زندگی زمان اکنون
یادداشتی بر نمایشگاه منطقه خاکستری اثر فهیمه مؤمنی، در گالری نگر
در نقد عقل مدرن مفاهیم بسیاری سرودهاند، اما این سرودهها امروز برای ما مجموعهای از رفتارها را شکل میدهد که بیشتر به مسائل و وسایلی بیهدف مانند است. و این سؤال مطرح است که این مسائل و رفتارها به چه کار میآیند. از این دست مفاهیم، خود بحث هنر است. تا چه اندازه نقاشی میتواند دردی از زیستن پر تألم زندگی امروزمان را درمان کند.


جاوید رمضانی
در نقد عقل مدرن مفاهیم بسیاری سرودهاند، اما این سرودهها امروز برای ما مجموعهای از رفتارها را شکل میدهد که بیشتر به مسائل و وسایلی بیهدف مانند است.
و این سؤال مطرح است که این مسائل و رفتارها به چه کار میآیند. از این دست مفاهیم، خود بحث هنر است. تا چه اندازه نقاشی میتواند دردی از زیستن پر تألم زندگی امروزمان را درمان کند.
تا چه اندازه ما میتوانیم تأمل و زیستن را با هنر بازتولید کنیم. چه مقدار بررسی تصاویر تولیدشده جریانهای پنهان جامعه امروز را گشایش میبخشد. آیا شناخت هستی و زیستن و بودن هدف مغفولمانده این حوزه رفتار انسانی یعنی هنر در لایه پنهان ممسیس و تقلید نیست. اینکه جامعه مدرن باید هنر داشته باشد، آیا کفایت میکند یا این هنر تنها ژستی تقلیدی است.
هر روز با شکلگیری نمایشهای بسیاری از هنرمندان ما شاهد فعالیت تولیدکنندگان تصویر و تفکر هستیم. بهواقع آشپزان در حال کارند، اما آیا این خوراک به سمت مصرفکنندگان و تناولکنندگان آن هدایت میشود.
بهواقع مصرفکنندگان آن چه کسانی هستند. آیا سندروم لباس پادشاه بر این جریان حاکم است. چه کسانی این خوراکهای متعدد را تناول و از هضم خود عبور میدهند.
جیمز الکینز در کتاب «چه بر سر نقد هنری آمد»، میگوید «در دل پسزمینه آشفته و ناپایدار نقد فرهنگی، نقد هنر در حال اضمحلال است». او میگوید «بازار پشتیبان آن است و در کاتالوگهای رنگی پرآبوتاب یا صفحات پرینت که در نمایش دست مخاطب میدهند، درواقع بهوفور تولید میشود، اما همزمان نادیده گرفته میشود». سؤال اصلی او این است که آیا کارکرد اصلی نقد هنر تشویق مردم به خرید آثار هنری است.
این مفهومی بنیانفکن است؛ یعنی اقتصادمحوری و درواقع شهرت و دیدهشدن در سایه التفات به هنر. بشخصه شاگردان بسیاری داشتهام که بعد از حضور در کلاسهای من بهسرعت خود را بر روی فرش قرمز مطرح کردهاند. این به خودی خود شماتتپذیر نیست. آنچه نگرانکننده است، نزد این عده، نداشتن فهم زیبایی اندیشه در مقابل زیبایی رنگ و جسم است.
این هفته در گالری نگر ما شاهد نمایش آثار نقاشی فهیمه مؤمنی با هنربانی مریم روشنفکر تحت نام منطقه خاکستری بودیم. سوژه و عنوان نمایش من را به سوی این مطلب سوق داد که فقدان ادراک هستیشناسانه و حکم زیباییشناسی در هنر ما امری متداول است. اشاره مقدمه نمایش به منطقه خاکستری و سمتگیری برای انکشافبودن بدون سویه به همراه تأمل با زندگی نقطه درخشانی بود که تنها نقاشیهای بر روی دیوار را تفسیر نکرده بود؛ بلکه تشویق برای تحلیل و تفسیر را شکل داده است.
فهیمه مؤمنی متولد 1364 و دانشآموخته رشته نقاشی از دانشگاه آزاد در نخستین نمایش انفرادی خود 20 تابلوی رنگ روغن در ابعاد متفاوت به نمایش گذاشته است.
او دارای شناخت و دانش خوبی در رنگ و فرم است و با اتکا به قلمی سریع و رنگهایی پخته تصاویری بیانگرا در پی بررسی روابط انسانی معاصر در معرض دید قرار داده.
آنچه در این نمایش دارای اهمیت است، جستوجوگری از زاویه دید جامعهشناختی و تلاشی برای ارائه کارکرد نقاشی در بررسی زندگی جاری و معاصر است.
در بیشتر آثار، ما شاهد فیگورهای انسانی هستیم که در خانه و خیابان و جمعهای انسانی، زندگی زمان اکنون را پدیدار میکنند.
مؤمنی به طور مشخص ادراک لحظهای عکاسانه را در دیدن و ثبت این لحظهها به کار میبندد و زمان را داخل تصاویر خود محصور میکند. از سوی دیگر موقعیت فیگورها در فضای ناکجایی بازنمود شده، گویا روابط انسانی در توقف زمان و مکان بررسی میشود. این تکنیک فضاسازی، گاهی همراه با فقدان و کاهلی است، اما توجه به بازخوانی روابط انسانهای اکنون، خود چیزی فراتر از خوب نقاشیکردن است. بیننده هنرورز در نگاه نخست تکنیک و روش هنرمند را شاید نپسندد، اما بیننده درگیر، تجربه زیباشناسانه جلوه این تصاویر را آشنا با زیست خود میبیند و از همین رو است که توجه به نقد و بررسی و نگاه به فضای تهی و بیاهمیت را منطقه خاکستری نامیده و زیستن جاری را دعوت به حضور کرده است، آنهم نه برای قضاوت و حکم عقلی، بلکه تنها برای درکِ بودن امروز. زیست طبیعی و روزمره، آن چیزی است که ما از آن تهی شدهایم. هیجان اخبار و فشارهای سیاسی-اجتماعی و حضور شخصیت مجازی هر شخص در شبکههای مجازی، تنش درخورتوجهی به زندگی معاصر وارد میکند.
طبیعیترین افعال انسانی حاوی زیباییهای کوچکی است که فهم آن مفقود شده. امروز سرمایه و قدرت، اردوگاههای بزرگی با حصارهای ناپیدای ذهنی آفریدهاند که ما با خوشحالی به کار اجباری فاقد هستیشناسی و کلنگری جانافزا مشغولیم. فضایل انسانی در ریختشناسی کفش و کلاهمان پدیدار شده و این فقدان زیباییشناسی معنوی را درک نمیکنیم. مؤمنی هنرمندی است که حتی اگر خودآگاهانه و با دقت مفاهیم شرح دادهشده را مفهوم نکرده باشد، به طور شهودی و دقیق آن را بازگو کرده و عامدانه در پی زیباییشناسی وفاداری، عشق، مهر، قدرشناسی، همدلی و عشق به میهن است.
و به دنبال هر آنچه در حال کمرنگشدن در روابط انسانی است، رفته است. سادهانگاری است که قلم و شیوه و سبک و مهارت او را به قضاوت بنشینم، اگرچه پسند بسیاری از هنردوستان حرفهای هم هست، اما توجه به کارکرد هنر، توجه به آنچه سیاست بر سر زندگی عادی آورده و توجه به زندگی روزمره انسان، نکاتی است که در نقاشیهای اکنون شاهد آن نیستیم... .