چرا دهه شصتی سلامت روان ندارد؟
یکی از خبرگزاریها در مقالهای علمی نوشته قلقلک میتواند آسیبهای روانی برای کودک بههمراه داشته باشد چون خنده کودک در این مواقع واکنشی غیرارادی و ناشی از تحریک سیستم عصبی است نه از سر لذت واقعی.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
یکی از خبرگزاریها در مقالهای علمی نوشته قلقلک میتواند آسیبهای روانی برای کودک بههمراه داشته باشد چون خنده کودک در این مواقع واکنشی غیرارادی و ناشی از تحریک سیستم عصبی است نه از سر لذت واقعی.
اینکه در این دوره و زمانه تا این حد به سلامت روان کودک اهمیت داده میشود خیلی خوب است. زمان ما «سلامت روان کودک» هنوز اختراع نشده بود. مثلا من هنوز هم متوجه نشدهام منطق تولید «سمندون» در گروه کودک تلویزیون چه بود. اصلا کودک کجای آن ماجرا بود؟ هفتهای یک بار یک دیو کوتاهقامت، یک جوان را در زیرزمین غافلگیر میکرد و میگفت «میخورمت احمدی». ما هم در عالم کودکی پیش خودمان میگفتیم این دیو که به آن شیوه بدوی، خام خام تخممرغ میخورد، اگر فرصتش پیش بیاید صددرصد احمدی را هم میخورد. یک عده هم از ترس تلویزیون (عقرب جراره) به سینما (مار غاشیه) پناه میبردند که آنجا هم یا دایناسور رباتی داشت کلاه قرمزی را بیخ دیوار خفت میکرد یا آزیتا حاجیان و اکبر عبدی، عروسک بچههای مردم را میدزدیدند.
آن موقع ptsd و تروما زیاد مد نبود. بزرگترها هم زیاد متوجه آسیبها نبودند. شما که غریبه نیستید، ما گاهی که آثار کودک و نوجوان را میدیدیم، دهانمان کج میشد و کف جمع میشد، خانواده هم سریع میپریدند بیرون ولی نه برای کمک، برای اینکه بقیه را صدا بزنند که فردا گلایه نکنند بچه سکته کرد، به ما نگفتید و خودتان تنهایی خندیدید. در واقع بیشتر ما در خدمت سلامت روان بزرگسال بودیم تا بزرگسال در خدمت سلامت روان ما. حق هم داشتند. قدیم تفریح و سرگرمیای نبود. تلویزیون یکی دو تا شبکه بیشتر نداشت و هر چیزی هم که لذت داشت مهر ممنوعیت میخورد.
عملا تنها کار لذتبخشی که ممنوع نبود زاد و ولد بود. بازی دو سر بردی بود. بچه میآوردند، بعد به همان بچه میخندیدند. اگر هم بچههای خودشان کم میآمد از بچههای دیگران استفاده میکردند. مثلا یکی از سرگرمیهای مرسوم این بود که ما را در گوشهای گیر میانداختند و با پرسیدن سؤالِ «مامانو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟» در یک دوراهی مرگبار قرارمان میدادند. هر جوابی منجر به فاجعه بود. از ترسِ طردشدن میگفتیم: «هر دو را» اما طرف کوتاه نمیآمد. آنقدر میپرسید تا بچه بالاخره از یک طرف طرد شود.
همین برنامه «مسابقه محله» که الان به عنوان نوستالژی گوگولی مطرح میشود، ایدهاش بر پایه عجز و استرس کودک استوار بود. مسعود روشنپژوه سؤال میپرسید، کودکِ ساده فکر میکرد فرصت دارد اما فرصتی در کار نبود. مجری سریع میکروفن را میبرد سمت کودک دیگر و چالشی مطرح میکرد که عملا نشدنی بود: «همینطور که سرت زیر آبه، ده بار بگو پیشی رو دیدی رو پشتبوم پشمک میخورد پشتک میزد؟».
واقعا قدیمها فضا، سادیستیک بود. خیلی خوب است که الان میگویند کودک را قلقلک ندهید اما قدیم اینجوری بود که کودک التماس میکرد که تو رو خدا فقط من را قلقلک بدهید ولی بزرگتر چون عاقل بود میفهمید که کیف بازی روانی بیشتر است! نتیجهاش هم این شد که الان یک عده آسیبدیده طردشده مضطرب و ناکافی دور هم جمع شدهایم و درباره کودکیهایمان جوک میسازیم و میخندیم. البته یک عده آگاهترند و تراپی میروند که درمورد آنها هم جوک میسازیم و میخندیم! مکانیسم ماشه دست ما نیست، مکانیسم دفاعیمان که دیگر مال خودمان است!
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.