|

پایان سرگذشت ندیمه و حسرت به‌جامانده

شاید بدترین پایان برای سریالی که هشت سال طول کشید، همین پایان بی‌شکوه «سرگذشت ندیمه» باشد. وقتی سریالی که چنین فصل اولِ باشکوه و خیره‌کننده‌ای داشت، این‌چنین پایان می‌یابد، حسرتش بر دل کسانی مثل من که ۶۶ قسمت پای آن نشسته‌ایم، می‌ماند. فصل دوم سریال رقت‌انگیز بود، اما این فصل برای کسانی که دنبال یک پایان آرمان‌گرایانه بودند، ناامید‌کننده هم بود.

پایان سرگذشت ندیمه و حسرت به‌جامانده
گیسو فغفوری دبیر صفحه آخر روزنامه شرق

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

شاید بدترین پایان برای سریالی که هشت سال طول کشید، همین پایان بی‌شکوه «سرگذشت ندیمه» باشد. وقتی سریالی که چنین فصل اولِ باشکوه و خیره‌کننده‌ای داشت، این‌چنین پایان می‌یابد، حسرتش بر دل کسانی مثل من که ۶۶ قسمت پای آن نشسته‌ایم، می‌ماند. فصل دوم سریال رقت‌انگیز بود، اما این فصل برای کسانی که دنبال یک پایان آرمان‌گرایانه بودند، ناامید‌کننده هم بود. ناامیدکننده نه از آن نظر که با پایان باز تمام شد، بلکه از آن نظر که انگار قرار نیست تلاش‌کنندگان آزادی در لحظه نهایی قدر ببینند. بسیاری از آنان بی‌آنکه نامی داشته باشند، جان‌شان از دست می‌رود و فراموش می‌شوند. دست آخر آن سلبریتی معروف است که تجلیل می‌شود! ناامیدکننده از آن نظر که به افتخار رسیدن به بخشی از آزادی، یک شادی جمعی لازم بود، اما حتی همان هم دریغ شد.

در این فصل سریال انگار فقط یک شخصیت وجود داشت؛ «جون آزبورن». دیگران انگار هیچ بودند و کارگردان و‌ نویسنده نقشی برای تلاش‌های‌شان برای رهایی قائل نشده بودند. از مویرا، دوست، و لوک، همسر جون، تا عمه مارتا، از ارتش مخفی مِی‌دِی یا حتی فرمانده‌ ارشد لورنس! در لحظه آخر فقط باید چهره «جون» بر صفحه تلویزیون نقش می‌بست و صحنه‌ای برای احساس جمعی در سریال در نظر گرفته نشد.

اما این تنها نقطه ضعف سریال نبود. تکلیف نویسنده با شخصیت «سرنا جوی» (با بازی فوق‌العاده ایوون استراهوفسکی) معلوم‌ نیست. چرا مثل یک فرد مستأصل مدام تغییر عقیده می‌دهد؟ آیا او یک سیاست‌مدار زیرک است یا یک زن تغییرکرده؟ چرا درست در لحظه‌ای که جانش در خطر است، شروع به سخنرانی می‌کند و از اهداف گیلیاد دفاع می‌کند؟ اگر این عقیده را دارد، چرا بعدا به جون کمک می‌کند؟ او انسانی متزلزل است، سیاست‌مدار است، تحت تأثیر تبلیغاتی است که خودش در خلق آن نقش داشته، مشتاق محبت است یا دوستدار تغییر گیلیاد و جبران فاجعه‌ای که به وجود آورده؟ تکلیف نویسنده با او‌ مشخص نیست!

امان از کلوزآپ‌های این فصل سریال! کلوزآپ‌هایی که حتی صورت بازیگران کامل نبود، یا پیشانی‌‌شان می‌رفت یا چانه‌‌شان! اصلا هدف از این‌همه کلوزآپ چه بود؟

مگر می‌شود در گیلیاد خبری از دوربین نباشد؟ همه می‌رفتند و می‌آمدند، بدون اینکه گیر بیفتند؟ در پارکینگ، در خانه فرمانده یا خیابان و... . از مرز ردشدن که خیلی آسان بود. شاید نویسنده این فصل واقعا تصوری از نحوه زندگی در کشورهای تحت سلطه ندارد. راستی یک صحنه آن خیلی برای ما آشناست؛ آنجایی که کشورها نمایندگانی برای دیدن بیت‌‌لحم جدید می‌فرستند و مراسم بازگشایی و معرفی آن در فضای آرام‌ و سرسبز ساحلی برگزار می‌شود. چند نطق معمولی درباره حقوق بشر انجام می‌شود اما معلوم است که تصمیم از قبل گرفته شده است؛ مثلا کانادا به‌عنوان مهم‌ترین همسایه تصمیم گرفته به قدرت گیلیاد تن دهد، تا حدی به‌ خاطر توافق‌های تجاری سودآور، شاید هم واقعا باور کرده که میزان زاد و ولد در گیلیاد دو برابر شده و به دنبال بهبود روابط با همسایه مستبد خود است. با تمام اینها یک سریال مهم این روزها به پایان رسیده است. شاید بعدتر اسپین‌آف آن بیاید یا کسی پیدا شود که سرگذشت هانا را پیگیری کند یا سرگذشت فرزندی که از فرمانده نیک و جون به وجود آمده و در آلاسکا در اردوگاه پناهندگان است.

سرنوشت شخصیت‌های این سریال رها شد و همه چیز پایان باز بود، ولی دست‌کم یک اتفاق مهم در پایان فصل رخ داد و هرکسی می‌تواند پایانی برای خانواده از‌هم‌گسسته و مردم کشور تصور کند.

البته منتقد گاردین معتقد است: «انتظار نداشته باشید که دگرگونی ریشه‌ای رخ دهد؛ سریال همان کاری را می‌کند که همیشه کرده: امید را له می‌کند»، اما این پایان از منظری می‌تواند نقطه قوت سریال باشد. این پایان نشان می‌دهد خبری از پایان خوش پس از جنگ برای آزادی نیست. خبری از راه آسان برای رسیدن به آزادی نیست. آنچه می‌ماند، مرگ است، ویرانی است، از بین رفتن دوستان و نزدیکان است، خون است که در خیابان‌ها ریخته می‌شود، ساختمان‌هایی است که فرو می‌ریزد و جان‌های بسیاری است که به خاطر تلاش برای آزادی از دست می‌رود.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.