از سلول تا ستاره
روایتی از خواندن کتاب «خاستگاه» در خلاف جهت آب
یک سال پیش بود که آقای فتاحی به ما با این جمله که عینا نقلقول میکنیم، گفت: دخترا، قرار ما کافه مانا روز پنجشنبه ساعت شش عصر. بیایید که باید کتابی رو با دقت بخونید. ساعت شش عصر در کافه مانا دور میز نشسته بودیم که آقای فتاحی کتاب سیمیشده را داد دست ما و گفت: این کتاب رو با دقت میخونید، طوری که انگار یک ماه بعد قراره ازش امتحان بدید. ما گفتیم یک ماه! و در نهایت سر سه ماه توافق کردیم. نخستین مواجهه ما با کتاب خاستگاه که نویسندهاش را با مصاحبههایشان در تلویزیون و روزنامه «شرق» میشناختیم، اینطور آغاز شد.

پانیذ گُردی . هانیه مانی:
داستان یک کتاب
یک سال پیش بود که آقای فتاحی به ما با این جمله که عینا نقلقول میکنیم، گفت: دخترا، قرار ما کافه مانا روز پنجشنبه ساعت شش عصر. بیایید که باید کتابی رو با دقت بخونید. ساعت شش عصر در کافه مانا دور میز نشسته بودیم که آقای فتاحی کتاب سیمیشده را داد دست ما و گفت: این کتاب رو با دقت میخونید، طوری که انگار یک ماه بعد قراره ازش امتحان بدید. ما گفتیم یک ماه! و در نهایت سر سه ماه توافق کردیم. نخستین مواجهه ما با کتاب خاستگاه که نویسندهاش را با مصاحبههایشان در تلویزیون و روزنامه «شرق» میشناختیم، اینطور آغاز شد.
ما دو نفر که هر دو فارغالتحصیل زیستشناسی سلولی و مولکولی بودیم، حیرتزده بودیم که چطور کتابی از فیزیک و نجوم شروع شده و به زیستشناسی و حتی شکلگیری تمدنها رسیده. در دورهای که در دانشگاه درس میخواندیم، هرگز چنین درسی نداشتیم و هرگز هیچ استادی چنین روندی از علم را به ما نگفته بود. ما استادی نداشتیم که به ما بگوید زیستشناسی کجای اخترشناسی کاربرد دارد. به شکل پراکنده خودمان چیزهایی را درباره اخترزیستشناسی آموخته بودیم. ما آن نسخه سیمیشده را برداشتیم و خواندنش را شروع کردیم، ولی برخلاف روندی که آقای فتاحی گفته بود. ما کتاب را از بخش چهارم خواندیم و به بخش اول رسیدیم. در این یادداشت هم میخواهیم تجربه خودمان را از خواندن کتاب، از آخر به اول و از منظر دو نفر که زیستشناسی بلدند، اما نجوم نمیدانستند، بگوییم.
زیستشناسی به روایتی دیگر
کتاب را که خوب بررسی کردیم، فهمیدیم چهار بخش دارد. بخش اول فیزیک و نجوم بود. در دانشگاه چیزی از نجوم نخوانده بودیم. فیزیک را هم در درسها پراکنده یاد گرفته بودیم. مثلا در درس زیستشناسی پرتوی کمی فیزیک خوانده بودیم. چون بخش زیستشناسی برای ما بسیار ملموس بود، تصمیم گرفتیم اول بخش زیستشناسی را بخوانیم. بخش زیستشناسی کتاب برایمان کاملا قابل فهم بود، اما در دل آن منطقی بود که با دیگر کتابهایی که زیستشناسان نوشته بودند تفاوت داشت. گویی کسی بخش زیست را نوشته که زیستشناسی را بهخوبی میداند، اما نگاهش به آن از منطق و ساختاری متفاوت برخوردار است.
در حال خواندن موضوعات زیستشناسی بودیم که سالها با آن سروکار داشتیم، ولی روند و آهنگ و منطق آن متمایز بود. دکتر مبشر پازلهایی را کنار هم میچید تا در نهایت به ما یک تصویر نشان دهد. بخش زیست کتاب را که تا پایان خواندیم، تازه فهمیدیم حلقه مفقوده کجاست. نخستین حلقه مفقوده کتاب برای ما آنجایی بود که تمام زیستشناسی را که بلد بودیم و از این کتاب آموختیم، در زمینه زمینشناسی تحولی ندیده بودیم، بنابراین شروع کردیم به خواندن سه فصل زمینشناسی کتاب. حالا موضوعات فصلهای زیستشناسی برای ما رنگوبوی دیگری داشت. تمام این رویدادها در سیارهای پدید آمده بود که میشد به فرایند حیاتبخششدن آن از بالا و از دریچهای بهجز میکروسکوپ نگریست. سه فصل زمین برای ما که رشته علوم تجربی خوانده بودیم و اندک دانشی از دوره دبیرستان داشتیم، سخت نبود، اما چون سبک نگارش کتاب بسیار متفاوت بود، برای ما پرسشهای زیادی پیش آمد.
در آسمان چه خبر است؟
از آنجایی که میدانستیم باید گزارشی از خواندن کتاب را، آنهم خواندن بادقت و نوشتن پاسخ پرسشها، به آقای فتاحی بدهیم و ایشان هم بنا دارند این کتاب را صفر تا صد تدریس کنند، شروع کردیم به خواندن بخش اول کتاب یعنی فصلهای اول تا پانزدهم. ما تاریخچهای از زمین را جایی که فرهنگ و تمدن در میانرودان و آمریکا شکل گرفته بود آموخته بودیم، ولی هیچ نمیدانستیم این سیاره، دیگر ستارگان و کهکشانها از کجا آمدهاند و حلقه اتصالشان به زمین چیست. شروع کردیم به خواندن، از فصل اول. ناگهان احساس کردیم در همان فصل اول کتاب، هم گم شدهایم و هم به این سیاره پرتاب شدهایم؛ آنهم در فضای لایتناهی. اول تصمیم گرفتیم از فصل پنج تا 15 را بخوانیم و سپس به چهار فصل اول بازگردیم. دو فصل که جلو رفتیم، فهمیدیم شدنی نیست و پیشنیازش را نداریم.
برای مثال درباره مهبانگ چند چیز را نفهمیدیم. دوباره برگشتیم به فصل اول. اینبار داستان برای ما فرق داشت. مثل زیستشناسی نبود که با تمام واژگان آن آشنا باشیم؛ همه چیز جدید بود. هم ساختار چیزهایی که دربارهاش صحبت شده بود و هم نوع نگرشی که وجود داشت. تازه فهمیدیم چرا بخش زیستشناسی کتاب هم ساختار خاصی داشت، چون قول داده بودیم سر سه ماه تمام کنیم، نفس راحتی کشیدیم و با حوصله شروع کردیم به خواندن. هرجا را که متوجه نمیشدیم، یادداشت میکردیم و کمی جلوتر در خود کتاب پاسخش را درمییافتیم. اعتراف میکنیم این بخش هم جذاب بود و هم برای ما سختتر از بخشهای دیگر کتاب. فصلبهفصل جلو میرفتیم و شگفتزده بودیم از بزرگی و دوری اجرام آسمانی. حیرتزده بودیم از سازوکاری که برای شناخت اینها به کار رفته بود. حالا برایمان ملموس بود که چرا جیمزوب را به دوردست فرستادند و چرا در باند فروسرخ کار میکند. این بخش شباهتی با زیستشناسی برای ما داشت. اینکه چطور رفتار سلولی سبب بروز پدیدههایی در بزرگمقیاس موجودات زنده میشود، مشابه رفتار اتمها و هستهها در قلب ستارگان بود که تعیین میکرد ستارگان چگونه باشند. بخش اول و دوم کتاب را هم خواندیم و کولهباری از پرسشهای جدید نکته مهمی را فهمیدیم که در بخش بعدی خواهیم گفت.
ما فرزندان ستارگانیم
ما شنیده بودیم که اخترشناسان میگویند ما فرزندان ستارگان هستیم، اما دلیل آن را نمیدانستیم. با خواندن این کتاب فهمیدیم که این جمله تا چه اندازه عمیق است و تا چه اندازه در دل خود تاریخ پشت سر گذاشتهای از انواع دانشها را دارد. امروز که ما در حال نوشتن این یادداشت کوتاه هستیم، کتاب خاستگاه به شکل رنگی و زیبا چاپ شده است و در اختیار مشتاقان علم است تا بدانند چگونه فرزندان ستارگان توانستهاند روی این سیاره، خود و گیتی را بشناسند. ما خواندن این کتاب را نه از آخر به اول، بلکه برعکس، از اول تا آخر، آنهم با صبر و حوصله بسیار به همه پیشنهاد میکنیم. در حین خواندن در کتاب جملات کلیدی را نشاندار کنید و سعی کنید میان فصلها از اول تا آخر پل بزنید.