری از وجود آنها پی خواهیم برد: نبوغ عاطفی و احساسی.

افراد دارای سندروم داون اغلب در همدلی، مهرورزی و ابراز عشقِ بی‌ریا سرآمدند. آنها اگر در رشد علوم تجربی و محاسباتی کمتر مشارکت دارند، اما در تصمیم‌گیری‌ها کمتر به منافع شخصی، ریاکاری یا دروغ توجه می‌کنند و آنچه را در دل دارند، به شکلی شفاف و صادقانه بروز می‌دهند؛ از این منظر در رشد جامعه و انسانی‌تر کردن آن می‌توانند سهم بیشتری داشته باشند. این ویژگی‌ها، همان‌هایی است که روان‌شناسان برای یک زندگی شاد و سالم توصیه می‌کنند: زیستن در لحظه، ابراز کودک درون و اعتماد به دیگران. آنها در حقیقت، در بُعد احساسی  «نخبه» هستند.

زمان آن رسیده که جامعه ایرانی، با بازگشت به ریشه‌های فرهنگی و زبانی خود، معنای «تور» را بازتعریف کند؛ «تور» نه به معنای نقص، بلکه به معنای متفاوت‌بودن از ما و «دیگربودن». این «دیگری» می‌تواند گنجی باشد که ما نادیده گرفته‌ایم. تور دیگر نباید نماد یک عقب‌افتادگی یا در معنای دیوانگی باشد؛ بلکه باید یاورِ باور ما باشد تا با درک عمیق از ظرفیت‌های زبانی خود انحراف از میانگین به هر دو سمت را به رسمیت بشناسیم: انحراف از میانگین و اکثریت غالب جامعه به سمت نبوغ عقلانی، و انحراف به سمت نبوغ عاطفی.

ازاین‌رو پیشنهاد می‌شود مسئولان شهری، متولیان آموزشی، مددکاران اجتماعی و جامعه‌سازان به این نکته مهم توجه کنند. همان‌گونه که برای ورزشکاران و دانشمندان نخبه امکانات ویژه فراهم می‌کنیم، باید برای شکوفایی نخبگان عاطفی نیز زیرساخت‌های لازم را فراهم کنیم. مدارس، مراکز هنری و محیط‌های اجتماعی باید به گونه‌ای طراحی شوند که این افراد فرصت ابراز خود و شکوفایی استعدادهای عاطفی‌شان را در کنار ما داشته باشند.

چرا قهرمانان و نخبگان آینده ما تنها باید دانشمندان و ورزشکاران باشند؟ چرا نباید افرادی را که در بخش‌های خدمات درمانی، مراقبت از سالمندان و کودکان یا هر عرصه‌ای که به همدلی و محبت نیاز دارد، سرآمدند، قهرمان و نابغه بنامیم و آنها را بزرگ بداریم؟ این تغییر نگاه، نه‌تنها به افراد دارای سندروم داون جایگاه شایسته‌شان را می‌دهد، بلکه جامعه ما را نیز انسانی‌تر و همدل‌تر خواهد کرد. روزی را تصور کنید که جامعه اصیل و نجیب ایرانی برای انسان‌های مهربان همان‌قدر کف بزند که برای قهرمانان ورزشی یا مخترعان و کاشفان علمی. آن روز است که می‌توانیم بگوییم جامعه‌ای انسانی‌تر ساخته‌ایم و از همه ظرفیت‌ها و نعمت‌هایی که پروردگار در اختیار ما گذاشته است، به‌درستی استفاده کرده‌ایم.

* عضو هیئت‌ علمی پژوهشگاه علوم انسانی

 و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.