|

تابستان خاموش

خوان کارلوس انتی نویسنده اروگوئه‌ای است که از او به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین در قرن بیستم و یکی از نیاکان رئالیسم جادویی در دوران شکوفایی ادبی آمریکای لاتین نام می‌برند.

شرق: خوان کارلوس انتی نویسنده اروگوئه‌ای است که از او به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین در قرن بیستم و یکی از نیاکان رئالیسم جادویی در دوران شکوفایی ادبی آمریکای لاتین نام می‌برند. نام او نه‌تنها به‌عنوان نویسنده‌ای پیشگام بلکه به‌عنوان یکی از تبعیدی‌های پرشمار در یادها مانده است؛ چرا‌که او مجبور شد در دهه هفتاد از اروگوئه فرار کند. انتی در سال 1909 در مونته‌ویدیو، پایتخت اروگوئه، در خانواده‌ای از طبقه متوسط متولد شد. به‌تازگی یکی از آثار او با عنوان «سرزمین خالی از انسان» با ترجمه مصطفی مفیدی در نشر نیلوفر منتشر شده است. مفیدی در بخشی از یادداشت ابتدایی کتاب اشاره کرده که او در نوجوانی شاد و در‌عین‌حال گوشه‌گیر بود. در گنجه جا خوش می‌کرد و کتاب‌ها را نمی‌خواند؛ بلکه می‌بلعید. تلاش‌های ابتدایی انتی برای بدل‌شدن به نویسنده‌ای مشهور چندان موفقیت‌آمیز نبود تا اینکه در دهه 1960، به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین داستان‌نویسان اروگوئه مطرح شد. او در سال 1962 جایزه ملی ادبیات اروگوئه را دریافت کرد. انتی نویسنده‌ای است که در سال 1974 مدتی کوتاه را در زندان رژیم دیکتاتوری نظامی گذراند. در مدتی که او در زندان بود، تعدادی از چهره‌های مطرح ادبیات آمریکای لاتین از‌ جمله مارکز و یوسا نامه‌هایی اعتراضی به رژیم اروگوئه نوشتند. انتی پس از آزادی از زندان به مادرید تبعید شد و با این اتفاق محبوبیت و شهرت او بیشتر شد. مفیدی درباره نویسندگی انتی به این نکته اشاره کرده که آثار او اصیل و بی‌همتاست و از‌این‌رو مقایسه او با دیگر نویسندگان دشوار است. با این حال دو عامل مؤثر بر نوشتار او نمایان است. یکی ویلیام فاکنر است که انتی او را در کنار یوسا می‌ستاید. عامل دیگر تأثیری است که از سوی پیر مرشدش رابرت آرلت پذیرفت؛ نویسنده آرژانتینی که انتی را در روزگار زندانی‌اش در بوئنوس‌آیرس ارشاد می‌کرد. انتی در کار ادبی‌اش از نوآوری‌های تجددگرایی اروپا تأثیر می‌پذیرفت؛ اما نمادگرایی رئالیسم جادویی را نیز نشان می‌داد که می‌رفت سبک غالب در رمان‌نویسی آمریکای لاتین در بخش عمده‌ای از قرن بیستم شود. در بخشی از رمان «سرزمین خالی از انسان» می‌خوانیم: «از پنجره دودگرفته کثیف به درون رخنه می‌کردند و سرخی‌ای به چهره مرد خندان روی پوستر چسبیده به دیوار می‌بخشیدند. چتر نوری به‌سرعت دیوارهای خارج را در میان گرفت و خط عریضی بر روتختی تختخواب انداخت و از روی قنداق هفت‌تیر که اکنون سرد بود، گذشت. مرد در خواب بود و دستش آویخته از تخت. بی‌خبر از سایه‌ها و واژه‌های مقطع سرخ، به کندی و با سروصدا نفس می‌کشید، دست چپش روی قلاب کمربندش بود و دست راستش تخته‌های پوشیده از لکه و تف کف اتاق را نشانه می‌رفت. بیرون از اتاق، در زیر نور زردرنگ راهرو، دست دیگری جلو آمد و به دور دستگیره در قفل شد. در از تو قفل بود. مرد فربه با خشم مشت‌هایش را گره کرد و منتظر ماند...».

«زرد کرومی» یا «تابستان خاموش» عنوان رمانی است از آلدوس هاکسلی که پیش‌تر با ترجمه شیرین تعاونی (خالقی) منتشر شده بود و به‌تازگی چاپ دیگری از آن برای اولین‌بار در نشر نیلوفر منتشر شده است. هاکسلی، نویسنده و اندیشمند نامی انگلیسی است که نزدیک به نیم‌قرن از عمر خود را به نگارش آثار متنوعی مانند رمان، داستان کوتاه، مقاله، شعر، نقد، بررسی‌های تاریخی و اجتماعی گذرانید. او درباره خود چنین نوشته است: «در گادلمینگ از توابع ایالت سری پا به جهان نهادم. پدرم لئونارد هاکسلی، پسر ارشد تی. اچ. هاکسلی زیست‌شناس و مادرم جولیا آرنولد، برادرزاده متیو آرنولد بود. در سال 1908 پس از پایان دوره دبیرستان با استفاده از بورس تحصیلی به مدرسه عالی ایتن راه یافتم. می‌خواستم پزشک شوم؛ اما تازه دروس زیست‌شناسی را شروع کرده بودم که دچار تورم قرنیه شدم و به فاصله چند ماه بینایی‌ام را تقریبا به طور کامل از دست دادم. ناچار ماشین‌نویسی و حروف بریل را برای خواندن کتاب و نت موسیقی فراگرفتم و با کمک معلمان سرخانه تحصیلاتم را دنبال کردم. هجده‌ساله بودم که رمان کاملی با استفاده از ماشین تحریر نوشتم؛ اما خود هرگز نتوانستم آن را بخوانم؛ چرا‌که وقتی بینایی‌ام را بازیافتم، نسخه مزبور گم شده بود». دو سال بعد وضعیت بینایی هاکسلی بهتر شد و او برای ادامه تحصیل به آکسفورد رفت. از آن به بعد او به داستان‌نویسی و نویسندگی در عرصه‌های مختلفی پرداخت. آن‌طور که مترجم هم نوشته، برخی از منتقدان، نخستین رمان‌های هاکسلی را از نبوغ‌آمیزترین نمونه‌های آثار شک‌اندیشانه‌ای خوانده‌اند که بلافاصله پس از جنگ جهانی اول پیدا شد. «زرد کرومی» اثری است که در سال 1921 منتشر شد و اولین اثر مربوط به این دوره است که او را بلافاصله به‌عنوان یکی از نکته‌سنج‌ترین و هوشمندترین نویسندگان نسل خود معرفی و تثبیت می‌کند. در این رمان و نیز در رمان‌هایی که پس از آن می‌نویسد، شخصیت‌های داستان قبل از هر چیز به‌عنوان محملی برای بیان نظرات و عقاید متضاد خلق به کار گرفته می‌شوند. رمان این‌طور آغاز می‌شود: «هیچ‌وقت قطار سریع‌السیری از این قسمت خاص خط آهن نمی‌گذشت. تمام قطارها -یعنی همان تک و توکی که می‌آمدند- در تمام ایستگاه‌ها توقف داشتند. دنیس اسامی این ایستگاه‌ها را از بر بود: بل، ترتین، سپاون‌دلاور، نیپس ویچ فرتیمپانی، وست بول‌بی و بالاخره، کملت-آن-د-واتر. کملت همان جایی که همیشه از قطار پیاده می‌شد و آن را به خود وامی‌گذاشت تا با خزیدنی کُند و کاهلانه راهش را به اعماق سرسبز انگلستان ادامه دهد- خدا می‌دانست تا کجا. اینک نفیرکشان از وست‌ بول‌بی می‌گذشتند. شکر خدا که یک ایستگاه بیشتر نمانده بود. دنیس اسباب‌هایش را از روی رف برداشت و آنها را با نظم و ترتیب در گوشه‌ای روبه‌روی خودش چید. کاری باطل و بیهوده. اما به هر حال نمی‌شد بی‌کار نشست. وقتی از این کار فراغت یافت از نو به پشتی صندلی یله داد و پلک‌هایش را روی هم گذاشت. هوا بی‌اندازه گرم بود. امان از این سفر! دو ساعت آزگار از عمرش را تلف می‌کرد؛ دو ساعتی که می‌توانست با آن هزار کار بکند، هزار کار- مثلا یک شعر بی‌نقص بگوید، یا یک کتاب الهام‌بخش بخواند. اما در عوض... دلش از بوی بالشتک‌های گرد و خاک‌گرفته‌ای که به آنها تکیه زده بود آشوب شد».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها