زایش از دل تاریکی
رمان «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» نوشته باربارا کامینز، خواننده را به لندن دهه ۱۹۳۰ میبرد؛ جایی میان فقر، عشق و تلاش برای حفظ کرامت انسانی. کامینز با نثری صادق و بیپیرایه، زندگی زن جوانی به نام سوفیا را روایت میکند که در کنار شوهرش چارلز، میان آرزوها و واقعیت تلخ فقر در نوسان است.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
متین نوروزی
رمان «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» نوشته باربارا کامینز، خواننده را به لندن دهه ۱۹۳۰ میبرد؛ جایی میان فقر، عشق و تلاش برای حفظ کرامت انسانی. کامینز با نثری صادق و بیپیرایه، زندگی زن جوانی به نام سوفیا را روایت میکند که در کنار شوهرش چارلز، میان آرزوها و واقعیت تلخ فقر در نوسان است. در نگاه نخست، رمان طنزی لطیف و روزمره دارد، اما هرچه پیش میرود، حالوهوایش بهتدریج تاریکتر میشود؛ از شوخی و خنده به ترس و درماندگی میرسد، درست مانند ریتم زندگی واقعی. در شناسنامه کتاب، کامینز تنها فصلهای دهم تا دوازدهم (که مربوط به ازدواج، فقر و زایمان است) را واقعی دانسته است. این بخشها بر پایه تجربۀ شخصی نویسنده نوشته شدهاند و ازهمینرو، ضربان عاطفی و صداقت درونی عجیبی دارند.
کامینز در این رمان و اثر دیگرش مادر و دختر، از زندگی شخصیاش الهام گرفته و با مهارتی کمنظیر مرز میان واقعیت و تخیل را درهم شکسته است. او در مقام یک مشاهدهگر تیزبین، از آشناترین موضوعات، آشنازدایی میکند و آنها را به چشم تازهای به ما مینمایاند. لحن رمان ساده و بیآلایش است، اما خام نیست. برعکس، کامینز عامدانه از زبانی نایکدست و متغیر استفاده میکند تا فراز و فرودهای احساسی زندگی سوفیا را نشان دهد. گاه زبان کودکانه و شوخ است، گاه جدی و تلخ. همین نوسان زبانی، ریتمی زنده و غیرقابل پیشبینی به روایت میدهد. نثر او بیتعارف، صریح و پر از جزئیات است؛ جزئیاتی که در عین سادگی، معنا و وزن عاطفی میگیرند. برای نمونه، حیوان خانگی سوفیا (یک سمندر آبی کوچک) نمادی از شکنندگی زندگی و تمنای آرامش در دنیای ناپایدار اطراف اوست. کامینز با جسارت و صداقت، به تجربه زنبودن، جوانی، و حتی بلاهتهای شیرین دوران بیتجربگی میپردازد. تعجب سوفیا و شوهرش از بارداری، در عین سادگی، پر از حس درماندگی است؛ شوهر بیکار، غرور طبقاتی، و تلاش برای پنهانکردن فقر از نگاه دوستان و آشنایان، همگی چهره واقعی زندگی در طبقه متوسط پایین را آشکار میکند و نقش ناخودآگاه انسانی در مواجهه با مسائل و موقعیتها را به رخ میکشد. در پس این موقعیتها، نوعی شرم و ترس از قضاوت دیگران موج میزند که هنوز هم در ادبیات معاصر کمتر با چنین صداقتی بیان میشود.
سه فصل پایانی رمان که بر محور زایمان و تجربههای بیمارستانهای دولتی است، اوج واقعگرایی و جسارت نویسنده را نشان میدهد. کامینز برای روایت مراحل زایمان و بارداری یک زن هیچ ملاحظهای ندارد و این تابوشکنی، رمان را به اثری پیشرو بدل میکند. او با زبانی صریح و بدون اغراق، رفتار بیرحمانه پرستاران، بیتوجهی سیستم درمانی دولتی و حس تنهایی زن در لحظه تولد را ترسیم میکند. بهترین تصویر او از زایمان، در جملهای کوتاه و کوبنده خلاصه میشود: «بهترین حالت زایمان این است که در اتاقی تاریک و ساکت، کاملا تنها باشی». این جمله نهفقط بیانگر درد جسمی، بلکه افشاگر تنهایی و انزوای عاطفی زن در ساختار اجتماعی مردسالار و شکلگیری تابوها در ناخودآگاه است. ریتم روایت در این بخشها بهطور محسوسی تغییر میکند؛ جملهها کوتاهتر، تندتر و گاه نفسگیر میشوند، گویی خود راوی در حال ازدستدادن توان گفتن است. در همین لحظات است که طنز اولیه کتاب جای خود را به تراژدی میدهد.
این دگرگونی ریتمیک، رمان را از اثری صرفا اجتماعی به متنی عمیق و چندلایه بدل میسازد. کامینز در تمام طول رمان، زن را نه قربانی، بلکه راوی آگاه و مقاوم نشان میدهد. صدای سوفیا، صدای زنی است که از دل محدودیتها برمیخیزد و حتی در ضعف و درماندگی، کرامت خود را حفظ میکند. در جهانی که او را نادیده میگیرد، زبان تبدیل به ابزاری برای بقا میشود. او با گفتن، با نوشتن، و با نگاه دقیقش به جزئیات، علیه فراموشی مقاومت میکند. «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» اثری است پر از جزئیات، قاطع و صادق؛ نثری که از تعارف و آرایش فاصله دارد و هنوز هم، با وجود گذر زمان، از نظر نوع روایت احساساتی نظیر شرم و درماندگی و ترس و تعجب، تازه و نادر به نظر میرسد. کامینز در این رمان نهتنها داستانی درباره فقر و عشق میگوید، بلکه از رنج، تابآوری و هویت زنانه سخن میگوید، از زنی که در دل تاریکی، صدای خودش را مییابد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.