از نخاله تا نماد
نخالهها رفتند، اما غبار ابتذال هنوز بر چهره شهر نشسته است. تئاتر شهر، چونان ققنوسی خسته، از زیر آوار بیمعنایی سر برآورده، بیآنکه مجال پرواز داشته باشد. آنچه به نام «یادمان جنگ» در برابرش قد علم کرده بود، نه یادآور رشادت، که مرثیهای بود بر مرگ معنا. در روزگاری که شهرها به نمادهای هویت فرهنگی، تاریخی و زیباییشناختی ملتها تبدیل شدهاند، تهران هر روز بیش از پیش به بومنوشتهای شلخته و بیفکر شباهت پیدا میکند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
علیرضا جباریزادگان، پژوهشگر و مدرس معماری: نخالهها رفتند، اما غبار ابتذال هنوز بر چهره شهر نشسته است. تئاتر شهر، چونان ققنوسی خسته، از زیر آوار بیمعنایی سر برآورده، بیآنکه مجال پرواز داشته باشد. آنچه به نام «یادمان جنگ» در برابرش قد علم کرده بود، نه یادآور رشادت، که مرثیهای بود بر مرگ معنا. در روزگاری که شهرها به نمادهای هویت فرهنگی، تاریخی و زیباییشناختی ملتها تبدیل شدهاند، تهران هر روز بیش از پیش به بومنوشتهای شلخته و بیفکر شباهت پیدا میکند. یادمانی که شهرداری تهران مقابل تئاتر شهر برپا کرد، تصویری گویا از وضعیت اسفناک درک هنری و فرهنگی در مدیریت شهری است؛ تودهای از نخالههای ساختمانی، بیهیچ نشانهای از فرم، معنا یا حتی احترام، در یکی از نمادینترین نقاط فرهنگی پایتخت تلنبار و به نام یادبود عرضه شد. گویی یادآوری رنج، درد، جنگ و مقاومت، نیازمند بیفرمی و زشتی بصری است.
سقوط معنا در شهر
شهری که روزگاری خانه شاعران صاحبسبک، نقاشان چیرهدست، فیلمسازان رؤیاپرداز و معماران خلاق بود، امروز به سطحی رسیده که ریختن مصالح شکسته و نخالههای ساختمانی در پُررفتوآمدترین مکانهای عمومیاش را هنر مینامند. این تقلیل معنا به سطح فیزیکیترین و زمختترین نشانهها، نهتنها بیاحترامی به شهروندان است، بلکه نوعی حذف نرم هنرمند از صحنه عمومی است. امروز، هنرمندانی که قرار است روح زمانه خود را ثبت کنند، در سایه نگاه ایدئولوژیک مدیرانی بیذوق و کمدانش، به حاشیه رانده شده و جای خود را به بولدوزر و کامیون و بیل و کلنگ داده است. اگر قرار است جنگ، یادآور رشادت، اندوه و تفکر باشد، چگونه ممکن است تودهای از نخالههای ساختمانی، که نه فرم دارد و نه محتوا، بتواند چنین احساساتی را منتقل کند؟ این انتخاب نهتنها بیسلیقگی صرف نیست، بلکه نوعی نابخردی فرهنگی است؛ جایی که خشونت بصری جای تأمل را میگیرد و زشتی جای معنا را.
نماد فرهنگی شهر زیر آوار ابتذال
جایگاه این یادمان خود نشانهای دیگر از عمق بحران است. تئاتر شهر، یکی از آخرین بازماندههای معماری مدرن و تفکر فرهنگی در تهران، سالهاست که مورد بیتوجهی و تخریب تدریجی قرار گرفته است. حالا، در برابر نمای منحنی و متفکرانه آن، تلّی از آوار به عنوان هنر انباشتند. این نهفقط یک تضاد بصری، بلکه توهین به حافظه فرهنگی یک ملت و بیحرمتی به معنای مکانهایی است که به مرور زمان، حس تعلق را از شهروندان میگیرد. این یادمان، در واقع بخشی از پروژه بزرگتری است به نام پروژه فراموشی؛ فراموشی زیبایی، تاریخ، فرم و معنا. آنچه جای آن را گرفته، تلفیقی است از هرجومرج بصری، سادهانگاری مفهومی و شعارزدگی بیریشه. شهرداری تهران بهجای بازسازی و ارتقای فضاهای عمومی، با اقدامی نمایشی، ضد فرهنگ را در قلب پایتخت برافراشت.
زوال معماری، زوال معنا
تخریب معماری در تهران صرفا فیزیکی نیست، بلکه فلسفی است. در گذشتهای نهچندان دور، ساختمانها حامل روایت بودند؛ هر اثر معماری، نشانهای از سلیقه، تفکر و هویت فرهنگی طراح و جامعه پیرامونش بود. امروز با تخریب گسترده خانههای قدیمی و بناهای تاریخی و جایگزینیشان با ساختمانهای بیهویت و بازارمحور، شهر نهتنها هویت خود را از دست میدهد، بلکه امکان زیستن معنادار را نیز از ساکنانش میگیرد. این یادمان، نمادی از زوال معماری بود؛ نهفقط بهخاطر شکل و محتوایش، بلکه بهخاطر جهانبینیای که پشت آن ایستاده است؛ جهانی که در آن فرم اهمیتی ندارد، معنا جای خود را به شعار داده و هنر تبدیل به وسیلهای برای پیشبرد گفتمانهای سطحی شده است.
هنر برای چه کسی؟
هنر عمومی در ذات خود، باید مردم را دعوت به اندیشیدن، حسکردن و گفتوگو کند. اما آنچه این روزها بر دیوارهای شهر و در میدانهایش دیده میشود، دعوتی است به سکوت، انفعال و پذیرش زشتی به عنوان امر عادی. هنرمندان مستقل، یا منزوی شدهاند یا به ناچار در حاشیه کار میکنند؛ در حالی که پروژههای شهری به دست کسانی افتاده که نه دغدغه هنری دارند، نه شناخت تاریخی و نه درکی از پیچیدگیهای فرهنگی یک ملت بزرگ. آنچه به نام یادمان مقابل تئاتر شهر نصب شده بود، نه یادمانی از جنگ، که یادبودی بود برای مرگ سلیقه، زیبایی و تفکر در فضای شهری و شاید بهتر باشد آن را «یادمان فراموشی» بنامیم.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.