دانشمندی که پژواک طبیعت بود
ضحی حسینینصر. کارشناسارشد روانشناسی بالینی-کارشناس زیستشناسی
تنها چند روز پیش از آغاز سال نو میلادی یعنی 26 دسامبر 2021، «ادوارد آزبورن ویلسون» در 92سالگی چشم از جهان فروبست. این خبر تأثیرگذار روز دوشنبه از سوی «بنیاد تنوعزیستی ای. اُ. ویلسون» اعلام شد. «ویلسون» چندین دهه استاد دانشگاه هاروارد و رئیس بخش حشرهشناسی موزه جانورشناسی تطبیقی دانشگاه هاروارد بود. بسیاری او را میراثدار «داروین» و برجستهترین زیستشناس و پژوهشگر معاصر میدانند. «ویلسون» بنیانگذار چندین رشته مهم در حوزه علوم زیستی ازجمله تنوع زیستی، جغرافیای زیستی جزایر و سوسیوبیولوژی است. او همچنین چهره شناختهشده بینالمللی در زمینه شناسایی، طبقهبندی و رفتار مورچههاست. بیش از 30 جلد کتاب و تقریبا 500 مقاله علمی نوشته است. دریافت بیش از 45 دکترای افتخاری، عضویت در بیش از 35 انجمن علمی و برندهشدن دهها جایزه از جمله دو جایزه «پولیتزر» جزئی از کارنامه کاری درخشان اوست. «ویلسون» در طول حیاتش مأموریتی را برای خود تعریف کرده بود؛ آگاهیبخشی به عموم درباره انقراض جمعی و ازدسترفتن تنوع زیستی. او برای این کار دانشمندان دیگر را نیز به میدان آورده و به نوشتن کتاب و ارائه سخنرانی میپرداخت. در مقاله حاضر به زندگی، اندیشه و کارهای این دانشمند بزرگ نظری خواهیم افکند.
زندگی و زمانه «ویلسون»
«ادوارد آزبورن ویلسون»، در سال 1929 م. در شهر بیرمنگام در ایالت آلابامای آمریکا به دنیا آمد. پدر او «ادوارد آزبورن ویلسون» بزرگ، حسابدار و مادرش «اینز لینِت فریمن»، منشی بود. پدر و مادر رابطه چندان خوبی نداشتند و زمانی که «ادوارد» هفتساله بود از یکدیگر جدا شدند. از آن پس «ادوارد» کوچک چندین سال با پدر نوعی از زندگی سیار را تجربه کرد. طوری که در یک بازه زمانی 9ساله به 14 مدرسه مختلف رفت. بنا بر گفته «ویلسون» در کتاب «طبیعیدان» که سرگذشتنامه خود اوست، او در آن زمان ترجیح میداد وقت خود را با گیاهان و جانوران سپری کند چراکه میشد روی آنها حساب باز کرد و برقراری روابط انسانی دشوارتر مینمود. یک روز هنگام ماهیگیری وقتی داشت با قلاب ماهیگیری ماهی صیدشده را از آب خارج میکرد، باله خاردار ماهی با چشمش برخورد میکند. این حادثه منجر به نابینایی تقریبی چشم راست «ویلسون» شد و میتوان آن را یکی از دلایلی دانست که او را به سمت مطالعه مورچهها سوق داد. مورچهها ابعاد کوچکی دارند و میشد آنها را از نزدیک به دقت بررسی کرد. «ویلسون» نیز از ابتدا علاقه وافری به کندهها و مورچهها نشان میداد و در نوجوانی اولین کلنی
مورچههای آتشین قرمز مهاجمی را که از آرژانتین وارد آمریکا شده بود، شناسایی کرد؛ این در حالی بود که او تنها 13 سال داشت و هنوز کسی وجود گونه مهاجم را در آمریکا گزارش نکرده بود. علاوه بر این عضو اختصاصی پسران پیشاهنگ شد؛ نهادی که فعالیتهای مورد علاقهاش یعنی زندگی در فضای باز و تاریخ طبیعی را همزمان در خود داشت و نیاز او را برآورده میکرد. او دوره لیسانس و فوقلیسانس خود را در رشته زیستشناسی در دانشگاه آلاباما به اتمام رساند و در آنجا به مطالعه گونهای بومی از مورچههای جنوب آمریکا پرداخت. علاقه او به مورچهها به حدی بود که جایی در خاطراتش از آنها به عنوان زیباترین حشرات یاد میکند. وی در سال 1950 برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری روانه دانشگاه هاروارد شد و سال 1953 برای ادامه کار فارغالتحصیلی عازم سفری طولانی میشود. این سفر در راستای کشف تنوع مورچهها از کوبا آغاز میشود و تا مکزیک، گینهنو و جزایر دورافتاده اقیانوس آرام جنوبی ادامه پیدا میکند. «ویلسون» در این سفر در پی محدودههای جغرافیایی گونههای مورچهها، پیدا کردن سرنخهایی برای درک چگونگی انتشار آنها از مکانی به مکان دیگر و نیز چگونگی پیدایش
گونههای جدیدی از گونههای قدیمیتر بود. «ویلسون» پس از بازگشت از سفر با نامزد خود «آیرین کلی» ازدواج میکند؛ ازدواجی که «ویلسون» آن را «فوقالعاده» توصیف میکند. همسری که حضورش نقطه عطفی در زندگی شخصی «ویلسون» به شمار میرود. «آیرین» نیز تنها چهار ماه پیش از مرگ «ویلسون» یعنی در آگوست 2021 چشم از جهان فروبست. «ویلسون» چندی پس از بازگشت از سفر در سال 1956 بهطور رسمی کار خود را در نقش استاد تازهکار در دانشگاه هاروارد آغاز کرد. جالب است بدانید زمانی که «ویلسون» در دهه 1950 شروع به کار کرد، مطالعه جانوران و گیاهان برای بسیاری از دانشمندان مانند یک سرگرمی منسوخ و عجیب و غریب بود. زیستشناسان مولکولی نگاه خود را به سمت DNA، پروتئینها و دیگر پایههای میکروسکوپی و نامرئی حیات معطوف کرده بودند. با این حال «ویلسون» پرسش مهمی مطرح کرد: «چگونه موضوعات به ظاهر منسوخ و کهنه میتوانند در مقایسه با زیستشناسی مولکولی به دقت و اصالت فکری جدیدی دست یابند؟». او با بنیانگذاری شاخههای جدید پژوهشی به این پرسش خود پاسخ داد.
کتابهای «ویلسون»
«ویلسون» در عمر پربار خود به تألیف بیش از 30 کتاب اهتمام ورزید. در این بخش ابتدا عنوان کتابها را نام برده و سپس درباره برخی از آنها توضیح کوتاهی ارائه میدهم. «نظریه جغرافیای زیستی جزایر»، «جوامع مورچهها»، «زیست جامعهشناسی»، «درباره طبیعت انسان»، «ژنها، ذهن و فرهنگ»، «آتش و پرومته»، «زیستگرایی»، «موفقیت و چیرگی در اکوسیستمها»، «مورچهها»، «تنوع حیات»، «فرضیه زیستگرایی»، «سفر به دنیای مورچهها: داستان پژوهش علمی»، «طبیعیدان»، «در جستوجوی طبیعت»، «یکپارچگی دانش»، «آینده حیات»، «فئیدولهای دنیای جدید»، «از آغازی بسیار ساده: چهار کتاب بزرگ داروین»، «آفرینش: درخواستی برای نجات حیات زمین»، «ابرارگانیزم: زیبایی، شکوه و قدرت جوامع حشرات»، «مورتپه: یک داستان»، «پادشاهی مورچهها»، «مورچههای برگبُر»، «نامه به دانشمندان جوان»، «تسخیر اجتماعی زمین»، «پنجرهای به سوی ابدیت: پیادهروی یک زیستشناس در پارک گورونگوزا»، «معنای وجودی انسان» و «نیمه زمین». کتابهای یادشده بین سالهای 1967 تا 2016 منتشر شدند. تعدادی از آنها با همکاری مشترک منتشر شده و برخی دیگر حاصل کار خود اوست. کتاب «نظریه جغرافیایی زیستی جزایر»
یکی از مهمترین کارهای «ویلسون» و همکارش مکآرتور است. زمانی که «ویلسون» بهطور رسمی در دانشگاه هاروارد شروع به کار کرد یکی از کارهای تحقیقاتی او مربوط به یافتن نظریهای میشد که بتواند درباره تنوع حیات پیشبینی کند. او مدتی بعد ایدئالترین همکار را برای این کار پیدا کرد. او کسی نبود جز «رابرت مکآرتور»، زیستشناسی در دانشگاه پنسیلوانیا. سرانجام تلاشهای آنها به ارائه نظریهای به نام نظریه جغراقیای زیستی جزایر انجامید. این نظریه بر مبنای یک مدل ریاضی استوار بود. بر اساس آن میتوان تعداد گونههای موجود در هر جزیره را پیشبینی کرد. این اثر به یک نقطه عطف واقعی و به عبارتی به تأثیرگذارترین اثر منتشرشده در محیطزیست بدل شد. هنگامی که «سوسیوبیولوژی» (زیستشناسی اجتماعی) برای اولینبار در سال 1975 منتشر شد، رشته جدیدی را ایجاد کرد و یک دوره پر فراز و نشیب را در بحث قدیمی طبیعت در برابر تربیت به راه انداخت. این کتاب از سوی انجمن بینالمللی رفتارشناسان به عنوان مؤثرترین کتاب قرن شناخته شد. «جان فایر» هنگام انتشار نسخه اصلی کتاب سوسیوبیولوژی در سال 1975 در بوکریویوی نیویورکتایمز درباره آن چنین نوشت: «یک رویداد
تکاملی برای همه آنان که گوش شنوا دارند.واقعیت آن است که ما در آستانه تحولات شگرفی برای درک جایگاه خود در طرح جهان مادی قرار گرفتهایم». شاید بتوان سوسیوبیولوژی را از جنجالیترین کتابهای «ویلسون» به شمار آورد. جنجالی از این لحاظ که بسیاری در ستایش آن برآمده و برخی نیز به سختی و با خشونت آن را محکوم کرده و مورد نقد قرار دادند. به هر حال سوسیوبیولوژی چارچوب علم نوینی را پایهریزی کرد. علمی که به مطالعه مبانی زیستشناختی رفتار اجتماعی هر گونه موجود زنده، از سادهترین کلنی آمیب تا جامعه مدرن انسانی میپردازد. از دیگر کتابهای مهم «ویلسون» میتوان به «تنوع حیات» اشاره کرد. این کتاب بیانگر نگرانیهای عمده او برای ازدسترفتن گونههای موجودات زنده است و نقش رهبری او را در یک عرصه دیگر مربوط به دفاع از گونههای در خطر نشان میدهد. این کتاب درباره داستان چگونگی تکامل حیات روی زمین است و در آن به شرح چگونگی تتوع گونههای مختلف پرداخته شده است. «ویلسون» در این اثر به بررسی این نکته میپردازد که چرا این تنوع امروزه بیش از هر زمان دیگری در معرض تهدید قرار دارد. کتاب دیگر او با عنوان «نامههایی برای دانشمند جوان» از کتاب
شاعر مشهور اتریشی، «ریلکه» الهام گرفته شده است. «ریلکه» کتابی با عنوان نامههایی به شاعر جوان داشت. کتاب یادشده چکیدهای از 60 سال تدریس اوست و برای دانشآموزان، دانشجویان و خوانندگان پیر و جوان نوشته شده است. او در این کتاب درباره زندگی، موفقیتها و شکستهای حرفهای خود سخن گفته است. به باور او آنچه شعله کنجکاوی انسان را درباره موضوعاتی از قبیل فروپاشی ستارگان تا کاوش در جنگلهای بارانی زنده نگه میدارد، اشتیاق است تا ریاضی. «ویلسون» با اشاره به انگیزههای خود برای زیستشناسشدن، عشق را یکی از ستونهای اساسی خلاقیت در علم میداند و به جایگاه «میانه» انسان در زیستبوم زمین احترام میگذارد. «ابرارگانیزم: زیبایی، شکوه و قدرت جوامع حشرات»، 18 سال پس از کتاب «مورچهها» یعنی در سال 2009 منتشر میشود. این اثر که باز هم حاصل همکاری مشترکی بین «هولدوبلر» و «ویلسون» بود، دانش ما درباره حشرات اجتماعی را تا حد زیادی گسترش داد. ابرارگانیزمها، به کلنیهای بسیار سازمانیافتهای از افراد گفته میشود که بر پایه همکاری نوعدوستانه، ارتباطات پیچیده و تقسیمکار شکل گرفته است و نشاندهنده یکی از اصلیترین مبانی سازماندهی
زیستی در میانه راه بین ارگانیزم و کل گونه است. مطالعه ابرارگانیزمها همانطور که نویسندگان در این کتاب نشان میدهند، پبشرفتهای مهمی در درک ما از چگونگی گذار از چنین سطوحی در تکامل و پیشرفت اشکال حیات از ساده به پیچیده در پی داشت. «ویلسون» در کتاب «در جستوجوی طبیعت» به شرح غریزه زیستگرایی یا بیوفیلیا و در مقابل آن زیستهراسی با بیوفوبیا میپردازد. اصطلاح «زیستگرایی» اشارهای است به عشق به جهان طبیعی و لذت غنی و طبیعیای که از احاطهشدن با موجودات زنده به دست میآید. ما از مار و عنکبوت میهراسیم و از آنها اجتناب میکنیم درحالیکه سلاحهای خطرناکتری همچون تفنگ، چاقو یا خودرو چنین واکنشی را در ما برنمیانگیزاند، به ساختارهای فیزیولوژیک یا عصبی با مبانی ژنتیک مربوط میشود که به گیاهان، جانوران و زیستگاههای گوناگون واکنش متفاوتی نشان میدهد. ما برای مدتی طولانی در ساوانها زندگی کردهایم و این رویداد طولانی در ما کشش و غریزهای را به سمت طبیعت به وجود آورده است. نمیتوان انکار کرد که این کتاب «ویلسون» با نظریههای فلسفی درآمیخته است؛ با این حال باید این نکته را نیز در نظر داشت که درک این موضوع که میتوان
غریزه زیستگرایی را با روشهای مختلف در کودکان تقویت کرد در حفاظت از محیط زیست میتواند نقش زیادی داشته باشد. به یاد میآورم «ویلسون» در مصاحبهای از اصطلاح «مادران فوتبالی» استفاده میکند. منظور او شیوه تربیت کلاسمحور است و به مادرانی اشاره دارد که فرزندانشان را از کلاس موسیقی به کلاس فوتبال میبرند. «ویلسون» در نقد این شیوه میگوید گرچه امروزه بازدید از موزه تاریخ طبیعی یکی از معمولترین کارهایی است که خانوادهها برای رشد طبیعی کودک خود انجام میدهند، اما واقعیت این است یکی از بیهودهترین کارهایی است که میتوان برای کودک انجام داد. کودک نیازی ندارد که از کلاسی به کلاس دیگر نقل مکان کند، بلکه بهتر است دست کودک را گرفته و به طبیعت برد تا خود به کشف و مشاهده بپردازد نه اینکه نام گونهها از طریق پلاکارد برایش خوانده شود. این شیوه به کنجکاوی طبیعی کودک آسیب میرساند. کتاب دیگر او با عنوان «نیمه زمین» در سال 2016 منتشر شد. این کتاب به دنبال راهحلی برای نجات سیاره زمین از انقراض دستهجمعی گونهها نگاشته شده است. «ویلسون» در این کتاب با همان خوشبینی معروف خود با وجود آنکه وضعیت حیات روی کره زمین را با
انقراضهای پیشرو در خطر میبیند، اما با این حال به ارائه راهحل میپردازد. «ویلسون» در این کتاب میگوید تنها راه پیشروی ما این است که از نیمی از زمین عقبنشینی کرده و نیمه رهاشده را که شامل اقیانوسها و دیگر منابع طبیعی غنی از گونههای مختلف است، دستنخورده باقی بگذاریم. دست از یورش به نیمی از سطح زمین و دریاها برداشته و آنها را به عنوان محیط امنی برای گیاهان و جانوران حفظ کنیم. یکی از وجوه شخصیت «ویلسون» دوری از جزماندیشی بود. او از معدود دانشمندانی بود که برای نجات سیاره زمین حاضر شد منطقه امن و آرام دانشگاهی را رها کرده و به عنوان کنشگر محیط زیست دست به اقدامات جدی بزند. او معتقد بود برای نجات زمین باید از همه ظرفیتها بهره برد. این روحیه او در کتاب «آفرینش: درخواستی برای نجات حیات زمین» به چشم میخورد. «ویلسون» در این اثر پلی بین دو دنیای بهظاهر آشتیناپذیر بنیادگرایی و علم ایجاد میکند. در این کتاب او کشیش را که نماینده دین به شمار میرود، با عنوان «کشیش عزیز» مورد خطاب قرار میدهد. از او میخواهد تا اختلافات قدیمی را کنار گذاشته و قدمی برای نجات زمین برداریم. اکنون زمانی برای تلفکردن باقی
نمانده و باید از همه ظرفیتها برای حفظ و نجات گونهها گام برداشت. همانطور که در کتاب «یکپارچگی دانش» نیز به آن پرداخته شده است به باور «ویلسون» از عصر نوزایی به آن طرف، تقسیمبندی علم به شاخههای گوناگون هرچند مزایایی در جهت سازماندهی پژوهش به همراه داشته، زیانهای جبرانناپذیری نیز برای بشریت به بار آورده است. او در این کتاب این موضوع را مورد بررسی قرار میدهد که از نظر علوم طبیعی در علوم انسانی، علوم اجتماعی، اقتصاد، هنر، اخلاق و مذهب نکات مهمی در راستای یکپارچگی علوم نهفته است. مطابق با نظریه یکپارچگی دانش، رشتههای مختلف از فیزیک گرفته تا علوم اجتماعی و علوم انسانی با یکدیگر پیوند چشمگیری دارند. «ویلسون» در این کتاب به بررسی شیمی ذهن و پایههای ژنتیکی فرهنگ میپردازد. همانطور که اشاره شد گاهی نظریات «ویلسون» رنگ و بوی فلسفه به خود میگیرد؛ درست همانطور که در کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» به سه سؤال اساسی که بشر از دیرباز با آن دستبهگریبان بوده، میپردازد. از کجا آمدهایم؟ چه هستیم؟ و به کجا میرویم؟ این سه پرسش تنها پرسشهایی هستند که در فلسفه، علم و دین مشترکاند. درحالیکه نظریه معروف تکامل ماهیتا
موجودات را بر آن میدارد تا خانواده را در اولویت قرار دهند «ویلسون» در این کتاب با کمک دانش قابل توجه خود در زیستشناسی و رفتار اجتماعی نشان میدهد «انتخاب گروهی» و نه انتخاب خویشاوندی نیروی محرکه اصلی تکامل انسان است. او ثابت میکند تاریخ بدون ماقبل تاریخ معنایی ندارد و ماقبل تاریخ نیز بدون زیستشناسی بیمعناست. او در این کتاب نشان میدهد که سرچشمههای اخلاق، دین و هنرهای خلاق اساسا ماهیتی زیستشناختی دارند؛ او در کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» روشنترین شرحی را که تاکنون در مورد خاستگاه بشر و چرایی تسلط ما بر زیستسپهر زمین انجام شده، ارائه میدهد. کتاب دیگر او با عنوان «معنای وجودی انسان» دو سال بعد از «تسخیر اجتماعی زمین» یعنی در سال 2014 منتشر شد. «ویلسون» در این کتاب به چگونگی پیدایش بشر میپردازد و این سؤال را طرح میکند چرا گونه ما روی زمین وجود دارد؟ آیا ما از جایگاه خاصی یا سرنوشت یا تقدیری در جهان برخورداریم؟ به کجا میرویم و شاید سختترین پرسش چرایی وجود ماست. شاید بتوان این کتاب «ویلسون» را فلسفیترین اثر او به شمار آورد. «ویلسون» در این کتاب درحالیکه سالهای آخر عمر خود را سپری میکند بار دیگر با
پرسشهای وجودی جدی دست و پنجه نرم میکند و به بررسی آنچه انسان را از گونههای دیگر متمایز میکند، میپردازد. در پایان این بخش به دلیل محدودیت در تعداد واژگان تنها به دو کتاب دیگر «ویلسون» که برنده جایزه پولیتزر شدند، اشاره میکنیم و بررسی سایر کتابهای او را به خوانندگان علاقهمند میسپاریم. «سفر به دنیای مورچهها: داستان پژوهشی علمی» با همکاری «هولدوبلر»، زیستشناس آلمانی در سال 1991 منتشر شد. این کتاب به زبانی ساده برای مخاطبان عام نوشته شده است. نثر کتاب چنان جذاب و روان بود که جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. مجله «ساینتیفیکآمریکن» از این اثر با عنوان «شاهکار» یاد کرد و مجله «ساینس» نیز آن را «بزرگترین کتاب حشرهشناسی» نامید. از دلایل موفقیت آن میتوان به جذابیت بینهایت خود سوژه یعنی مورچهها اشاره کرد. کتاب یک نمای کلی از مورچهشناسی ارائه میدهد. داستان با شیوایی و جذابیت ماجرای تعقیب نویسندگان به دنبال این حشرات شگفتانگیز را روایت میکند. «سفر به دنیای مورچهها» همراه با تصاویر زیبا، خودسرگذشتنامه را با شیوه علمی ترکیب میکند تا به این ترتیب لذت و هیجان مطالعه را چند برابر کند. مؤلفان ماجراهای
شخصی خود را با زندگی مورچهها در هم میآمیزند و برای این کار از اولین مشاهدات خود در دوران کودکی و شرح درخور توجهی از دستاوردهای تکاملی این حشرات بهره میبرند. شیوه همکاری مورچهها، دفن مردگانشان و جنگ بین آنها از موضوعاتی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است. کتاب دیگر «ویلسون» که برنده جایزه پولیتزر شد «درباره طبیعت انسان» نام دارد و در سال 1979 منتشر شد. «ویلسون» در این اثر تلاش میکند تا طبیعت و جامعه انسان را از طریق زیستشناسی اجتماعی توضیح دهد. «ویلسون» در این اثر استدلال میکند تکامل، آثار خود را در ویژگیهایی مانند سخاوت، ایثار، پرستش و بهرهمندی از رابطه جنسی برای لذت بر جای گذاشته است. او تلاش میکند تا انقلاب داروینی را با واردکردن اندیشههای زیستشناختی به علوم اجتماعی و علوم انسانی کامل کند. ویلسون «درباره طبیعت انسان» را دنبالهای بر کتابهای قبلیاش، جوامع حشرات (1971) و سوسیوبیولوژی: سنتز جدید (1975) توصیف میکند.
چرا باید «ویلسون» بخوانیم
شاید سؤالی که به ذهن خوانندگان خطور کند این باشد که چرا باید از میان این همه کتاب و این همه دانشمندان قلمبهدست، کتابهای «ادوارد ویلسون» را بخوانیم. در ایران از کسانی که دانشمندانی همتراز با «ویلسون» نیستند، کتابهایی چاپ شده و بسیار پرمخاطب نیز شده است. مثال ملموس آن نیز دو کتاب «انسان خردمند» و «انسان خداگونه» از «یوآل نوح هراری» و نیز کتابهای «ریچارد داوکینز» است. رسانه مایل است همواره نوک پیکان را به سمتی بگیرد که پول و شهرت همگانی در آنجاست بنابراین میبینید که کتابهای «داوکینز» و «هراری» بسیار پرمخاطب، پرطرفدار و پرتکرار میشوند. اما دانشمندانی از جنس «ادوارد ویلسون» هستند که نه یک پله بلکه چندین پله بالاتر از دیگرانی ایستادهاند که کتابهایشان پرفروش است. «ویلسون» دانشمند ردهبالایی است که آنچنان که شایسته نامش است و آنگونه که جامعه علمی ایران به آثار او نیازمند است در ایران دیده نشده. «ویلسون» صرفا یک نویسنده یا روایتگر تنها نیست. او با کتابها و مقالههایش چگونه زیستن در جهان امروز را به ما نشان داده و نیز یاد میدهد. «ویلسون» دانشمند محدودشده به آزمایشگاه نیست بلکه جنگلها و دریاها، کوهها
و دشتها، جانوران و گیاهان جملگی آزمایشگاه بزرگ او هستند؛ آن هم آزمایشگاهی که «ویلسون» به گرانبها بودن، منحصربهفرد بودن و جزئی از آن بودنش اشراف کامل دارد. زندگینامهنویس او «رودز» میگوید حدس من این است که «ویلسون» الهامبخش زنان و مردان بسیاری شده تا روپوشهای آزمایشگاهی را با چکمههای گلآلود عوض کنند و بار دیگر پا به میدان بگذارند. «ویلسون» به خوانندگانش تفکر روشمند در علومزیستی را میآموزد و مهمتر از آن به خوانندگان میآموزد چگونه نگاه زیستی به حیات را نهتنها به تفکر روشمند گره بزنند بلکه به هنگام راه رفتن در دل طبیعت در حالی که لباسشان گلآلود است تفکر روشمند را به کار گیرند. شاید بد نباشد به این نکته اشاره کنیم که بسیاری روی کاغذ میدانند چگونه از محیطزیست محافظت کنند اما در عمل حتی نمیدانند با درخت خشکیده باغچهشان در فصل زمستان چه کنند. نکته دیگری که در آثار «ویلسون» به چشم میخورد نگاه یکپارچه به حیات و تنوع آن روی زمین است. یکپارچهنگری امری است که هم به متخصصان کمک میکند و هم به عموم مردم، کم نیستند متخصصانی که آنچنان غرق جزئیات تکنیکی کارشان هستند که از ارائه یک تصویر کلی از جایی
که ایستادهاند ناتواناند. در اندیشههای ویلسون در عین حال که خرافهگرایی بهشدت مورد نقد واقع شده، نکوهیده شده و پیامدهای زیانبار خرافهگرایی در ریزمقیاس و بزرگمقیاس ذکر شده اما او با طبیعت و سرشت ذهن انسان که سازنده بسیاری از باورهاست سر ستیز ندارد. «ویلسون» نگاهی انسانی به بشر دارد و او را موجودی خاکستری میداند. همچنین به تجربههای بشر حتی آنها که ویرانگرند به دیده تکاملی و تاریخی مینگرد. نکته دیگری که در آثار «ویلسون» به چشم میخورد آشتی دادن انسان در جایگاه موجودی که توانسته زمین را به تسخیر خود درآورد با طبیعت است. «ویلسون» نشان میدهد اگرچه انسان این سیاره آبیرنگ را به تسخیر خود درآورده، اما بدون دیگر گونههای جانوری و گیاهی این تسخیر به انقراض خواهد انجامید. او به خوبی نشان میدهد مراقبت و حفاظت از تمام ارکان طبیعت لطف بشر به خود و بقای خود نیست بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر است. از الهامبخشترین کارهای «ویلسون» ایجاد چندین شاخه پژوهشی جدید در علم است. در نگاه اول شاید اهمیت ایجاد شاخههای پژوهشی جدید به چشم نیاید، اما آنچه علم را پیش میبرد گسترش مرزهای آن است. مرزگشایی در علم از دو جهت مهم است
اولین اینکه علم را از ایستایی و تکرار میرهاند. دوم اینکه عده معدودی از دانشمندان چنین جسارت و تواناییای دارند. «ویلسون» یک فرد نیست بلکه یک مسیر است. «ویلسون» به تنهایی برای پیشبرد علم و نسل بعدی دانشمندان مسیری است که میتوان آن را پیمود و مشعلی است که راه را روشن میکند. به راستی چند درصد از دانشمندان دنیا چنین بودند و هستند. مثال ملموس چنین چیزی را میتوان در «داروین»، «نیوتن» و «اینشتین» مشاهده کرد. کمااینکه خود «ویلسون» نیز دوست داشت از او به عنوان مشعلدار «داروین» یاد شود، کسی که برای مدت کوتاهی مشعل «داروین» را به دست گرفته بود. کتابهای «ویلسون» در نگاهی کلان برای کشورهای در حال توسعه حتی از سرزمین مادریاش نیز مهمتر است. آثار او نادانی را میزداید و خردمندی را میگستراند. این سخن بدین معنا نیست که به «ویلسون» انتقادی وارد نیست یا در گفتههای علمیاش رخنهای وجود ندارد. رخنه در نظریههای علمی و انتقاد از دانشمندان از زیباییها و جذابیتهای علم است نه ضعف آن. پایان سخن اینکه «ویلسون» گویی سخنگوی طبیعت است. وقتی آثار «ویلسون» را میخوانید گویی طبیعت از مورچهها گرفته تا ماهیها با شما سخن
میگویند. «ویلسون» نجوای طبیعت است.
«ویلسون» در ایران
«ویلسون» در دنیا دانشمند شناختهشدهای است. اگر نام و آثار او را در وب فارسی جستوجو کنید، نتیجه آنقدر امیدوارکننده نیست. در واقع به سمت مطالعه تنها تعداد معدودی از کتابهای او هدایت میشوید. منظورم آن است اینطور نیست که خلاصه و مختصری از کارهای او را بتوان به فارسی پیدا کرد. با این حال مترجمان برجستهای چون «عبدالحسین وهابزاده» این خلأ را تا حد زیادی جبران کردهاند. «سوسیوبیولوژی» و «تنوع حیات» دو کتاب مهم «ویلسون» است که با کوشش «وهابزاده» به فارسی ترجمه شده است. «وهابزاده» ترجمه فارسی این کتاب را به «امیرخان آهنین» تقدیم کرد. او در تقدیمنامه کتاب نوشته است: «به امیرخان: نگهبان محیطزیست واحه دلبر، آن که حیات وحش رمیده ما در سایهاش آسوده میخوابد و با احترام به بزرگی و فروتنی کویریاش». «امیرخان آهنین» محیطبان واحه دلبر در ذخیرهگاه زیستکره توران از ۱۳۴۶ تا ۱۳۷۸، 19 دیماه درگذشت. «در جستوجوی طبیعت» نیز توسط «کاوه فیضاللهی» به فارسی برگردان شده است. دو کتاب دیگر با عنوان «آفرینش» برگردان «مازیار مجیدپوی» و «سرچشمههای خلاقیت» ترجمه «آرش طهماسبی» نیز در چند سال اخیر به فارسی منتشر شدهاند.
سزاور است دیگر مترجمان از جمله نگارنده آستین همت را بالا بزنند و دیگر آثار «ادوارد ویلسون» را ترجمه کنند. کتابهای او هم برای عموم مردم و نیز برای جامعه دانشگاهی نه امری زینتی بلکه ضروری و لازم است. تا جایی که میدانیم کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» نیز ترجمه شده است، اما در مرحله دریافت مجوز باقی مانده است. امید آن دارم این کتاب در ایران هرچه زودتر چاپ شود و نیز فرصتهای نقد و گفتوگو درباره آن فراهم شود. جلوگیری از چاپ کتاب راه چاره توسعهیافتگی کشور نیست بلکه گفتوگوی سازنده موافقان، مخالفان و منتقدان است که مغزها را پربار و پرسشگر بار میآورد. همچنین خوب است در کتابهای زیستشناسی مدرسه نیز از «ویلسون» و نظریههایش گفته شود. نام دانشمندان آن هم دانشمندان پیشروی که از مسیر خردورزی و انصاف منحرف نشدند برای دانشآموزان بسیار الهامبخش است. کوتاه سخن اینکه جامعه ایرانی به «ادوارد ویلسون» نیاز دارد. به ویژه آنکه به قول «کاوه فیضاللهی» که در تقدیمنامهاش در کتاب «در جستوجوی طبیعت» برای «عبدالحسین وهابزاده» نوشته است خوشبینی ویلسونی در زمانه وحشت بیامید و بیفردا رهایمان نمیکند.
جنگهای مولکولی و جنجال کتاب سوسیوبیولوژی
همانطور که پیشتر اشاره کردیم شروع کار حرفهای «ویلسون» همزمان با دورهای بود که ژنتیک مولکولی حسابی روی دور بود. در سال 1953 مارپیچ دورشتهای DNA توسط «واتسون» و «کریک» کشف شده بود. «ویلسون» اما کار خودش را میکرد و با وجود نکوهشها و نگاههای از بالا به پایین برخی از همکاران به دلیل اینکه «ویلسون» همچنان انتخاب کرده بود زیستشناس میدانی باقی بماند. او بر این باور بود که از مطالعات میدانی و مشاهده جانوران در محیطهای طبیعی به هیچ عنوان نباید غافل شد. او گمان میبرد حتی برای پیشبرد زیستشناسی در سطح مولکولی نیز نباید از بخش ماکروسکوپی و مشاهده دقیق رفتار جانوران غافل شد. درواقع «ویلسون» از زمان نوجوانی میدانست که میخواهد «زیستشناس میدانی» شود. «جیمز واتسون» بر این باور بود با اکتشافهای جدیدی که صورت گرفته زیستشناسی دیگر باید تنها در آزمایشگاهها و با بهکارگیری علوم فیزیک و شیمی کارش را پیش ببرد. او زیستشناسان میدانی از جمله «ویلسون» را با تحقیر و تمسخر «کلکسیونرهای تمبر» خطاب میکرد. با این وجود «ویلسون» همچنان در کارش مصمم بود و با اینکه از پیشرفتهای جدید هیجانزده بود، بر این باور بود که در
زیستشناسی چیزی بیش از مولکولها وجود دارد و به روابط درون و میان گونهها علاقهمند بود. زمانی که «ویلسون» در دانشگاه هاروارد به استخدام رسمی درآمد، «واتسون» در سالن آزمایشگاههای زیست حسابی قیل و قال به راه انداخت و یک سری ناسزا و دشنام نثار «ویلسون» کرد. «ویلسون» هم تلافی این کار او را با دادن لقب «کالیگولای زیستشناسی» به «واتسون» این کار او را جبران کرد. (گایوس سزار که سومین فرمانروای رومی از خانواده آگوستوس بود به کالیگولا (بهمعنی پوتینهای کوچک) معروف بود. سربازان ارتش، که پدرش فرماندهی آنان را برعهده داشت، نام مستعار کالیگولا را به او دادند، چراکه او پوتینهای سربازیِ کوچکی به پا میکرد). روابط این دو دانشمند بهشدت شکرآب بود طوری که «ویلسون» بعدها در کتاب خودسرگذشتنامهاش (طبیعیدان) از «واتسون» به عنوان «ناخوشایندترین آدمی که در تمام عمرم دیدم» یاد میکند. مورد جالب دیگر به انتشار کتاب «سوسیوبیولوژی» مربوط میشود. همزمان با توسعه نظریه «جغرافیای زیستی جزیره» «ویلسون» در حال بررسی یک پرسش عمیق دیگر بود، اینکه رفتار گونههای مختلف چگونه تکامل یافته است. مورچهها مورد خوبی برای شروع پرداختن به این
سؤال بودند. نتیجه کار «ویلسون» و همکارانش در کتاب سوسیوبیولوژی منتشر شد. «ویلسون» در این کتاب به این نکته پرداخت که گونه ما تمایل دارد به شیوههای خاصی رفتار کند و ساختارهای اجتماعی خاصی را شکل دهد. او این گرایش را «طبیعت انسان» نامید. به عبارتی سوسیوبیولوژی به انسانها نیز تعمیم داده شد و این ماجرا درست مثل جرقهای برای آتش زدن انبار کاه عمل کرد! «ویلسون» در خاطراتش میگوید «یکباره همهچیز از کنترل خارج شد». موج انتقادات سرازیر شد. دعوای قدیمی طبیعت در برابر تربیت از نو سر باز کرد. برخی معترضان تندرو کار او را تلاشی برای احیای دوباره نظریههای قدیمی و از پا افتاده جبر زیستی میدانستند. به ادعای آنها نظریههایی که منجر به قوانین عقیمسازی و قوانین محدودکننده مهاجرت توسط ایالات متحده بین سالهای 1910 و 1930 شد و علاوه بر آن نظریههایش را در راستای همان سیاستهای اصلاح نژادی میدانستند که منجر به تأسیس اتاقهای گاز در آلمان نازی شد! زمانی که «ویلسون» برای سخنرانی درباره کتابش رفته بود. معترضان خود را به سن رسانده و فریاد میزدند: «ویلسونِ نژادپرست، خودت را پنهان نکن، ما تو را به نسلکشی متهم میکنیم!». در
نهایت زنی به سوی او حمله کرد و رویش آب یخ ریخت. تنش در آن جلسه به قدری بالا رفت که درنهایت با دخالت پلیس فضا آرامتر شد. «ویلسون» نیز پس از خشککردن خودش با دستمال کاغذی سخنرانی خود را انجام داد و این اطمینان را داد که سوسیوبیولوژی هیچگونه بهانهای برای نژادپرستی یا جنسیتگرایی ارائه نمیدهد. در مجموع «ویلسون» نسبت به حملات بیاعتنا بود و آن را ناشی از جزماندیشی گروهی خودسر حقبهجانب میدانست. بعدها «ویلسون» در مصاحبهای با آرامش و خونسردی از آن روز یاد کرد و درنهایت در پاسخ به اعتراضات به بخش مربوط به انسان بر این باور بود که برای بررسی بیشتر باید رشتهای به عنوان ژنتیک انسانی به وجود آید. مورد پایانی که در این بخش میخواهم به آن بپردازم به رابطه «ویلسون» و «ریچارد داوکینز» مربوط میشود. «ویلسون» در سال 2012 پس از انتشار کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» مبانی اساسی نظریه تناسب تجمعی «داوکینز» را زیر سؤال برد. جمع 150 نفرهای از زیستشناسان تکاملی علیه او نامهای را امضا کردند. گرچه «داوکینز» جزء امضاکنندگان نبود، اما به عنوان نماینده پیشروی این نظریه بهشدت به «ویلسون» حمله کرد و در نقدی بر کتاب «ویلسون»
اظهارات او را مملو از کژفهمیهای ناقص و گمراهکننده محض خواند. «ویلسون» رفتار منتقدان را به ستارهشناسان اولیه و آسمان ریسمان بافتن آنها در حمایت از نظریه زمینمرکزی تشبیه کرد. «داوکینز» نیز در جواب پاسخ «ویلسون» را نشان از گستاخی و غرور او دانست. ظاهرا کش و قوس میان این دو ادامه داشت و در همان سال وقتی «ویلسون» به یکی از شبکههای معتبر خبری برای مصاحبه میرود و مجری درباره رابطه آنها میپرسد با کمال خونسردی میگوید من و «ریچارد داوکینز» هرگز اختلافنظری نداشتیم و نداریم. واقعیت این است که «داوکینز» دانشمند نیست و به نوعی روزنامهنگار است. همانطور که میدانید کار ژورنالیست گزارش اخبار کارهای مربوط به دانشمندان است. درحالیکه دانشمندان دست به پژوهش و آزمون و خطا میزنند و با روش علمی سر و کار دارند. اینکه واکنش «داوکینز» را بتوان پس از شنیدن این جملات تصور کرد اصلا کار دشواری نیست. هنوز این این اختلافات بین طرفداران این دو دانشمند ادامه دارد و این را میتوان از نظراتی که همچنان در شبکههای اجتماعی رد و بدل میشود فهمید. به هر حال برای فهم دقیق هر ماجرا و پیدا کردن سرنخهای درست باید به منابع دست اول و
نوشتههای هر دو طرف مراجعه کرد؛ فرایند تفکر تنها راهی است که میتوان برای جستوجوی واقعیت طی کرد و آشکار است که قابل واگذاری به مرجع، نهاد یا شخص دیگری نیست.
دایرهالمعارف حیات
بدون شک یکی از پروژههای بزرگ «ادوارد ویلسون» را میتوان «دایرةالمعارف حیات» دانست. سال 2003 بود که «ویلسون» پیشنهاد اولیه این کار را ارائه داد. اساس انجام این کار به این ترتیب بود اطلاعات جامعی از انواع گونههای حیات جمعآوری شود. برای همکاری در این پروژه نیازی به تحصیلات دانشگاهی نیست و حتی یک فرد معمولی اگر در طبیعت با گونهای مواجه شود که تصور میکند گونه جدیدی است میتواند اطلاعات را در پایگاه اینترنتی با آدرس مشخص ثبت کند. این کار در واقع ادامه کار «لینه» در راستای طبقهبندی به شمار میرود و مجموعهای عظیم از اطلاعات را در خود جمع میکند. این پایگاه اینترنتی از سال 2008 با آدرس eol.org کار خود را آغاز کرده است. این کار با چشمانداز جمعآوری دانش مربوط به حیات از همه جای دنیا است و هدف آن افزایش آگاهی و درک طبیعت زنده از طریق دایرةالمعارف حیات است که دانش را از طریق منابع دیجیتال باز، بهطور آزادانه و قابل دسترسی، جمعآوری، تولید و به اشتراک میگذارد. همانطور که در وبسایت توضیح داده شده است. این پایگاه با موزهها، کتابخانهها، دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی، دانشمندان مستقل، دانشجویان فارغالتحصیل و
مراکز دادهباز بینالمللی همکاری دارد و هر کس وظیفهای را بر عهده دارد. دانشمندان و دیگر ناظران دادهها در تولید تصاویر، فیلمها و متنهای توصیفی به ایفای نقش میپردازند. متخصصان بیوانفورماتیک، تکنسینها بهطور حرفهای و داوطلب این اطلاعات را شکل دیجیتال درآورده و سازماندهی میکنند. ناشران و بسترهای به اشتراکگذاری داده از اشتراک اطلاعات از طریق مجوزهای آشکار و خدمات دادهها استفاده میکنند. EOL اطلاعات را از منابع مختلف بسیاری دریافت کرده و آنها را قالببندی و حاشیهنویسی میکند تا ابزارهای جستوجو بتوانند محتوای مشابه را از منابع مختلف پیدا کند. اگر فردی مجموعه دادهای مرتبط با تنوع زیستی یا عکسی را در حوزه حیات وحش با مجوز اشتراک را بهطور آنلاین منتشر کرده باشد، بدون شک عضوی از جامعه دایرةالمعارف به شمار میرود.
«ویلسون» و مورچهها
«ویلسون» از کودکی شیفته مورچهها بود و گونههای بسیاری را شناسایی کرد. او سالهای زیادی را برای تحقیق و مطالعه در حوزه مورشناسی سپری کرد. طوری که او را با نام مستعار «مرد مورچهای» میشناختند. او کتابی با عنوان «فئیدول در دنیای جدید» درباره مورچههای فئیدول که فراوانترین و متنوعترین مورچههای دنیای جدید هستند، منتشر کرد. این کتاب تمام 625 گونه شناختهشده این جنس و نیز 341 گونه جدید را برای جهان علم در 19 گروه دستهبندی کرد. از مزایای این کتاب مصور میتوان به شناسایی سریعتر اشاره کرد. علاوه بر کتاب «سفر به دنیای مورچهها: داستان پژوهشی علمی» که در بالا به آن اشاره شد، باید از کتاب «مورچهها» با همکاری «ویلسون» و «هولدوبلر» بهعنوان اثری شاهکار که درباره مورچهها نگاشته شده است، یاد کرد. این اثر حاصل یک عمر تحقیق مورچهشناسان برجسته دنیاست. بررسی کاملی است از یکی از بزرگترین و متنوعترین گروههای جانوری (حشرات) روی کره زمین. این دو تمام جنبههای مربوط به آناتومی، فیزیولوژی و سازماندهی اجتماعی، بومشناسی و تاریخ طبیعی مورچهها را با جزئیات بینظیری در آن بررسی کردهاند. این اثر به یکی از مهمترین
کتابها مرجع در زمینه مورچهشناسی تبدیل شده است.
«ویلسون» نامیراست
شاعر بزرگ پارسیگوی، سعدی، زیباترین توصیفها را برای مردان و زنان نامدار به ما آموخته است. سعدی میگوید «مرد نکونام نمیرد هرگز». اگرچه چند روزی است «ادوارد ویلسون» چشم از جهان فروبسته و دیگر پشت میز کارش نخواهد نشست و ما صدایش را نخواهیم شنید، اما چنین مردی نمرده است و هرگز نخواهد مرد. آدمی نه به جسم، به نام نیک و اندیشه بلند است. وقتی کتابهای پروفسور «جان اسکیلز ایوری» را ورق میزنم، در بسیاری از آنها نام «ویلسون» و حتی عکس او را میبینم. چه چیزی از این بهتر که نام «ویلسون» در آثار دانشمند دیگری به سن و سال خودش میدرخشد. کتابهای «ویلسون» در سراسر جهان و از جمله ایران به چندین زبان ترجمه شدهاند. مقالههایش خوانده میشوند و سخنرانیهایش شنیده میشود. نام «ویلسون» با تنوع زیستی و با ارزشمندی طبیعت چنان گره خورده که از اذهان خردمندان پاک نخواهد شد. اگر امروز نام «داروین» برایمان الهامبخش است نام «ویلسون» نیز از این پس برای نسلهای آینده الهامبخش خواهد بود. اما میخواهم این مقاله را با این نکته به پایان برسانم که زندگی و مرگ «ادوارد ویلسون» برای ما ایرانیها درس مهمی دارد. ایران نیز دانشمندانی نامور
دارد. سزاوار است ما نیز قدردان دانشمندانمان باشیم و پس از مرگ آنها، نامشان را به چراغی روشن برای نسلهای بعد مبدل سازیم. در پایان، این مقاله را که به تاریخ بیستم دیماه نوشتهام ادای دین کوچکی به عالیجناب «ویلسون» میدانم و آن را به همه علاقهمندان ایشان پیشکش میکنم.
تنها چند روز پیش از آغاز سال نو میلادی یعنی 26 دسامبر 2021، «ادوارد آزبورن ویلسون» در 92سالگی چشم از جهان فروبست. این خبر تأثیرگذار روز دوشنبه از سوی «بنیاد تنوعزیستی ای. اُ. ویلسون» اعلام شد. «ویلسون» چندین دهه استاد دانشگاه هاروارد و رئیس بخش حشرهشناسی موزه جانورشناسی تطبیقی دانشگاه هاروارد بود. بسیاری او را میراثدار «داروین» و برجستهترین زیستشناس و پژوهشگر معاصر میدانند. «ویلسون» بنیانگذار چندین رشته مهم در حوزه علوم زیستی ازجمله تنوع زیستی، جغرافیای زیستی جزایر و سوسیوبیولوژی است. او همچنین چهره شناختهشده بینالمللی در زمینه شناسایی، طبقهبندی و رفتار مورچههاست. بیش از 30 جلد کتاب و تقریبا 500 مقاله علمی نوشته است. دریافت بیش از 45 دکترای افتخاری، عضویت در بیش از 35 انجمن علمی و برندهشدن دهها جایزه از جمله دو جایزه «پولیتزر» جزئی از کارنامه کاری درخشان اوست. «ویلسون» در طول حیاتش مأموریتی را برای خود تعریف کرده بود؛ آگاهیبخشی به عموم درباره انقراض جمعی و ازدسترفتن تنوع زیستی. او برای این کار دانشمندان دیگر را نیز به میدان آورده و به نوشتن کتاب و ارائه سخنرانی میپرداخت. در مقاله حاضر به زندگی، اندیشه و کارهای این دانشمند بزرگ نظری خواهیم افکند.
زندگی و زمانه «ویلسون»
«ادوارد آزبورن ویلسون»، در سال 1929 م. در شهر بیرمنگام در ایالت آلابامای آمریکا به دنیا آمد. پدر او «ادوارد آزبورن ویلسون» بزرگ، حسابدار و مادرش «اینز لینِت فریمن»، منشی بود. پدر و مادر رابطه چندان خوبی نداشتند و زمانی که «ادوارد» هفتساله بود از یکدیگر جدا شدند. از آن پس «ادوارد» کوچک چندین سال با پدر نوعی از زندگی سیار را تجربه کرد. طوری که در یک بازه زمانی 9ساله به 14 مدرسه مختلف رفت. بنا بر گفته «ویلسون» در کتاب «طبیعیدان» که سرگذشتنامه خود اوست، او در آن زمان ترجیح میداد وقت خود را با گیاهان و جانوران سپری کند چراکه میشد روی آنها حساب باز کرد و برقراری روابط انسانی دشوارتر مینمود. یک روز هنگام ماهیگیری وقتی داشت با قلاب ماهیگیری ماهی صیدشده را از آب خارج میکرد، باله خاردار ماهی با چشمش برخورد میکند. این حادثه منجر به نابینایی تقریبی چشم راست «ویلسون» شد و میتوان آن را یکی از دلایلی دانست که او را به سمت مطالعه مورچهها سوق داد. مورچهها ابعاد کوچکی دارند و میشد آنها را از نزدیک به دقت بررسی کرد. «ویلسون» نیز از ابتدا علاقه وافری به کندهها و مورچهها نشان میداد و در نوجوانی اولین کلنی
مورچههای آتشین قرمز مهاجمی را که از آرژانتین وارد آمریکا شده بود، شناسایی کرد؛ این در حالی بود که او تنها 13 سال داشت و هنوز کسی وجود گونه مهاجم را در آمریکا گزارش نکرده بود. علاوه بر این عضو اختصاصی پسران پیشاهنگ شد؛ نهادی که فعالیتهای مورد علاقهاش یعنی زندگی در فضای باز و تاریخ طبیعی را همزمان در خود داشت و نیاز او را برآورده میکرد. او دوره لیسانس و فوقلیسانس خود را در رشته زیستشناسی در دانشگاه آلاباما به اتمام رساند و در آنجا به مطالعه گونهای بومی از مورچههای جنوب آمریکا پرداخت. علاقه او به مورچهها به حدی بود که جایی در خاطراتش از آنها به عنوان زیباترین حشرات یاد میکند. وی در سال 1950 برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری روانه دانشگاه هاروارد شد و سال 1953 برای ادامه کار فارغالتحصیلی عازم سفری طولانی میشود. این سفر در راستای کشف تنوع مورچهها از کوبا آغاز میشود و تا مکزیک، گینهنو و جزایر دورافتاده اقیانوس آرام جنوبی ادامه پیدا میکند. «ویلسون» در این سفر در پی محدودههای جغرافیایی گونههای مورچهها، پیدا کردن سرنخهایی برای درک چگونگی انتشار آنها از مکانی به مکان دیگر و نیز چگونگی پیدایش
گونههای جدیدی از گونههای قدیمیتر بود. «ویلسون» پس از بازگشت از سفر با نامزد خود «آیرین کلی» ازدواج میکند؛ ازدواجی که «ویلسون» آن را «فوقالعاده» توصیف میکند. همسری که حضورش نقطه عطفی در زندگی شخصی «ویلسون» به شمار میرود. «آیرین» نیز تنها چهار ماه پیش از مرگ «ویلسون» یعنی در آگوست 2021 چشم از جهان فروبست. «ویلسون» چندی پس از بازگشت از سفر در سال 1956 بهطور رسمی کار خود را در نقش استاد تازهکار در دانشگاه هاروارد آغاز کرد. جالب است بدانید زمانی که «ویلسون» در دهه 1950 شروع به کار کرد، مطالعه جانوران و گیاهان برای بسیاری از دانشمندان مانند یک سرگرمی منسوخ و عجیب و غریب بود. زیستشناسان مولکولی نگاه خود را به سمت DNA، پروتئینها و دیگر پایههای میکروسکوپی و نامرئی حیات معطوف کرده بودند. با این حال «ویلسون» پرسش مهمی مطرح کرد: «چگونه موضوعات به ظاهر منسوخ و کهنه میتوانند در مقایسه با زیستشناسی مولکولی به دقت و اصالت فکری جدیدی دست یابند؟». او با بنیانگذاری شاخههای جدید پژوهشی به این پرسش خود پاسخ داد.
کتابهای «ویلسون»
«ویلسون» در عمر پربار خود به تألیف بیش از 30 کتاب اهتمام ورزید. در این بخش ابتدا عنوان کتابها را نام برده و سپس درباره برخی از آنها توضیح کوتاهی ارائه میدهم. «نظریه جغرافیای زیستی جزایر»، «جوامع مورچهها»، «زیست جامعهشناسی»، «درباره طبیعت انسان»، «ژنها، ذهن و فرهنگ»، «آتش و پرومته»، «زیستگرایی»، «موفقیت و چیرگی در اکوسیستمها»، «مورچهها»، «تنوع حیات»، «فرضیه زیستگرایی»، «سفر به دنیای مورچهها: داستان پژوهش علمی»، «طبیعیدان»، «در جستوجوی طبیعت»، «یکپارچگی دانش»، «آینده حیات»، «فئیدولهای دنیای جدید»، «از آغازی بسیار ساده: چهار کتاب بزرگ داروین»، «آفرینش: درخواستی برای نجات حیات زمین»، «ابرارگانیزم: زیبایی، شکوه و قدرت جوامع حشرات»، «مورتپه: یک داستان»، «پادشاهی مورچهها»، «مورچههای برگبُر»، «نامه به دانشمندان جوان»، «تسخیر اجتماعی زمین»، «پنجرهای به سوی ابدیت: پیادهروی یک زیستشناس در پارک گورونگوزا»، «معنای وجودی انسان» و «نیمه زمین». کتابهای یادشده بین سالهای 1967 تا 2016 منتشر شدند. تعدادی از آنها با همکاری مشترک منتشر شده و برخی دیگر حاصل کار خود اوست. کتاب «نظریه جغرافیایی زیستی جزایر»
یکی از مهمترین کارهای «ویلسون» و همکارش مکآرتور است. زمانی که «ویلسون» بهطور رسمی در دانشگاه هاروارد شروع به کار کرد یکی از کارهای تحقیقاتی او مربوط به یافتن نظریهای میشد که بتواند درباره تنوع حیات پیشبینی کند. او مدتی بعد ایدئالترین همکار را برای این کار پیدا کرد. او کسی نبود جز «رابرت مکآرتور»، زیستشناسی در دانشگاه پنسیلوانیا. سرانجام تلاشهای آنها به ارائه نظریهای به نام نظریه جغراقیای زیستی جزایر انجامید. این نظریه بر مبنای یک مدل ریاضی استوار بود. بر اساس آن میتوان تعداد گونههای موجود در هر جزیره را پیشبینی کرد. این اثر به یک نقطه عطف واقعی و به عبارتی به تأثیرگذارترین اثر منتشرشده در محیطزیست بدل شد. هنگامی که «سوسیوبیولوژی» (زیستشناسی اجتماعی) برای اولینبار در سال 1975 منتشر شد، رشته جدیدی را ایجاد کرد و یک دوره پر فراز و نشیب را در بحث قدیمی طبیعت در برابر تربیت به راه انداخت. این کتاب از سوی انجمن بینالمللی رفتارشناسان به عنوان مؤثرترین کتاب قرن شناخته شد. «جان فایر» هنگام انتشار نسخه اصلی کتاب سوسیوبیولوژی در سال 1975 در بوکریویوی نیویورکتایمز درباره آن چنین نوشت: «یک رویداد
تکاملی برای همه آنان که گوش شنوا دارند.واقعیت آن است که ما در آستانه تحولات شگرفی برای درک جایگاه خود در طرح جهان مادی قرار گرفتهایم». شاید بتوان سوسیوبیولوژی را از جنجالیترین کتابهای «ویلسون» به شمار آورد. جنجالی از این لحاظ که بسیاری در ستایش آن برآمده و برخی نیز به سختی و با خشونت آن را محکوم کرده و مورد نقد قرار دادند. به هر حال سوسیوبیولوژی چارچوب علم نوینی را پایهریزی کرد. علمی که به مطالعه مبانی زیستشناختی رفتار اجتماعی هر گونه موجود زنده، از سادهترین کلنی آمیب تا جامعه مدرن انسانی میپردازد. از دیگر کتابهای مهم «ویلسون» میتوان به «تنوع حیات» اشاره کرد. این کتاب بیانگر نگرانیهای عمده او برای ازدسترفتن گونههای موجودات زنده است و نقش رهبری او را در یک عرصه دیگر مربوط به دفاع از گونههای در خطر نشان میدهد. این کتاب درباره داستان چگونگی تکامل حیات روی زمین است و در آن به شرح چگونگی تتوع گونههای مختلف پرداخته شده است. «ویلسون» در این اثر به بررسی این نکته میپردازد که چرا این تنوع امروزه بیش از هر زمان دیگری در معرض تهدید قرار دارد. کتاب دیگر او با عنوان «نامههایی برای دانشمند جوان» از کتاب
شاعر مشهور اتریشی، «ریلکه» الهام گرفته شده است. «ریلکه» کتابی با عنوان نامههایی به شاعر جوان داشت. کتاب یادشده چکیدهای از 60 سال تدریس اوست و برای دانشآموزان، دانشجویان و خوانندگان پیر و جوان نوشته شده است. او در این کتاب درباره زندگی، موفقیتها و شکستهای حرفهای خود سخن گفته است. به باور او آنچه شعله کنجکاوی انسان را درباره موضوعاتی از قبیل فروپاشی ستارگان تا کاوش در جنگلهای بارانی زنده نگه میدارد، اشتیاق است تا ریاضی. «ویلسون» با اشاره به انگیزههای خود برای زیستشناسشدن، عشق را یکی از ستونهای اساسی خلاقیت در علم میداند و به جایگاه «میانه» انسان در زیستبوم زمین احترام میگذارد. «ابرارگانیزم: زیبایی، شکوه و قدرت جوامع حشرات»، 18 سال پس از کتاب «مورچهها» یعنی در سال 2009 منتشر میشود. این اثر که باز هم حاصل همکاری مشترکی بین «هولدوبلر» و «ویلسون» بود، دانش ما درباره حشرات اجتماعی را تا حد زیادی گسترش داد. ابرارگانیزمها، به کلنیهای بسیار سازمانیافتهای از افراد گفته میشود که بر پایه همکاری نوعدوستانه، ارتباطات پیچیده و تقسیمکار شکل گرفته است و نشاندهنده یکی از اصلیترین مبانی سازماندهی
زیستی در میانه راه بین ارگانیزم و کل گونه است. مطالعه ابرارگانیزمها همانطور که نویسندگان در این کتاب نشان میدهند، پبشرفتهای مهمی در درک ما از چگونگی گذار از چنین سطوحی در تکامل و پیشرفت اشکال حیات از ساده به پیچیده در پی داشت. «ویلسون» در کتاب «در جستوجوی طبیعت» به شرح غریزه زیستگرایی یا بیوفیلیا و در مقابل آن زیستهراسی با بیوفوبیا میپردازد. اصطلاح «زیستگرایی» اشارهای است به عشق به جهان طبیعی و لذت غنی و طبیعیای که از احاطهشدن با موجودات زنده به دست میآید. ما از مار و عنکبوت میهراسیم و از آنها اجتناب میکنیم درحالیکه سلاحهای خطرناکتری همچون تفنگ، چاقو یا خودرو چنین واکنشی را در ما برنمیانگیزاند، به ساختارهای فیزیولوژیک یا عصبی با مبانی ژنتیک مربوط میشود که به گیاهان، جانوران و زیستگاههای گوناگون واکنش متفاوتی نشان میدهد. ما برای مدتی طولانی در ساوانها زندگی کردهایم و این رویداد طولانی در ما کشش و غریزهای را به سمت طبیعت به وجود آورده است. نمیتوان انکار کرد که این کتاب «ویلسون» با نظریههای فلسفی درآمیخته است؛ با این حال باید این نکته را نیز در نظر داشت که درک این موضوع که میتوان
غریزه زیستگرایی را با روشهای مختلف در کودکان تقویت کرد در حفاظت از محیط زیست میتواند نقش زیادی داشته باشد. به یاد میآورم «ویلسون» در مصاحبهای از اصطلاح «مادران فوتبالی» استفاده میکند. منظور او شیوه تربیت کلاسمحور است و به مادرانی اشاره دارد که فرزندانشان را از کلاس موسیقی به کلاس فوتبال میبرند. «ویلسون» در نقد این شیوه میگوید گرچه امروزه بازدید از موزه تاریخ طبیعی یکی از معمولترین کارهایی است که خانوادهها برای رشد طبیعی کودک خود انجام میدهند، اما واقعیت این است یکی از بیهودهترین کارهایی است که میتوان برای کودک انجام داد. کودک نیازی ندارد که از کلاسی به کلاس دیگر نقل مکان کند، بلکه بهتر است دست کودک را گرفته و به طبیعت برد تا خود به کشف و مشاهده بپردازد نه اینکه نام گونهها از طریق پلاکارد برایش خوانده شود. این شیوه به کنجکاوی طبیعی کودک آسیب میرساند. کتاب دیگر او با عنوان «نیمه زمین» در سال 2016 منتشر شد. این کتاب به دنبال راهحلی برای نجات سیاره زمین از انقراض دستهجمعی گونهها نگاشته شده است. «ویلسون» در این کتاب با همان خوشبینی معروف خود با وجود آنکه وضعیت حیات روی کره زمین را با
انقراضهای پیشرو در خطر میبیند، اما با این حال به ارائه راهحل میپردازد. «ویلسون» در این کتاب میگوید تنها راه پیشروی ما این است که از نیمی از زمین عقبنشینی کرده و نیمه رهاشده را که شامل اقیانوسها و دیگر منابع طبیعی غنی از گونههای مختلف است، دستنخورده باقی بگذاریم. دست از یورش به نیمی از سطح زمین و دریاها برداشته و آنها را به عنوان محیط امنی برای گیاهان و جانوران حفظ کنیم. یکی از وجوه شخصیت «ویلسون» دوری از جزماندیشی بود. او از معدود دانشمندانی بود که برای نجات سیاره زمین حاضر شد منطقه امن و آرام دانشگاهی را رها کرده و به عنوان کنشگر محیط زیست دست به اقدامات جدی بزند. او معتقد بود برای نجات زمین باید از همه ظرفیتها بهره برد. این روحیه او در کتاب «آفرینش: درخواستی برای نجات حیات زمین» به چشم میخورد. «ویلسون» در این اثر پلی بین دو دنیای بهظاهر آشتیناپذیر بنیادگرایی و علم ایجاد میکند. در این کتاب او کشیش را که نماینده دین به شمار میرود، با عنوان «کشیش عزیز» مورد خطاب قرار میدهد. از او میخواهد تا اختلافات قدیمی را کنار گذاشته و قدمی برای نجات زمین برداریم. اکنون زمانی برای تلفکردن باقی
نمانده و باید از همه ظرفیتها برای حفظ و نجات گونهها گام برداشت. همانطور که در کتاب «یکپارچگی دانش» نیز به آن پرداخته شده است به باور «ویلسون» از عصر نوزایی به آن طرف، تقسیمبندی علم به شاخههای گوناگون هرچند مزایایی در جهت سازماندهی پژوهش به همراه داشته، زیانهای جبرانناپذیری نیز برای بشریت به بار آورده است. او در این کتاب این موضوع را مورد بررسی قرار میدهد که از نظر علوم طبیعی در علوم انسانی، علوم اجتماعی، اقتصاد، هنر، اخلاق و مذهب نکات مهمی در راستای یکپارچگی علوم نهفته است. مطابق با نظریه یکپارچگی دانش، رشتههای مختلف از فیزیک گرفته تا علوم اجتماعی و علوم انسانی با یکدیگر پیوند چشمگیری دارند. «ویلسون» در این کتاب به بررسی شیمی ذهن و پایههای ژنتیکی فرهنگ میپردازد. همانطور که اشاره شد گاهی نظریات «ویلسون» رنگ و بوی فلسفه به خود میگیرد؛ درست همانطور که در کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» به سه سؤال اساسی که بشر از دیرباز با آن دستبهگریبان بوده، میپردازد. از کجا آمدهایم؟ چه هستیم؟ و به کجا میرویم؟ این سه پرسش تنها پرسشهایی هستند که در فلسفه، علم و دین مشترکاند. درحالیکه نظریه معروف تکامل ماهیتا
موجودات را بر آن میدارد تا خانواده را در اولویت قرار دهند «ویلسون» در این کتاب با کمک دانش قابل توجه خود در زیستشناسی و رفتار اجتماعی نشان میدهد «انتخاب گروهی» و نه انتخاب خویشاوندی نیروی محرکه اصلی تکامل انسان است. او ثابت میکند تاریخ بدون ماقبل تاریخ معنایی ندارد و ماقبل تاریخ نیز بدون زیستشناسی بیمعناست. او در این کتاب نشان میدهد که سرچشمههای اخلاق، دین و هنرهای خلاق اساسا ماهیتی زیستشناختی دارند؛ او در کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» روشنترین شرحی را که تاکنون در مورد خاستگاه بشر و چرایی تسلط ما بر زیستسپهر زمین انجام شده، ارائه میدهد. کتاب دیگر او با عنوان «معنای وجودی انسان» دو سال بعد از «تسخیر اجتماعی زمین» یعنی در سال 2014 منتشر شد. «ویلسون» در این کتاب به چگونگی پیدایش بشر میپردازد و این سؤال را طرح میکند چرا گونه ما روی زمین وجود دارد؟ آیا ما از جایگاه خاصی یا سرنوشت یا تقدیری در جهان برخورداریم؟ به کجا میرویم و شاید سختترین پرسش چرایی وجود ماست. شاید بتوان این کتاب «ویلسون» را فلسفیترین اثر او به شمار آورد. «ویلسون» در این کتاب درحالیکه سالهای آخر عمر خود را سپری میکند بار دیگر با
پرسشهای وجودی جدی دست و پنجه نرم میکند و به بررسی آنچه انسان را از گونههای دیگر متمایز میکند، میپردازد. در پایان این بخش به دلیل محدودیت در تعداد واژگان تنها به دو کتاب دیگر «ویلسون» که برنده جایزه پولیتزر شدند، اشاره میکنیم و بررسی سایر کتابهای او را به خوانندگان علاقهمند میسپاریم. «سفر به دنیای مورچهها: داستان پژوهشی علمی» با همکاری «هولدوبلر»، زیستشناس آلمانی در سال 1991 منتشر شد. این کتاب به زبانی ساده برای مخاطبان عام نوشته شده است. نثر کتاب چنان جذاب و روان بود که جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. مجله «ساینتیفیکآمریکن» از این اثر با عنوان «شاهکار» یاد کرد و مجله «ساینس» نیز آن را «بزرگترین کتاب حشرهشناسی» نامید. از دلایل موفقیت آن میتوان به جذابیت بینهایت خود سوژه یعنی مورچهها اشاره کرد. کتاب یک نمای کلی از مورچهشناسی ارائه میدهد. داستان با شیوایی و جذابیت ماجرای تعقیب نویسندگان به دنبال این حشرات شگفتانگیز را روایت میکند. «سفر به دنیای مورچهها» همراه با تصاویر زیبا، خودسرگذشتنامه را با شیوه علمی ترکیب میکند تا به این ترتیب لذت و هیجان مطالعه را چند برابر کند. مؤلفان ماجراهای
شخصی خود را با زندگی مورچهها در هم میآمیزند و برای این کار از اولین مشاهدات خود در دوران کودکی و شرح درخور توجهی از دستاوردهای تکاملی این حشرات بهره میبرند. شیوه همکاری مورچهها، دفن مردگانشان و جنگ بین آنها از موضوعاتی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است. کتاب دیگر «ویلسون» که برنده جایزه پولیتزر شد «درباره طبیعت انسان» نام دارد و در سال 1979 منتشر شد. «ویلسون» در این اثر تلاش میکند تا طبیعت و جامعه انسان را از طریق زیستشناسی اجتماعی توضیح دهد. «ویلسون» در این اثر استدلال میکند تکامل، آثار خود را در ویژگیهایی مانند سخاوت، ایثار، پرستش و بهرهمندی از رابطه جنسی برای لذت بر جای گذاشته است. او تلاش میکند تا انقلاب داروینی را با واردکردن اندیشههای زیستشناختی به علوم اجتماعی و علوم انسانی کامل کند. ویلسون «درباره طبیعت انسان» را دنبالهای بر کتابهای قبلیاش، جوامع حشرات (1971) و سوسیوبیولوژی: سنتز جدید (1975) توصیف میکند.
چرا باید «ویلسون» بخوانیم
شاید سؤالی که به ذهن خوانندگان خطور کند این باشد که چرا باید از میان این همه کتاب و این همه دانشمندان قلمبهدست، کتابهای «ادوارد ویلسون» را بخوانیم. در ایران از کسانی که دانشمندانی همتراز با «ویلسون» نیستند، کتابهایی چاپ شده و بسیار پرمخاطب نیز شده است. مثال ملموس آن نیز دو کتاب «انسان خردمند» و «انسان خداگونه» از «یوآل نوح هراری» و نیز کتابهای «ریچارد داوکینز» است. رسانه مایل است همواره نوک پیکان را به سمتی بگیرد که پول و شهرت همگانی در آنجاست بنابراین میبینید که کتابهای «داوکینز» و «هراری» بسیار پرمخاطب، پرطرفدار و پرتکرار میشوند. اما دانشمندانی از جنس «ادوارد ویلسون» هستند که نه یک پله بلکه چندین پله بالاتر از دیگرانی ایستادهاند که کتابهایشان پرفروش است. «ویلسون» دانشمند ردهبالایی است که آنچنان که شایسته نامش است و آنگونه که جامعه علمی ایران به آثار او نیازمند است در ایران دیده نشده. «ویلسون» صرفا یک نویسنده یا روایتگر تنها نیست. او با کتابها و مقالههایش چگونه زیستن در جهان امروز را به ما نشان داده و نیز یاد میدهد. «ویلسون» دانشمند محدودشده به آزمایشگاه نیست بلکه جنگلها و دریاها، کوهها
و دشتها، جانوران و گیاهان جملگی آزمایشگاه بزرگ او هستند؛ آن هم آزمایشگاهی که «ویلسون» به گرانبها بودن، منحصربهفرد بودن و جزئی از آن بودنش اشراف کامل دارد. زندگینامهنویس او «رودز» میگوید حدس من این است که «ویلسون» الهامبخش زنان و مردان بسیاری شده تا روپوشهای آزمایشگاهی را با چکمههای گلآلود عوض کنند و بار دیگر پا به میدان بگذارند. «ویلسون» به خوانندگانش تفکر روشمند در علومزیستی را میآموزد و مهمتر از آن به خوانندگان میآموزد چگونه نگاه زیستی به حیات را نهتنها به تفکر روشمند گره بزنند بلکه به هنگام راه رفتن در دل طبیعت در حالی که لباسشان گلآلود است تفکر روشمند را به کار گیرند. شاید بد نباشد به این نکته اشاره کنیم که بسیاری روی کاغذ میدانند چگونه از محیطزیست محافظت کنند اما در عمل حتی نمیدانند با درخت خشکیده باغچهشان در فصل زمستان چه کنند. نکته دیگری که در آثار «ویلسون» به چشم میخورد نگاه یکپارچه به حیات و تنوع آن روی زمین است. یکپارچهنگری امری است که هم به متخصصان کمک میکند و هم به عموم مردم، کم نیستند متخصصانی که آنچنان غرق جزئیات تکنیکی کارشان هستند که از ارائه یک تصویر کلی از جایی
که ایستادهاند ناتواناند. در اندیشههای ویلسون در عین حال که خرافهگرایی بهشدت مورد نقد واقع شده، نکوهیده شده و پیامدهای زیانبار خرافهگرایی در ریزمقیاس و بزرگمقیاس ذکر شده اما او با طبیعت و سرشت ذهن انسان که سازنده بسیاری از باورهاست سر ستیز ندارد. «ویلسون» نگاهی انسانی به بشر دارد و او را موجودی خاکستری میداند. همچنین به تجربههای بشر حتی آنها که ویرانگرند به دیده تکاملی و تاریخی مینگرد. نکته دیگری که در آثار «ویلسون» به چشم میخورد آشتی دادن انسان در جایگاه موجودی که توانسته زمین را به تسخیر خود درآورد با طبیعت است. «ویلسون» نشان میدهد اگرچه انسان این سیاره آبیرنگ را به تسخیر خود درآورده، اما بدون دیگر گونههای جانوری و گیاهی این تسخیر به انقراض خواهد انجامید. او به خوبی نشان میدهد مراقبت و حفاظت از تمام ارکان طبیعت لطف بشر به خود و بقای خود نیست بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر است. از الهامبخشترین کارهای «ویلسون» ایجاد چندین شاخه پژوهشی جدید در علم است. در نگاه اول شاید اهمیت ایجاد شاخههای پژوهشی جدید به چشم نیاید، اما آنچه علم را پیش میبرد گسترش مرزهای آن است. مرزگشایی در علم از دو جهت مهم است
اولین اینکه علم را از ایستایی و تکرار میرهاند. دوم اینکه عده معدودی از دانشمندان چنین جسارت و تواناییای دارند. «ویلسون» یک فرد نیست بلکه یک مسیر است. «ویلسون» به تنهایی برای پیشبرد علم و نسل بعدی دانشمندان مسیری است که میتوان آن را پیمود و مشعلی است که راه را روشن میکند. به راستی چند درصد از دانشمندان دنیا چنین بودند و هستند. مثال ملموس چنین چیزی را میتوان در «داروین»، «نیوتن» و «اینشتین» مشاهده کرد. کمااینکه خود «ویلسون» نیز دوست داشت از او به عنوان مشعلدار «داروین» یاد شود، کسی که برای مدت کوتاهی مشعل «داروین» را به دست گرفته بود. کتابهای «ویلسون» در نگاهی کلان برای کشورهای در حال توسعه حتی از سرزمین مادریاش نیز مهمتر است. آثار او نادانی را میزداید و خردمندی را میگستراند. این سخن بدین معنا نیست که به «ویلسون» انتقادی وارد نیست یا در گفتههای علمیاش رخنهای وجود ندارد. رخنه در نظریههای علمی و انتقاد از دانشمندان از زیباییها و جذابیتهای علم است نه ضعف آن. پایان سخن اینکه «ویلسون» گویی سخنگوی طبیعت است. وقتی آثار «ویلسون» را میخوانید گویی طبیعت از مورچهها گرفته تا ماهیها با شما سخن
میگویند. «ویلسون» نجوای طبیعت است.
«ویلسون» در ایران
«ویلسون» در دنیا دانشمند شناختهشدهای است. اگر نام و آثار او را در وب فارسی جستوجو کنید، نتیجه آنقدر امیدوارکننده نیست. در واقع به سمت مطالعه تنها تعداد معدودی از کتابهای او هدایت میشوید. منظورم آن است اینطور نیست که خلاصه و مختصری از کارهای او را بتوان به فارسی پیدا کرد. با این حال مترجمان برجستهای چون «عبدالحسین وهابزاده» این خلأ را تا حد زیادی جبران کردهاند. «سوسیوبیولوژی» و «تنوع حیات» دو کتاب مهم «ویلسون» است که با کوشش «وهابزاده» به فارسی ترجمه شده است. «وهابزاده» ترجمه فارسی این کتاب را به «امیرخان آهنین» تقدیم کرد. او در تقدیمنامه کتاب نوشته است: «به امیرخان: نگهبان محیطزیست واحه دلبر، آن که حیات وحش رمیده ما در سایهاش آسوده میخوابد و با احترام به بزرگی و فروتنی کویریاش». «امیرخان آهنین» محیطبان واحه دلبر در ذخیرهگاه زیستکره توران از ۱۳۴۶ تا ۱۳۷۸، 19 دیماه درگذشت. «در جستوجوی طبیعت» نیز توسط «کاوه فیضاللهی» به فارسی برگردان شده است. دو کتاب دیگر با عنوان «آفرینش» برگردان «مازیار مجیدپوی» و «سرچشمههای خلاقیت» ترجمه «آرش طهماسبی» نیز در چند سال اخیر به فارسی منتشر شدهاند.
سزاور است دیگر مترجمان از جمله نگارنده آستین همت را بالا بزنند و دیگر آثار «ادوارد ویلسون» را ترجمه کنند. کتابهای او هم برای عموم مردم و نیز برای جامعه دانشگاهی نه امری زینتی بلکه ضروری و لازم است. تا جایی که میدانیم کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» نیز ترجمه شده است، اما در مرحله دریافت مجوز باقی مانده است. امید آن دارم این کتاب در ایران هرچه زودتر چاپ شود و نیز فرصتهای نقد و گفتوگو درباره آن فراهم شود. جلوگیری از چاپ کتاب راه چاره توسعهیافتگی کشور نیست بلکه گفتوگوی سازنده موافقان، مخالفان و منتقدان است که مغزها را پربار و پرسشگر بار میآورد. همچنین خوب است در کتابهای زیستشناسی مدرسه نیز از «ویلسون» و نظریههایش گفته شود. نام دانشمندان آن هم دانشمندان پیشروی که از مسیر خردورزی و انصاف منحرف نشدند برای دانشآموزان بسیار الهامبخش است. کوتاه سخن اینکه جامعه ایرانی به «ادوارد ویلسون» نیاز دارد. به ویژه آنکه به قول «کاوه فیضاللهی» که در تقدیمنامهاش در کتاب «در جستوجوی طبیعت» برای «عبدالحسین وهابزاده» نوشته است خوشبینی ویلسونی در زمانه وحشت بیامید و بیفردا رهایمان نمیکند.
جنگهای مولکولی و جنجال کتاب سوسیوبیولوژی
همانطور که پیشتر اشاره کردیم شروع کار حرفهای «ویلسون» همزمان با دورهای بود که ژنتیک مولکولی حسابی روی دور بود. در سال 1953 مارپیچ دورشتهای DNA توسط «واتسون» و «کریک» کشف شده بود. «ویلسون» اما کار خودش را میکرد و با وجود نکوهشها و نگاههای از بالا به پایین برخی از همکاران به دلیل اینکه «ویلسون» همچنان انتخاب کرده بود زیستشناس میدانی باقی بماند. او بر این باور بود که از مطالعات میدانی و مشاهده جانوران در محیطهای طبیعی به هیچ عنوان نباید غافل شد. او گمان میبرد حتی برای پیشبرد زیستشناسی در سطح مولکولی نیز نباید از بخش ماکروسکوپی و مشاهده دقیق رفتار جانوران غافل شد. درواقع «ویلسون» از زمان نوجوانی میدانست که میخواهد «زیستشناس میدانی» شود. «جیمز واتسون» بر این باور بود با اکتشافهای جدیدی که صورت گرفته زیستشناسی دیگر باید تنها در آزمایشگاهها و با بهکارگیری علوم فیزیک و شیمی کارش را پیش ببرد. او زیستشناسان میدانی از جمله «ویلسون» را با تحقیر و تمسخر «کلکسیونرهای تمبر» خطاب میکرد. با این وجود «ویلسون» همچنان در کارش مصمم بود و با اینکه از پیشرفتهای جدید هیجانزده بود، بر این باور بود که در
زیستشناسی چیزی بیش از مولکولها وجود دارد و به روابط درون و میان گونهها علاقهمند بود. زمانی که «ویلسون» در دانشگاه هاروارد به استخدام رسمی درآمد، «واتسون» در سالن آزمایشگاههای زیست حسابی قیل و قال به راه انداخت و یک سری ناسزا و دشنام نثار «ویلسون» کرد. «ویلسون» هم تلافی این کار او را با دادن لقب «کالیگولای زیستشناسی» به «واتسون» این کار او را جبران کرد. (گایوس سزار که سومین فرمانروای رومی از خانواده آگوستوس بود به کالیگولا (بهمعنی پوتینهای کوچک) معروف بود. سربازان ارتش، که پدرش فرماندهی آنان را برعهده داشت، نام مستعار کالیگولا را به او دادند، چراکه او پوتینهای سربازیِ کوچکی به پا میکرد). روابط این دو دانشمند بهشدت شکرآب بود طوری که «ویلسون» بعدها در کتاب خودسرگذشتنامهاش (طبیعیدان) از «واتسون» به عنوان «ناخوشایندترین آدمی که در تمام عمرم دیدم» یاد میکند. مورد جالب دیگر به انتشار کتاب «سوسیوبیولوژی» مربوط میشود. همزمان با توسعه نظریه «جغرافیای زیستی جزیره» «ویلسون» در حال بررسی یک پرسش عمیق دیگر بود، اینکه رفتار گونههای مختلف چگونه تکامل یافته است. مورچهها مورد خوبی برای شروع پرداختن به این
سؤال بودند. نتیجه کار «ویلسون» و همکارانش در کتاب سوسیوبیولوژی منتشر شد. «ویلسون» در این کتاب به این نکته پرداخت که گونه ما تمایل دارد به شیوههای خاصی رفتار کند و ساختارهای اجتماعی خاصی را شکل دهد. او این گرایش را «طبیعت انسان» نامید. به عبارتی سوسیوبیولوژی به انسانها نیز تعمیم داده شد و این ماجرا درست مثل جرقهای برای آتش زدن انبار کاه عمل کرد! «ویلسون» در خاطراتش میگوید «یکباره همهچیز از کنترل خارج شد». موج انتقادات سرازیر شد. دعوای قدیمی طبیعت در برابر تربیت از نو سر باز کرد. برخی معترضان تندرو کار او را تلاشی برای احیای دوباره نظریههای قدیمی و از پا افتاده جبر زیستی میدانستند. به ادعای آنها نظریههایی که منجر به قوانین عقیمسازی و قوانین محدودکننده مهاجرت توسط ایالات متحده بین سالهای 1910 و 1930 شد و علاوه بر آن نظریههایش را در راستای همان سیاستهای اصلاح نژادی میدانستند که منجر به تأسیس اتاقهای گاز در آلمان نازی شد! زمانی که «ویلسون» برای سخنرانی درباره کتابش رفته بود. معترضان خود را به سن رسانده و فریاد میزدند: «ویلسونِ نژادپرست، خودت را پنهان نکن، ما تو را به نسلکشی متهم میکنیم!». در
نهایت زنی به سوی او حمله کرد و رویش آب یخ ریخت. تنش در آن جلسه به قدری بالا رفت که درنهایت با دخالت پلیس فضا آرامتر شد. «ویلسون» نیز پس از خشککردن خودش با دستمال کاغذی سخنرانی خود را انجام داد و این اطمینان را داد که سوسیوبیولوژی هیچگونه بهانهای برای نژادپرستی یا جنسیتگرایی ارائه نمیدهد. در مجموع «ویلسون» نسبت به حملات بیاعتنا بود و آن را ناشی از جزماندیشی گروهی خودسر حقبهجانب میدانست. بعدها «ویلسون» در مصاحبهای با آرامش و خونسردی از آن روز یاد کرد و درنهایت در پاسخ به اعتراضات به بخش مربوط به انسان بر این باور بود که برای بررسی بیشتر باید رشتهای به عنوان ژنتیک انسانی به وجود آید. مورد پایانی که در این بخش میخواهم به آن بپردازم به رابطه «ویلسون» و «ریچارد داوکینز» مربوط میشود. «ویلسون» در سال 2012 پس از انتشار کتاب «تسخیر اجتماعی زمین» مبانی اساسی نظریه تناسب تجمعی «داوکینز» را زیر سؤال برد. جمع 150 نفرهای از زیستشناسان تکاملی علیه او نامهای را امضا کردند. گرچه «داوکینز» جزء امضاکنندگان نبود، اما به عنوان نماینده پیشروی این نظریه بهشدت به «ویلسون» حمله کرد و در نقدی بر کتاب «ویلسون»
اظهارات او را مملو از کژفهمیهای ناقص و گمراهکننده محض خواند. «ویلسون» رفتار منتقدان را به ستارهشناسان اولیه و آسمان ریسمان بافتن آنها در حمایت از نظریه زمینمرکزی تشبیه کرد. «داوکینز» نیز در جواب پاسخ «ویلسون» را نشان از گستاخی و غرور او دانست. ظاهرا کش و قوس میان این دو ادامه داشت و در همان سال وقتی «ویلسون» به یکی از شبکههای معتبر خبری برای مصاحبه میرود و مجری درباره رابطه آنها میپرسد با کمال خونسردی میگوید من و «ریچارد داوکینز» هرگز اختلافنظری نداشتیم و نداریم. واقعیت این است که «داوکینز» دانشمند نیست و به نوعی روزنامهنگار است. همانطور که میدانید کار ژورنالیست گزارش اخبار کارهای مربوط به دانشمندان است. درحالیکه دانشمندان دست به پژوهش و آزمون و خطا میزنند و با روش علمی سر و کار دارند. اینکه واکنش «داوکینز» را بتوان پس از شنیدن این جملات تصور کرد اصلا کار دشواری نیست. هنوز این این اختلافات بین طرفداران این دو دانشمند ادامه دارد و این را میتوان از نظراتی که همچنان در شبکههای اجتماعی رد و بدل میشود فهمید. به هر حال برای فهم دقیق هر ماجرا و پیدا کردن سرنخهای درست باید به منابع دست اول و
نوشتههای هر دو طرف مراجعه کرد؛ فرایند تفکر تنها راهی است که میتوان برای جستوجوی واقعیت طی کرد و آشکار است که قابل واگذاری به مرجع، نهاد یا شخص دیگری نیست.
دایرهالمعارف حیات
بدون شک یکی از پروژههای بزرگ «ادوارد ویلسون» را میتوان «دایرةالمعارف حیات» دانست. سال 2003 بود که «ویلسون» پیشنهاد اولیه این کار را ارائه داد. اساس انجام این کار به این ترتیب بود اطلاعات جامعی از انواع گونههای حیات جمعآوری شود. برای همکاری در این پروژه نیازی به تحصیلات دانشگاهی نیست و حتی یک فرد معمولی اگر در طبیعت با گونهای مواجه شود که تصور میکند گونه جدیدی است میتواند اطلاعات را در پایگاه اینترنتی با آدرس مشخص ثبت کند. این کار در واقع ادامه کار «لینه» در راستای طبقهبندی به شمار میرود و مجموعهای عظیم از اطلاعات را در خود جمع میکند. این پایگاه اینترنتی از سال 2008 با آدرس eol.org کار خود را آغاز کرده است. این کار با چشمانداز جمعآوری دانش مربوط به حیات از همه جای دنیا است و هدف آن افزایش آگاهی و درک طبیعت زنده از طریق دایرةالمعارف حیات است که دانش را از طریق منابع دیجیتال باز، بهطور آزادانه و قابل دسترسی، جمعآوری، تولید و به اشتراک میگذارد. همانطور که در وبسایت توضیح داده شده است. این پایگاه با موزهها، کتابخانهها، دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی، دانشمندان مستقل، دانشجویان فارغالتحصیل و
مراکز دادهباز بینالمللی همکاری دارد و هر کس وظیفهای را بر عهده دارد. دانشمندان و دیگر ناظران دادهها در تولید تصاویر، فیلمها و متنهای توصیفی به ایفای نقش میپردازند. متخصصان بیوانفورماتیک، تکنسینها بهطور حرفهای و داوطلب این اطلاعات را شکل دیجیتال درآورده و سازماندهی میکنند. ناشران و بسترهای به اشتراکگذاری داده از اشتراک اطلاعات از طریق مجوزهای آشکار و خدمات دادهها استفاده میکنند. EOL اطلاعات را از منابع مختلف بسیاری دریافت کرده و آنها را قالببندی و حاشیهنویسی میکند تا ابزارهای جستوجو بتوانند محتوای مشابه را از منابع مختلف پیدا کند. اگر فردی مجموعه دادهای مرتبط با تنوع زیستی یا عکسی را در حوزه حیات وحش با مجوز اشتراک را بهطور آنلاین منتشر کرده باشد، بدون شک عضوی از جامعه دایرةالمعارف به شمار میرود.
«ویلسون» و مورچهها
«ویلسون» از کودکی شیفته مورچهها بود و گونههای بسیاری را شناسایی کرد. او سالهای زیادی را برای تحقیق و مطالعه در حوزه مورشناسی سپری کرد. طوری که او را با نام مستعار «مرد مورچهای» میشناختند. او کتابی با عنوان «فئیدول در دنیای جدید» درباره مورچههای فئیدول که فراوانترین و متنوعترین مورچههای دنیای جدید هستند، منتشر کرد. این کتاب تمام 625 گونه شناختهشده این جنس و نیز 341 گونه جدید را برای جهان علم در 19 گروه دستهبندی کرد. از مزایای این کتاب مصور میتوان به شناسایی سریعتر اشاره کرد. علاوه بر کتاب «سفر به دنیای مورچهها: داستان پژوهشی علمی» که در بالا به آن اشاره شد، باید از کتاب «مورچهها» با همکاری «ویلسون» و «هولدوبلر» بهعنوان اثری شاهکار که درباره مورچهها نگاشته شده است، یاد کرد. این اثر حاصل یک عمر تحقیق مورچهشناسان برجسته دنیاست. بررسی کاملی است از یکی از بزرگترین و متنوعترین گروههای جانوری (حشرات) روی کره زمین. این دو تمام جنبههای مربوط به آناتومی، فیزیولوژی و سازماندهی اجتماعی، بومشناسی و تاریخ طبیعی مورچهها را با جزئیات بینظیری در آن بررسی کردهاند. این اثر به یکی از مهمترین
کتابها مرجع در زمینه مورچهشناسی تبدیل شده است.
«ویلسون» نامیراست
شاعر بزرگ پارسیگوی، سعدی، زیباترین توصیفها را برای مردان و زنان نامدار به ما آموخته است. سعدی میگوید «مرد نکونام نمیرد هرگز». اگرچه چند روزی است «ادوارد ویلسون» چشم از جهان فروبسته و دیگر پشت میز کارش نخواهد نشست و ما صدایش را نخواهیم شنید، اما چنین مردی نمرده است و هرگز نخواهد مرد. آدمی نه به جسم، به نام نیک و اندیشه بلند است. وقتی کتابهای پروفسور «جان اسکیلز ایوری» را ورق میزنم، در بسیاری از آنها نام «ویلسون» و حتی عکس او را میبینم. چه چیزی از این بهتر که نام «ویلسون» در آثار دانشمند دیگری به سن و سال خودش میدرخشد. کتابهای «ویلسون» در سراسر جهان و از جمله ایران به چندین زبان ترجمه شدهاند. مقالههایش خوانده میشوند و سخنرانیهایش شنیده میشود. نام «ویلسون» با تنوع زیستی و با ارزشمندی طبیعت چنان گره خورده که از اذهان خردمندان پاک نخواهد شد. اگر امروز نام «داروین» برایمان الهامبخش است نام «ویلسون» نیز از این پس برای نسلهای آینده الهامبخش خواهد بود. اما میخواهم این مقاله را با این نکته به پایان برسانم که زندگی و مرگ «ادوارد ویلسون» برای ما ایرانیها درس مهمی دارد. ایران نیز دانشمندانی نامور
دارد. سزاوار است ما نیز قدردان دانشمندانمان باشیم و پس از مرگ آنها، نامشان را به چراغی روشن برای نسلهای بعد مبدل سازیم. در پایان، این مقاله را که به تاریخ بیستم دیماه نوشتهام ادای دین کوچکی به عالیجناب «ویلسون» میدانم و آن را به همه علاقهمندان ایشان پیشکش میکنم.