|

سرنوشت کارآفرینان در «تاسیان»

سریال تاسیان، به‌ظاهر روایت یک داستان عاشقانه در بستر تاریخی است، اما در واقع، سوژه جذابی است که اسیر یک عقده‌گشایی مذبوحانه قرار گرفته و نابود شده است.

سرنوشت کارآفرینان 

در «تاسیان»

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

امیررضا محمدی

 

سریال تاسیان، به‌ظاهر روایت یک داستان عاشقانه در بستر تاریخی است، اما در واقع، سوژه جذابی است که اسیر یک عقده‌گشایی مذبوحانه قرار گرفته و نابود شده است. سریالی که بستر داستانش‌ وقوع بزرگ‌ترین انقلاب قرن بیستم است، اما تبدیل به قسمتی از برنامه تونل زمان شبکه من‌وتو شده است. اینکه کارگردان سعی کرده تا مخاطب‌ ایرانی را از بیان شعارگونه و کلی‌گوی قرائت‌های محمدرضا ورزی از انقلاب اسلامی فاصله داده و پرده دیگری از جامعه پیش از انقلاب را باز کند، نکته مثبتی است؛ اما در اجرا، به‌ جای ارائه تصویری واقعی از جامعه دهه 50، کاملا نگاهی تصنعی و تا حدودی وارونه ارائه داده است.

تاسیان، چهره دانشجو و چپ‌ها را خیلی دم‌دستی نشان می‌دهد و کارگر را هم عنصری خشن، ناآرام و ساده‌لوح قلمداد می‌کند که تصور منفی نسبت به یکی از سه ضلع اصلی انقلاب در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. بااین‌حال، سبک زندگی و فضای خانواده بازاری و سرمایه‌دارش به واقعیت نزدیک‌تر است. بخش اعظم کار، پیرامون اقلیت مرفه ‌و ثروتمند جامعه است که دقیقا این جامعه رنگارنگ و پر از خنده و سرخوشی که با بالاگرفتن انقلاب به سیاهی و تباهی و مرگ پای سرو منجر می‌شود، گویای احوال آنان است و نه همه مردم. سبک زندگی و جزئیات صحنه و لباس خانواده جمشید نجات، بسیار دقیق و درست و مطابق با فضای این قشر در همان دوره طراحی شده است. ‌شاید بزرگ‌ترین نقطه مثبت این اثر، همین باشد که برای نخستین‌ بار به مقوله زیست و سرنوشت صاحبان صنایع خصوصی در دوره پهلوی دوم می‌پردازد. جمشید نجات، نماینده کسانی است که با فقر و سختی بزرگ شدند، کار کردند و عرق ریختند و با فکر و خلاقیت در میانه دهه 40، به رونق صنعتی کشور کمک کرده و مستقلا یا با کمک سرمایه‌گذاری خارجی، برندهای گوناگون و ماندگاری را بنیان گذاشتند.

گرچه برخی از آنها از ابتدا هم به دربار وابستگی داشتند، اما بسیاری دیگر بودند که نان بازوی خودشان را می‌خوردند و هر آنچه داشتند با کارگران و کارمندان‌شان تقسیم می‌کردند، برایشان خانه می‌ساختند، جهیزیه دختران‌شان را می‌دادند و در سختی‌های زندگی دست‌گیرشان بودند. همان‌هایی که در سلف کارگران با هم از یک غذا می‌خوردند و درددل‌های‌شان را می‌شنیدند. خیلی از سرمایه‌داران نه‌تنها وابسته نبودند، بلکه با انقلاب و مردم هم همراه شدند، اما از موج فراگیر عصبیت انقلابی در امان نماندند. معدود بودند کارخانه‌هایی که مثل «ریسندگی نجات» با نفوذ و تحریک چپ‌ها، به هم ریختند و کارگران تحریک‌شده را با پدر کارآفرین‌شان دست‌به‌یقه کرد.

ماجرای جمشید نجاتِ تاسیان هم بسیار شبیه به سرنوشت تراژیک محمدصادق فاتح‌یزدی، مالک گروه کارخانجات جهان است که منزلش در کامرانیه تهران بود و سرکوب اعتراضات کارگری کارخانه جهان‌چیت و شهادت سه‌ نفر از آنها به دست نیروهای ژاندارمری (ساواک) که خود فاتح آنها را خبر کرده بود، موجب ترور او به دست فداییان خلق شد. گرچه فاتح چندان انسان نیک‌نامی نبود، اما بودند مردان میهن‌پرست و خیرخواهی که روی متعصبانه انقلاب در حق‌شان جفا کرد، ولی جامعه ایران به آنان مدیون است؛ امثال عبدالرحیم جعفری (انتشارات امیرکبیر)، حسن تفضلی (نساجی کاشان)، محمدرحیم متقی‌ایروانی (کفش ملی)، محمدتقی برخوردار (پارس‌الکتریک)، علی خسروشاهی (مینو) و بسیاری دیگر که میراث‌شان هنوز در یادها مانده است.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.