|

مروری بر چهار نمایشنامه این سال‌ها

ادبیات نمایشی و بالندگی آموزش‌وپرورش

رضا آشفته

از سال 96 با اجرای نمایشنامه «فعل» نوشته محمد رضایی‌راد، اتفاق تازه‌ای به‌منظور توسعه آموزش‌وپرورش در ایران شکل گرفته و سال 97 امیررضا کوهستانی نمایشنامه «بی‌تابستان» را در مورد مقطع دبستان اجرا کرد. نوشتن این نوع متون که به‌منظور نقد آموزش‌وپرورش یکی از مهم‌ترین غفلت‌های تمام این سال‌ها را به ما یادآوری می‌کرد حالا فراتر از تهران دیگر نویسندگان شهرستان‌های ایران را ترغیب کرده که آنها نیز از منظر خود درباره مشکلات این مقاطع آموزشی بنویسند و ازآنجاکه اکثریت جمعیت ایرانی را کودکان و نوجوانان و جوانان شکل می‌دهند، اما در نپرداختن به این نوع مسائل حس می‌شود که کم‌کاری بسیاری بر فضای آموزشی ما تحمیل شده باشد. درحالی‌که نقد یک راه کلان و بسامان برای رشد و توسعه فرهنگی و اجتماعی است و تئاتر نیز یکی از ابزارهای مفید و تأثیرگذار برای انجام چنین وظیفه مهمی است و در این جُستار به‌دنبال تحلیلی از چهار نمونه از متون نمایشی برخواهیم آمد که هر یک به‌نوعی شناسای بازشدن یک راه دراز برای ورود دیگر نویسندگان برای مطرح‌کردن عمده مسائل جامعه ایرانی به همان دلیل برخورداری جمعیت ایران از قشر جوان‌تر خواهد بود. شاید این گام‌های مؤثر باعث شده که در سال 98 شاهد نوشتن نمایشنامه «متساوی‌الساقین» به نویسندگی عمادالدین رجبلو و «باق‌وحش» به نویسندگی فراز مهدیان‌دهکردی از شهرکرد باشیم که همین چهار نمونه به‌درستی ما را چشم‌انتظار متون دقیق‌تری می‌کند، زیرا ادبیات نمایشی ما با چنین متونی به بالندگی خود و همچنین دگرگونی در سیستم آموزش‌وپرورش خواهد رسید.
فعل
«فعل» نمایشنامه‌ای است که در بستر اجتماعی به‌دنبال بیان اتفاقات غیرقابل‌پیش‌بینی در رابطه با درک عشق است که با ورود یک دبیر ادبیات مرد برای آماده‌سازی دختران برای ورود به المپیاد ادبیات به وقوع می‌پیوندد. به‌هرروی «ورود آقایان ممنوع» فیلمی از رامبد جوان نیز چنین موضوعی را در بر می‌گرفت اما در اینجا این حس‌و‌حال به بازاندیشی‌های ژرف‌تر و فراتر از ازدواج به مفهوم مجاز و حقیقت عشق می‌پردازد.
«فعل» متن نسبت‌های برهم‌ریخته است؛ یعنی در آن هیچ‌چیزی از روابط منطقی پیروی نمی‌کند. آدم‌هایی که نمی‌خواهند طبق روال عادی و متعارف زندگی کنند، سعی در هنجارشکنی می‌کنند، از فعل و رفتار شخصی‌شان و در تدارک آشنایی‌زدایی از همه آن چیزهایی هستند که می‌توانند قابل پیش‌بینی باشند، چنانچه روزمرگی و قرارگرفتن در دسته‌بندی‌ها و طبقه‌بندی‌ها می‌تواند روش‌مندی و ویژگی‌هاي متعارف هر آدمی را مشخص کند اما در اینجا هیچ‌چیزی از آن نسبت‌های جامعه و فردیت‌های معلوم و وابسته به آنچه دیکته‌شده یا شخصیتی که بنابر خواست همگانی و بر پایه شست‌وشوی مغزی شخصیتش شکل گرفته و این دقیقا همان سبک و شیوه زندگی است که در هر جامعه‌ای طبق یک الگوی مشخص آدم‌ها را به سرمنزل مقصود می‌رساند که کسی هم که نخواهد تابع جمع باشد و همرنگ جماعت نباشد، حتما رسوا می‌شود و عاقبتش شکست و انزوا و ناکامی است و شاید هم افسردگی و شاید هم خودکشی و شاید هم... .
«فعل» ضمن استوار‌شدن بر چارچوب‌های شناخته‌شده، به‌تدریج به دنبال ازبین‌بردن این موارد و ایجاد کنش‌های متفاوت و درواقع ایجاد یک الگوی نوآورانه و غیرقابل‌پیش‌بینی است. «فعل» هم ساختار تأمل‌برانگیزی دارد و هم ساختاری چندساحتی که راهش را به جست‌وجوگری‌های متمایز می‌کشاند و درواقع مسیر شهودی را طی طریق می‌کند و مبنایش پرداختن به ساحت‌های غیرعینی و رسیدن به آن مرزهای ناشناختگی است که بشر همواره در سیر و سیاحت زندگی به آن نزدیک می‌شود و شاید تا آستانه آن ‌هم پیش می‌رود، اما جسارت ندارد و عدم گستاخی لازم سدی است برای نفوذناپذیری به این قلمرو وسیع و ناشناخته‌تر... .
«فعل» بستر اجتماعی دارد و توسط یک نویسنده امروزی ایرانی نوشته شده است؛ یعنی درک و دریافتی هوشمندانه و فلسفی نسبت به روابط و موقعیت انسان ایرانی است که در این سال‌ها سازوکارش با تمام جهان متفاوت است و البته پیوسته هم به‌دنبال رفرم و اصلاحگری برآمده و گاهی نیز تند و رادیکال و گاهی نیز معتدل بوده است. البته با تمام شوریدگی فرهاد کاتب، انگار خودش دانش نظری فعل و حرکت را می‌داند اما غافل از انجام آن است و این همان تناقضی است که تمام این شوریدگی را در مدار بسته و تکراری ذهن قرار می‌دهد و نوعی انفعال را نمایان می‌کند. در مقابل لیلا آرش، شاگرد دبیرستانی به‌شکل عملی در این نظریه پیش می‌تازد و غرق در انجام فعل راستین می‌شود، او محو تماشای خورشید است و مانند درنایی که در نمایشی که در دبیرستان بازی کرده‌اند و در آسمان آبی محو خورشید می‌شود و به‌ناچار می‌سوزد و فنا می‌شود؛ لیلا هم دچار خورشید می‌شود، یک آن چشمش را می‌زند و در این محو و فنا شدن، پایش می‌سُرد و از هره پشت‌بام پایش می‌لغزد و بر زمین مدرسه می‌افتد و درجا می‌میرد! پس این خودکشی نیست، دست‌کم به‌تعبیر فرهاد کاتب معلم ادبیات و ترانه علایی، معلم تئاتر... .
روایت غیرخطی در این متن متکی بر فضای سیال ذهن، جنس مواجهه و حتی مکاشفه را متفاوت و حتی دگرگون می‌کند؛ بنابراین نمی‌توان روابط عاشقانه معمولی و دبیرستانی را از حضور یک آقای آموزگار در یک دبیرستان دخترانه ‌ انتظار کشید؛ سوژه‌ای که بارها در تئاتر، سینما و تلویزیون مورد استفاده واقع شده، اما در «فعل» سازوکار متفاوت است. همان بستر اجتماعی است اما هنجارشکنی‌ها رضایی‌راد ما را دچار واژگونگی‌های غریب خواهد کرد.
بی‌تابستان
«بی‌تابستان» در میان نمایش‌نامه‌های امیررضا کوهستانی از رئالیسم مشددی برخوردار است و شاید این به‌دلیل ارجاعات واقعی‌تری است که در نمایش به مسئله آموزش‌وپرورش و در واقع با نقدی که بر تربیت کودکان در مدارس می‌شود، چنین می‌نماید و البته هدف این است که از منظر تازه‌ای ما را متوجه قوانین حاکم کند که یا کهنه یا غیرکارآمد و دست‌و‌پاگیر است و این خود دلیلی است برای اینکه واقعیت‌های اجتماعی یا انتقاد اجتماعی در «بی‌تابستان» بارزتر و برجسته‌تر از دیگر آثارش شود.
«بی‌تابستان»، نمایشی درباره بی‌اعتمادی و بدگمانی‌های روزگار ماست که آدم‌ها را مقابل هم قرار می‌دهد، بی‌آنکه دلیل موجهی برای چنین گسست همگانی‌ای باشد. «بی‌تابستان» در ساختاری درونی مواجهه‌ای شهودی را برای القاگری‌های لازم ایجاد می‌کند. قرار است در ابتدا سلب اعتماد شود و بین آدم‌ها گسستی اتفاق بیفتد و بعد همه به صرافت جلب اعتماد بیفتند و این دوری را به نزدیکی‌های لبریز از مهر و عشق انسانی تبدیل کنند. خانم ناظمی، شوهرش را معلم نقاشی دبستان غیرانتفاعی کرده و برای اضافه‌کاری‌اش رنگ دستش داده که دیوارنبشته‌های کهنه را پاک کند و از اول روی آن نقاشی بکشد... دختری به این معلم نقاشی دلبستگی نشان می‌دهد. معلم نقاشی و ناظم بر سر بچه‌دار‌شدن بگومگو دارند. مادر آن دختر به دبستان می‌آید و سر این پول‌های هرازگاهی بحثش شده که خلاف قانون اساسی است این پول‌گرفتن‌ها، بعدها متوجه این علاقه‌مندی شده و شکایت به دبستان می‌آورد و ناظم به‌ناچار شوهر را بی‌کار می‌کند و او هم از تهران به سمنان می‌رود. دختربچه سر از ترمینال جنوب درآورده که برود به سمنان و معلم نقاشی‌اش... حالا مادر بچه به عجز و لابه افتاده که معلم برگردد و با این بچه سر حرف را باز کند، بلکه دست از این دلبستگی بی‌مورد بردارد... ناظم هم به‌ناچار معلم را دعوت به بازگشت می‌کند... حالا خرداد است و ماه آخر سال تحصیلی، باید معلم دختر را قانع کند که در کنار پدر و مادرش تابستان را به خوشی بگذراند و او هم در کنار خانم ناظم می‌روند که بعدش بچه‌دار شوند. این فرایند ایجاد مسئله و گره‌افکنی تا بازشدن و گشایش همه‌چیز با القاگری یک فضای باز در نُه ماه سال تحصیلی از مهر تا خرداد شکل می‌گیرد؛ یعنی در پایان همه‌چیز به مخاطب واگذار می‌شود که مشارکتی داشته باشد و خودش به یک جمع‌بندی از شرایط برسد.
امیررضا کوهستانی با نگاه تلویحی گوشه‌و‌کنایه‌هایش را به ‌ملایمت تمام می‌زند تا نقد‌ و نقبی بر آموزش‌وپرورشی داشته باشد که هنوز هم قانون‌مند نیست و در قانون‌گریزی دارد کار خودش را می‌کند و هنوز بر حافظه کودکان و از برکردن‌های بی‌مصرف تأکید می‌کند، بی‌آنکه پرورش را امر حیاتی تلقی کرده باشد. درحالی‌که معلم نقاشی مهرورزی‌اش و نحوه نقاشی‌کردن و مواجهه‌اش با بچه‌ها با اصول پرورشی و درک درست از روابط انسانی حاکم است و اوست که یک‌تنه دارد سوءتفاهم‌ها را از پیش پا برمی‌دارد و می‌خواهد یک راه بلند و سرافرازانه پیش پای بقیه قرار دهد که کلاس نقاشی فقط نقاشی‌کردن بر کاغذ سفید نیست، بلکه باید بر این دفترها هنر انسانی منعکس شود و ما شاهد پژواک یک حضور بنیادین و یک شهود متعالی در روابط انسانی برای کشف خویشتن باشیم. روابط پدرانه‌ای که انگار پدر دختر از فرزندش دریغ کرده و حالا معلم هم بر پایه نداشته‌های مادی این حظ معنوی را از خود می‌خواهد دریغ کند اما آمدن به میان بچه‌هاست که حس پدرانگی‌اش را بیدار می‌کند.
متساوی‌الساقین
نمایشنامه «متساوی‌الساقین» نوشته عمادالدین رجبلو، نویسنده‌ای جوان از گرگان یکی از متن‌های نابی است که ما را متوجه دردمندی‌های ناشی از بیچارگی‌های حاکم بر جامعه خواهد کرد. فقر فرهنگی که کم از فقر اقتصادی ندارد و گاهی نیز دردناک‌تر از آن انسان را ضمن متلاشی‌کردن به بیراهه می‌برد که این کمتر فرصت بازگشت از آن قابل‌تصور باشد.
نمایشنامه «متساوی‌الساقین» درباره تربیت فرزندان است و به همین دلیل خیلی ساده یکی از معضلات اساسی دوره نوجوانی را به چالش می‌کشد. سن دبیرستان و همراه شدن با بلوغ فکری و جنسی دوره بسیار حساس و پرتنشی است، برای اینکه احساسات و عواطف در این دوره با غلیانی غیرقابل‌باور همراه می‌شود و چه بهتر که با شناخت این دوره و پیامدهای حاصل از آن بشود به کسانی که در آن به سر می‌برند کمک کرد که به‌راحتی از آن گذر کنند. خواه‌ناخواه میل به دیگری یکی از این اتفاقات است که با شناخت و سمت‌وسو‌دادن درست قابل‌مهارشدن است و عدم شناخت امکان بروز هر نوع رفتار منحرفانه‌ای را دامن خواهد زد.
در روزهایی که عده‌ای از شاگردان به سفر ‌رفته‌اند، جمعی مانده‌اند که نیازمند کلاس‌های تقویتی‌اند و البته مشکلات خانوادگی و شخصی نیز به این مشکل آموزشی‌شان افزوده شده است. در واقع عمده نقد بر وجوه پرورشی و تربیت نادرست این دانش‌آموزان است که تقریبا از اقشار پایین تا بالا در آن نمونه‌هایی وجود دارد.
ندا، دختر مدیر دبیرستان است و البته یکی از مشکل‌ترین مشکلات را این دختر با خود به مدرسه آورده و این حساسیت موضوع را برای نقد‌شدن بالاتر می‌برد و دقیقا تئاتری که باید کارآمد باشد به‌ دنبال معضلات این‌چنینی است که جامعه را آگاه کند که به ‌دنبال درمان و مهار این نوع اشکالات بارز برآید. به‌هرروی می‌دانیم که اقتضای سن است و کنجکاوی و عواطفی که به نام عشق و هوس همه را می‌تواند دربر گیرد اما آنکه آگاه است از آن راحت‌تر می‌گذرد. نبودن رابطه بین این دختر دانش‌آموز با والدین مقدمه‌ای است برای یک انحراف که نتیجه‌اش می‌شود سقط جنین. همچنین زن خدمتکار به دلیل نداشتن همسر دچار یک رابطه صیغه‌ای شده و او هم در این روزها به دنبال سقط جنین است که در برخورد با ندا و کتک‌کاری بینشان، این زن بیچاره هم دچارش خواهد شد.
پوپک نیز در یک ازدواج ناخواسته باید با جوانی ازدواج کند که در برخورد با وانت پدرش علیل و مجروح شده و این معامله‌ای است که در صورت تحقق آن، خانواده آن پسر دست از شکایت خود برمی‌دارند و... او هم این روزها را با دلتنگی و گریه‌های بی‌گدار دارد سپری می‌کند و تنها همدمش دختری به نام آهواست که او هم باید درباره این راز به مدیر مدرسه بگوید که این جنین‌های افتاده در مدرسه را به او نسبت ندهند.
بقیه دخترها هم مشکلاتی دارند و سوءتفاهماتی به لحاظ ارتباط با والدین و دیگران دارند. یکی با پسری دوست شده و به سینما رفته، یکی فرزند طلاق است و... بنابراین اینها باید با بحران‌های شدیدی که در پیش دارند دست‌وپنجه نرم کنند و به‌گونه‌ای خود را از این بن‌بست عبور دهند که کار بسیار دشواری است اما تکاپوی بچه‌ها و مدیر آنها را به پایان بازی می‌برد که شاید بتوانند از بلایای این روز شوم نجات یابند.
بنابراین این وضعیت که بینابینی از رئالیسم و ناتورالیسم را دربر می‌گیرد برای خود دردناکی‌های ریشه‌داری را به دنبال دارد که ما را به تفکر وامی‌دارد که این نقصان و کتمان انسانی چرا باید چنین باشد؟ درحالی‌که عشق و ازدواج و فرزنددارشدن یک اصل انسانی است و پرهیز از آن اغلب دلالت بر انحراف و ابتذالی می‌کند که انسان را از مدار معمول و راستین زندگی بیرون می‌راند و این همان نکته بایسته‌ای است که بارها باید شنیده شود که همه در آگاهی و نه تاریکی و غفلت به ‌دنبال گریز از آن برآیند.
رجبلو، نگاه دقیقی به انسان دارد، چنانچه هم آگاه بر روابط بیرونی و جامعه‌شناسانه هست و هم از درون و مسائل روان‌شناسانه آگاهی دارد و این‌گونه است که در پرداخت دقیق این آدم‌ها بیان درستی را به کار گرفته است. او می‌داند انسان دارای اشکال است و هرچه دقیق‌تر این اشکالات نمایان شود متنش از پردازش دقیق‌تری برخوردار خواهد شد. برای همین است که مدیر مدرسه و خدمتکار نیز بدون اشکال نیستند و البته آنها نیز مسائلی دارند که آنها را دچار چنین اشکالاتی کرده است.
باق‌وحش
نمایش‌نامه «باق‌وحش» به نویسندگی فراز مهدیان‌دهکردی به زدوخورد و بد‌و‌بیراه پدر و مادرانی می‌پردازد که درواقع فرزند عاصی، خشونت‌گرا و پرخاشگری را راهی دبیرستان می‌کنند. «باق‌وحش» چون فضایی همانند باغ‌وحش را تداعی می‌بخشد و به یک خانه اشاره می‌کند که در آن خانم ناظم دبیرستانی با شوهر خود به تفاهم اخلاقی و رفتاری نمی‌رسند و بارها تهدیدها و بگومگوهای آنها به کتک‌کاری منجر شده است. تنها دختر این خانواده آنچه تجربه کرده را به دبیرستان می‌برد و با کمترین بگومگویی دست بزن پیدا می‌کند و در یکی از این موارد افراط می‌کند و بادمجانی گوشه چشم یکی از دختران هم‌کلاسی‌اش می‌کارد. ناظم‌بودن هم همان تناقض بزرگی است که با هیچ منطقی پذیرفته نمی‌شود و همین خود عاملی است که بشود به این نوع تربیت‌شدن خرده گرفت و این خود منبع برهم‌ریختگی‌های بسیار خواهد بود. چرا یک ناظم از پس نظم‌بخشیدن روابط خانوادگی برنمی‌آید؟ و چرا او نمی‌تواند با دخترش طوری مدارا کند که نسبت به خشونت‌ها و پرخاش‌هایش بخواهد جانب احتیاط را در پیش گیرد؟ آیا این ناظم می‌تواند در مهار خشونت دیگر دبیرستانی‌ها موفق باشد؟ این نمایش‌نامه با طرح چنین پرسش‌هایی به دنبال بیان یک وضع برهم‌ریخته است که در آن هیچ انسانی پذیرای چنین اخلاق تند و زننده‌ای نخواهد بود. به‌ویژه در سنین نوجوانی که بلوغ جنسی با توجه بیش‌ از حد می‌تواند به آرامش دلخواه نزدیک‌تر شود و باید فاصله و گسست احتمالی بین والدین و فرزندان برداشته شده باشد و این هماهنگی بین آدم‌های نمایش‌نامه در دو مکان خانه و دبیرستان دلالت آشکار است بر اینکه باید تربیت و اخلاق‌مداری را در هر دو یکی دانست و در این اجتماع که زنجیروار مکان‌ها در هم‌ تنیده شده‌اند، بار مسئولیت والدین دوچندان می‌شود و این برای کسانی که مسئولیت‌ها و تعهدات اجتماعی دارند صدچندان خواهد بود. پدر می‌گریزد و زیر بار مسئولیت نمی‌رود و حالا دختر در بیست‌سالگی باید مزدوج شود و جوان بازیگری را به خانه دعوت کرده‌اند که نقش پدر را بازی کند و این همان خلأ بزرگی است که هیچ‌گونه پر نخواهد شد.
جمع‌بندی
دبستان و دبیرستان لبریز از اتفاقات و مسائل ناب است که در صحنه می‌تواند بازگوکننده پرسش‌های مهم باشد. نمایش‌نامه‌نویسان کشورمان به‌جای تکرار آنچه بیهوده و غیرکاربردی است در صورت انجام پژوهش و تیزکردن شاخک‌های حسی حتما با ایده‌های نابی روبه‌رو خواهند شد که نوشتنشان برای تئاتر بسیار کارآمد است و درکل وظیفه ادبیات نمایشی پرداختن به دغدغه‌ها و مسائل ریشه‌دار است و آموزش‌وپرورش ما در این صدوچندسال هنوز به بالندگی خود نزدیک نشده و از سوی دیگر گرفتاری‌هایی نیز در آن وجود دارد که با نقدشدن‌های بسیار حتما متوجه یک وضعیت بهتر برای شکوفایی آموزش‌وپرورش خواهیم شد وگرنه تغییر روش‌های مختلف بدون انجام کارهای ریشه‌ای منجر به اتفاق‌های بهتری برای بالندگی در سطوح جهانی نخواهد شد.

از سال 96 با اجرای نمایشنامه «فعل» نوشته محمد رضایی‌راد، اتفاق تازه‌ای به‌منظور توسعه آموزش‌وپرورش در ایران شکل گرفته و سال 97 امیررضا کوهستانی نمایشنامه «بی‌تابستان» را در مورد مقطع دبستان اجرا کرد. نوشتن این نوع متون که به‌منظور نقد آموزش‌وپرورش یکی از مهم‌ترین غفلت‌های تمام این سال‌ها را به ما یادآوری می‌کرد حالا فراتر از تهران دیگر نویسندگان شهرستان‌های ایران را ترغیب کرده که آنها نیز از منظر خود درباره مشکلات این مقاطع آموزشی بنویسند و ازآنجاکه اکثریت جمعیت ایرانی را کودکان و نوجوانان و جوانان شکل می‌دهند، اما در نپرداختن به این نوع مسائل حس می‌شود که کم‌کاری بسیاری بر فضای آموزشی ما تحمیل شده باشد. درحالی‌که نقد یک راه کلان و بسامان برای رشد و توسعه فرهنگی و اجتماعی است و تئاتر نیز یکی از ابزارهای مفید و تأثیرگذار برای انجام چنین وظیفه مهمی است و در این جُستار به‌دنبال تحلیلی از چهار نمونه از متون نمایشی برخواهیم آمد که هر یک به‌نوعی شناسای بازشدن یک راه دراز برای ورود دیگر نویسندگان برای مطرح‌کردن عمده مسائل جامعه ایرانی به همان دلیل برخورداری جمعیت ایران از قشر جوان‌تر خواهد بود. شاید این گام‌های مؤثر باعث شده که در سال 98 شاهد نوشتن نمایشنامه «متساوی‌الساقین» به نویسندگی عمادالدین رجبلو و «باق‌وحش» به نویسندگی فراز مهدیان‌دهکردی از شهرکرد باشیم که همین چهار نمونه به‌درستی ما را چشم‌انتظار متون دقیق‌تری می‌کند، زیرا ادبیات نمایشی ما با چنین متونی به بالندگی خود و همچنین دگرگونی در سیستم آموزش‌وپرورش خواهد رسید.
فعل
«فعل» نمایشنامه‌ای است که در بستر اجتماعی به‌دنبال بیان اتفاقات غیرقابل‌پیش‌بینی در رابطه با درک عشق است که با ورود یک دبیر ادبیات مرد برای آماده‌سازی دختران برای ورود به المپیاد ادبیات به وقوع می‌پیوندد. به‌هرروی «ورود آقایان ممنوع» فیلمی از رامبد جوان نیز چنین موضوعی را در بر می‌گرفت اما در اینجا این حس‌و‌حال به بازاندیشی‌های ژرف‌تر و فراتر از ازدواج به مفهوم مجاز و حقیقت عشق می‌پردازد.
«فعل» متن نسبت‌های برهم‌ریخته است؛ یعنی در آن هیچ‌چیزی از روابط منطقی پیروی نمی‌کند. آدم‌هایی که نمی‌خواهند طبق روال عادی و متعارف زندگی کنند، سعی در هنجارشکنی می‌کنند، از فعل و رفتار شخصی‌شان و در تدارک آشنایی‌زدایی از همه آن چیزهایی هستند که می‌توانند قابل پیش‌بینی باشند، چنانچه روزمرگی و قرارگرفتن در دسته‌بندی‌ها و طبقه‌بندی‌ها می‌تواند روش‌مندی و ویژگی‌هاي متعارف هر آدمی را مشخص کند اما در اینجا هیچ‌چیزی از آن نسبت‌های جامعه و فردیت‌های معلوم و وابسته به آنچه دیکته‌شده یا شخصیتی که بنابر خواست همگانی و بر پایه شست‌وشوی مغزی شخصیتش شکل گرفته و این دقیقا همان سبک و شیوه زندگی است که در هر جامعه‌ای طبق یک الگوی مشخص آدم‌ها را به سرمنزل مقصود می‌رساند که کسی هم که نخواهد تابع جمع باشد و همرنگ جماعت نباشد، حتما رسوا می‌شود و عاقبتش شکست و انزوا و ناکامی است و شاید هم افسردگی و شاید هم خودکشی و شاید هم... .
«فعل» ضمن استوار‌شدن بر چارچوب‌های شناخته‌شده، به‌تدریج به دنبال ازبین‌بردن این موارد و ایجاد کنش‌های متفاوت و درواقع ایجاد یک الگوی نوآورانه و غیرقابل‌پیش‌بینی است. «فعل» هم ساختار تأمل‌برانگیزی دارد و هم ساختاری چندساحتی که راهش را به جست‌وجوگری‌های متمایز می‌کشاند و درواقع مسیر شهودی را طی طریق می‌کند و مبنایش پرداختن به ساحت‌های غیرعینی و رسیدن به آن مرزهای ناشناختگی است که بشر همواره در سیر و سیاحت زندگی به آن نزدیک می‌شود و شاید تا آستانه آن ‌هم پیش می‌رود، اما جسارت ندارد و عدم گستاخی لازم سدی است برای نفوذناپذیری به این قلمرو وسیع و ناشناخته‌تر... .
«فعل» بستر اجتماعی دارد و توسط یک نویسنده امروزی ایرانی نوشته شده است؛ یعنی درک و دریافتی هوشمندانه و فلسفی نسبت به روابط و موقعیت انسان ایرانی است که در این سال‌ها سازوکارش با تمام جهان متفاوت است و البته پیوسته هم به‌دنبال رفرم و اصلاحگری برآمده و گاهی نیز تند و رادیکال و گاهی نیز معتدل بوده است. البته با تمام شوریدگی فرهاد کاتب، انگار خودش دانش نظری فعل و حرکت را می‌داند اما غافل از انجام آن است و این همان تناقضی است که تمام این شوریدگی را در مدار بسته و تکراری ذهن قرار می‌دهد و نوعی انفعال را نمایان می‌کند. در مقابل لیلا آرش، شاگرد دبیرستانی به‌شکل عملی در این نظریه پیش می‌تازد و غرق در انجام فعل راستین می‌شود، او محو تماشای خورشید است و مانند درنایی که در نمایشی که در دبیرستان بازی کرده‌اند و در آسمان آبی محو خورشید می‌شود و به‌ناچار می‌سوزد و فنا می‌شود؛ لیلا هم دچار خورشید می‌شود، یک آن چشمش را می‌زند و در این محو و فنا شدن، پایش می‌سُرد و از هره پشت‌بام پایش می‌لغزد و بر زمین مدرسه می‌افتد و درجا می‌میرد! پس این خودکشی نیست، دست‌کم به‌تعبیر فرهاد کاتب معلم ادبیات و ترانه علایی، معلم تئاتر... .
روایت غیرخطی در این متن متکی بر فضای سیال ذهن، جنس مواجهه و حتی مکاشفه را متفاوت و حتی دگرگون می‌کند؛ بنابراین نمی‌توان روابط عاشقانه معمولی و دبیرستانی را از حضور یک آقای آموزگار در یک دبیرستان دخترانه ‌ انتظار کشید؛ سوژه‌ای که بارها در تئاتر، سینما و تلویزیون مورد استفاده واقع شده، اما در «فعل» سازوکار متفاوت است. همان بستر اجتماعی است اما هنجارشکنی‌ها رضایی‌راد ما را دچار واژگونگی‌های غریب خواهد کرد.
بی‌تابستان
«بی‌تابستان» در میان نمایش‌نامه‌های امیررضا کوهستانی از رئالیسم مشددی برخوردار است و شاید این به‌دلیل ارجاعات واقعی‌تری است که در نمایش به مسئله آموزش‌وپرورش و در واقع با نقدی که بر تربیت کودکان در مدارس می‌شود، چنین می‌نماید و البته هدف این است که از منظر تازه‌ای ما را متوجه قوانین حاکم کند که یا کهنه یا غیرکارآمد و دست‌و‌پاگیر است و این خود دلیلی است برای اینکه واقعیت‌های اجتماعی یا انتقاد اجتماعی در «بی‌تابستان» بارزتر و برجسته‌تر از دیگر آثارش شود.
«بی‌تابستان»، نمایشی درباره بی‌اعتمادی و بدگمانی‌های روزگار ماست که آدم‌ها را مقابل هم قرار می‌دهد، بی‌آنکه دلیل موجهی برای چنین گسست همگانی‌ای باشد. «بی‌تابستان» در ساختاری درونی مواجهه‌ای شهودی را برای القاگری‌های لازم ایجاد می‌کند. قرار است در ابتدا سلب اعتماد شود و بین آدم‌ها گسستی اتفاق بیفتد و بعد همه به صرافت جلب اعتماد بیفتند و این دوری را به نزدیکی‌های لبریز از مهر و عشق انسانی تبدیل کنند. خانم ناظمی، شوهرش را معلم نقاشی دبستان غیرانتفاعی کرده و برای اضافه‌کاری‌اش رنگ دستش داده که دیوارنبشته‌های کهنه را پاک کند و از اول روی آن نقاشی بکشد... دختری به این معلم نقاشی دلبستگی نشان می‌دهد. معلم نقاشی و ناظم بر سر بچه‌دار‌شدن بگومگو دارند. مادر آن دختر به دبستان می‌آید و سر این پول‌های هرازگاهی بحثش شده که خلاف قانون اساسی است این پول‌گرفتن‌ها، بعدها متوجه این علاقه‌مندی شده و شکایت به دبستان می‌آورد و ناظم به‌ناچار شوهر را بی‌کار می‌کند و او هم از تهران به سمنان می‌رود. دختربچه سر از ترمینال جنوب درآورده که برود به سمنان و معلم نقاشی‌اش... حالا مادر بچه به عجز و لابه افتاده که معلم برگردد و با این بچه سر حرف را باز کند، بلکه دست از این دلبستگی بی‌مورد بردارد... ناظم هم به‌ناچار معلم را دعوت به بازگشت می‌کند... حالا خرداد است و ماه آخر سال تحصیلی، باید معلم دختر را قانع کند که در کنار پدر و مادرش تابستان را به خوشی بگذراند و او هم در کنار خانم ناظم می‌روند که بعدش بچه‌دار شوند. این فرایند ایجاد مسئله و گره‌افکنی تا بازشدن و گشایش همه‌چیز با القاگری یک فضای باز در نُه ماه سال تحصیلی از مهر تا خرداد شکل می‌گیرد؛ یعنی در پایان همه‌چیز به مخاطب واگذار می‌شود که مشارکتی داشته باشد و خودش به یک جمع‌بندی از شرایط برسد.
امیررضا کوهستانی با نگاه تلویحی گوشه‌و‌کنایه‌هایش را به ‌ملایمت تمام می‌زند تا نقد‌ و نقبی بر آموزش‌وپرورشی داشته باشد که هنوز هم قانون‌مند نیست و در قانون‌گریزی دارد کار خودش را می‌کند و هنوز بر حافظه کودکان و از برکردن‌های بی‌مصرف تأکید می‌کند، بی‌آنکه پرورش را امر حیاتی تلقی کرده باشد. درحالی‌که معلم نقاشی مهرورزی‌اش و نحوه نقاشی‌کردن و مواجهه‌اش با بچه‌ها با اصول پرورشی و درک درست از روابط انسانی حاکم است و اوست که یک‌تنه دارد سوءتفاهم‌ها را از پیش پا برمی‌دارد و می‌خواهد یک راه بلند و سرافرازانه پیش پای بقیه قرار دهد که کلاس نقاشی فقط نقاشی‌کردن بر کاغذ سفید نیست، بلکه باید بر این دفترها هنر انسانی منعکس شود و ما شاهد پژواک یک حضور بنیادین و یک شهود متعالی در روابط انسانی برای کشف خویشتن باشیم. روابط پدرانه‌ای که انگار پدر دختر از فرزندش دریغ کرده و حالا معلم هم بر پایه نداشته‌های مادی این حظ معنوی را از خود می‌خواهد دریغ کند اما آمدن به میان بچه‌هاست که حس پدرانگی‌اش را بیدار می‌کند.
متساوی‌الساقین
نمایشنامه «متساوی‌الساقین» نوشته عمادالدین رجبلو، نویسنده‌ای جوان از گرگان یکی از متن‌های نابی است که ما را متوجه دردمندی‌های ناشی از بیچارگی‌های حاکم بر جامعه خواهد کرد. فقر فرهنگی که کم از فقر اقتصادی ندارد و گاهی نیز دردناک‌تر از آن انسان را ضمن متلاشی‌کردن به بیراهه می‌برد که این کمتر فرصت بازگشت از آن قابل‌تصور باشد.
نمایشنامه «متساوی‌الساقین» درباره تربیت فرزندان است و به همین دلیل خیلی ساده یکی از معضلات اساسی دوره نوجوانی را به چالش می‌کشد. سن دبیرستان و همراه شدن با بلوغ فکری و جنسی دوره بسیار حساس و پرتنشی است، برای اینکه احساسات و عواطف در این دوره با غلیانی غیرقابل‌باور همراه می‌شود و چه بهتر که با شناخت این دوره و پیامدهای حاصل از آن بشود به کسانی که در آن به سر می‌برند کمک کرد که به‌راحتی از آن گذر کنند. خواه‌ناخواه میل به دیگری یکی از این اتفاقات است که با شناخت و سمت‌وسو‌دادن درست قابل‌مهارشدن است و عدم شناخت امکان بروز هر نوع رفتار منحرفانه‌ای را دامن خواهد زد.
در روزهایی که عده‌ای از شاگردان به سفر ‌رفته‌اند، جمعی مانده‌اند که نیازمند کلاس‌های تقویتی‌اند و البته مشکلات خانوادگی و شخصی نیز به این مشکل آموزشی‌شان افزوده شده است. در واقع عمده نقد بر وجوه پرورشی و تربیت نادرست این دانش‌آموزان است که تقریبا از اقشار پایین تا بالا در آن نمونه‌هایی وجود دارد.
ندا، دختر مدیر دبیرستان است و البته یکی از مشکل‌ترین مشکلات را این دختر با خود به مدرسه آورده و این حساسیت موضوع را برای نقد‌شدن بالاتر می‌برد و دقیقا تئاتری که باید کارآمد باشد به‌ دنبال معضلات این‌چنینی است که جامعه را آگاه کند که به ‌دنبال درمان و مهار این نوع اشکالات بارز برآید. به‌هرروی می‌دانیم که اقتضای سن است و کنجکاوی و عواطفی که به نام عشق و هوس همه را می‌تواند دربر گیرد اما آنکه آگاه است از آن راحت‌تر می‌گذرد. نبودن رابطه بین این دختر دانش‌آموز با والدین مقدمه‌ای است برای یک انحراف که نتیجه‌اش می‌شود سقط جنین. همچنین زن خدمتکار به دلیل نداشتن همسر دچار یک رابطه صیغه‌ای شده و او هم در این روزها به دنبال سقط جنین است که در برخورد با ندا و کتک‌کاری بینشان، این زن بیچاره هم دچارش خواهد شد.
پوپک نیز در یک ازدواج ناخواسته باید با جوانی ازدواج کند که در برخورد با وانت پدرش علیل و مجروح شده و این معامله‌ای است که در صورت تحقق آن، خانواده آن پسر دست از شکایت خود برمی‌دارند و... او هم این روزها را با دلتنگی و گریه‌های بی‌گدار دارد سپری می‌کند و تنها همدمش دختری به نام آهواست که او هم باید درباره این راز به مدیر مدرسه بگوید که این جنین‌های افتاده در مدرسه را به او نسبت ندهند.
بقیه دخترها هم مشکلاتی دارند و سوءتفاهماتی به لحاظ ارتباط با والدین و دیگران دارند. یکی با پسری دوست شده و به سینما رفته، یکی فرزند طلاق است و... بنابراین اینها باید با بحران‌های شدیدی که در پیش دارند دست‌وپنجه نرم کنند و به‌گونه‌ای خود را از این بن‌بست عبور دهند که کار بسیار دشواری است اما تکاپوی بچه‌ها و مدیر آنها را به پایان بازی می‌برد که شاید بتوانند از بلایای این روز شوم نجات یابند.
بنابراین این وضعیت که بینابینی از رئالیسم و ناتورالیسم را دربر می‌گیرد برای خود دردناکی‌های ریشه‌داری را به دنبال دارد که ما را به تفکر وامی‌دارد که این نقصان و کتمان انسانی چرا باید چنین باشد؟ درحالی‌که عشق و ازدواج و فرزنددارشدن یک اصل انسانی است و پرهیز از آن اغلب دلالت بر انحراف و ابتذالی می‌کند که انسان را از مدار معمول و راستین زندگی بیرون می‌راند و این همان نکته بایسته‌ای است که بارها باید شنیده شود که همه در آگاهی و نه تاریکی و غفلت به ‌دنبال گریز از آن برآیند.
رجبلو، نگاه دقیقی به انسان دارد، چنانچه هم آگاه بر روابط بیرونی و جامعه‌شناسانه هست و هم از درون و مسائل روان‌شناسانه آگاهی دارد و این‌گونه است که در پرداخت دقیق این آدم‌ها بیان درستی را به کار گرفته است. او می‌داند انسان دارای اشکال است و هرچه دقیق‌تر این اشکالات نمایان شود متنش از پردازش دقیق‌تری برخوردار خواهد شد. برای همین است که مدیر مدرسه و خدمتکار نیز بدون اشکال نیستند و البته آنها نیز مسائلی دارند که آنها را دچار چنین اشکالاتی کرده است.
باق‌وحش
نمایش‌نامه «باق‌وحش» به نویسندگی فراز مهدیان‌دهکردی به زدوخورد و بد‌و‌بیراه پدر و مادرانی می‌پردازد که درواقع فرزند عاصی، خشونت‌گرا و پرخاشگری را راهی دبیرستان می‌کنند. «باق‌وحش» چون فضایی همانند باغ‌وحش را تداعی می‌بخشد و به یک خانه اشاره می‌کند که در آن خانم ناظم دبیرستانی با شوهر خود به تفاهم اخلاقی و رفتاری نمی‌رسند و بارها تهدیدها و بگومگوهای آنها به کتک‌کاری منجر شده است. تنها دختر این خانواده آنچه تجربه کرده را به دبیرستان می‌برد و با کمترین بگومگویی دست بزن پیدا می‌کند و در یکی از این موارد افراط می‌کند و بادمجانی گوشه چشم یکی از دختران هم‌کلاسی‌اش می‌کارد. ناظم‌بودن هم همان تناقض بزرگی است که با هیچ منطقی پذیرفته نمی‌شود و همین خود عاملی است که بشود به این نوع تربیت‌شدن خرده گرفت و این خود منبع برهم‌ریختگی‌های بسیار خواهد بود. چرا یک ناظم از پس نظم‌بخشیدن روابط خانوادگی برنمی‌آید؟ و چرا او نمی‌تواند با دخترش طوری مدارا کند که نسبت به خشونت‌ها و پرخاش‌هایش بخواهد جانب احتیاط را در پیش گیرد؟ آیا این ناظم می‌تواند در مهار خشونت دیگر دبیرستانی‌ها موفق باشد؟ این نمایش‌نامه با طرح چنین پرسش‌هایی به دنبال بیان یک وضع برهم‌ریخته است که در آن هیچ انسانی پذیرای چنین اخلاق تند و زننده‌ای نخواهد بود. به‌ویژه در سنین نوجوانی که بلوغ جنسی با توجه بیش‌ از حد می‌تواند به آرامش دلخواه نزدیک‌تر شود و باید فاصله و گسست احتمالی بین والدین و فرزندان برداشته شده باشد و این هماهنگی بین آدم‌های نمایش‌نامه در دو مکان خانه و دبیرستان دلالت آشکار است بر اینکه باید تربیت و اخلاق‌مداری را در هر دو یکی دانست و در این اجتماع که زنجیروار مکان‌ها در هم‌ تنیده شده‌اند، بار مسئولیت والدین دوچندان می‌شود و این برای کسانی که مسئولیت‌ها و تعهدات اجتماعی دارند صدچندان خواهد بود. پدر می‌گریزد و زیر بار مسئولیت نمی‌رود و حالا دختر در بیست‌سالگی باید مزدوج شود و جوان بازیگری را به خانه دعوت کرده‌اند که نقش پدر را بازی کند و این همان خلأ بزرگی است که هیچ‌گونه پر نخواهد شد.
جمع‌بندی
دبستان و دبیرستان لبریز از اتفاقات و مسائل ناب است که در صحنه می‌تواند بازگوکننده پرسش‌های مهم باشد. نمایش‌نامه‌نویسان کشورمان به‌جای تکرار آنچه بیهوده و غیرکاربردی است در صورت انجام پژوهش و تیزکردن شاخک‌های حسی حتما با ایده‌های نابی روبه‌رو خواهند شد که نوشتنشان برای تئاتر بسیار کارآمد است و درکل وظیفه ادبیات نمایشی پرداختن به دغدغه‌ها و مسائل ریشه‌دار است و آموزش‌وپرورش ما در این صدوچندسال هنوز به بالندگی خود نزدیک نشده و از سوی دیگر گرفتاری‌هایی نیز در آن وجود دارد که با نقدشدن‌های بسیار حتما متوجه یک وضعیت بهتر برای شکوفایی آموزش‌وپرورش خواهیم شد وگرنه تغییر روش‌های مختلف بدون انجام کارهای ریشه‌ای منجر به اتفاق‌های بهتری برای بالندگی در سطوح جهانی نخواهد شد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها