انفال، آخرین مرحله نابودی کردها
عارف قربانی . ترجمه: سلیمانی

انفال وحشیانهترین عملیات نظامی سه دهه پایانی قرن بیستم بود. رژیم حاکم بر عراق با فرمان مستقیم صدام حسین و با سرپرستی علی حسن مجید، از فوریه تا سپتامبر ١٩٨٨ این عملیات را علیه مردم کُرد اجرا کرد که در آن بیش از چهارهزارو 500 روستا و چندین شهر و شهرک کردستان ویران و حدود ٢٠٠ هزار کُرد از کودک و جوان و سالمند، قربانی شدند.
انفال و تلاش برای نابودی کردها، تاریخی طولانی دارد و نمیتوانيم این عملیات نظامی را به این شکل بررسی کنیم که فقط سیاست رژیمی شوونیستی بوده که در مدتی مشخص و زمانی کوتاه و با تعجیل، علیه شهروندان و جنبش آزادیخواهانه ملی کردهای مظلوم اتفاق افتاده است. چون انفال قله و اوج جنایتی است که بر مجموعهای از مبانی استوار است که از دیرباز به شکلی استراتژیک روی آن کار شده است.
اگر تاریخ شکلگیری سیستم سیاسی را در عراق ریشهیابی کنیم، خواهیم دید در عصر تمام قدرتها و فرمانروایان عراق، در هر مقطعی به شکلی سیاست امحای نژادی کردها پیاده شده است. تا سرانجام حزب بعث درندهخوتر از همگان و به شکلی وحشیانهتر، با اختصاص تمام توان خود و با استفاده از انواع سلاح و مهمات و حتی سلاحهای ممنوعه، به حدی این سیاست خود را گسترش داد که به پروسه امحای نژادی کردها رسید.
در دو دهه اول قدرتگیری حکومت عراق، تعداد شایان توجهی از عشایر عرب مناطق مرکزی و جنوب عراق به سمت دیگر رشتهکوههای حمرین تا نزدیکی موصل، کرکوک و خانقین به درازای مرز میان ایران تا سوریه به داخل محدوده کردنشینی انتقال یافتند. در مقطع بعدی، به اخراج کردها از روستاهایشان و تصرف اراضی آنها اقدام کردند و اعراب را به جای آنها اسکان دادند.
حزب بعث در مرحله اول قدرتگیری خود که حاکمیت را در عراق به دست گرفت، در مدت کمتر از شش ماه، در منطقه دوبز ٢٢ روستا، در منطقه مخمور شش روستا و در بخش سرگران ١٤ روستا و مجموعا ٤٢ روستا را آواره کرد و عشایر عرب مناطق جنوبی عراق را در آنها اسکان داد و همه اراضی آنها را به اعراب واگذار کرد. از اینجا به بعد، تهدیدات و مخاطرات این سیاست روشن میشود که از قبل برای آن برنامهریزی شده و به مرحله خطرناکی رسیده بود. کار به جایی رسید که به بهانه حفظ مرزها، ضرورت ایجاد کمربند امنیتی به عمق ١٠ تا ٢٠ کیلومتر در تمام منطقه کردستان مطرح و اطراف کردستان تنیده شد و در همه روستاها و شهرهای قرارگرفته در این کمربند امنیتی در مرز میان عراق - سوریه، عراق- ترکیه و عراق- ایران، به بهانه امنیت مرزی، موج عظیم انتقال شروع شد که در استان سلیمانیه ٥٧١ روستا با 18هزارو 599 خانوار منتقل شدند. در استان اربیل نیز تعداد روستاهای منتقلشده به ١٤٨ روستا با چهارهزارو 387 خانوار رسید. در استان دهوک نیز ٢٠٧ روستا به بهانه امنیت مرزها منتقل شدند که هفتهزارو 828 خانوار را دربر میگرفت.
برایناساس، در پروسهای با عنوان حفظ مرزها، منطقهای گسترده از کردها خالی شد و کمربندی نظامی اطراف کردستان ایجاد شد. به مرور زمان نیز این محدوده تنگتر میشد؛ در مرز میان کردها و عربها نیز با عشایر عرب کمربندی محکم ایجاد کرد که با گذشت زمان آن را به درون منطقه کردستان و با هدف پاکسازی ملی کردها و تعریب خاک کردستان، تعمیق میداد.
چه به بهانه جنگ با ایران و خالیکردن مناطق مرزی و چه به بهانه فعالیت پیشمرگهها، نابودی و ویرانی روستاها تبدیل به امر واقع شده بود و در هر منطقهای که پیشمرگه فعالیتی انجام میداد، روستا را نابود میکردند. به واحدهای نظامی این اختیار داده شده بود که در هر روستایی که صدای تفنگی شنیده میشود یا متوجه شوند مکان اقامت پیشمرگه است، بدون پرسش از مقامات بالاتر، اقدام به ویرانی آن کنند.
همزمان با تداوم این سیاست، برای کاهش تعداد کردها و بر اساس تصمیم ویژه رژیم و با این توجیه که این افراد از ایران آمدهاند، در مناطق مرکزی و جنوبی عراق یورشی گسترده را علیه کردهای فیلی (کردهای اهل تشیع) آغاز کردند و بیش از 300 هزار نفر را دستگیر و بعد از تصرف اموالشان، از مرز ایران اخراج کردند. تمام جوانانی را نیز که ١٥ تا ٢٠ساله بودند و تعدادشان به 10 هزار نفر میرسید، به زندانهای جنوب فرستادند که دو هزار نفر از اینان به بهانه پاکسازی زندانها، در سال ١٩٨٧ کشته شدند و هشت هزار نفر دیگر نیز قبل از عملیات انفال با هدف تخلیه زندان «نوگره سلمان»، زنده بهگور شدند.
در چارچوب همان سیاست، در صبح ٣١ جولای ١٩٨٣ نیروهای گارد ریاستجمهوری، اردوگاه قوشتپه را که بارزانیها در آن ساکن بودند، محاصره کردند و در مدت کوتاهی تمام مردان ١٤ تا ٧٠ساله را دستگیر و در یک پروسه مشخص سربهنیست کردند.
بعد از آن نیز در اردوگاه بحرکه، حریر و دیانه همان برنامه را اجرا کردند که بر اساس برآوردها، هشت هزار مرد بارزانی که اهل روستاهای بارزان و منطقه بادینان بودند، به همین سرنوشت دچار شدند.
رژیم بعث حس میکرد به علت جنگ با ایران و حمایت گستردهای که غرب از او انجام میداد، فرصتی در اختیار دارد تا اهدافش را در کردستان به نتیجه برساند و از این چشمپوشی غرب استفاده کرد و به شکلی گسترده و بر اساس نقشهای دقیق و کامل، اقدام به نابودی کردها و پیادهسازی پروژه ژینوساید خود کرد.
چنین بود که علی حسن مجید در جلسهای با اعضای دفتر شمال حزب بعث، آشکارا این واقعیت را بیان میکند و میگوید: «انتقال کردها را متوقف نخواهم کرد. هر زمان نیز این پروسه تمام شد، در تمام نقاط اقدام به نابودی آنها خواهیم کرد».
تفکر شوونیستی سران رژیم بعث به جایی رسید که برای تعجیل در اجرای این سیاست با سلاح شیمیایی به روستاهای کردستان حمله کنند. علی حسن مجید در همان جلسه میگوید: «به مستشارها اعلام کردهام ممکن است بگویند ما روستاهای خود را دوست داریم و نمیخواهیم آنجا را ترک کنیم. نمیتوانم اجازه دهم روستای شما در جای خود باقی بماند. چون با سلاح شیمیایی نابودش خواهم کرد. همه آنها را با سلاح شیمیایی خالی از سکنه خواهم کرد. ببینم چه کسی اعتراض خواهد کرد؟ جامعه بینالملل؟ لعنت به جامعه بینالملل و تمام کسانی که به آنها گوش خواهند داد».
این سند بیتوجهی رژیم عراق به جامعه بینالملل و پایمالی هرگونه قانون بینالمللی است که نشان از منافع ابرقدرتها در عراق داشت. از طرفی دیگر نیز جنگ علیه ایران بود که خواست و رضایت و حمایت غرب را برای عراق تأمین میکرد. برای همین موازی با این جنگ و به درازای آن هشت سال، رژیم به اندازه تمام تاریخ حکومت عراق سیاست تعریب خاک کردستان را به پیش برد و نهایتا به اوج آن رسیدند و جنایت وحشیانه انفال را انجام دادند. بهویژه که تعجیلی در کار بود تا قبل از جنگ ایران و عراق قتلعام کردها پایان یابد، مبادا بعد از پایان جنگ علیه ایران، تاریخ مصرفش برای غرب پایان یابد و حاضر به پذیرش جنایتهایش نباشند که ملتی را با سلاح شیمیایی نابود کند و زن و کودک را زندهبهگور کند.
برای همین در آستانه پایان جنگ با ایران در اواسط فوریه ١٩٨٨ در چند مرحله عملیات انفال را آغاز کرد. ابتدا با حمله گسترده نظامی در صبحگاه ٢٣ فوریه به مناطق رهبری اتحادیه میهنی کردستان و روستاهای اطرافش شروع کرد که بعد از مقاومت نیروهای پیشمرگه و بعد از استفاده از سلاح شیمیایی در حلبچه و مناطق سرگلو و برگلو و چند روستای دیگر در ١٩ مارس پایان مرحله اول انفال را اعلام کرد. در تاریخ بيستودوم همان ماه، مرحله دوم انفال شروع شد که در مناطق قرهداغ با مشارکت نیروی فراوان ارتش و هوایی و توپخانهای و با استفاده از سلاح شیمیایی در سیوسینان و جافران و کوههای زرده در نخستين روز ماه آوريل، پایان مرحله دوم را اعلام كرد.
چند روز بعد به مناطق گرمیان حملهور شدند و در این مرحله بیشترین تعداد هموطنان از زن و کودک دستگیر شدند که هیچ مکانی برای مخفیشدن نداشتند و تعداد زیادی را حین فرار در منطقه گرمیان دستگیر کردند. این مرحله انفال بیشترین مناطق را شامل میشد و مناطق کرکوک، لیلان، قرهانجیر، قرهحسن، چمچمال، سنگاو، کوه قرهداغ، دربدیخان، کلار، کفری، دوزخورماتو، نوجول و قادرکرم با تمام روستاهایشان آماج این مرحله قرار گرفتند. گرچه در چند منطقه گرمیان و در چند روستا مقاومت جانانهای صورت گرفت. اما شدت عمل رژیم و توانایی نظامی و استفاده از سلاح شیمیایی در منطقه قادرکرم مردم را به تسلیمشدن واداشت و در روز بيستم ماه آوريل همان سال از طرف فرماندهی کل نیروهای نظامی عراق پایان این مرحله نیز اعلام شد.
در روز سوم ماه مي سال ١٩٨٨ مرحله چهارم انفال از دره زاب کوچک که مناطق قلعهسیوکه، شیخ بزینی، مناطق شوان و دشت کویسنجق را شامل میشد، شروع شد. از همان آغاز این مرحله با هشت هواپیما حمله شیمیایی به روستای گوپتپه و عسکر شروع شد که بیش از ٣٠٠ نفر شهید شدند و بعد از مقاومت اندک چندروزه، در روز هشتم همين ماه پایان این مرحله نیز اعلام شد.
هر سه مرحله پنجم، ششم و هفتم در تاریخ پانزدهم ماه مي اعلام شد و به شیوهای کاملا گسترده به مناطق تحت نفوذ اتحادیه میهنی کردستان از مناطق دوکان گرفته تا مرز رواندوز و مناطق مرزی ایران یورش بردند. این سه مرحله بیشترین زمان را به خود اختصاص داد و بیش از سه ماه با تمام قوای خود به این مناطق یورش بردند و چندین بار با سلاح شیمیایی مناطق بالیسان، هیران، سماقولی، وره، آکویان، فقیان و درههای ملکان و کوههای مناطق مرزی را بمباران کردند و بعد از مقاومت مثالزدنی و قهرمانانه نیروهای پیشمرگه و بعد از بیش از سه ماه، در تاریخ بيستوششم ماه آگوست پایان این مراحل نیز اعلام شد.
هنوز مرحله پنجم، ششم و هفتم پایان نیافته بود که جنگ میان ایران و عراق متوقف شد. علی حسن مجید شخصا در تاریخ هفتم ماه آگوست سال 1988 اصرار میورزد که بايد ارتش عراق در پایاندادن به عملیات انفال تعجیل کند که آن زمان مقاومت در کوهستانهای مرز میان ایران و عراق در مناطق تحت نفوذ اتحادیه میهنی کردستان ادامه داشت. به همین دلیل بعد از پایان جنگ علاوه بر لشکر یکم در کرکوک و لشکر پنجم در اربیل که برای عملیات انفال اختصاص یافته بودند بخشی از تشکیلات لشکرهای سه، شش و هفت در جبهههای فاو و بصره به کردستان منتقل شدند و وظایف جدیدی به آنها سپرده شد تا در کوتاهترین زمان ممکن عملیات انفال را به پایان برسانند. هنوز مراحل پنج، شش و هفت اعلام نشده بود که در بيستوپنجم همين ماه با یورش فراوان سلاح شیمیایی حمله انفال به منطقه بادینان آغاز شد که برآورد میشود در این مرحله بیش از 200 هزار نظامی عراقی و ١٤ تا ١٦ گردان ارتش که هرکدام 12 هزار نفر را شامل میشد مشارکت کرده باشند. از واحدهای نیروی هوایی و هواپیماهای حامل سلاح شیمیایی و نیروهای دفاع ملی استفاده شد تا در زمان کوتاهی پایان انفال (خاتم الانفال) را اعلام کنند و در روز
ششم سپتامبر ١٩٨٨ هشتمین مرحله نیز پایان یافت که بیشترین بمباران شیمیایی را شامل مي شد.
میتوان میان این مراحل که رژیم برای انفال مردم کردستان تعیین کرده بود، چند مرحله یا چند روش برخورد را مشخص كرد، همزمان با شروع هر مرحله نظامی در هر منطقه، اعلام عفو صادر شده و کسانی كه به استقبال آن رفتهاند دستگیر شدهاند، همچنان که در سخنان شاهد ماجراي رابعه حسن سالم که شخصا با او گفتوگو کردهام، شوهرش و بستگانش به استقبال این عفو رفته و در همان منطقه خود دستگیر شدهاند.
گروه دیگر کسانی بودهاند که در حملات نظامی به هر منطقه، مورد یورش نیروهای عراقی قرار گرفته و از مکان خود به جایی دیگر و نهایتا به زندانهای ویژه انتقال یافتهاند. اکثریت روستاییان کردستان شامل این روش برخورد شدهاند. علاوه بر این تعدادی سرباز فراری که نخواستهاند عامل جنگ ایران و عراق شوند از ارتش فرار کرده و در روستاها پناه گرفته بودند، همچنین تعدادی پیشمرگه که بعد از مقاومت در مناطق مورد یورش هیچ راهی جز تسلیم نداشتهاند. تمام اینها با زنان و کودکان روستاها در مناطق مورد یورش یکی شده و به زندانها منتقل شدهاند.
مرحله یا شیوهای دیگر از دستگیری هموطنان کُرد کسانی بودند که از ترس ارتش و واحدهای نظامی عراق فوری روستاهای خود را ترک کرده و به سمت شهرها میرفتند که سر راه دستگیر شدهاند. رژیم میخواست از زنان و کودکان و همه شهروندان مناطق مشخص شده یا مناطقی که خط مرگ اطرافشان کشیده شده بود، کسی نجات نیابد و به این مسئله اهمیت ویژهای داده بود.
همچنین در مرحله بعد کسانی را که به هر شیوهاي از یورش انفال نجات یافته و به سمت شهرها و شهرکها و اردوگاهها فرار کرده بودند، مدتی بعد از انجام عملیات در هر منطقه و پایان هر مرحله از انفال، فراخوانی صادر میکرد برای کسانی که سرشماری نشدهاند و هیئتی را تعیین میکرد تا این افراد براي سرشماری خود را به این هيئت معرفی کنند؛ با این اهرم فشار که اگر کسی ثبتنام نکند و بعدا دستگیر شود ایرانی به حساب خواهد آمد، بعد از سرشماری نیز حملهای دیگر را آغاز میکرد و بهاينترتیب تعداد دیگری را دستگیر میکرد و به سمت زندانهای توپزاوا و دوبز میفرستاد. همچنان که شاهد ماجرا، سامان عثمان فرج، متولد ١٩٧٧ در روستای سرقلعه منطقه سنگاو زیسته که در زمان عملیات انفال ١١ سال داشته، تعریف میکند از طریق یکی از فامیلهای صاحبنفوذشان در حکومت عراق، از روستایشان نجات مییابند و در چمچمال پنهان میشوند. بعد از اعلان فراخوان سرشماری اعلام میشود اگر خانوادهای ثبتنام نکند، منزل آنها بر سرشان خراب خواهد شد، آنها نیز که خانوادهای 10 نفره بودهاند به استقبال این اعلان میروند و زمانی که برای ثبتنام میروند متوجه میشوند ٢٥ خانواده
دیگر نیز حضور دارند، همه را دستگیر و در چند ماشین نظامی آنها را به توپزاوا منتقل میکنند. همانجا پدر را از خانواده جدا میکنند که تاکنون نیز کسی از سرنوشتش خبری ندارد.
شیوه دیگر انفال که میتوان آن را «برداشت انفال» نامید، شیوهای است که رژیم عراق برای دستگیری جوانانی به کار برد که از روستاهای خود نجات یافته و به شهرها آمده بودند که این را نیز از طریق مستشاران و نیروهای کُرد خود انجام داد. اعلام کرده بود کسانی که سرباز فراری هستند یا هر جوان دیگری که از روستاهای انفالشده به شهرها آمدهاند میتوانند در گروههای «خفیفه» ثبتنام کنند تا برگهای مبنیبر عدم دستگیری آنها صادر شود.
آنچه از گفتههای شاهدان برداشت میشود این است که پروسه انتقال آنها بسیار فوری اتفاق افتاده و کسانی هستند که در مدت سه روز از روستای خود به نوگره سلمان رسیدهاند. همچنین علاوه بر مکانهای یادشده در رمادی و تکریت و سماوه و موصل و عرعر نیز زندانهایی وجود داشته است.
مسئله دستگیری و نابودی و سربهنیستکردن آن تعداد فراوان زن و کودک و سالمند کُرد در عملیات انفال، فاجعهای نیست که بتوان فراموش یا پنهان کرد. هرچند در زمان انفال تعداد زیادی کرد که تعدادشان از ٦٥ تا ٨٠ هزار نفر میرسد، از مناطق بادینان خود را به مرزهای ترکیه رساندند و برایشان کمپ آوارگان بنیاد نهاده شد. گرچه دولت ترکیه موانع زیادی بر سر راه رسانهها ایجاد کرد و اجازه نداد روزنامهنگاران آنها را ببینند، اما از طریق چند روزنامهنگار خارجی این واقعیت آشکار شد و همان زمان در بخشی از رسانههای جهانی انعکاس یافت. در بمباران شیمیایی حلبچه نیز بخشی از زخمیها و شاهدان ماجرا به ایران برده شدند و از آنجا نیز به بیمارستانهای اروپا رفتند و این فاجعه تبدیل به تیتر رسانهها شد، اما در مقایسه با ابعاد فاجعه و تعداد قربانیهای آن، میتوان گفت انفال در یک پروسه صامت و بیصدا اتفاق افتاد. هرچند رژیم در رسانههای خود آشکارا از موفقیت مراحل آن دم میزد و در مطبوعاتش از پیروزیها و موفقیتهایش داد سخن میداد، اما اصل ماجرا را تحریف و اعلام میکرد که پایگاه و مراکز یاغیها و مخالفان را نابود کرده و از میان خیل عظیم کسانی که
دستگیر میکرد بلافاصله جوانان را جدا و در رسانههایش اعلام میکرد که اینها نیروهای یاغی و مخالف هستند و خود را تسلیم کردهاند.
شاهد ماجرا «عزیر وهاب محمد سلیمان» که اهل روستای ترجیل، واقع بر راه اصلی میان کرکوک و لیلان است در انفال در منطقه قادرکرم خود را تسلیم کرده و در دهم ماه آوريل سال 1988 در مرکز قادرکرم از آنان تصویربرداری شده و بعدا به چمچمال منتقل شدهاند و بعد از پروسه جداسازی جوانان به محل تیرباران در نزدیک رمادی برده میشوند که موفق میشود از گور دستهجمعی فرار کند. بعد از رهایی، همان شب به کرکوک میرسد و در منزل یکی از اقوام تصویر خود را در تلویزیون میبیند و بیشتر کسانی را نیز بازمیشناسد که اهل روستاهای اطراف بودهاند، اما در تلویزیون چنین ادعا میشود که اینان اجیر ایران بودهاند و خود را تسلیم کردهاند. هدف رژیم این بود تا پروسه ژینوساید کردها را تحتتأثیر اتفاقات دیگر پنهان کند، اما همچنان که مجازات هر جنایتی به روز قیامت موکول میشود، ظالم در این دنیا نیز مجازات میشود. صدام و اطرافیانش نیز به سزای اعمال خود رسیدند.
انفال وحشیانهترین عملیات نظامی سه دهه پایانی قرن بیستم بود. رژیم حاکم بر عراق با فرمان مستقیم صدام حسین و با سرپرستی علی حسن مجید، از فوریه تا سپتامبر ١٩٨٨ این عملیات را علیه مردم کُرد اجرا کرد که در آن بیش از چهارهزارو 500 روستا و چندین شهر و شهرک کردستان ویران و حدود ٢٠٠ هزار کُرد از کودک و جوان و سالمند، قربانی شدند.
انفال و تلاش برای نابودی کردها، تاریخی طولانی دارد و نمیتوانيم این عملیات نظامی را به این شکل بررسی کنیم که فقط سیاست رژیمی شوونیستی بوده که در مدتی مشخص و زمانی کوتاه و با تعجیل، علیه شهروندان و جنبش آزادیخواهانه ملی کردهای مظلوم اتفاق افتاده است. چون انفال قله و اوج جنایتی است که بر مجموعهای از مبانی استوار است که از دیرباز به شکلی استراتژیک روی آن کار شده است.
اگر تاریخ شکلگیری سیستم سیاسی را در عراق ریشهیابی کنیم، خواهیم دید در عصر تمام قدرتها و فرمانروایان عراق، در هر مقطعی به شکلی سیاست امحای نژادی کردها پیاده شده است. تا سرانجام حزب بعث درندهخوتر از همگان و به شکلی وحشیانهتر، با اختصاص تمام توان خود و با استفاده از انواع سلاح و مهمات و حتی سلاحهای ممنوعه، به حدی این سیاست خود را گسترش داد که به پروسه امحای نژادی کردها رسید.
در دو دهه اول قدرتگیری حکومت عراق، تعداد شایان توجهی از عشایر عرب مناطق مرکزی و جنوب عراق به سمت دیگر رشتهکوههای حمرین تا نزدیکی موصل، کرکوک و خانقین به درازای مرز میان ایران تا سوریه به داخل محدوده کردنشینی انتقال یافتند. در مقطع بعدی، به اخراج کردها از روستاهایشان و تصرف اراضی آنها اقدام کردند و اعراب را به جای آنها اسکان دادند.
حزب بعث در مرحله اول قدرتگیری خود که حاکمیت را در عراق به دست گرفت، در مدت کمتر از شش ماه، در منطقه دوبز ٢٢ روستا، در منطقه مخمور شش روستا و در بخش سرگران ١٤ روستا و مجموعا ٤٢ روستا را آواره کرد و عشایر عرب مناطق جنوبی عراق را در آنها اسکان داد و همه اراضی آنها را به اعراب واگذار کرد. از اینجا به بعد، تهدیدات و مخاطرات این سیاست روشن میشود که از قبل برای آن برنامهریزی شده و به مرحله خطرناکی رسیده بود. کار به جایی رسید که به بهانه حفظ مرزها، ضرورت ایجاد کمربند امنیتی به عمق ١٠ تا ٢٠ کیلومتر در تمام منطقه کردستان مطرح و اطراف کردستان تنیده شد و در همه روستاها و شهرهای قرارگرفته در این کمربند امنیتی در مرز میان عراق - سوریه، عراق- ترکیه و عراق- ایران، به بهانه امنیت مرزی، موج عظیم انتقال شروع شد که در استان سلیمانیه ٥٧١ روستا با 18هزارو 599 خانوار منتقل شدند. در استان اربیل نیز تعداد روستاهای منتقلشده به ١٤٨ روستا با چهارهزارو 387 خانوار رسید. در استان دهوک نیز ٢٠٧ روستا به بهانه امنیت مرزها منتقل شدند که هفتهزارو 828 خانوار را دربر میگرفت.
برایناساس، در پروسهای با عنوان حفظ مرزها، منطقهای گسترده از کردها خالی شد و کمربندی نظامی اطراف کردستان ایجاد شد. به مرور زمان نیز این محدوده تنگتر میشد؛ در مرز میان کردها و عربها نیز با عشایر عرب کمربندی محکم ایجاد کرد که با گذشت زمان آن را به درون منطقه کردستان و با هدف پاکسازی ملی کردها و تعریب خاک کردستان، تعمیق میداد.
چه به بهانه جنگ با ایران و خالیکردن مناطق مرزی و چه به بهانه فعالیت پیشمرگهها، نابودی و ویرانی روستاها تبدیل به امر واقع شده بود و در هر منطقهای که پیشمرگه فعالیتی انجام میداد، روستا را نابود میکردند. به واحدهای نظامی این اختیار داده شده بود که در هر روستایی که صدای تفنگی شنیده میشود یا متوجه شوند مکان اقامت پیشمرگه است، بدون پرسش از مقامات بالاتر، اقدام به ویرانی آن کنند.
همزمان با تداوم این سیاست، برای کاهش تعداد کردها و بر اساس تصمیم ویژه رژیم و با این توجیه که این افراد از ایران آمدهاند، در مناطق مرکزی و جنوبی عراق یورشی گسترده را علیه کردهای فیلی (کردهای اهل تشیع) آغاز کردند و بیش از 300 هزار نفر را دستگیر و بعد از تصرف اموالشان، از مرز ایران اخراج کردند. تمام جوانانی را نیز که ١٥ تا ٢٠ساله بودند و تعدادشان به 10 هزار نفر میرسید، به زندانهای جنوب فرستادند که دو هزار نفر از اینان به بهانه پاکسازی زندانها، در سال ١٩٨٧ کشته شدند و هشت هزار نفر دیگر نیز قبل از عملیات انفال با هدف تخلیه زندان «نوگره سلمان»، زنده بهگور شدند.
در چارچوب همان سیاست، در صبح ٣١ جولای ١٩٨٣ نیروهای گارد ریاستجمهوری، اردوگاه قوشتپه را که بارزانیها در آن ساکن بودند، محاصره کردند و در مدت کوتاهی تمام مردان ١٤ تا ٧٠ساله را دستگیر و در یک پروسه مشخص سربهنیست کردند.
بعد از آن نیز در اردوگاه بحرکه، حریر و دیانه همان برنامه را اجرا کردند که بر اساس برآوردها، هشت هزار مرد بارزانی که اهل روستاهای بارزان و منطقه بادینان بودند، به همین سرنوشت دچار شدند.
رژیم بعث حس میکرد به علت جنگ با ایران و حمایت گستردهای که غرب از او انجام میداد، فرصتی در اختیار دارد تا اهدافش را در کردستان به نتیجه برساند و از این چشمپوشی غرب استفاده کرد و به شکلی گسترده و بر اساس نقشهای دقیق و کامل، اقدام به نابودی کردها و پیادهسازی پروژه ژینوساید خود کرد.
چنین بود که علی حسن مجید در جلسهای با اعضای دفتر شمال حزب بعث، آشکارا این واقعیت را بیان میکند و میگوید: «انتقال کردها را متوقف نخواهم کرد. هر زمان نیز این پروسه تمام شد، در تمام نقاط اقدام به نابودی آنها خواهیم کرد».
تفکر شوونیستی سران رژیم بعث به جایی رسید که برای تعجیل در اجرای این سیاست با سلاح شیمیایی به روستاهای کردستان حمله کنند. علی حسن مجید در همان جلسه میگوید: «به مستشارها اعلام کردهام ممکن است بگویند ما روستاهای خود را دوست داریم و نمیخواهیم آنجا را ترک کنیم. نمیتوانم اجازه دهم روستای شما در جای خود باقی بماند. چون با سلاح شیمیایی نابودش خواهم کرد. همه آنها را با سلاح شیمیایی خالی از سکنه خواهم کرد. ببینم چه کسی اعتراض خواهد کرد؟ جامعه بینالملل؟ لعنت به جامعه بینالملل و تمام کسانی که به آنها گوش خواهند داد».
این سند بیتوجهی رژیم عراق به جامعه بینالملل و پایمالی هرگونه قانون بینالمللی است که نشان از منافع ابرقدرتها در عراق داشت. از طرفی دیگر نیز جنگ علیه ایران بود که خواست و رضایت و حمایت غرب را برای عراق تأمین میکرد. برای همین موازی با این جنگ و به درازای آن هشت سال، رژیم به اندازه تمام تاریخ حکومت عراق سیاست تعریب خاک کردستان را به پیش برد و نهایتا به اوج آن رسیدند و جنایت وحشیانه انفال را انجام دادند. بهویژه که تعجیلی در کار بود تا قبل از جنگ ایران و عراق قتلعام کردها پایان یابد، مبادا بعد از پایان جنگ علیه ایران، تاریخ مصرفش برای غرب پایان یابد و حاضر به پذیرش جنایتهایش نباشند که ملتی را با سلاح شیمیایی نابود کند و زن و کودک را زندهبهگور کند.
برای همین در آستانه پایان جنگ با ایران در اواسط فوریه ١٩٨٨ در چند مرحله عملیات انفال را آغاز کرد. ابتدا با حمله گسترده نظامی در صبحگاه ٢٣ فوریه به مناطق رهبری اتحادیه میهنی کردستان و روستاهای اطرافش شروع کرد که بعد از مقاومت نیروهای پیشمرگه و بعد از استفاده از سلاح شیمیایی در حلبچه و مناطق سرگلو و برگلو و چند روستای دیگر در ١٩ مارس پایان مرحله اول انفال را اعلام کرد. در تاریخ بيستودوم همان ماه، مرحله دوم انفال شروع شد که در مناطق قرهداغ با مشارکت نیروی فراوان ارتش و هوایی و توپخانهای و با استفاده از سلاح شیمیایی در سیوسینان و جافران و کوههای زرده در نخستين روز ماه آوريل، پایان مرحله دوم را اعلام كرد.
چند روز بعد به مناطق گرمیان حملهور شدند و در این مرحله بیشترین تعداد هموطنان از زن و کودک دستگیر شدند که هیچ مکانی برای مخفیشدن نداشتند و تعداد زیادی را حین فرار در منطقه گرمیان دستگیر کردند. این مرحله انفال بیشترین مناطق را شامل میشد و مناطق کرکوک، لیلان، قرهانجیر، قرهحسن، چمچمال، سنگاو، کوه قرهداغ، دربدیخان، کلار، کفری، دوزخورماتو، نوجول و قادرکرم با تمام روستاهایشان آماج این مرحله قرار گرفتند. گرچه در چند منطقه گرمیان و در چند روستا مقاومت جانانهای صورت گرفت. اما شدت عمل رژیم و توانایی نظامی و استفاده از سلاح شیمیایی در منطقه قادرکرم مردم را به تسلیمشدن واداشت و در روز بيستم ماه آوريل همان سال از طرف فرماندهی کل نیروهای نظامی عراق پایان این مرحله نیز اعلام شد.
در روز سوم ماه مي سال ١٩٨٨ مرحله چهارم انفال از دره زاب کوچک که مناطق قلعهسیوکه، شیخ بزینی، مناطق شوان و دشت کویسنجق را شامل میشد، شروع شد. از همان آغاز این مرحله با هشت هواپیما حمله شیمیایی به روستای گوپتپه و عسکر شروع شد که بیش از ٣٠٠ نفر شهید شدند و بعد از مقاومت اندک چندروزه، در روز هشتم همين ماه پایان این مرحله نیز اعلام شد.
هر سه مرحله پنجم، ششم و هفتم در تاریخ پانزدهم ماه مي اعلام شد و به شیوهای کاملا گسترده به مناطق تحت نفوذ اتحادیه میهنی کردستان از مناطق دوکان گرفته تا مرز رواندوز و مناطق مرزی ایران یورش بردند. این سه مرحله بیشترین زمان را به خود اختصاص داد و بیش از سه ماه با تمام قوای خود به این مناطق یورش بردند و چندین بار با سلاح شیمیایی مناطق بالیسان، هیران، سماقولی، وره، آکویان، فقیان و درههای ملکان و کوههای مناطق مرزی را بمباران کردند و بعد از مقاومت مثالزدنی و قهرمانانه نیروهای پیشمرگه و بعد از بیش از سه ماه، در تاریخ بيستوششم ماه آگوست پایان این مراحل نیز اعلام شد.
هنوز مرحله پنجم، ششم و هفتم پایان نیافته بود که جنگ میان ایران و عراق متوقف شد. علی حسن مجید شخصا در تاریخ هفتم ماه آگوست سال 1988 اصرار میورزد که بايد ارتش عراق در پایاندادن به عملیات انفال تعجیل کند که آن زمان مقاومت در کوهستانهای مرز میان ایران و عراق در مناطق تحت نفوذ اتحادیه میهنی کردستان ادامه داشت. به همین دلیل بعد از پایان جنگ علاوه بر لشکر یکم در کرکوک و لشکر پنجم در اربیل که برای عملیات انفال اختصاص یافته بودند بخشی از تشکیلات لشکرهای سه، شش و هفت در جبهههای فاو و بصره به کردستان منتقل شدند و وظایف جدیدی به آنها سپرده شد تا در کوتاهترین زمان ممکن عملیات انفال را به پایان برسانند. هنوز مراحل پنج، شش و هفت اعلام نشده بود که در بيستوپنجم همين ماه با یورش فراوان سلاح شیمیایی حمله انفال به منطقه بادینان آغاز شد که برآورد میشود در این مرحله بیش از 200 هزار نظامی عراقی و ١٤ تا ١٦ گردان ارتش که هرکدام 12 هزار نفر را شامل میشد مشارکت کرده باشند. از واحدهای نیروی هوایی و هواپیماهای حامل سلاح شیمیایی و نیروهای دفاع ملی استفاده شد تا در زمان کوتاهی پایان انفال (خاتم الانفال) را اعلام کنند و در روز
ششم سپتامبر ١٩٨٨ هشتمین مرحله نیز پایان یافت که بیشترین بمباران شیمیایی را شامل مي شد.
میتوان میان این مراحل که رژیم برای انفال مردم کردستان تعیین کرده بود، چند مرحله یا چند روش برخورد را مشخص كرد، همزمان با شروع هر مرحله نظامی در هر منطقه، اعلام عفو صادر شده و کسانی كه به استقبال آن رفتهاند دستگیر شدهاند، همچنان که در سخنان شاهد ماجراي رابعه حسن سالم که شخصا با او گفتوگو کردهام، شوهرش و بستگانش به استقبال این عفو رفته و در همان منطقه خود دستگیر شدهاند.
گروه دیگر کسانی بودهاند که در حملات نظامی به هر منطقه، مورد یورش نیروهای عراقی قرار گرفته و از مکان خود به جایی دیگر و نهایتا به زندانهای ویژه انتقال یافتهاند. اکثریت روستاییان کردستان شامل این روش برخورد شدهاند. علاوه بر این تعدادی سرباز فراری که نخواستهاند عامل جنگ ایران و عراق شوند از ارتش فرار کرده و در روستاها پناه گرفته بودند، همچنین تعدادی پیشمرگه که بعد از مقاومت در مناطق مورد یورش هیچ راهی جز تسلیم نداشتهاند. تمام اینها با زنان و کودکان روستاها در مناطق مورد یورش یکی شده و به زندانها منتقل شدهاند.
مرحله یا شیوهای دیگر از دستگیری هموطنان کُرد کسانی بودند که از ترس ارتش و واحدهای نظامی عراق فوری روستاهای خود را ترک کرده و به سمت شهرها میرفتند که سر راه دستگیر شدهاند. رژیم میخواست از زنان و کودکان و همه شهروندان مناطق مشخص شده یا مناطقی که خط مرگ اطرافشان کشیده شده بود، کسی نجات نیابد و به این مسئله اهمیت ویژهای داده بود.
همچنین در مرحله بعد کسانی را که به هر شیوهاي از یورش انفال نجات یافته و به سمت شهرها و شهرکها و اردوگاهها فرار کرده بودند، مدتی بعد از انجام عملیات در هر منطقه و پایان هر مرحله از انفال، فراخوانی صادر میکرد برای کسانی که سرشماری نشدهاند و هیئتی را تعیین میکرد تا این افراد براي سرشماری خود را به این هيئت معرفی کنند؛ با این اهرم فشار که اگر کسی ثبتنام نکند و بعدا دستگیر شود ایرانی به حساب خواهد آمد، بعد از سرشماری نیز حملهای دیگر را آغاز میکرد و بهاينترتیب تعداد دیگری را دستگیر میکرد و به سمت زندانهای توپزاوا و دوبز میفرستاد. همچنان که شاهد ماجرا، سامان عثمان فرج، متولد ١٩٧٧ در روستای سرقلعه منطقه سنگاو زیسته که در زمان عملیات انفال ١١ سال داشته، تعریف میکند از طریق یکی از فامیلهای صاحبنفوذشان در حکومت عراق، از روستایشان نجات مییابند و در چمچمال پنهان میشوند. بعد از اعلان فراخوان سرشماری اعلام میشود اگر خانوادهای ثبتنام نکند، منزل آنها بر سرشان خراب خواهد شد، آنها نیز که خانوادهای 10 نفره بودهاند به استقبال این اعلان میروند و زمانی که برای ثبتنام میروند متوجه میشوند ٢٥ خانواده
دیگر نیز حضور دارند، همه را دستگیر و در چند ماشین نظامی آنها را به توپزاوا منتقل میکنند. همانجا پدر را از خانواده جدا میکنند که تاکنون نیز کسی از سرنوشتش خبری ندارد.
شیوه دیگر انفال که میتوان آن را «برداشت انفال» نامید، شیوهای است که رژیم عراق برای دستگیری جوانانی به کار برد که از روستاهای خود نجات یافته و به شهرها آمده بودند که این را نیز از طریق مستشاران و نیروهای کُرد خود انجام داد. اعلام کرده بود کسانی که سرباز فراری هستند یا هر جوان دیگری که از روستاهای انفالشده به شهرها آمدهاند میتوانند در گروههای «خفیفه» ثبتنام کنند تا برگهای مبنیبر عدم دستگیری آنها صادر شود.
آنچه از گفتههای شاهدان برداشت میشود این است که پروسه انتقال آنها بسیار فوری اتفاق افتاده و کسانی هستند که در مدت سه روز از روستای خود به نوگره سلمان رسیدهاند. همچنین علاوه بر مکانهای یادشده در رمادی و تکریت و سماوه و موصل و عرعر نیز زندانهایی وجود داشته است.
مسئله دستگیری و نابودی و سربهنیستکردن آن تعداد فراوان زن و کودک و سالمند کُرد در عملیات انفال، فاجعهای نیست که بتوان فراموش یا پنهان کرد. هرچند در زمان انفال تعداد زیادی کرد که تعدادشان از ٦٥ تا ٨٠ هزار نفر میرسد، از مناطق بادینان خود را به مرزهای ترکیه رساندند و برایشان کمپ آوارگان بنیاد نهاده شد. گرچه دولت ترکیه موانع زیادی بر سر راه رسانهها ایجاد کرد و اجازه نداد روزنامهنگاران آنها را ببینند، اما از طریق چند روزنامهنگار خارجی این واقعیت آشکار شد و همان زمان در بخشی از رسانههای جهانی انعکاس یافت. در بمباران شیمیایی حلبچه نیز بخشی از زخمیها و شاهدان ماجرا به ایران برده شدند و از آنجا نیز به بیمارستانهای اروپا رفتند و این فاجعه تبدیل به تیتر رسانهها شد، اما در مقایسه با ابعاد فاجعه و تعداد قربانیهای آن، میتوان گفت انفال در یک پروسه صامت و بیصدا اتفاق افتاد. هرچند رژیم در رسانههای خود آشکارا از موفقیت مراحل آن دم میزد و در مطبوعاتش از پیروزیها و موفقیتهایش داد سخن میداد، اما اصل ماجرا را تحریف و اعلام میکرد که پایگاه و مراکز یاغیها و مخالفان را نابود کرده و از میان خیل عظیم کسانی که
دستگیر میکرد بلافاصله جوانان را جدا و در رسانههایش اعلام میکرد که اینها نیروهای یاغی و مخالف هستند و خود را تسلیم کردهاند.
شاهد ماجرا «عزیر وهاب محمد سلیمان» که اهل روستای ترجیل، واقع بر راه اصلی میان کرکوک و لیلان است در انفال در منطقه قادرکرم خود را تسلیم کرده و در دهم ماه آوريل سال 1988 در مرکز قادرکرم از آنان تصویربرداری شده و بعدا به چمچمال منتقل شدهاند و بعد از پروسه جداسازی جوانان به محل تیرباران در نزدیک رمادی برده میشوند که موفق میشود از گور دستهجمعی فرار کند. بعد از رهایی، همان شب به کرکوک میرسد و در منزل یکی از اقوام تصویر خود را در تلویزیون میبیند و بیشتر کسانی را نیز بازمیشناسد که اهل روستاهای اطراف بودهاند، اما در تلویزیون چنین ادعا میشود که اینان اجیر ایران بودهاند و خود را تسلیم کردهاند. هدف رژیم این بود تا پروسه ژینوساید کردها را تحتتأثیر اتفاقات دیگر پنهان کند، اما همچنان که مجازات هر جنایتی به روز قیامت موکول میشود، ظالم در این دنیا نیز مجازات میشود. صدام و اطرافیانش نیز به سزای اعمال خود رسیدند.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.