گفتوگو با «سیدحمیدرضا مهاجرانی» در مورد آثار و سه کتابش درباره سه داستان از زندگی دانشوران
نشسته بر شاخسار دانش و ادبیات
گفتوگویی که پیشروی خوانندگان گرامی صفحه علم روزنامه «شرق» قرار میگیرد، با یکی از خوشذوقترین مترجمان کشورمان و به بهانه چاپ سه کتاب درخشان با ترجمه ایشان درباره دانشمندان سدههای نخست و شکوفای تمدن ایران و اسلام انجام شده.
گفتوگویی که پیشروی خوانندگان گرامی صفحه علم روزنامه «شرق» قرار میگیرد، با یکی از خوشذوقترین مترجمان کشورمان و به بهانه چاپ سه کتاب درخشان با ترجمه ایشان درباره دانشمندان سدههای نخست و شکوفای تمدن ایران و اسلام انجام شده. «سیدحمیدرضا مهاجرانی» از مترجمان پرتلاشی است که در کارنامه کاریاش علاوه بر دهها مقاله پژوهشی ارائهشده در داخل و خارج از کشور بالغ بر 34 کتاب خواندنی دارد که تاکنون 27 عنوانش به چاپ رسیده و بقیه زیر چاپ هستند و البته کارهای دیگری هم در دست ترجمه دارند. به خاطر این تلاش وافر از سوی کانون نویسندگان جهان عرب به او لقب «حمیدپاشا» دادهاند و نیز در سال 2023 برنده مترجم برتر خاورمیانه از سوی بیتالحکمه عراق شدهاند. اما محور اصلی این گفتوگو سه کتاب ایشان است: «بندی قلعه بیداد»، «حاکم و دیوانه» هر دو انتشارات نیلوفر و «ابننفیس و نسخهنویس» از انتشارات روزنه. تمام کتابهایی که سیدحمیدرضا مهاجرانی از ادبیات عربی ترجمه کرده، خواندنی است و همین امروز که مشغول نوشتن این کلمات هستم، خواندن کتاب «خیال حلاج» ایشان از انتشارات ثالث را آغازیدهام؛ اما سه کتابی که بالاتر نام بردم، برای آن دسته از خوانندگانی که در اقیانوس دانش غواصی میکنند، رنگوبوی دیگری دارد. در این گفتوگو نخست درباره موضوعهای کلی از ایشان پرسشهایی پرسیدهام و سپس به واکاوی آن سه کتاب پرداختهایم.
نخست برای ما از سیدحمیدرضا مهاجرانی بگویید. از کجای این سرزمین زیبا آمدهاید، چه خواندهاید و چه میکنید و چه شد که مترجم شدید؟
اهل اراک هستم؛ در یکم فروردین سال 1344. به برکت دستان پرتوان و سرشار از مهر آباج سکینه به دنیا آمدم و چشم به اراک زیبا که قطعهای از بهشت است، گشودم. استانم مرکز. روزگارم بد نیست. پیشهام ترجمه است، مینوازم کلمات. من به خود میبالم که تمدن دارم. بازار سرپوشیده شهرم سرشار از عطر عشق و عرفان است؛ حلبگرش حسامالدین، آهنگرش کاوه، کفشگرش بِشر حافی، حلاجش حسینبن منصور، عطارش فریدالدین، خمّارش خیام، بزازش ابنسیرین و کتابفروشش ابنرشد است. روستایم «مهاجران» است با زنان و مردانی انس و الفت یافته به چپق و چشمه و چارقد. وضویم را در مهاجران کمر با آب پر از ماهیها و لاکپشتهای طلایی گَهَرهای روان در سینه سبز چمنهای چَما میگیرم. مهر من تربت پاک مقام آقانور است و سجادهام فرش ساروق و سجدهگاهم مقام حضرت سلطانالعلما. من اذانم را بر گلدستههای شاهزاده محمد عابد میخوانم و جانمازم را با گلهای یاس دشت «سه لاله» عطرآگین میکنم. دست و دل شکستهام را «آلکساندر مدّتیان» درمان میکند و پاپوشهایم را «موسیو عیسائیان» میسازد. امامزاده آمنهخاتون گوشه دنج من است که به وقت دلتنگی، قلبم را به آنجا میبرم و با شمعی که از پیههای آشتیان برآمده، روشن میکنم و آرامش میگیرم. هر زمان اندوهی سر میرسد خودم را برمیدارم و در کوچهباغهای محله زادگاهم تکدرختی و گذر و خوانهای بازار اراک گم میکنم. گوشهایم را که زنگزده است به بازار مسگرها میبرم تا آبکاریاش کنند. گاهی هم به باغهای راهآهن سر میزنم و باغبانها با زنبیلی پر از انگور، انار، آلبالو، سیب و زردآلو که با برگهای تازه مو رویشان را پوشاندهاند، من را بدرقه میکنند. با کسی حسابوکتابی ندارم ولی گاهی به آرامگاه پدر علم حساب که در تفرش آرمیده سر میزنم. اهل اراکم ولی شهر من گم شده است. شهر آفتاب من مثل قطب منجمد شده است. پایتخت مشاهیر مرکز آلات سنگین و آلوده شده است. من همه اینهایی که گفتم نیستم اما همه اینهایی که گفتم هستی و حیات مناند. داشت یادم میرفت... . کمی مترجمم. چند مدرک دانشگاهی هم دارم در رشته زبان و ادبیات عرب؛ یک لیسانس، یک فوقلیسانس و یک دکترای شکسته و بسته. فعلا همه را در کنج کتابخانه کوچکم در قفسهای گذاشتهام. شاید روزی دیواری پیدا کنم و آنها را بر سینهاش بیاویزم. دیوارهایی که به من میگویند: «ما همیشه باروهایی برای زندان نیستیم. به یاد بیاور دیواری را که تختهسیاهی بر سینهاش آویخته بود و بر پهنهاش بابا آب میداد». آیا مدارک من شایستگی همنشینی با آن تختهسیاه را دارد؟ نمیدانم... از مرحله ابتدایی تا پایان دبیرستان و اخذ دیپلم تجربی و فوقدیپلم آموزش ابتدایی در اراک و روستاهای ملایر بودم که به شغل عزیز و تکرارناپذیر معلمی ابتدایی اشتغال داشتم. در سال 1364 هم در رشته زبان و ادبیات عرب دانشگاه جندیشاپور اهواز ثبتنام کردم و تا سال 1367 که موفق به اخذ لیسانس شدم، در اهواز مینوسرشت اقامت داشتم. پس از آن هم تحصیلاتم را در مقطع فوقلیسانس و بعد از آن در تهران ادامه دادم و بهعنوان استاد دانشگاه مشغول فعالیت شدم. مدتی را بهعنوان کارشناس فرهنگی به کشور قطر رفتم و ضمن نگاشتن سلسله مقالاتی در معرفی شعرای معاصر ایرانزمین با عنوان «فی رحاب الشعر الفارسی المعاصر» از نیما تا بعد در روزنامه الوطن و نوشتن مجموعه قصههای مثنوی تحت عنوان «فی رحاب قصص المثنوی» در روزنامه الشرق فعالیت میکردم و ضمن آن به تدریس زبان فارسی برای غیرفارسیزبانان هم همت گماشتم.
کتابهایی که شما ترجمه کردهاید، از زبان عربی یا دقیقتر بگویم ادبیات عربی است. جهان عربزبان هم پهنه گستردهای است. برای ما کمی از جهان ادبیات عرب بگویید و تحولات آن. اگر بخواهید ادبیات داستانی عربزبان را با ادبیات داستانی فارسیزبانان مقایسه کنید، شباهتها و تفاوتهایشان در چیست؟
دقیقا همین است. عرصهای گسترده و بس چشمنواز. اگر بخواهم آن را در قالب یک تشبیه عرضه کنم، باید بگویم باغی است مصفا و بیانتها که هرچه در آن پیشتر میرویم، به میوههای شیرینتر و لبگزانتر از درخت پیشینش برمیخوریم که واقعا مدهوشکننده است. اهمیتی که امروزه جهان عرب به ادبیات داستانی خود میدهد، واقعا شایسته تقدیر است و با اقدامات مختلفی که انجام دادهاند، ازجمله بوکر عربی هر سال به آن رونقافزایی بیشتری میدهند و بزرگانی مانند واسینی الاعرج، امین معلوف، یوسف زیدان و بسیاری دیگر با تلاشی خستگیناپذیر هرساله اثری نوین و خواندنیتر از رمان قبلیشان به بازار عرضه میکنند. این را هم اضافه کنم که یکی از دلایل رشد این گونه شریف از ادبیات در جهان عرب این است که سران و سلطه بر آن نظارت و تسلطی ندارند و در یک کلام به نویسندگانشان دستور نمیدهند چه بنویسند و چه ننویسند. اما درباره مشابهتهایی که بین ادبیات داستانی ایران و جهان عرب وجود دارد، باید عرض کنم که پاسخ به این سؤال خود مقالهای جداگانه میطلبد که درصدد نوشتن آنم اما به قصد اشاره و ایجاز و نه تفصیل برای نزدیککردن ذهن خوانندگان به نمونهای از این مشابهتها کافی است به داستان «گاو» اثر غلامحسین ساعدی و رمان «خاک طلا» اثر ابراهیم الکَونی از نویسندگان نامدار لیبی اشاره کنم که این دو داستان چقدر از حیث موضوع و محتوا و پیام به هم نزدیکاند. در داستان گاو، مش حسن و گاوش را داریم و در خاک طلا «اُخَیِّد» صحرانشین و شتر نژادهاش را. این رمان را ترجمه و در نشر وزین روزنه چاپ کردهام. درباره بندی قلعه بیداد هم که از سوی دکتر یوسف زیدان نوشته شده، باید عرض کنم ماجرای داستان تمامش در ایران بوده و سرشار از بوی فرهنگ و تمدن این سرزمین است تا جایی که نسخه اصلی در چندین و چند جا حاوی عبارات و جملات پارسی است. درباره رمان «حرافیش» اثر نجیب محفوظ هم باید عرض کنم که سرشار از فرهنگ تصوف و ارزش میراث صوفیه ایران است تا جایی که مطلع این رمان با این بیت از حضرت حافظ شیرازی آغاز میشود که فرمود: ای فروغ ماه حسن ار روی رخشان شما/ آبروی خوبی از چاه زنخدان شما.
از کتابهایی که ترجمه کردهاید، بگویید و از نویسندگان ناموری که با آنها همکاری دارید.
همانطور که در مقدمه هم اشاره فرمودید، من بالغ بر 34 رمان را ترجمه کردهام که از این میزان 27 عنوانش تاکنون چاپ شده. با قریب به اتفاق نویسندگانشان در ارتباطم، چون برای ترجمه چنین چیزی از ضروریات محسوب میشود. چهبسا به جمله یا اصطلاح یا حتی یک اشتباه تاکتیکی در متن اصلی برسم که نیاز به توضیح خود نویسنده دارد و من طی ارتباطاتی که با آنها میگیرم، در این زمینه صحبت میکنم. بر خیلی از ترجمههایم مقدمه هم نوشتهاند. این را هم اضافه کنم که آنها درباره ترجمه آثارشان با توجه به موقعیتی که در سطح جهان عرب و خاورمیانه و حتی بینالمللی دارند، خیلی حساساند که کتابشان بهنجار ترجمه شود، بنابراین در خیلی از موارد از من میخواهند نسخه پیدیاف ترجمه را قبل از چاپ برایشان ارسال کنم و بعد از آنکه آن را به یکی از کارشناسان فارسیدان مورد اعتماد خود تحویل دادند و از آن نظر مطمئن شدند، آن وقت مقدمههای خود را برایم ارسال میکنند. در این زمینه ذکر این نکته هم شاید خالی از لطف نباشد که وقتی من نسخه پیدیاف ترجمه رمان عزازیل را برای دکتر یوسف زیدان فرستادم، ایشان آن را به خانم دکتر ریم ابوالخیر که از استادان زبان فارسی دانشگاه عینالشمس قاهره و شاگرد دکتر شیرین عبدالنعیم حسنین هستند، ارسال کرد و وقتی آن دو استاد بزرگوار آن را خواندند، برای ایشان پیام فرستادند که مترجم بسیار خوب عمل کرده بهویژه آنکه این رمان و سبک نگارش شما طوری است که حتی در مواردی فهمش برای عربزبانان هم ساده نیست ولی ایشان بهخوبی از عهده برآمدهاند و خود خانم دکتر ریم ابوالخیر در نشستی که در شهر کتاب برگزار شد، در قالب یک سخنرانی به شکل آنلاین به این موضوع تصریح کردند و الان روابط من و دکتر به شکلی است که ایشان هر وقت یک رمان درباره شخصیتهای تاریخی مینویسند، پیش از آنکه آن را در مصر چاپ کنند، یک نسخه برای من میفرستد و ترجمهاش میکنم، آن وقت هر دو همزمان نسخه فارسی و عربی را با هم عرضه میکنیم. این موضوع هم درباره رمان ابننفیس و نسخهنویس صدق میکند که همزمان ارائه شدند و هم درباره رمان حصید که منتظریم نسخه عربی در مصر به چاپخانه سپرده شود و ما نسخه فارسی را که هماکنون ترجمهاش به پایان رسیده، چاپ کنیم. در یک کلام برقراری ارتباط پیش از ترجمه با نویسنده هم از نظر اخلاقی یک امر واجب است و هم میتوان کار را بسیار دقیق و درست انجام داد. ضمن آنکه پس از ترجمه درباره اطلاعرسانی در نشریات، روزنامهها و فضای مجازی کشورهای عربی و حتی اروپایی، نظیر فرانسه و اسپانیا، هم اقدام کرده و میکنند.
برای ما از جایزهها و افتخاراتی که میدانم ملی و بینالمللی بوده، بگویید.
جوایزی که من به آنها نایل شدهام، تاکنون هیچکدام داخلی نبوده، فقط اینکه دو سال پیش (1401) ترجمه «دروازه خورشید» اثر الیاس خوری که آن را در انتشارات روزنه چاپ کرده بودم، کاندیدای جایزه کتاب سال شد و به مرحله فینال هم رسید و حتی در فضاهای مجازی خودشان هم اطلاعرسانی کردند ولی در دقیقه 90 نمیدانم چرا و به چه علت کنارش گذاشتند و اطلاع دادند پارامتر ترجمه ادبیات داستانی را کلا حذف کردهایم. در عرصه جوایز خارجی باید به جایزه مترجم برتر خاورمیانه در سال 2023 از سوی بیتالحکمه عراق اشاره کنم و نیز جایزه دهمین جشنواره فرهنگی بابِل، عراق، در سال 2021. بهتازگی هم از سوی دانشگاه قسنطینه الجزایر بهعنوان سخنران در جشنواره ادبیات الجزایر دعوت شدهام که البته عضو کمیته علمی آن سمینار هم هستم. البته این را هم عرض کنم که من نه توقع جایزه دارم و نه دنبالش هستم چون اگر ذهن یک مترجم به جایزه مشغول شود و تمام تلاشش این باشد که به آن برسد وقتی به آن دست نیافت به نوعی دچار دلسردی میشود و چهبسا کار را رها کند و این اتفاقی است که نباید بیفتد.
ترجمه کتاب کار آسانی نیست. این را در جایگاه کسی که در کنار کار پژوهشی و اجرائی-فنی، چندین سال است به ترجمه هم میپردازم با خیال آسوده و قطعیت میتوانم بگویم که یکی از پرظرافتترین کارهاست. برای ما از دشواریهای ترجمه از عربی به فارسی بگویید و از خط قرمزهایی که بیشک در حوزه کاری شما بسیار پررنگ است.
کار مترجم نورتابانیدن به کلمات است، یک هنر ظریف و نادر. برای رسیدن به یک ترجمه خوب و بهویژه رمان اول باید با متن ارتباط قلبی و عاشقانهای را برقرار کرد. تا زمانی که نتوانی با رمان موردنظر چنین رابطهای داشته باشی به شکلی شایسته از عهده کار برنخواهی آمد. باید این حقیقت درک شود که تکتک واژههای یک رمان جان دارند تا چه رسد به تکگوییها که جانمایه کار محسوب میشوند و پیام نویسنده به خواننده همان است. باید کشف لحن بهدرستی صورت بگیرد. آن وقت است که دشواریهایش هم برایت شیرین و دلپسند خواهد بود. من خط قرمزی در ترجمه نمیبینم مگر آنکه بحث ممیزی را مورد اشاره قرار بدهم که گاه و حتی بیش از گاه به کار لطمه میزند و اما اگر بخواهید بگویم بهترین ترجمه کدام است خواهم گفت آن ترجمهای که مطلقا ردپایی از ترجمه در آن یافت نشود و وقتی خواننده آن را میخواند حس کند این نویسنده است که با او به زبان فارسی حرف میزند، درست مثل زندهیاد چنگیز جلیلوند که بهجای پائول نیومن و استاد ایرج ناظریان که بهجای آنتونی کوئین حرف میزدند، طوری که بینندگان به این نقطه از باور رسیده بودند که آن هنرپیشگان آمریکایی چقدر فارسی را سلیس و روان صحبت میکنند. ترجمه خوب هم همین است و باید اینگونه باشد. ترجمه خوب باید حاوی جملات روان باشد که هرکس آن را به دست میگیرد در همان بار اول بتواند آن را با صدای بلند بخواند و بفهمد. مجبور نباشد برای درک معنای یک جمله آن را دوباره و سهباره بخواند، این کار یکجور ایجاد مزاحمت برای خوانندگان محسوب میشود.
تمام مترجمانی که شما از آنان کتاب ترجمه کردهاید در آسمان نویسندگان عربزبان ستارگان درخشانی هستند؛ اما دوست دارم یوسف زیدان را درخشانترین ستاره در میان ستارگانی که شما آثارشان را به فارسی برگرداندهاید، بنامم. پیش از ورود به موضوع سه کتابی که محور این گفتوگو است، برای خوانندگان ما از یوسف زیدان بگویید. از آشناییتان و از کارهایش و نیز از چرایی علاقهمندی ایشان به نوشتن از دانشمندان در دوره اسلامی.
بله جناب دکتر یوسف زیدان بهعنوان یک نسخهشناس، زبانشناس، مورخ و یک نواندیش دینی از جایگاه والایی برخوردارند و یکی از ستارگان درخشان آسمان تمدن و ادبیات به شمار میروند. داستان آشنایی من با دکتر یوسف زیدان به ترجمه رمان عزازیل بازمیگردد. ترجمه که تمام شد از من خواست یک نسخه به دستشان برسانم که این کار را هم کردم. وقتی آن را به خانم دکتر ریم ابوالخیر استاد زبان فارسی در دانشگاه عینالشمس داده بود تا بررسیاش کند، گفته بود: «ترجمه کاملا خوبی است و اصل امانت در آن به شکلی دقیق رعایت شده. طوری که پنداری شما به زبان فارسی حرف زدهاید». حتی در یکی از مقالاتی که یکی از نویسندگان جهان عرب یعنی آقای «ابراهیم نصرالله» نوشته بودند، صراحتا گفته بودند: «کسی که قادر به ترجمه رمانی مثل عزازیل باشد، قطعا مترجم توانا و قابل اعتمادی است». این شد که به من پیشنهاد کردند دیگر کارهایشان را هم ترجمه کنم. محصول آن پیشنهاد هم «بندی قلعه بیداد» و «ابن نفیس و نسخهنویس» است. اما اینکه چرا به نگارش رمانهایی درخصوص زندگی، افکار و اندیشههای بزرگانی چون ابنسینا و ابنهیثم و ابننفیس تمایل دارند، کاملا روشن است چون قصد دارند از زندگی آن بزرگان و افکارشان غبارروبی کنند تا با پیبردن به چنان حقایقی بدانیم از چه گنجینههایی برخورداریم.
برای خوانندگان صفحه علم بسیار کنجکاوانه است که بدانند شما با اشراف و دانشی که به زبان عربی و نگاه آنان دارید، تعریفتان از آنچه «علم اسلامی» و به باور من «علم در دوره اسلامی» چیست؟ دلایل رشد و افول آن را بهطور کلی در جهان اسلامی و بهطور ویژه در ایران چه میدانید؟
علم اسلامی یا همان دانش برآمده از تمدن در یک کلام قندیلی است همیشه فروزان در سر راه اندیشمندان و آنانی که طالب تفکرند. مسلما هیچ. وقتی ابنسینا را به زندان میاندازند و تکفیرش میکنند. وقتی آنچنان عرصه را بر ابنهیثم تنگ میگیرند که ناگزیر شود برای نجاتدادن جانش خود را به دیوانگی بزند یا دانشمندان را میسوزانند و به توبه میاندازند، این مقوله با تعالیم کدام دین منطبق است؟ کدام شریعت الهی چنین مواردی را روا دانسته؟ یقینا هیچکدام. شما نگاه کنید در اروپا یکی از بزرگترین موسیقیدانان یعنی یوهان سباستیان باخ از کلیسا بیرون آمد. عمده فلاسفه جهان اسلام و حتی گروهی از پزشکان و نامداران در گام نخست تحصیلات خود ابتدا فقه و اصول و قرآن و شریعت خواندند و بعد به فلسفه، پزشکی، ریاضیات، نجوم و فیزیک و شیمی روی آوردند. دانشمندانی نظیر ابنرشد، ابنهیثم، ابنسینا و ابننفیس از این مقولهاند. پس پیداست دین در ماهیت خود دانشپرور و فرزانهساز است و نه دشمن آن. ابنرشد که کاشف واکسن آبله بود، یا ابننفیس که کاشف دستگاه گردش خون ریوی، یا همین ابنهیثم مخترع عدسی که از او به عنوان پدر دانش فیزیک اپتیکال یاد میکنند و کتاب سترگ المناظرش هنوز هم در میان فیزیکدانان از جایگاه والا و اهمیتی ویژهای برخوردار است، همه نمونههایی روشن برای اثبات این مدعاست. ابنهیثم اولین کسی بود که ثابت کرد نور از اشیا به چشم میتابد حال آنکه تا پیش از آن همه گمان میکردند برعکس آن صادق است. این بزرگانی که نام بردم در گام اول در مسجد و مکتب فقها تربیت شدند که اگر کتابسوزی و تبعید و به زندان انداختن از منظر فقه در تمدن اسلام و شریعت مسیح در اروپا روا و جایز بود، این دو مکتب بزرگ دینی چنین دستپروردههایی نداشتند و یقینا خودشان در صف اول مخالفان با چنان دانشهایی قرار میگرفتند و طلایهدارش میشدند ولی میبینید که اینگونه نیست! پس حکومتهای ایدئولوژیک خلفا و وُلات [جمع والی] را به گردن دین نباید انداخت بلکه حکومت آنها برآمده از یک مکتب فکری مندرآوردی است که هیچ قرابتی با دین ندارد که اگر میداشت، دست به چنان کارهایی آلوده نمیکردند و همگی را حرام میدانستند ولی میبینید که نداشتند و عمل هم کردند.
برای ما بگویید که جان کلام کتاب «بندی قلعه بیداد» چیست و روایت چه برهه سیاسی از ایران و چه مقطعی از زندگی ابنسیناست؟
جانمایه این رمان در یکی از تکگوییهای نویسنده نهفته که میگوید: تا زمانی که کاغذ و قلم و دوات چون یاورانی بیغش در کنارم هستند و میتوانم بنویسم من اینجا یک زندانی نیستم. از طرفی چه درصدد انکار برآیم و چه قبول داشته باشم، من اینجا یک زندانیام، در حبس روزگار میگذرانم و تنها سلاحی که در دست دارم شکیبایی و اندیشه است. باید به شکیب باشم تا ابرهای تیره دوران حبس را از آسمان زندگانیام بتارانم... عصارهای سرشار از عشق، ایمان، دانش، پایداری، مردانگی و احساس مسئولیت در برابر جامعه بشری که میگوید یک فرزانه و اندیشمند به خود تعلق ندارد بلکه متعلق به جهان بشریت است چراکه خود چکیدهای است از خرد ناب بشری که آدمیت با آن آغاز میشود.
تصویری که از ابنسینا در «بندی قلعه بیداد» ارائه شده، چه تفاوت و تمایزی با تصویر کلاسیک و مرسوم ابنسینا در ایران دارد؟
آن تصویر همان است که نوالیس در «الشذرات» میگوید: رمانها برآمده از ناگفتههای تاریخاند. همان است که مولانا میگوید قصهها دوای دردها و مایه راحتی روحهاست. همان است که راسل در «درک تاریخ» میگوید که رمانها سرشار از حقایق ناگفته و گمشدهای است که انسان از پیشان میگردد.
درسهایی که دانشوران امروز ایران، از پزشکان و داروسازان گرفته تا فیزیکدانان و مهندسان، از روایت کتاب «بندی قلعه بیداد» میگیرند، چیست؟
پاسخ به این سؤال یعنی کل داستان را تعریف کنم. اجازه بدهید فقط با دادن یک اسم رمز خوانندگان علاقهمند و کنجکاو با خواندن داستان، خود از پی پاسخ به این سؤال برآیند. در این کتاب با اندیشههای بزرگانی چون جالینوس، افلاطون، ارسطو و آثار سرشار از حکمت و خرد بوعلی و علیالخصوص داستان رمزیاش حیبنیقظان به زبانی بسیار ساده و نزدیک به ذهن در قالب قصه آشنا خواهند شد و روش تفکر را خواهند آموخت؛ همان چیزی که برای زندگی به آن نیازی مبرم داریم.
ابنهیثم در جهان دانش نامی پربسامد است. کمتر کتابی در نورشناخت و بهویژه تاریخ آن و حتی تاریخ فیزیک میتوان یافت که نامی از ابنهیثم در آن نباشد؛ اما در ایران آنچنان که باید او را نمیشناسند. پیش از پرسش درباره کتاب «حاکم و دیوانه» برای آشنایی خوانندگان از ابن هیثم و زندگی و زمانهاش بگویید.
دقیقا یکی از مشکلات بزرگ ما هم همین است که نسبت به داشتههای خود بیاطلاع هستیم. گنجینههایی داریم که در اثر همین بیتوجهیها و سیاستزدگیهای بیسروته کوچکترین توجهی به آنان نداریم و غربیان از این غفلت ما به عنوان یک فرصت طلایی استفاده کردهاند و همه را به چپاول بردهاند. به عنوان مثال صنایع فشل اتومبیلسازی این را بعینه ثابت کرد. تنها چیزی که ما را «ما» میکند، طوری که در عرصه جهانی هیچکس یارای مقابله با ما را نداشته باشد، همین فرهنگ، تمدن و سوابق علمیمان است که یا به آن بیتوجهیم یا در پارهای از موارد پا را فراتر گذاشته و با تاریخزدایی دست به خودزنیهای غیرقابل تحملی زدهایم. عدهای بیآنکه کوچکترین اطلاعاتی در عرصه تاریخ فرهنگ و تمدن ما داشته باشند، سعی دارند ثابت کنند در ایران قبل از اسلام هیچ خبری نبوده. باید بگویم برعکس خیلی خبرها بوده، نمونه بارزش کوروش کبیر و منشور جهانی حقوق بشر. این کم چیزی نیست. همان عده نسبت به تاریخ ایران پس از اسلام هم بیبهره و ناتواناند. نه از ابنسینا چیزی میدانند، نه از ابنهیثم که پدر فیزیک اپتیکال است و نه از همردیفانشان. نه سعدی را درک میکنند و نه فهمی از مولانا دارند تا چه رسد به نهجالبلاغه. برای همین است که ما درماندهایم. این رمانها هستند که پنجرهها را میگشایند و به ما میگویند که هستیم و در کجای این گوی گرانقدر قرار داریم و قدر و منزلتمان تا چه حد است.
یوسف زیدان با ترجمه شیرین شما، در کتاب حاکم و دیوانه سه فضا را همزمان به تصویر میکشد: یکی دختر و پسری دلداده، دیگری حاکم به امرالله و آخری ابنهیثم. برای ما کمی از این سه فضا بگویید و اینکه ابنهیثم در کارهای پژوهشیاش با چه مشکلات و ناهمواریهایی روبهرو بوده است؟
ابتدا باید بگویم یوسف زیدان این رمان را با الهام از یک نسخه خطی بسیار قدیمی نوشته و در بسیاری از موارد عین نگاشتههای موجود در همان نسخه را آورده. او قصد دارد ذکر زمانه کجمداری کند که ابنهیثم برای نجات جانش از جور خلیفه ناگزیر شد خود را به دیوانگی بزند. دانشمندی هم که از جور زمانه و استبداد خلیفه ناگزیر به انجام چنین کاری شود، خود پیداست که با بزرگترین چالشها رودررو بوده. خلیفهای که مدام درصدد آن بود تا کسی شود که نمیتوانست باشد و غافل بود از آنچه داشت و میتوانست بسازد. خلیفهای که از قلم گریخت و به شمشیر پناه آورد و نهایتا سربهنیست شد؛ مثل خیلی از دیگر خلفا که نیست شدند و ردپایی از آنها در تاریخ نیست. یوسف زیدان در این کتاب قصد رساندن همین پیام را به ما دارد که دریابید آنچه را که دارید و میتوانید باشید، و رها کنید آنچه را که ندارید و هرگز به دست نخواهید آورد. یوسف زیدان در این کتاب میگوید تمدن با داشتهها شکل میگیرد و ساخته میشود، نه با رؤیاها و ماجراجوییها. اینها همه عبرتهایی است که باید از زبان عموی پیرمان، تاریخ بشنویم که نمیشنویم؛ یا نمیخواهیم بشنویم. یوسف زیدان در این رمان به ما میگوید این علما هیچوقت با سلطهها نبودند، بلکه بر سلطهها بودند. آنها از میان مردم برآمدند، با مردم بودند و تا آخر عمر هم مردمی ماندند. آنها در این صدد نبودند که دانش برایشان نام و نان بیاورد و حتی در مسیری ره پوییدند که نامشان را و حتی نانشان را در گرو ایمان و علمشان قرار دادند. آنان مصداق همان کلام علی نماد خرد ناب بشریاند که فرمود: «نعم الأمرا علی باب العلما و بئس العلما علی باب الأمرا»؛ «چه نیکو امیرانیاند آنان که در مقابل فرزانگان و بخردان مردم زانو میزنند و چه فرومایگان دانشیمرد نمایانیاند که در مقابل امرا زانو میزنند».
باز پرسش دیگری که پیشروی ماست تمایز میان ابنهیثم روایت یوسف زیدان با ابنهیثم روایتهای رسمی و کلاسیک است. این تفاوتها و تمایزهای چیست؟
فکر میکنم در سؤال پیشین به این پرسش نیز پاسخ دادم؛ آنجا که به گفتههای راسل و نوالیس اشاره کردم. تفاوت رمان با کتب تاریخی در همین است که رمان سرشار از حقایق گمشدهای است که مردم از پیاش میگردند؛ رمان برآمده از ناگفتههای تاریخ است.
در میان پزشکان جهان اسلام، چرا یوسف زیدان سراغ علاءالدین بن نفیس رفت؟ اگر بخواهید علاءالدین را با پزشکان همتای غربی خودش در آن زمان مقایسه کنید، برتریهای کار دانشی و درمانی او چه بوده است؟
ابتدا باید عرض کنم که حضرت علاءالدین بن نفیس هم فقیه بود، هم فیلسوف و هم پزشک و تحصیلات خود را با فقه شروع کرد و بعد به پزشکی روی آورد. نکته قابل توجه در مورد سرآمدان علم طبابت در تمدن اسلام این است که عمده آنها فقیه و فیلسوف بودند که در این میان ابنطفیل، ابنسینا، ابنرشد و همین ابننفیس قابل ذکرند. در زمانهای که اینها زندگی میکردند، یعنی قرون چهارم، ششم و هفتم، جهان اروپایی اصلا شخصیت قابل ملاحظهای نداشت که بتواند در مقابل اینها قد علم کند. شما تصورش را بکنید که کاشف دستگاه گردش خون ریوی ابننفیس بوده. اولین کسی که جراحی آبمروارید را انجام داده، آنهم با یک روش بدیع، ابننفیس بوده. حالا ویلیام هاروی که ادعا میکنند کاشف دستگاه گردش خون ریوی است در چه قرنی زندگی میکرده و چقدر با ابننفیس فاصله داشته؟ ابنرشدی که کاشف واکسن آبله بوده در چه قرنی زندگی میکرده و ادوارد جنری که ادعا میکنند واکسن آبله از کشفیات او است در چه قرنی میزیسته؟ در دوران آنها کلیسای ارتدوکس با آن قانون ایمان قدیمی میگفتند تنها پزشک روی زمین، عیسای ناصری است و بقیه حق طبابت ندارند. همین کلیسای کاتولیک تا قرن هجدهم رمان را در ردیف کتب ممنوعه قرار داده بود. با در نظر گرفتن این حقایق مسلم غرب در مقابل آن بزرگان حرفی هم برای گفتن داشته؟ این سازمان نظامپزشکی و به قول معروف برد ناسیونالی که امروزه در عالم پزشکی شهرت جهانی دارد از ابداعات پزشکان قرن سوم و چهارم تمدن اسلام است که رد پایش را میتوان در بیمارستان نوری دمشق و بیمارستان منصوری قاهره از زمان ابندخوار و سدید دمیاطی و ابوسهل مسیحی پیدا کرد. این حقیقت در همین کتاب ابننفیس و نسخهنویس آمده.
چه شباهتها و تفاوتهایی میان ابنسینا و ابننفیس دیده میشود؟
ابننفیس در عرصه پزشکی خود را از شاگردان محضر ابنسینا میدانست و همواره به دانشجویان علم طبابت توصیه میکرد اگر میخواهند پزشک قابلی بشوند، باید «قانون» را بخوانند که بدون آن نمیتوانند از عهده کار به شکلی شایسته بربیایند. ولی در عرصه فلسفه با بسیاری از نظراتش مخالف بود؛ ازجمله اینکه ابننفیس به معاد جسمانی اعتقاد داشت حال آنکه ابنسینا آن را رد میکرد. او در رد نظریات فلسفی ابنسینا در رساله حیبن یقظان، با نام فاضلبن ناطق نوشت. اما هیچوقت به ابنسینا، بهرغم اختلاف اندیشههای فلسفی که با او داشت، بیاحترامی نکرد و حتی اگر در مجلسی مینشست که ابنسینا را مورد هجو یا بیحرمتی قرار میدادند -که دست به چنان کاری هم زدند- او مجلس را ترک میکرد.
آیا یوسف زیدان کتابهای دیگری هم درباره زندگی دانشمندان با همین فرم روایی دارد؟ آنها درباره چه کسانی هستند؟
تا آنجایی که من میدانم و البته ارتباطات نزدیکی هم با ایشان دارم، غیر از این سهگانهای که خلق کردند و ترجمه شد درباره دانشمند دیگری تابهحال رمانی ننوشتهاند. اما در یکی از گفتوگوهایی که با ایشان داشتم خواهش کردم درباره ابنرشد و یا فارابی رمانی بنویسند.
خواندن این سه کتاب برای جامعه امروز ایران چه پیام و درسی دارد؟
نه درس و پیام، که درسها و پیامها دارد. به عقیده من یکی از بزرگترین درسهایی که از این رمانهای سهگانه میآموزیم آن است که میفهمیم «ما نیز مردمی بودیم» و باید به همان برگردیم. این سه رمان به ما میگویند دانشمندان همواره مقابل زهد ریایی و تعصب میایستادند. به ما میگویند تعصب در کل زیانآور است، اما تعصب عاری از فهم، یک فاجعه.
چه شده است که به ترجمه از عربی علاقهمند شدهاید و آن را انتخاب کردید؟
اینکه چرا زبان عربی را انتخاب کردهام باید بگویم صاحبان اندیشه در کشورهای عربی مشترکات فرهنگی، مذهبی و اجتماعی زیادی با ما دارند و دریغ است همسایگانی که تا این حد به ما نزدیکاند و از فصول مشترک بسیاری هم برخورداریم، فکرشان و محصول اندیشهشان را در انزوا نگه داریم. آنهم به صرف اینکه مثلا مشتری زیادی در مقایسه با آثار آمریکای لاتین یا اروپا و روسیه ندارند، بله این حرف درست است ولی سدی نیست که نتوان از آن عبور کرد. البته حضرت استاد دکتر سیدمیرجلالالدین کزازی هم در مقاله شیوای خود به این موضوع اشاره کردهاند که بیگمان بر تعداد این خوانندگان افزوده خواهد شد. در عمل هم بخواهیم ارزیابی کنیم باید عرض کنم بسیاری از کارهایی که من ترجمه کردهام حتی به چاپ پنجم هم رسیده و این خود نشان از اقبال امیدوارکننده خوانندگان ایرانی به رمانهای عربی دارد. من در بسیاری از موارد و علیالخصوص در رمانهایی که توسط نویسندگان مصری نظیر دکتر یوسف زیدان و منصوره عزالدین نوشتهشده، علاوهبر تکواژههای پارسی، حتی به ضربالمثلهای رایج در زبان خودمان هم برخوردهام که میان مصریان رواج دارد. ضمن اینکه حالوهوای رمانهای آنها با فرهنگ و سنن ما شباهتهای زیبایی دارد. به عنوان مثال از کتاب «بندیِ قلعه بیداد» اثر یوسف زیدان یاد میکنم که این کتاب در دو نوبت و در مجموع با تیراژ دو هزار نسخه توسط انتشارات نیلوفر چاپ و به بازار عرضه شد. درباره کتاب «پست شبانه» هم که توسط خانم هدی برکات نوشته شده، وضع به همین شکل است که به چاپ چهارم هم رسیده. خود خانم هدی برکات یک بار به من گفت اجدادشان ایرانی بودهاند. حتی به من گفت یکی از چیزهایی که من را خیلی خوشحال میکند و به آن افتخار هم میکنم این است که خیلیها در برخورد اول که مرا میبینند با من فارسی حرف میزنند؛ چون فکر میکنند ایرانی هستم و چقدر از این موضوع به خودم میبالم.
برای پرسش پایانی این گفتوگوی شیرین، از کتابهایی که در دست ترجمه دارید بگویید و نیز آنچه دوست دارید نسل جوان ایران از زبان و دل شما بشنوند.
من درحالحاضر مشغول ترجمه رمانی درباره زندگی، آثار و اندیشههای «ابنرشد» اندلسی هستم که عنقریب هم به پایان میرسد. این کتاب نیز که توسط ابراهیم فَرَغلی که اصالتا مصری است نوشته شده و به راهنمایی دکتر یوسف زیدان آن را در دست گرفتم، رمانی است بسیار جذاب درباره زندگی و افکار آن بزرگمرد. کسی که برای اولین بار اعلام کرد زنان جامعه نیز بهاندازه مردان حق حضور در صحنههای اجتماعی را دارند. بزرگمردی که برای اولین بار بانوان را به محضر درسهای خود در عرصه فقه، فلسفه و پزشکی پذیرفت و بد نیست بدانید یکی از دانشجویان او در رشته پزشکی دختری یهودی بود از اهالی اندلس. ابنرشد به عنوان یک نواندیش دینی و یک پزشک حاذق و فقیهی جانپاک، در زمانه خود تأثیرات بسیاری در جامعه گذاشت و هرگز هم تسلیم نشد. کسی بود که همواره در برابر فقهای جاهطلب و وعاظ شحنهشناس میایستاد و از حق کوتاه نمیآمد. او اولین کسی است که به عنوان قاضیالقضات قرطبه اعلام کرد زنان نیز از حق قضاوت برخوردارند و حتی میتوانند حاکم شهری یا منطقهای شوند. به برکت وجود او گروهی از زنان فیلسوف، پزشک و اهل فقه در اندلس آن زمان تربیت شدند که یکی از آنها «لُبنای قرطبی» بود. نکته ظریف درباره این رمان این است که گذشته را به زمان حال پیوند داده و قهرمان این داستان، یک زن از استادان دانشگاه اسپانیاست که درباره ابنرشد تحقیقات وسیعی دارد. نکته دیگر این داستان واکاوی ریشههای تندروی از زمان ابنرشد بوده که آن را با دوران معاصر و تندرویهایی که میبینیم مقایسه کرده است. امیدوارم این ترجمه تا روزهای آینده به پایان برسد و به بازار عرضه شود.
و اما سخن پایانیام به خوانندگان: اگر میخواهید هیچ استعمارگری بر گردهتان سوار نشود، سه کار انجام بدهید: «بخوانید و بخوانید و بخوانید».
بهروزی بهرهتان باد. با تشکر از مسئولان روزنامه پراشراقِ «شرق»