|

درباره کتاب «میان گذشته و آینده» هانا آرنت

تمرین‌هایی در اندیشه‌ سیاسی

هانا نظریه‌‌پردازی سیاسی است با بحث‌هایی پردامنه درباره فهم ماهیت قدرت و کارکردهای آن، تحلیل خشونت و انقلاب. کتاب «میان گذشته و آینده» آرنت شامل هشت مقاله‌ خواندنی و تأمل‌برانگیز است که هدف آنها کسب تجربه در «چگونه» اندیشیدن است؛ به قول آرنت، قصد آنها این است که رشته‌ گسسته‌‌ سنت را دوباره گره بزنند یا با ابداع جایگزین‌‌های نوظهور، شکاف میان گذشته و آینده را پر کنند.

تمرین‌هایی در اندیشه‌ سیاسی

جواد لگزیان

 

هانا نظریه‌‌پردازی سیاسی است با بحث‌هایی پردامنه درباره فهم ماهیت قدرت و کارکردهای آن، تحلیل خشونت و انقلاب. کتاب «میان گذشته و آینده» آرنت شامل هشت مقاله‌ خواندنی و تأمل‌برانگیز است که هدف آنها کسب تجربه در «چگونه» اندیشیدن است؛ به قول آرنت، قصد آنها این است که رشته‌ گسسته‌‌ سنت را دوباره گره بزنند یا با ابداع جایگزین‌‌های نوظهور، شکاف میان گذشته و آینده را پر کنند.

در هشت تمرین در اندیشه‌‌ سیاسی، مسئله حقیقت در تعلیق باقی می‌‌ماند. تنها چیزی که مورد توجه خواهد بود، این است که انسان در این شکاف چگونه باید حرکت کند؛ اگرچه شاید این شکاف تنها جایی باشد که حقیقت به‌‌تدریج پدیدار می‌‌شود. این رساله‌‌ها تمرین‌‌هایی هستند در اندیشه‌ سیاسی، به آن نحو که از دل رخدادهای واقعی سیاسی پدید می‌‌آید. فرض آرنت این است که اندیشه، خود از دلِ رخدادها در تجربه‌‌ا‌ی زنده پدید می‌‌آید و باید با آنها در پیوند باقی بماند؛ زیرا اندیشه مرکزی برای جهت‌‌یابی جز این تجربه‌‌ها‌ ندارد. کتاب به سه پاره تقسیم می‌‌شود: پاره‌ نخست به گسستِ مدرن در سنت و مفهوم تاریخ می‌‌پردازد که دوران مدرن امیدوار بود آن را جایگزین مفاهیم متافیزیکِ سنتی کند. پاره‌ دوم درباره‌ دو مفهوم سیاسی بنیادی مرتبط با هم، یعنی قدرت و آزادی، بحث می‌‌کند. پیش‌‌فرض این پاره، بحث پاره اول است، به این معنا که پرسش‌های مستقیم و پایه‌‌ای مانند «قدرت چیست؟» و «آزادی چیست؟» تنها هنگامی می‌‌توانند طرح شوند که پاسخ‌‌هایی که از طریق سنت ارائه می‌‌شوند، دیگر در‌ دسترس یا معتبر نباشند.

سرانجام، چهار مقاله‌ پاره‌ آخر یعنی بحران در آموزش و تربیت؛ بحران در فرهنگ، اهمیت اجتماعی و سیاسی آن؛ حقیقت و سیاست و تسخیر فضا و مقام انسان، تلاش‌‌هایی صریح‌‌اند برای به‌‌ کار بردن آن نوع از تفکر که در دو پاره‌ نخست آزموده شدند، درباره مسائل فوری و مطرحی که هرروزه با آنها مواجه می‌‌شویم، به‌طور مسلم نه برای اینکه پاسخ‌‌هایی قطعی بیابیم، بلکه به امید روشن‌کردن موضوعات و یافتن نوعی اطمینان درباره اینکه چگونه می‌‌توان با مسائل خاص روبه‌رو شد. در بحث درباره آزادی آرنت معتقد است: طرح پرسش «آزادی چیست؟» اقدامی است ناامیدکننده. گویی تضادها و تناقضات دیرینه در کمین نشسته‌‌اند تا معماهای اِمتناع منطقی را به اندیشه‌ انسان تحمیل کنند، به‌‌طوری که دریافتن مفهوم آزادی یا مفهوم ضدِ آن همان‌‌قدر ناممکن می‌‌شود که تصور‌کردن دایره‌ چهارگوش. این مسئله را در ساده‌‌ترین شکل می‌‌توان در تضاد میان آگاهی و وجدان خلاصه کرد. از یک سو، وجدا‌ن‌مان می‌گوید آزاد و از ‌این‌رو مسئولیم، از سوی دیگر، تجربه‌ روزمره‌‌مان نشان می‌‌دهد که همواره باید خود را مطابق اصل علیت، با جهان بیرونی هماهنگ کنیم.

از نگاه آرنت، آزادی‌ای را که در همه‌ آرای سیاسی مسلم می‌‌انگاریم،‌‌و حتی کسانی که حکومت استبدادی را می‌‌ستایند، باز هم باید آن را به‌ حساب آورند، درست ضدِ «آزادی درونی»‌، یعنی فضایی درونی است که انسان‌‌ها برای فرار از اجبار بیرونی و «احساس» آزادی می‌‌توانند به آن بگریزند: این احساس درونی نمودهای بیرونی ندارد. از ‌این‌رو ربطی به سیاست ندارد. هر چیزی که روا‌بودن آزادی درونی را توجیه کند، و هر قدر هم آزادی درونی را در دوران باستان پسین شیوا وصف کرده باشند، باز هم از لحاظ تاریخی، پدیده‌‌ای است پسین. احساس آزادی در آغاز نتیجه‌ نوعی بیگانگی از جهان بود که تجربه‌‌های دنیوی را به تجربه‌‌های درونی شخص بدل می‌‌کرد. تجربه آزادی درونی همواره غیراصیل ‌است، زیرا پیش‌‌فرض آن همواره این است که انسان از جهانی که آزادی او را گرفته است، دوری می‌‌گزیند و به درون خود، که کسی دیگر به آن دسترسی ندارد، پناه می‌‌برد.

در دوران باستان پسین، کسانی که در جهان بیرونی‌ جایی برای خود نمی‌‌یافتند، معنویت را به‌عنوان مکانی برای آزادی مطلق کشف کردند. از آغاز دوران باستان تا کمابیش میانه‌‌های قرن نوزدهم، همگان هم‌‌عقیده بودند که پیش‌‌شرط آزادی، داشتن جایگاهی در جهان بیرونی است. آرنت بر موهبت بی‌همتای آزادی انسان و توانایی آزادی او تأکید دارد: دوره‌‌های آزادی در تاریخ بشر، همواره کمابیش کوتاه بوده‌‌اند. اما آنچه بیشتر وقت‌ها در این دوره‌‌های تحجر و زوالِ قطعی، دست‌‌نخورده باقی می‌ماند، خودِ توانایی آزادی است، توانمندی محض آغاز‌کردن که به همه‌ فعالیت‌‌های انسان روح می‌‌بخشد و الهام می‌‌دهد و آغازگاه ناپیدای پیدایش همه‌ چیزهای بزرگ و زیباست. اما تا زمانی که این آغازگاه پنهان است، آزادی واقعیتی دنیوی و ملموس نیست، یعنی واقعیتی سیاسی نیست؛ چون آغازگاه آزادی، حتی زمانی که زندگی سیاسی متحجرشده و کنش سیاسی توان متوقف‌کردن روندهای خودکار را ندارد، حضور خود را حفظ می‌کند، آزادی به‌‌سادگی می‌‌تواند با پدیده‌‌ای در اساس غیرسیاسی اشتباه گرفته شود. در چنین شرایطی، آدمی آزادی را به‌‌عنوان شیوه‌‌ای از بودن که نوعی «هنرمندی» و هنرآفرینی خاص خود را دارد، تجربه نمی‌‌کند، بلکه آن را مانند موهبتی بی‌‌همتا درک می‌‌کند که به‌ظاهر تنها انسان در میان همه‌ زیندگان زمینی، از آن برخوردار شده است. اثرها و نشانه‌‌های این موهبت را می‌‌توانیم کمابیش در همه‌ فعالیت‌‌های آدمی بیابیم.

با این‌‌همه، آزادی نخست هنگامی که کنش، فضای دنیوی خاص خود را پدید آورده، یعنی جایی که آزادی، به ‌تعبیری از مخفیگاه بیرون می‌‌آید و پدیدار می‌‌شود، می‌‌تواند به‌طور تام و تمام تکامل یابد. کنش برای آزادی توصیه آرنت است: هر کنش یک «معجزه» است، یعنی چیزی است که انسان نمی‌‌توانسته آن را انتظار داشته باشد، اگر به آن نه از چشم‌‌انداز انسان کنشگر، بلکه از دیدگاه روندی بنگرند که در چارچوبش این کنش رخ می‌‌دهد و روند خودکارش با این کنش دچار گسست می‌‌شود. اگر حقیقت دارد که کنش و آغازگری در اساس یکی‌‌ هستند، آن‌گاه باید نتیجه گرفت که توانمندی انجام معجزه باید به‌ همان شکل در محدوده‌ توانایی‌‌های بشری باشد. تاریخ برخلاف طبیعت، انباشته از رویداد است؛ در تاریخ، تصادف‌‌ها و امور بی‌‌نهایت نامحتمل آن‌‌قدر بارها رخ می‌‌دهد که سخن‌گفتن از معجزه به‌‌طور کلی عجیب به‌ نظر می‌‌رسد. اما دلیل این تکرار فقط آن است که روندهای تاریخی را ابتکار انسان‌‌های کنشگر پدید می‌‌آورند و پیوسته آنها را دچار گسست می‌‌کنند.

از‌ این‌رو در انتظار امور پیش‌‌بینی‌‌ناپذیر و آمادگی‌داشتن برای معجزات در قلمرو سیاسی به‌‌هیچ‌‌وجه خرافه‌‌پرستی نیست، بلکه بیشتر امری است که انسان به‌ نحوی واقع‌‌گرایانه می‌‌تواند آن را توصیه کند. در نهایت از دید آرنت آزادی به آفرینش واقعیت تاریخی ره می‌برد: احتمال اینکه فردا مانند امروز باشد، همواره بسیار زیاد خواهد بود، اگر این احتمال را از بیرون و به‌‌طور عینی بسنجیم، یعنی در نظر نگیریم که انسان نوعی آغاز و مسبب است. تفاوت تعیین‌‌کننده میان «امری بی‌‌نهایت نامحتمل» که واقعیت زندگی زمینی بر آن استوار شده است و ویژگی معجزه‌‌آسای رخدادهایی که واقعیت تاریخی‌ را می‌‌سازند، در این است که در قلمرو امور بشری، می‌‌دانیم که آفریننده «معجزه‌‌ها» کیست. انسان‌‌هایند که این معجزه‌‌ها را انجام می‌‌دهند؛ انسان‌هایی که به‌‌ سبب اینکه از موهبت دوگانه‌ آزادی و کنش برخوردارند، می‌‌توانند واقعیت خود را بیافرینند.