|

گذار به دموکراسی: پیاده کردن اصول در مرحله عمل و اجرا

راه دشوار دموکراسی

پایبندی به دموکراسی مترادفِ پایبندی به یک فرم خاص از دموکراسی نیست -‌بورژوا، رادیکال، مستقیم و بی‌واسطه، لیبرال، مشروطه، اجتماعی یا هر فرم دیگری. وندی براون1 با طرح مفهومِ «دموکراسی صرف» بر این گزاره تأکید می‌کند و می‌گوید منظور از دموکراسی صرف، حداقل معنایی است که می‌توان به مفهومِ دموکراسی الصاق کرد -یعنی حکمرانی مردم. اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود، به‌ محض آنکه بحث حکمرانی مردم طرح شد این مسئله پیش می‌آید که مردم چگونه حکمرانی می‌کنند: از طریق انتخاب نمایندگان؟ براون معتقد است که مارکس و دیگران یادآوری می‌کنند که این واقعاً حکمرانی مردم نیست، بلکه تفویض امکان و توانایی حکمرانی به دیگران است.

راه دشوار دموکراسی
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

پایبندی به دموکراسی مترادفِ پایبندی به یک فرم خاص از دموکراسی نیست -‌بورژوا، رادیکال، مستقیم و بی‌واسطه، لیبرال، مشروطه، اجتماعی یا هر فرم دیگری. وندی براون1 با طرح مفهومِ «دموکراسی صرف» بر این گزاره تأکید می‌کند و می‌گوید منظور از دموکراسی صرف، حداقل معنایی است که می‌توان به مفهومِ دموکراسی الصاق کرد -یعنی حکمرانی مردم. اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود، به‌ محض آنکه بحث حکمرانی مردم طرح شد این مسئله پیش می‌آید که مردم چگونه حکمرانی می‌کنند: از طریق انتخاب نمایندگان؟ براون معتقد است که مارکس و دیگران یادآوری می‌کنند که این واقعاً حکمرانی مردم نیست، بلکه تفویض امکان و توانایی حکمرانی به دیگران است. پس مسئله همچنان پابرجاست: به‌ اعتقاد برخی نظریه‌پردازان سیاسی معتبر، حکمرانی مردم از طریق اصول و قوانین پایه‌ای تحقق می‌یابد، یا به‌ قول روسو این پروژه سیاسی مستقل از پروژه مالکیت و اداره اشتراکی وسایل لازم برای امرار معاش است. از دیدِ براون پیداست که دموکراسی مفهوم و عملی قابل بحث است و به‌ لحاظ تاریخی، عناصر گوناگونِ فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و دینی به آن شکل و محتوا می‌بخشند؛ بنابراین «دموکراسی صرف» تنها بیانگر این واقعیت است که ما نباید از ایده حکمرانی بر خود دست بکشیم. خاصه به این دلیل مهم که نولیبرالیسمِ حاکم از آن دست کشیده و باور دارد به‌مراتب بهتر است که «بازارها حکمرانی کنند تا مردم». و البته در این ایده، مدعیانِ سابقِ دموکراسی نیز شریک‌اند: «اتحادیه اروپا هم می‌گوید بهتر است تکنوکراسی و الگوریتم‌ها و کارشناسان حکمرانی کنند».

تجربیات گذار به دموکراسی در عمل نشان داده است که ایده دموکراسی همان‌طور که براون تأکید دارد بنا بر اقتضائات فرهنگی و سیاسی و اقتصادیِ کشورهای مختلف، شکل‌ها و محتواهای متفاوت دارد. سرجیو بیتار و آبراهام اف. لوونتال در کتاب «گذار به دموکراسی»، با رهبران پیروز مبارزات دموکراتیک در کشورهایی از پنج قاره دنیا به گفت‌وگو نشسته‌اند و تنوعِ نحوه اجرای اصول دموکراسی و دستیابی به آن را در مرحله عمل به بحث گذاشته‌اند. از آنجا که محوریتِ کتاب، گفت‌وگوهایی با رهبران پیروز مبارزات دموکراتیک است، بر نقشِ رهبران سیاسی در شکل‌گیری ساختار دموکراتیک و نیز در فرایند گذار تأکید شده است. «گذار به دموکراسی» روشن می‌کند که شماری از سران کشورهای آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و حتی اروپا چگونه کمک کردند تا انتقالی موفقیت‌آمیز از دولتی استبدادی به حاکمیتی دموکراتیک ممکن شود. با این حال، مؤلفان کتاب از نقش جنبش‌های مردمی و جامعه مدنی در فرایند گذار به دموکراسی غفلت نکرده‌اند و اشاره می‌کنند که «انتقال به دموکراسی، به‌تنهایی از طریق کسانی که در مراتب فوقانی نظام سیاسی قرار دارند، حاصل نمی‌شود. جنبش‌های مردمی، سازمان‌های جامعه مدنی، و ابزاری که استفاده می‌کنند -اعتصاب‌ها، اعتراض‌ها، تظاهرات خیابانی و دیگر فشارها- نیز عملاً در تمام نقل و انتقال‌ها نقش تعیین‌کننده دارند». این مسئله در تمام کشورهای مورد مطالعه این کتاب -یعنی کشورهایی که تا سال 2012 توانستند به دموکراسی پایدار و غیرقابل برگشت برسند، به درجات مختلف مصداق دارد. «احزاب سیاسی، اتحادیه‌های کارگری، جنبش‌های زنان و دانشجویان، انجمن‌های حرفه‌ای، سازمان‌های مذهبی، و فشارهای بین‌المللی نیز به تحقق‌یافتن انتقال‌ها کمک می‌کنند». البته ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، واقعیت‌های جمعیتی و جغرافیایی، و تاریخ‌ و فرهنگ‌های ملی نیز در مطالبه و خواستِ دموکراسی نقش اساسی دارند و در عین حال، از موانعی خبر می‌دهند که باید برای نیل به دموکراسی از سر راه برداشته شوند.

در زمانه‌ای که بحث از ناجنبش‌ها و جنبش‌های بی‌سر و بدون رهبر مطرح می‌شود، تدوین‌کنندگانِ کتاب همچنان بر نقش کلیدی رهبران سیاسی در تحولات عمیق ساختارها تمرکز دارند و معتقدند این گفت‌وگوها به‌روشنی نشان می‌دهد که رهبران سیاسی در تمام مراحل مبارزات مردمی و جنبش‌ها برای گذار از استبداد به دموکراسی، از جایگاهی سرنوشت‌ساز برخوردار بوده‌اند. «نمی‌توان تحول عظیم آفریقای جنوبی را بدون نلسون ماندلا، اف. دبلیو کلرک، اولیور تامبو، و تابو مبکی به تصور درآورد»؛ بنابراین از نظر بیتار و لوونتال، ساختارها اهمیت دارند، اما نقش بازیگران انسانی هم هم‌تراز آنهاست. کتاب با گذار برزیل به دموکراسی آغاز می‌شود که روندی تدریجی بوده و با شکاف بین افسران همراه است؛ شکاف بین افسران افراطی و معتدل که راه آزادسازی سیاسی را باز می‌کند. افسران افراطی معتقد بودند برزیل به حکومت دائمی نظامیان نیاز دارد تا بتواند به ظرفیت‌هایش تحقق ببخشد، و افسران معتدل حکومت نظامی‌ها را نوعی سرپرستی موقت می‌دانستند و بیم آن داشتند که اگر قدرت سرکوبگر افراطی‌ها مهار نشود، حمایت غیرنظامی‌ها از ارتش به‌عنوان نهادی برای حفاظت از مملکت در آینده از بین برود. ژنرال ارنستو گایزل، رئیس‌جمهور جدید که از شمار معتدل‌ها بود، اعلام کرد که از شدت حکومت نظامیان خواهد کاست، سانسور روزنامه‌ها را کم خواهد کرد و به آزادی بیان و انتخابات امکان بیشتری خواهد داد. گذار برزیل به دموکراسی پس از آنکه نظامیان قدرت را در سال 1985 به یک رئیس‌جمهور غیرنظامی واگذار کردند ادامه یافت. بعد از برزیل، نوبت به گذار موفقیت‌آمیز شیلی می‌رسد که از قطبی‌شدن شدید به دموکراسی پایدار رسیدند. جنبش مردمی سالوادور آلنده در انتخابات 1970 پیروز شد‌. هدف آلنده برپایی کشور «سوسیالیست بالفعل موجود» بود؛ طرحی بی‌سابقه که می‌خواست بدیلی مردمی از انتقال به سوسیالیسم برپا دارد. این ایده، تنشی گسترده در شیلی به راه انداخت و سرانجام کودتای پینوشه، به سقوط و قتل آلنده در سپتامبر 1973 انجامید و خشونت حادی را فراگیر کرد. تا اینکه در 1988 با شکست پینوشه در رفراندوم، تاریخ شیلی ورق خورد و راه برای پایان دیکتاتوری در شیلی هموار شد. پاتریسیو ایلوین، رئیس‌جمهور شیلی در سال‌های 1990 تا 1994 می‌گوید: «شیلی احتمالاً تنها مملکت آمریکای لاتین است که بعد از استقلال بیشترین ثبات دموکراتیک را داشته است. و هنگامی که دموکراسی را از دست دادیم، بازپس‌گرفتن آن وظیفه بنیادی مبارزه ما بود. کسانی از میان ما برای بازگشت به دموکراسی تلاش کردند -در هر دو جناح چپ و میانه، دنیای سوسیالیست‌ها و دموکرات‌های مسیحی، به‌اضافه دنیای رادیکال‌ها- آنچه ما را کنار هم آورد، فراتر از روحیه‌ای خواهان تغییر و تلاش برای نیل به جامعه‌ای عادلانه، عطش و اشتیاق ما به دموکراسی بود». مورد آفریقای جنوبی و انتقال آن به دموکراسی اما متفاوت است. دموکراسی در این خطه از جهان با موانع مضاعف همراه بود، چه‌آنکه عزیمتِ آفریقای جنوبی از الیگارشی نژادی به حق رأی عمومی، پیش از هر چیز گرفتار تبعیض نژادی شده بود. دو طیف قدرت هر یک به دنبال اهداف دیگری جز دموکراسی بودند: «اقلیت نژادی مملکت، نظیر سفیدپوست‌ها در مستعمرات پیشین بریتانیا، از دموکراسی چندحزبی برخوردار بودند: متعهد‌ بودن به «دموکراسی سفید»، عنصری مهم در محاسبات اف. دبلیو. د کلرک، آخرین رئیس‌جمهور سفید مملکت بود. اما هدف کلیدی رهبران سفید حفظ منافع سفیدان بود -دموکراسی شرطی الزامی نبود. بسیاری از رهبران کنگره ملی آفریقا (ANC) که رهبری مبارزه علیه آپارتاید را به دست داشت، دموکرات‌هایی متعهد بودند، اما این نهضت بیشتر به درهم‌شکستن قدرت سفیدان معطوف بودند و نه نیل به دموکراسی»؛ بنابراین چنان‌که در کتاب تأکید شده، دموکراسی در این کشور به‌ منزله فراورده‌ای جنبی حاصل شد و مذاکرات به یک قانون اساسی دموکراتیک انجامید، چراکه برای هر دو طرف تحمل‌پذیرترین نتیجه به نظر می‌رسید. از میان کشورهای اروپایی نیز تجربه گذار لهستان و اسپانیا به دموکراسی مورد بررسی قرار گرفته. تاریخ سیاسی پرفرازو‌نشیب اسپانیا نشان می‌دهد که توسعه سیاسی در این کشور با دیگر کشورهای اروپا بی‌شباهت نبوده است. دومین جمهوری اسپانیا (1931-1936) با نخستین تلاش‌ها برای دستیابی به دموکراسی همراه شد که با کودتای نظامی فرانکو که اسپانیا را درگیر جنگ داخلی خونین کرد، ناکام ماند. عاقبت، در سپتامبر 1975 اعدام پنج چریکِ ضد رژیم، اعتراضات بین‌المللی بی‌سابقه‌ای را برانگیخت و در نهایت با مرگ فرانکو در نوامبر 1975، روند انتقال به دموکراسی آغاز شد. فلیپه گونسالس، رئیس‌جمهور اسپانیا در سال‌های 1982 تا 1996، در تحکیم دموکراسی در این کشور نقش بسزایی داشت. گونسالس مذاکرات دشواری را برای ایجاد نوعی نظام شبه‌فدرال انجام داد تا از طریق تفویض اختیار، خواستاران خودمختاری در منطقه کاتالونیا و باسک را آرام کند و برنامه‌ای بلندپروازانه برای نوسازی به اجرا درآورد که شامل آزادسازی اقتصاد و اصلاحات اجتماعی بود. گونسالس تا سال 1996 با موفقیت مکررِ حزب کارگران سوسیالیست در انتخابات سر کار ماند و به نوسازی کشورش پرداخت. او درباره تجربه انتقال اسپانیا به دموکراسی می‌گوید آنچه از این تجربه می‌توان آموخت، این است که هر کشوری شرایط خاص خود را دارد و روندها از یکدیگر تقلید نمی‌کنند. «آنچه در یک کشور اتفاق می‌افتد، متأثر از کم‌و‌کیف نیروهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که کشور به کشور تفاوت دارند، و نیز پاسخ‌دادن به مقولاتی که در همه کشورها مطرح می‌شود»؛ بنابراین از دیدِ گونسالس تجربه اسپانیا را نمی‌توان تعمیم داد و دست‌کم نعل به نعل برای انتقال‌های معاصر به کار گرفت، چراکه هر کشور موردی یگانه و منحصربه‌فرد است. برای نمونه او به تحولات تونس اشاره می‌کند که به‌کلی با تجربه مراکش متفاوت بود. و نیز در شیلی که بیشتر افراد مؤثر از جامعه تبعیدی‌های شیلی بودند. گونسالس همچنین به نقش و کیفیت رهبری در فرایند گذار و بعد از آن، در روند تحکیم دموکراسی اشاره می‌کند و معتقد است یک رهبر سیاسی باید تعهدی استوار داشته باشد به آنچه پیشنهاد می‌دهد یا به آن باور دارد. این تعهد سیاسی البته باید با اقتدار اخلاقی همراه باشد تا نتایج مطلوبی را به ارمغان بیاورد. انتقال به دموکراسی در مکزیک نیز روندِ خاص خود را طی می‌کند. این کشور در بیشتر ایام قرن بیستم، از ثبات و تداوم سیاسی برخوردار بود و دموکراتیک‌ بودن ظاهری را نمایش می‌داد. به‌این‌ترتیب که در سال‌های 1940 تا 1982 رشد اقتصادی فزاینده و تحول اجتماعی چشمگیری تحت حاکمیت «حزب نهادین انقلابی» داشت و ثبات سیاسی نیز برقرار بود. تا اینکه قیام دانشجویان و سرکوب خشونت‌بار آن در سال 1968 این باور را در جامعه مکزیک پدید آورد که نیاز به اصلاحات سیاسی اساسی وجود دارد. پرزیدنت لویس اچه‌وریا تلاش کرد به سنت مردم‌گرایانه بازگردد، اما راه انتقال به دموکراسی با اصلاحات انتخاباتی 1977 به دست پرزیدنت خوسه لوپس پورتیلو آغاز شد که با رونق نفتی نیز مقارن شده بود. از آن به بعد فشارهای احزاب سیاسی و جامعه مدنی به روند تغییر دامن زد و البته چند دهه طول کشید تا در دولت ارنستو سدیلو به اوج خود رسید. «سلطه استبدادی حزب حاکم در مکزیک به‌ سبب بحران‌های مالی و اقتصادیِ ناشی از بدهی خارجی انبوه و هزینه‌های عمومی سرشار شکاف برداشت. این بحران‌ها باعث شد که پذیرش منفعلانه و نسبی مردم از اقتدارگرایی شکاف بردارد و یک رشته تحرکات و رویدادهایی اتفاق بیفتد که مکزیک را به‌تدریج به حاکمیت دموکراتیک سوق دهد». سدیلو در مصاحبه‌اش به تفاوت اساسیِ تجربه مکزیک در انتقال به دموکراسی اشاره می‌کند؛ اینکه مکزیک یک دموکراسی صوری با انتخابات دوره‌ای داشت. با اینکه برخی مفسران روند تحولات مکزیک را سریع می‌دانند، سدیلو معتقد است دستیابی به دموکراسیِ تام‌وتمام در روندی کُند اتفاق افتاد، زیرا که شهروندان مدت‌زمانی بود که آماده یک دموکراسیِ کامل بودند. به‌ گفته سدیلو دشواری کار برای او و دیگر بازیگران سیاسی در این دوره، ساختن مبانی لازم برای یک دموکراسی رقابتی، مدرن و کامل بود که دیگر امکان بازگشت از آن نباشد. بر‌اساس‌این سدیلو معتقد است اگر درسی از آمریکای لاتین برای کشورهای دیگر وجود داشته باشد، این است که «ترتیب کار باید با برپا کردن چارچوب نهادی به‌عنوان اولویت اصلی شروع شود، چون بدون چارچوب نهادی استوار، خطر اینکه سیاست‌های نادرست اتخاذ شود یا سیاست‌های درست مورد تجدیدنظر قرار گیرد، بسیار زیاد است». سدیلو به‌درستی تأکید می‌کند که حتی در دموکراسی‌های پیشرفته هم بحران دموکراسی وجود دارد و به‌ همین‌ دلیل آرمان دموکراسی، اکنون بیش از همیشه در تاریخ بشر اهمیت یافته است. «وقتی به اطراف نگاه می‌کنم، حتی به دموکراسی در ایالات متحد، آسیب‌پذیری‌های غول‌آسا می‌بینم؛ حفره‌هایی که آرمان‌های دموکراتیک در آنها افتاده و تحت نفوذ بعضی منافع شخصی یا بخشی قرار گرفته و در سازوکارهای تصمیم‌گیری عامل شکل‌گیری قدرت سیاسی شده است». به هر تقدیر، از دیدِ سدیلو و تمام مصاحبه‌شوندگان این کتاب که به‌عنوان چهره‌هایی مؤثر در انتقال‌ها راهِ دشوار دستیابی به دموکراسی را پیموده‌اند، ایدئال، «داشتنِ حکومتی از مردم و برای مردم است».

جدای از بررسی موردی کشورها و گفت‌وگو با رهبران پیروز مبارزات، کتاب بخش درخور توجهی با عنوان «زنان فعال در انتقال‌های دموکراتیک» دارد که نشان می‌دهد اگرچه گذارهای دموکراتیکِ موفق از نظر جنسیتی تفاوت عمده دارند و رهبرانی که در طرح مؤسسه بین‌المللی «انتقال‌های دموکراتیک» با آنان مصاحبه شده همگی مرد هستند؛ زنان در بسیاری از انتقال‌ها نقش چشمگیری ایفا کرده‌ و کوشیده‌اند پیامدهای انتقال به نفع حقوق زنان باشد. «در آمریکای لاتین، سرکوب فضای سیاسی رشد سازمان‌دهی زنان را آسان کرد، چون جنبش‌های اجتماعی و جامعه مدنی به مراکز مقاومت و مخالفت تبدیل شده بود». و حتی «در برزیل، شیلی و آفریقای جنوبی، سازمان‌های زنان مقولات فمینیستی را قبل از خودِ انتقال به دستورهای کار وارد کردند». با اینکه نقش زنان در روندهای انتقال در کشورهای مختلف درجات و صورت‌های متفاوتی دارد، تمام نمونه‌ها از اهمیت محوری سازمان‌دهی زنان حکایت می‌کند. کتاب «گذار به دموکراسی» نشان می‌دهد که جوامع و جنبش‌های اجتماعی دنیا با وجود تمام سرخوردگی‌ها و گاه عقب‌گردها، می‌توانند در زمینه مشارکت زنان با تکیه بر تجربیاتِ متفاوت گذار به دموکراسی راهبردهایی در نظر بگیرند که احتمال موفقیت را افزایش می‌دهند: ازجمله این راهبردها، تشکل فعالان و حامیان دموکراسی، اتحادهای گسترده زنان و حضور برابر زنان در احزاب سیاسی و دولت و مذاکرات است.

1. «مصاحبه با وندی براون: به راه انداختن مجدد دموس»، ترجمه فرید دبیرمقدم، تز یازدهم.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.