• ایمالز جستجوگر کالا
  • |

    سه زن و یک گناه مشترک: عشق

    ایده‌ نمایش «دورهمی بانوی اول» جسورانه، جذاب و هوشمندانه است. این اثر را می‌توان تریلوژی زنانه‌ای دانست در ژانر مستند-درام که با بهره‌گیری از تکنیک‌های چندرسانه‌ای، به روایت سه عاشقانه‌ محکوم به تباهی می‌پردازد. سه زن، از سه جغرافیای متفاوت، در سه بزنگاه تاریخی، روایتگر سه شکل از شیفتگی‌اند؛ شیفتگی به مردانی که نه فقط قدرت، بلکه ویرانی را پرستیدند: آدولف هیتلر، بنیتو موسولینی، اسامه بن‌لادن.

    سه زن و یک گناه مشترک: عشق

    جعفر گودرزی

     

    ایده‌ نمایش «دورهمی بانوی اول» جسورانه، جذاب و هوشمندانه است. این اثر را می‌توان تریلوژی زنانه‌ای دانست در ژانر مستند-درام که با بهره‌گیری از تکنیک‌های چندرسانه‌ای، به روایت سه عاشقانه‌ محکوم به تباهی می‌پردازد. سه زن، از سه جغرافیای متفاوت، در سه بزنگاه تاریخی، روایتگر سه شکل از شیفتگی‌اند؛ شیفتگی به مردانی که نه فقط قدرت، بلکه ویرانی را پرستیدند: آدولف هیتلر، بنیتو موسولینی، اسامه بن‌لادن. نمایش تاریخ را نه از زبان فاتحان که از زبان «هم‌بالین» فاتحان روایت می‌کند؛ از لالاییِ ناتمام تا اعتراف‌های نیمه‌شب، از شکاف‌های روانی یک جنگ تا زخم‌های عاطفی یک دیکتاتور و ما را با پرسشی اساسی روبه‌رو می‌کند: چه بر سر زنی می‌آید که معشوقه‌ قدرت می‌شود؟

    نمایش به سراغ بازخوانی تاریخ نه از منظر فاتحان، بلکه از نگاه «هم‌بالین» فاتحان رفته است؛ زنانی که در سایه قدرت‌های خون‌ریز، عاشق شدند، ساختند و سوختند. اینجا صحنه تئاتر به دادگاه تاریخ بدل نمی‌شود؛ بلکه به اتاق اعترافی درونی و شاعرانه برای زنانی تبدیل شده که عشق‌شان را خرج قصرهای شنی قدرت کردند. زن‌بودن کنار یک دیکتاتور، یعنی باردارشدن از ترس و زاییدن در سکوت. «دورهمی بانوی اول»، گفت‌وگویی‌ است میان زنانی که روزگاری در حاشیه‌ خطرناک‌ترین متن‌ها ایستاده‌اند، بی‌آنکه نامشان بر پرچم‌ها نقش بسته باشد. زنانی که نه فرمان آتش دادند، نه نقشه‌ جنگ کشیدند، اما زندگی‌شان، زیر سایه آن آتش‌ها سوخت.

    این نمایش، فقط بازخوانی تاریخ از منظر زنان نیست؛ بلکه جغرافیای عاطفی زن را در مواجهه با قدرت مردانه ترسیم می‌کند. یکی در پناهگاه‌های کوهستانی بن‌لادن، با لالایی جنگ، زخم زایمان را پنهان می‌کند؛ دیگری در سالن‌های اشرافی موسولینی، در مرز میان فریب و شعر، بازیچه سیاست می‌شود؛ و سومی، در آغوش «پیشوایی» که اعتمادش به جهان‌های موازی بیش از آدمیزاد بود، لبخند می‌زند و در سکوت، پوسیده می‌شود.

    عشق، در سرزمین دیکتاتورها، همیشه یا به اسارت ختم می‌شود یا به اعتراف. هر زن، خود یک پرده است. هر پرده، بُرشی‌ است از بهای زن‌بودن در کنار مردانی که جهان را به میل خود بریده‌اند. در پایان، این سه روایت در یک «دورهمی» استعاری به هم می‌رسند؛ سه روح در برزخی زنانه، دور میزی نشسته‌اند: نه برای گله، نه برای قضاوت، بلکه برای اشتراک تلخ‌ترین راز تاریخ؛ اینکه زن چگونه در حاشیه قدرت، بی‌صدا می‌میرد.

    زبان نمایش، روایی‌ است، اما سرشار از استعاره. با این ‌حال، ای‌ کاش از بار دیالوگ‌ها کاسته می‌شد و بیشتر بر جنبه‌ نمایشی و تصویرسازی تکیه می‌کرد؛ چراکه این حجم از دیالوگ، مجال بروز حس، حرکت و زبان بدن بازیگر را مخدوش می‌کند و لحظات درخشان بصری را به حاشیه می‌راند. ساختار اجرا بر پایه‌ سه مونولوگ روایی‌ است که هریک، بر محور یک زن و یک دیکتاتور بنا شده. روایت‌ها جدا از هم آغاز می‌شوند، اما همچون رشته‌هایی از نخ سرخِ خونین، به‌ هم گره می‌خورند. آنچه به ‌جای تقابل، ما را به وحدت می‌کشاند، مضمون فروپاشی عشق‌هایی‌ است که با قدرت هم‌آغوش شده‌اند و به تهی ختم می‌شوند.

    زبان نمایش، آگاهانه ساده و صمیمی‌ است؛ بی‌پیرایه، بی‌آرایش، اما نافذ. این انتخاب، جسورانه و پرریسک است؛ چراکه اجرا را از شعار و شمایل سیاسی دور می‌کند و آن را در زیست فردی و عاطفی زنانه تثبیت می‌سازد. تماشاگر، در لحظه، آن زن را می‌بیند، نه نماد او را. درون‌مایه‌ مرکزی این اجرا، فریبندگی عشق در سایه قدرت است. اینکه چگونه زنان، دانسته یا نادانسته، به بازوی نرم دیکتاتورها بدل می‌شوند و چگونه سرنوشت‌شان در تارهای سنت، وابستگی، خانواده و احساس گره می‌خورد؛ گره‌هایی که پایانشان نه نجات، بلکه اندوه است. نمایش، با چیره‌دستی، نه در ستایش زن ایستاده، نه در نکوهش مرد، بلکه بر گسست انسانیت در ساختارهای قدرت انگشت می‌گذارد. سه زن، سه صدا، سه بدن؛ اما یک حقیقت: ویرانی. بازی هدیه محقق، بهاره رهنما و السا فیروزآذر، چیزی فراتر از ایفای نقش است؛ آنها به پوست زنانی خزیده‌اند که میان عشق و استبداد، مدام پوست‌اندازی کرده‌اند. درک آنها از نقش، در سطح بازآفرینی نیست؛ اینجا «تجسد» اتفاق می‌افتد. هدیه محقق با سکوت‌هایش حرف می‌زند. چشمانش، پیش از زبانش، به فاجعه اعتراف می‌کنند. او زنی‌ است که درد را در بافت واژه‌ها پنهان نمی‌کند، بلکه آن را مثل خونی زیرپوستی، در سراسر صحنه جاری می‌کند.

    او شکست را ادا نمی‌کند، بلکه زندگی‌اش را از درون آن عبور می‌دهد. بهاره رهنما، نه صرفا شمایل یک زن فریب‌خورده، بلکه خود فریب است؛ چهره‌ای که در مرز ظرافت و قدرت، با لحنی تلخ اما رام‌نشدنی، بار یک نسل را به دوش می‌کشد. او پیچیدگی زنی را به نمایش می‌گذارد که میان بوسه و دستور، میان شعر و سرکوب، معلق مانده. گاه به تندی یک شلاق و گاه به نرمی یک وداع. السا فیروزآذر، با نگاهی کودک‌مانده، اما روحی پیر، زنی را مجسم می‌کند که میان افسانه و جنون بزرگ شده. بدنش شکننده‌ است، اما نگاهش چون میخی‌ است در دیوار حافظه. او آخرین تصویر یک عشق مسموم است؛ دختری که هنوز نمی‌داند از چه چیزی دفاع می‌کند. این سه بازیگر، به‌ جای آنکه روایت را بر دوش بکشند، اجازه می‌دهند روایت از آنها عبور کند؛ مثل نوری که از شیشه‌های ترک‌خورده می‌گذرد.

    هرکدام، بخشی از یک پازل گم‌شده‌اند؛ پازلی از زنی که زمانی «بانوی اول» نامیده می‌شد، اما اکنون فقط نامی‌ است بی‌صدا در حاشیه تاریخ. «دورهمی بانوی اول»، نه درباره دیکتاتورهاست، نه درباره زنان؛ بلکه درباره زنی‌ است که در آینه قدرت، خودش را گم می‌کند، اما در واپسین لحظات، تصمیم می‌گیرد آخرین لالایی‌اش را نه برای دیکتاتور، بلکه برای فردا بخواند.