|

چرا بهزیستی ویلچرنشینان را رها کرد؟

زهرا معرفت گزارشی از وضعیت ویلچرنشینان برای ایلنا تهیه کرده است. او می‌نویسد: «محسن» که علاوه بر خود، دخترش نیز از معلولیت جسمی شدید رنج می‌برد، از روزهای جنگ می‌گوید: «چه روزهای سختی بود!

چرا بهزیستی 

ویلچرنشینان را رها کرد؟

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

زهرا معرفت گزارشی از وضعیت ویلچرنشینان برای ایلنا تهیه کرده است. او می‌نویسد: «محسن» که علاوه بر خود، دخترش نیز از معلولیت جسمی شدید رنج می‌برد، از روزهای جنگ می‌گوید: «چه روزهای سختی بود! ما یک ویلچر بیشتر نداشتیم. زمان بمباران که خیلی‌ها به دنبال پناهگاه می‌گشتند، ما مانده بودیم و یک ویلچر. دختر ۱۳ساله‌ام را روی پایم می‌گذاشتم و بچه‌ها ویلچر را هل می‌دادند تا سر جاده، که یک مساحت دوکیلومتری پر از گل و خاک بود. آنجا منتظر می‌ماندیم تا ماشین بیاید و سوار شویم و به یک دره‌ قدیمی سرپوشیده برویم. چند روزی را این شکلی گذراندیم و بعد گفتند نمی‌خواهد بروید، جایتان امن است و مشکلی پیش نمی‌آید. من اما تا آخرین روز نگران زن و فرزندانم بود».

اینکه روزها برای من سخت و پراسترس می‌گذشت را بعد از هر جمله‌‎اش تکرار می‌کند. از او می‌پرسم برای جابه‌جایی از بهزیستی کمک نمی‌گرفتید؟ می‌گوید: «اصلا؛ فقط به ما می‌گفتند اتفاقی نمی‎‌افتد. حتی ماشین هم برای جابه‌جایی نبود. خودمان ماشین می‌گرفتیم و یک مسیر دوکیلومتری که قبل از جنگ نهایتا ۳۰ هزار تومان می‌شد را با ۷۰۰ هزار تومان طی می‌کردیم. خیلی از مددجویان با هزینه‌های بالا در آن روزها جابه‌جا می‌شدند؛ بعضی‌ها حتی یک میلیون تومان می‌دادند تا به نقطه امن‌تر شهر برسند».

محسن می‌گوید: «بهزیستی جز پرداخت مستمری که در مجموع برای دو نفرمان چهار میلیون‌و ۲۰۰ می‌شود، کار چندانی برای ما نمی‌کند. می‌گویند بودجه نداریم. دو ویلچر بی‌کیفیت هم از بهزیستی گرفته‌ایم که یکی از آنها سریع خراب شد».

حرف مشترک کسانی که برایم پیام گذاشتند یک چیز بود: «‌در آن روزها خود را رها‌شده‌تر از هر زمان دیگری می‌دیدند». «احمد» ساکن تبریز و آن‌طور که خود می‌گوید، از کمر به پایین فلج است. او برایم نوشته: «احساسم این است که ما در چشم جامعه پشیزی نمی‌ارزیم و این را زمان جنگ، بیشتر از هر زمان دیگری حس کردیم».

احمد می‌گوید: «جای من در این ۱۲ روز همان گوشه‌ خانه بود و نمی‌توانستم به جای امن‌تری پناه ببرم. روزهای اول خانواده کنارم ماندند اما با اینکه از تنها‌ماندن می‌ترسیدم، از آنها خواستم به‌ جای امن‌تری بروند. صدای انفجار و بمب که زیاد می‌شد، همان گوشه خانه چشم‌هایم را می‌بستم و اشهدم را می‌خواندم». او می‌گوید: «در آن زمان هیچ خبری از بهزیستی نبود. هر ماه دلهره‌ دریافت همان شندرغاز کمک‌هزینه‌ای را داریم که این‌بار هم به بهانه جنگ هنوز پرداخت نشده است».

احمد از تبعات این احساس رهاشدگی و افسردگی‌ای می‌گوید که حالا بعد از جنگ بیشتر شده: «بعد از آن روزها افسرده‌تر شدم. تا امروز علاوه بر درد، با فقر و نبود امکانات توان‌بخشی دست‌وپنجه نرم می‌کردم و حالا یاد آن روزها و تنهایی‌اش که می‌افتم، حالم بیشتر از همیشه بد می‌شود».

«حسین» در پیامی که به من می‌دهد به این تأخیر چندهفته‌ای برای دریافت کمک‌هزینه معیشتی و حق پرستاری اشاره می‌کند. او ۴۰ساله و متأهل است و سال‌هاست که با بیماری خاص آتاکسی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. بیماری پیش‌رونده او، اول خودش را و بعد همسرش را خانه‌نشین کرده است. حالا تنها درآمد خانواده حسین پولی است که از بهزیستی به او می‌رسد.

حسین می‌گوید: «مجموع پولی که از بهزیستی می‌گیرم و یارانه‌ای که دریافت می‌کنم در ماه هفت میلیون تومان است و با این مبلغ باید زندگی را بچرخانم و اقساط وام و بیمه و هزینه خورد و خوراک و غیره را پرداخت کنم. باور کنید وقتی این پول را هم با تأخیر پرداخت می‌کنند دیگر نمی‌دانم باید چه کار کنم».

رهاشدگی، ناتوانی برای رفتن به پناهگاه، تأخیر بیش از دو‌هفته‌ای در پرداخت کمک‌هزینه معیشتی و کمک‌هزینه‌ لوازم بهداشتی، بخشی از مشکلات ویلچرنشینان است. بهروز مروتی، فعال حقوق معلولان، می‌گوید: «یکی از ترکش‌های جنگ اخیر به چشم معلولان رفت و کمک‌هزینه معیشتی ناچیز معلولان شدید و خیلی شدید و همچنین کمک‌هزینه خرید لوازم بهداشتی را بعد از گذشت بیش از دو هفته هنوز پرداخت نکرده‌اند». به گفته‌ مروتی، بهزیستی می‌گوید پول نداریم.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.