درباره «سفر از حقوق به ادبیات» محسن محبی
آن زائر فروتن وادی ادبیات و حقوق
چه خوش است در کتابفروشیها پرسهزدن: ساعتی در میان کتابها به سر بردن، کتابی را برداشتن و آن را بَراندازکردن، صفحاتی از آن را ورقزدن و قیمتش را با وسع خود سنجیدن و آنگاه آن را با شوق خریدن، تنها به این امید که صاعقهای باشد و بر ذهن فرود آید.1 در این کار، که با قیمت پیوسته فزاینده کتاب و دشوارشدن گذران زندگی روزمره در زمان ما حکم شهوتی گناهآلود را پیدا کرده است، گاه لذتی هست که همیشه دست نمیدهد: لذت «کشفکردن». نیچه داستایفسکی را، همان منبع الهامی را که سخت دلبستهاش بود، در یک کتابفروشی کشف کرد.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
مهدی جوادی:
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد
سعدی
1 چه خوش است در کتابفروشیها پرسهزدن: ساعتی در میان کتابها به سر بردن، کتابی را برداشتن و آن را بَراندازکردن، صفحاتی از آن را ورقزدن و قیمتش را با وسع خود سنجیدن و آنگاه آن را با شوق خریدن، تنها به این امید که صاعقهای باشد و بر ذهن فرود آید.1 در این کار، که با قیمت پیوسته فزاینده کتاب و دشوارشدن گذران زندگی روزمره در زمان ما حکم شهوتی گناهآلود را پیدا کرده است، گاه لذتی هست که همیشه دست نمیدهد: لذت «کشفکردن». نیچه داستایفسکی را، همان منبع الهامی را که سخت دلبستهاش بود، در یک کتابفروشی کشف کرد. چشم فیلسوف آلمانی، آنطور که در نامهای به یکی از دوستان نزدیکش نوشته است، در یک کتابفروشی به ترجمه فرانسوی «بانوی میزبان» و «یادداشتهای زیرزمینی» افتاد و این لحظه برای او سرآغاز آشنایی واقعی با آثار آن نویسنده روس بود.2
با در نظر گرفتن ترجمههای رو به افزایش آثار داستایفسکی در آن زمان، چاپشدن پارهای از آنها و حتی ذکر نام او در مجلاتی که نیچه مطالعه میکرده و نیز دوستی فیلسوف آلمانی با بعضی از فرهیختگان روس یا آشنا به زبان و ادبیات روسیه، بهدرستی معلوم نیست که آیا نیچه درباره اتفاقیبودن کشف داستایفسکی اغراق کرده است یا نه. حتی اگر در این واقعه جای انکار نباشد، هستند کسانی که به خصلت «اتفاقی» این کشف توجهی نشان ندادهاند. برای مثال، آندره ژید، که داستایفسکی، ایبسن و نیچه را «بلندترین قلههایی» میدانست که «پربرکتترین نهرهای سیرابکننده تشنگیهای اروپا از آنها جاری است»،3 در کتابی که درباره داستایفسکی نوشته و، در چندین موضع آن، اندیشههای او را با نیچه مقایسه کرده و حتی فرازهایی از نامهای را که ذکرش رفت آورده،4 خود را چندان به بررسی آن کشف مشغول نکرده؛ گویی آشنایی نیچه با نوشتههای داستایفسکی، در نظر ژید، یک ضرورت تاریخی گریزناپذیر بوده است. اگر این همه ابهام را به روح اثباتگرایی زمان ما که هیچچیز را اتفاقی نمیداند اضافه کنیم، غریب نیست اگر خواننده شکاک چنین کشف نامنتظری را دروغین و ساختگی بداند، نوعی صحنهسازی با انگیزه رازآلودکردن فریبنده امور و یا پنهانکردن زمینههای واقعی آشنایی. اما حتی اگر حق به جانب این خوانندگان سختگیر باشد، آیا همین که احتمال میرود متفکری به ارجمندی نیچه، همنشین جداناشدنی کتاب و همدم برجستهترین اندیشمندان زمان خود، باز هم یکی از مهمترین سرچشمههای افکارش را با ورقزدن یک کتاب در کتابفروشی پیدا کرده باشد کافی نیست که به فروتنی و احتیاط ما بیفزاید؟ آیا صرف این احتمال، هرقدر هم که ناچیز باشد، انسان محتاط را چندان متواضع نمیکند که وقتی کتابی را برای نخستین بار دید، کمی درنگ کند، دستکم چند صفحهای از آن را ورق بزند و امیدوار باشد کتابی را یافته که او را به دنیای تازهای رهنمون میشود، درست مثل کاری که میخواهیم امروز با کتاب سفر از حقوق به ادبیات نوشته محسن محبی بکنیم. اما، قبل از برداشتن و مرور کتاب، لحظاتی چند میگذرد که چیزی نمانده بود هجوم افکار پراکنده آنها را از یادمان ببرد. عمر کوتاهتر از آن است که تمام کتابها را ورق بزنیم. وقتی عنوان کتابی را میبینیم، قبل از اینکه دست به سویش دراز کنیم، نخست، برای چند لحظه، در عنوانش تأمل میکنیم و اگر چیزی در آن بود که ما را به سوی کتاب بکشاند، تازه، آن وقت است که آن را از قفسه برمیداریم. این چند لحظه تعلیق، میان حدسزدن درباره اینکه کتابی که پیشروی ماست چه میتواند باشد تا آن لحظه که
پی میبریم آن کتاب در واقع چیست، نخستین تجربه واقعی ما از ملاقات یک کتاب تازه است. پس، بهتر است ما هم کار خود را از همین چند لحظه شروع کنیم و قبل از اینکه کتاب سفر از «حقوق به ادبیات» را به دست بگیریم، کمی درباره عنوانش بیندیشیم و حدس بزنیم این کتاب چه میتواند باشد.
2 «من در هیچ کجای دنیا ندیدهام که مزار و مقبره یک شاعر بزرگ زیارتگاه مردم باشد. شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانتان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی برایشان قائلید که حضوری مدام در زندگی شما دارند».5 این جمله را همسر نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده نامدار یونانی، خالق «مسیح بازمصلوب»، پس از بازدید از مقبره سعدی و حافظ گفته بود و به نظر میرسد گواهی این ناظر بیگانه بیطرف، بیش از آنکه شاهدی بر «شاعرانگی» ایرانیان باشد، دلیلی بر حرمت شاعران نزد ماست. اما اگر گوینده این سخنان با زبان فارسی آشنا بود و اگر میتوانست به ذهنیت جمعی ما راه یابد، تازه میدید که حرمت شعر نزد ما حتی از حرمت شاعر هم بالاتر است. برای مثال، وقتی محیططباطبایی، به استناد قصیدهای سست منسوب به حافظ، شاعر شیرازی را ملکالقرائی با ریشه اصفهانی دانسته بود که در پایان عمر، کارش به گدایی رسیده است، این همه نسبت ناسازگار با زندگی و اندیشه حافظ دوستداران او را آنقدر نیازرد که نسبتدادن آن قصیده سست به او مایه تکدرشان شده بود. برای همین، علیاکبر سعیدیسیرجانی، در جوابی که به محیططباطبایی داد، با اینکه نخست با توضیح و استدلال، گرد آن اتهامها را از دامن حافظ پاک کرد، باز هم طاقت نیاورد و نوشتهاش را چنین به پایان رساند: «با این همه، کوتاه میآیم و همه کشفیات -مثل همیشه بدیع و البته ارزنده- جنابعالی را مسلم میگیرم و قبول میکنم که حافظ هرچه میفرمایید بوده است، گدا بوده است، به نان شب محتاج بوده است، قرآنخوان سر مزار بوده است، حجرهدار بازارچه اصفهان بوده است، اما گوینده قصیدهای که شاهد آوردهاید نبوده است و نمیتواند باشد».6 با این حرمتی که شعر نزد ما دارد، هیچ عجیب نیست که، از هر طرف، همانطور که محمدعلی جمالزاده در داستان «خاک حاصلخیز»اش نشان داده است، سروکله شاعری پیدا شود. پستچی، دندانساز، ملا، خیاط، روزنامهچی و قپاندار شاعر، یکی پس از دیگری، میآیند و همگی با قریحه شاعرانهای، که جد اندر جد به ارث بردهاند، مثل گذشتگانشان، «شعری میسازند» و «دیوانی به چاپ میزنند».7 و آیا انتشار این کتاب تازه به معنای این نیست که یک حقوقدان شاعر هم پا به این صحنه گذاشته است؟
3 اما اگر این کتاب دیوان شعر یک حقوقدان نباشد، آیا از همنشینی حقوق و ادبیات در عنوان آن برنمیآید که قرار است نویسنده نثری مسجع و موزون درباره عدالت و انصاف تحویل دهد یا مثل آثار محمد حجازی، با تشبیهات پراحساس و وصفهای جانسوزش، مشتی ستایش پیشپاافتاده در باب آزادی و برابری به خواننده قالب کند و یا مثل نوشتههای بعضی از حقوقدانان ما، تمام شعرهایی را که از بَر کرده، باربط و بیربط، در گوش خواننده بخواند؛ آنهم در سرزمینی که وسواس نویسندگانش به عبارتپردازی جای اندیشه و تفکر را گرفته است و برای اینکه جملهای را بر زبان بیاورند، تنها کافی است که آن جمله با ذوق منحرفشان از زبان سازگار باشد. از بدیعالزمان فروزانفر نقل کردهاند که شیخالرئیس میرزای قاجار که «مسحور طنطنه الفاظ و بازی با کلمات» بود، روزی به هنگام وعظ بر فراز منبر مسجد گوهرشاد، گفته بود: «پَدَر در فکر الکُلُ فی الکُل و پَسَر در فکر اَلْکُل و فُکُل»، بیاینکه از شهرتگرفتن فرزندش به شرابخوارگی و لاابالیگری پروایی داشته باشد. یک بار دیگر، وقتی به هنگام تدریس، گدایی به سراغش آمده بود و طلب کمک میکرد، شاگردانش شنیده بودند که در جواب استمداد آن بینوا میگفت: «اینطور که نمیشود؛ راهَکی برو، آهَکی بکش، قَدَمَکی برو، درَمَکی بگیر»، باز هم بیاینکه از وضع نزار سائل
اندیشه کند.8
محمدرضا شفیعیکدکنی، که این خاطرات را از فروزانفر شنیده بود، با نقل آنها در کنار پارهای از ملاحظات و مطالعات دیگرش، از نقش «جادوی مجاورت» در زبان فارسی سخن گفته است. به نظر او، شیفتگی فارسیزبانان به نظام آوایی زبان سبب وابستگی نثر فارسی به سجع و توازن شده و این وابستگی وضعی را پدید آورده که در آن، زبان مانع تفکر است. به بیان او: «این دو سه حکایت ساده، حتی اگر تمامی آنها مجعول باشد، از حقیقتی هراسآور در تاریخ فرهنگی ما خبر میدهد و آن نقش بیچونوچرای «جادوی مجاورت» است در شکلگیری بسیاری از حکمتها و مثلها و «فرمایشات بزرگان»؛ [چنان]که اگر نظام آوایی زبان فارسی یا عربی بهگونهای دیگر بود و جادوی مجاورت در شکلهای دیگری خود را میتوانست نشان دهد، بیگمان، آن حکمتها و مثلها و فرمایشات بزرگان میتوانست معنایی عکس معنای کنونی داشته باشد و چه بسیار از معیارهای ارزشی ما به نوعی دیگر ظهور میکرد و برعکس معیارهای ارزشی امروز ما میشد».9 گیرم حقوقدان ما گرفتار این «سجع و توازن» مألوف نثر فارسی نشده باشد، اما آیا میتوان مقاومت در برابر «شاعرانگی» زبان را از حقوقدانی که دستی هم در ادبیات دارد، انتظار داشت؛ خاصه بدین جهت که این ویژگی را دیگر نمیتوان به زبان فارسی یا عربی منحصر کرد و در بسیاری از زبانهای دیگر هم، که کموبیش با آنها آشناییم، خود را نشان میدهد.10
سالها پیش، آرتور کلاتونبروک، در یکی از جُستارهایش به نام «نقایص نثر انگلیسی»،11 سخت به گنجینه نثر انگلیسی لوگان پییرسال اسمیت تاخته بود، چون به نظرش، پییرسال اسمیت تنها آن جملات منثوری را از تاریخ ادبیات انگلیسی برگزیده و در کتاب خود آورده بود که به شعر نزدیکتر باشند. کلاتونبروک این معیار در پدیدآوردن گزیده نثر انگلیسی را دورترین معیار ممکن از تمدن میدانست، چراکه باور داشت وظیفه نثر در یک جامعه متمدن فقط انتقال پیام است، آنهم به شکلی که پیام اسیر زبان نشود و به آنجا برسد که وقتی کسی خواندن متن را به پایان رساند، گویی خود بهطور مستقیم تجربهای کرده است.12 این انتقال تجربه فکری، در نظر کلاتونبروک، تنها در صورتی ممکن است که نویسنده فقط به موضوع نوشتهاش، یعنی افکار و اندیشههایش، علاقه نشان دهد و نخواهد سبک نگارشش شخصیتی مستقل از موضوع نوشته پیدا کند؛ امری که کلاتونبروک باور داشت در ادبیات و فرهنگ انگلیس و کشورهای انگلیسیزبان نادر است. او در سال 1921، هنگام بازنشر این نوشته در کتاب چند جستار دیگر پیرامون کتابها، هنوز هم به جملات حسرتبار پایانی آن جستار درباره نویسندگان انگلیسیزبان باور داشت: «بهترین نثرنویسان ما، زنده یا مرده، به قدر کافی متمدن نیستند یا بیش از اندازه به چیز دیگری [شیوه بیان] دلبستهاند و یا به قدر کافی به هیچچیز [موضوع اندیشه] دلبستگی ندارند تا نثری چنانکه آرزو داریم بنویسند».13 وقتی اندیشمندان انگلیسیزبان را یارای ایستادگی در برابر چنین وسوسهای نیست، آیا میتوان این تقوای زبانی را از یک حقوقدان ایرانی علاقهمند به ادبیات انتظار داشت؟
4 حتی اگر کتاب ما صندوقی از جملات عاطفی موزون درباره حقوق نباشد، هیچ بعید نیست که بازگویی و تکرار چند داستان و رمان باشد که میتوان در آنها عنصری حقوقی پیدا کرد. این فرض ابدا بعید نیست، وقتی در یاد داشته باشیم که نویسنده ایام جوانی را در روزگار طلایی امیرکبیر، فرانکلین، کتابهای جیبی و نیل سپری کرده است، همزمان با دوره اوج مترجمانی همچون قاضی و بهآذین و شکوفایی نجفی و دریابندری و دیگرانی که بهترین داستانها و رمانهای خارجی را با ترجمهای دقیق و خواندنی به گنجینه زبان و ادبیات فارسی هدیه کردند. عبدالله کوثری، از مترجمان نامدار، که پنج سالی از نویسنده ما بزرگتر است، درباره سالهای جوانیاش گفته است: «شما نمیدانید ژان کریستف چه محبوبیتی بین ما جوانها داشت. شاید یک علت عمده شخصیت قهرمان رمان بود. در طول یک دهه، یعنی مثلا از 1320 تا 1332، همهچیز در مملکت سیاسی بود، آنهم سیاستی آمیخته به تعصب و دعوا و زدوخورد و تهمت و اینجور چیزها. خیلی از داستانها و بهطور کلی مطالبی که چاپ میشد بوی سیاست و ایدئولوژی میداد که هوادارانش با یکی دو کتاب، که خلاصه کتابهای دیگر بود، مجذوب آن شده بودند. حالا قهرمانی پیدا شده بود که دغدغه اصلیاش هنر بود و اگر در دام سیاست هم میافتاد، تا آنجا که به یاد دارم، در راه هنرش بود».14 وقتی حتی آن خصلت سیاستزدگی، و البته نه سیاستورزی یا سیاستاندیشی، که هنوز هم ادامه دارد و اصلا محدود به آن دوران نیست، مانع نمیشد که جوانان از خواندن رمان و داستان غافل شوند، هیچ بعید نیست دانشجوی جوان دانشکده حقوق و علوم سیاسی هم در آن روزگار رمانهایی خوانده باشد که حالا بخواهد روایت خود را از آنها پس دهد.
5 اما شاید عنوان کتاب به نوعی تحقیق ادبی در حقوق یا تحقیق حقوقی در ادبیات اشاره کند. بهویژه با توجه به اینکه بسیاری از هنرمندان و ادیبان برجسته، نهتنها از بهکاربردن مفاهیم و کلمات حقوقی باکی نداشتند، بلکه در این کار، شوقی غیرعادی از خود نشان میدادند.
گفتهاند شکسپیر علاقهای وسواسگونه به حقوق و اصطلاحات حقوقی داشت، چندان که نمیتوان نمایشنامهای از او پیدا کرد که در آن اصطلاحات و مفاهیم حقوقی به کار نرفته باشد.15 استاندال، در نامهای به بالزاک، نوشته است که هنگام نگارش «صومعه پارم»، از بهترین رمانهایش، هر روز صبح، دو یا سه صفحه از قانون مدنی فرانسه را میخوانده تا به لحن مطلوبش دست پیدا کند.16 دیوان شاعران و آثار ادبی نویسندگان ما هم پر است از اصطلاحات فقهی و حتی بعضی از تکههای ماندگار ادبیات ما، مثل حکایت «فقیه کهن جامه تنگدست» بوستان سعدی، میان فقیهان گذشته است.
با این حساب، ممکن است این کتاب به بررسی جنبههای زبانی یا تاریخی حقوق در ادبیات، که نمونه درخشان آن در زبان ما «اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی» حسن انوری است، پرداخته باشد.
6 تکیه بر حدس و گمان کافی است و باید به سراغ کتاب برویم. حالا، میبینیم آن لحظات تأمل، که قرار بود کوتاه باشد، چندان به درازا کشیده که جز فرصتی کوتاه برای ورقزدن کتاب باقی نگذاشته است. کتاب «سفر از حقوق به ادبیات» نه دیوان شعر حقوقدان است، نه متنی پرسوز و جانگداز در ستایش آزادی و عدالت، نه بازگویی و پرحرفی درباره چند رمان مشهور و نه تحقیقی درباره نسبت تاریخی و زبانی ادبیات و حقوق. از همان نخستین صفحات این کتاب میتوان دریافت که محبی، بیش از هر چیز، به «انسانگرایی حقوقی»17 روی آورده است. در سالهایی که حقوق چیزی جز تفسیر پارهای از متون نبود و حقوقدانان میخواستند تمام قواعد حقوقی را با تکیه بر فنون لفظی، منطقی و حقوقی از دل این متون استخراج کنند، حقوقدانانی پیدا شدند و به مخالفت با این روشها پرداختند. آنان، که یکی از برجستهترین نمایندگانش تا امروز هم ژاک کوژاس (1522-1590) است، بر این پای میفشردند که حقوق همواره در تحول است و به تاریخ، فرهنگ و تمدنی وابسته است که در گهواره آن پدید آمده. این اندیشه با تصور حقوقدانان قرون وسطا، که حقوق را همواره به یک شکل و ثابت تلقی میکردند، سخت در تضاد بود و سبب شد که حقوقدانان انسانگرا برای فهم حقوق به تاریخ، سیاست و ادبیات روی آورند.18 البته روشی که آن حقوقدانان در پیش گرفتند، به معنای انکار حقوق یا یکسانگرفتن حقوق با ادبیات نیست، آنها میخواستند حقوق را بهتر بفهمند و به جوهره واقعی حقوق در اجتماع پی ببرند، بیآنکه استقلال حقوق را نفی کنند یا آن را تابع دیگر علوم و هنرها قرار دهند.
بوریس آیخنباوم، منتقد نامدار روسی، در کتاب «تالستوی در دهه هفتاد»، در رد بعضی از تفسیرهایی که از «آنا کارنینا» به عمل آوردهاند، نوشته: «تالستوی حقوقدان نبود و رمانش را در علم حقوق ننوشته بود».19 این هشدار آیخنباوم را هر حقوقدانی که میخواهد برای فهم حقوق پا به دنیای ادبیات بگذارد، باید همیشه به خاطر داشته باشد تا حقوق را با ادبیات یکسان نگیرد و هرچه را در ادبیات میپسندد، در حقوق هم به کار نبندد، زیرا انسانگرایی حقوقی نمیخواهد حقوق را نابود کند، بلکه در پی آن است که به حقوق همان مفهوم و روشی را دهد که سزاوار آن است. و این همان هدفی است که محبی در نوشتههای خود دنبال کرده است. انسانگرایی حقوقی در نوشتههای محبی جنبه دیگری هم دارد که بیارتباط به معنای لغوی آن نیست و آن انسانباوری است. از این کتاب پیداست که محبی ایمان خود را به انسان حفظ کرده است. در عصر «مطالعات انتقادی حقوق» که میکوشند تناقضات و ریاکاریهای نهفته در هر نظام حقوقی را آشکار کنند،20 یافتن حقوقدانی که هنوز به حقوق، انسان و اصول پیشاحقوقی باور دارد و از عدالت، آزادی و دیگر ارزشهای انسانی مانند مفاهیمی ماوراءالطبیعی سخن بگوید، آسان نیست. با اینهمه و هرچند این ایمان خدشهناپذیر محبی، گاه تصویر ونسان دَندی، آهنگساز شهیر فرانسوی، را پیش چشم میآورد21 و گاه یادآور رهنوردانی است که، به اجابت یک ندای مبهم، گام در سفری مقدس با سرانجامی نامعلوم نهادهاند، اما هیچگاه خالی از شک و تردید نیست. محبی، که همواره در اشتغالات دیوانیاش کامیاب بوده و بالاترین سمتهای حقوقی دولتی را تجربه کرده است، از این نظر، بیشباهت به لوین رمان «آنارکانینا»ی تالستوی نیست. در نوشتههای او گاه میتوان صدای لوین را شنید که با خود میگوید: «زندگی با بیخبری از اینکه کی هستم و چرا هستم، ممکن نیست. دانستن این راز از من ساخته نیست. در نتیجه، زندگی برایم میسر نیست»22 و گاه میتوان تصویر لوین را دید که چنان غرق در کار اجرائی خود شده که گویی تمام اضطرابهایش را فراموش کرده است.
7 فرصت ما دیگر به پایان رسیده است و اینک تصمیم نهایی پیشروی ماست: کتاب را برداریم یا به سر جایش بازگردانیم؟ این تصمیمی است که هر خواننده باید با توجه به علایق و مقدوراتش بگیرد. اما از یاد نباید برد که هر نوشته حقوقی نوعی سفرنامه فکری نویسنده آن است و ارزش و اهمیت آن به نکتهسنجی نویسنده و صداقت اوست و گمان میکنم وقتی ادموند پیکار، حقوقدان فقید بلژیکی و نامزد جایزه ادبیات نوبل، فارغ از اندیشههای خوب و بدش، در آغاز کتاب حقوق محض خود نوشته بود: «بیش از چهل سال است که من در سرزمین حقوق زندگی و سفر میکنم»،23 دقیقا به همین معنا نظر داشت. کتاب «سفر از حقوق به ادبیات» مجموعهای از مقالات، یادداشتها، سخنرانیها و گفتوگوهایی است که محسن محبی در طی سالها بر قلم یا بر زبان آورده است. جلد نخست آن در دو فصل هوای حقوق بینالملل و سازوکار دادرسی تنظیم شده است و جلد دوم آن هم سه فصل دارد: ادبیات، حکمرانی و فرهنگ، و یاد بعضی نفرات. این کتاب رهاورد سفر فکری نویسنده است که بیش از پنجاه سال ادامه داشته و خواندنش فرصتی است برای تجربهکردن این سفر، آنهم پا در پای «آن زائر فروتن وادی ادبیات و حقوق».
پینوشتها:
1. جمله آخر اشارتی است به تجربه یوسا از خواندن کتاب «مادام بوواری» گوستاو فلوبر برای نخستین بار: «[...] وقتی به عزم ادامه مطالعه [مادام بوواری] برخاستم، دو یقین، مثل دو خدنگ صاعقه، ذهنم را روشن کرد: دیگر میدانستم میخواهم چگونه نویسندهای بشوم، و میدانستم که از آن دم تا دم مرگ عاشق اما بوواری خواهم بود» (ماریو بارگاس یوسا، «عیش مُدام: فلوبر و مادام بوواری»، ترجمه عبدالله کوثری، تهران، نیلوفر، 1386، صص. 17-18).
2. کتابی که نیچه برداشته بود، درواقع، روح زیرزمینی (L’Esprit souterrain) نام داشت که به سال 1886 از سوی انتشارات پلون در پاریس به چاپ رسید. این کتاب، چنانکه در صفحه نخست آن اشاره شده، از دو داستان مستقل داستایفسکی ترجمه یا به عبارت دقیقتر اقتباس شده است: در بخش نخست آن «بانوی میزبان» (چاپ نخست متن روسی 1847 میلادی) آمده و بخش دومش «یادداشتهای زیرزمینی» (چاپ نخست متن روسی 1864 میلادی) است. برای مطالعه نامه نیچه و سنجیدن آن با دیگر حوادث زندگی او و بحثی درباره این کتاب، رجوع کنید به:
C. A. Miller, “Nietzsches ‘Discovery’ of Dostoevsky”, Nietzsche-Studien, Volume 2, Issue 1, 1973, pp. 202-257.
3. آندره ژید، «داستایفسکی»، ترجمه حسن هنرمندی، تهران، زوار، 1354، ص. 9.
4. مثلا: همان، ص. 64 یا صفحه 158 که این جملات نیچه از آن نامه را نقل میکند: «کشف داستایفسکی برای من باز بسیار مهمتر از کشف استاندال بود. او تنها کسی است که به من چیزی از روانشناسی آموخته است».
5. داریوش شایگان، «پنج اقلیم حضور: بحثی درباره شاعرانگی ایرانیان»، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ 7، 1395، ص. 2.
6. علیاکبر سعیدیسیرجانی، «ته بساط»، واشنگتن، بینا، 1991 میلادی، ص. 156.
7. محمدعلی جمالزاده، «قصه ما به سر رسید»، تهران، سخن، چاپ اول ناشر، 1379، صص. 117-178.
8. برای دیدن این دو حکایت، نگاه کنید به: محمدرضا شفیعیکدکنی، «رستاخیز کلمات: درسگفتارهایی درباره نظریه ادبی صورتگرایان روس»، تهران، سخن، چاپ 3، 1391، ص. 413.
9. همان، صص. 413-414.
10. برای مطالعه در باب سجع و توازن در نثر فارسی و اندکی از تاریخ تحول آن، رجوع کنید به: حسین خطیبی، «فن نثر در ادب پارسی: تاریخ تطور و مختصات و نقد نثر پارسی از آغاز تا پایان قرن هفتم»، تهران، زوار، چاپ 6، 1398، صص. 149-195.
11. The Defects of English Prose
12. A Treasury of English Prose
13.The best of our prose writers, living or dead, are not civilized enough, or too much in love with something else, or not enough in love with anything, to write the prose we dream of.” (Arthur Clutton-Brock, More Essays on books, London, Methuen and Co. Ltd., 1921, p. 94.)
14. علیرضا جاوید (گفتوگو و گردآوری)، «در برزخ کلمات: درباره ترجمه و ویرایش ادبی در گفتوگو با عبدالله کوثری و دیگران»، تهران، فرهنگ جاوید، 1404، صص. 32-33.
15. Thus, on bare statistics it is possible to argue that Shakespeare was law-obsessed. But in this he was not unique; other contemporary dramatists used proportionately even more law-terminology than he did, and some among of them were indeed trained as lawyers.” (B J Sokol and Mary Sokol, Shakespeares Legal Language: A Dictionary, New York, Bloomsbury Academic, 2004, p. 1.)
. “16. En composant la Chartreuse, pour prendre le ton, je lisais chaque matin deux ou trois pages du Code civil.” (Lettre à Balzac, de Civita Vecchia, le 30 octobre 1840, Cité dans: Gérard Cornu, Introduction au droit, Paris, LGDJ., 13e édition, 2007, p. 162.)
17. Lhumanisme juridique
18. این گزارش کوتاه اقتباس شده است از:
Denis Alland et Stéphane Rials (Sous la direction), Dictionnaire de la culture juridique, Paris, PUF., 2003, pp. 795-800.
19. Thus, the epigraph concerns the fate of Anna and Vronsky. ‘But what of Betsy Tverskaya and Stepan Arkadevich?’ asks the reader who has read M. Aldanov’s book. ‘Why do they continue to live in clover?’ This is the question of a person discussing Tolstoi’s novel from a juridical point of view, and not on its substance. Tolstoi was not a lawyer, and he did not write his novel for juridical science. There is here no corpus delicti, and neither prosecutors nor defense counsels have anything to do with his novel. Here is a problem of higher ethics.” (Boris Eikhenbaum, Tolstoi in the seventies, Translated by Albert Kaspin, Michigan, Ardis, 1982, p. 146.)
20. برای دیدن تعریفی مختصر از مطالعات انتقادی حقوقی، نگاه کنید به:
Steven R. Ratner and Anne-Marie Slaughter, “Appraising the Methods of International Law: A Prospectus for Readers”, The American Journal of International Law, Vol. 93, No. 2, Apr., 1999, p. 294.
21. که نوشته بود: «هنرمند باید ایمان داشته باشد، ایمان به خداوند و ایمان به هنرش؛ زیرا ایمان است که او را به راه یادگیری میاندازد و او با یادگیریاش خود را در نردبان هستی بالاتر و بالاتر میکشد تا به هدفش، که خداوند است، برسد. هنرمند باید امید داشته باشد؛ آخر نمیتواند از زمان حال انتظار چیزی داشته باشد؛ میداند که رسالتش خدمت است و نیز وقف کارش برای زندگی و آموزش نسلهایی که پس از او میآیند. هنرمند باید از نوعدوستی والایی ملهم باشد. محبت باید هدف زندگیاش باشد؛ آخر، اصل محرک کل خلقت محبت آسمانی و نوعدوستانه است» (به نقل از: «رومن رولان، موسیقیدانان امروز»، ترجمه رضا رضایی، تهران، کارنامه، چاپ 2، 1396، ص. 117).
22. لف تالستوی، آنا کارنینا، جلد 2، ترجمه سروش حبیبی، تهران، نیلوفر، چاپ 16، 1400، ص. 997.
“ 23. Depuis plus de quarante années je voyage et je vis dans le pays du Droit.” (Edmond Picard, Le droit pur, Paris, E. Flammarion, 1908, p. 1.)
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.