شکلهای زندگی: یادی از مکاینتایر به مناسبت درگذشتش
در پــی فضیلت
پیلاطس حاکم روی شهر غیر رومیِ یهودیه بود، اما شهرت او به خاطر حکومتش بر شهری پرآشوب نبود، بلکه به خاطر محاکمه مسیح بود. پیلاطس که به مدت دَه سال از ۲۶ تا ۳۶ بعد از میلاد در شهر یهودیه حکومت میکرد، در آخر و بهرغم خواست درونیاش، حکم به صلیب کشیدن عیسی را میدهد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
نادر شهریوری (صدقی)
1
پیلاطس حاکم روی شهر غیر رومیِ یهودیه بود، اما شهرت او به خاطر حکومتش بر شهری پرآشوب نبود، بلکه به خاطر محاکمه مسیح بود. پیلاطس که به مدت دَه سال از ۲۶ تا ۳۶ بعد از میلاد در شهر یهودیه حکومت میکرد، در آخر و بهرغم خواست درونیاش، حکم به صلیب کشیدن عیسی را میدهد. مواجهه میان پیلاطس و مسیح در دیوانخانه یا دادگاه به همان میزان که معروف است، حائز اهمیت تئوریک نیز هست. عیسی در جریان محاکمهاش از حکمروایی بر جهان میگوید اما نه آنگونه که پادشاهان زمینی حکومت کردهاند، زیرا بر این باور است که حکمرانیاش از جایی دیگر میآید، یعنی از «پدر».
در فرازی دیگر، عیسی سمتوسوی پادشاهی زمینی را به سوی «حقیقت» سوق میدهد و از «حقیقتی» سخن میگوید که در قانون شهر وجود ندارد، بلکه سویههای آسمانی دارد و آنگاه برای آنکه دلیلی بر سخنان خود آورده باشد، خطاب به حاضران و آیندگان میگوید هرکس که صاحب حقیقت است، سخنان مرا میشنود. پیلاطس که جزء شنوندگان است به فکر فرو میرود، آنچه برای او عجیب است، «حقیقت» است. «حقیقت» برای پیلاطس واژهای نامأنوس است، چنانکه گویی بار اول است که میشنود، از همین رو پیلاطس به تعبیر نیچه محترمانهترین درشتگویی تمامی دورانها را بر زبان میآورد و از عیسی میپرسد «حقیقت؟ بهراستی حقیقت چه چیز است؟». بسیاری درشتگویی پیلاطس را طعنهآمیز و حتی مایه تمسخر عیسی تعبیر میکنند، اما رفتارهای بعدی پیلاطس آن را اینگونه بیان نمیکند، زیرا پیلاطس بعد از صدور حکم اعدام عیسی طلب آب میکند تا دستهای آلوده خود را بشوید تا شاید خود را از سنگینی بار جنایت برهاند. به بیانی دقیقتر، پیلاطس بعد از طرح مسئله «حقیقت» دچار نوعی تناقض میشود؛ از طرفی باور دارد که حقیقتی وجود ندارد، شواهد حقوقی نیز همین را بیان میکنند، و از طرف دیگر بر این باور است که به صلیب کشیدن عیسی برحق نیست.
در اینجا سیاست پیلاطس قابل تأمل است؛ او میکوشد مانند هر حاکم دیگری با توسل به سیاست پراگماتیستی -عملگرایانه- کاری کند که بر آشوب و هرجومرج فائق آید تا امنیت برقرار شود، و از طرفی دیگر پیلاطس با کنشی سمبلیک که شستن دستانش است، میکوشد از جنایتی که انجام داده تبری جوید و خود را مبری نشان دهد. در همه حال پیلاطس با تبعات بعد از «حقیقت» روبهرو میشود. آنچه بر او یا درواقع بر وجدان او سنگینی میکند، «حس گناه» ناشی از «حقیقتی» است که عیسی بر زبان جاری کرده است. تنها در این صورت پیلاطس مجاز به هر کاری نخواهد بود و نمیتواند خود را از تبعات عمل خویش مصون بدارد. در تناقضات پیلاطس مفهوم عمیق سیاسی نهفته شده است و آن اینکه خارج از دایره سیاست همواره چیزی یا مازادی وجود دارد که هر کنشگر یا سوژه عرصه سیاست، ناگزیر به رعایت آن است، مانند حقیقت، ایده و... . جز این سیاست، سویههای گشودگی درهای خود را وامینهد و در چارچوب سیاستهای عملگرایانه یا همان پراگماتیستی باقی میماند.
2
به نظر لاکان «هر انسانی دو بار میمیرد، یک بار به صورت مرگ طبیعی و بار دیگر به شکل مرگ نمادین. اما مرگ نمادین اهمیت بیشتری دارد، زیرا در آن صورت است که در خاطره جمعی به خاک سپرده میشود و بدل به تجربه و قدرتی از خانواده و ملت خویش میگردد». «آنتیگونِ» سوفوکل نمونه انسانی است که دو بار میمیرد؛ بار اول به وسیله عموی خویش کرئون زندهبهگور میشود و بار دوم به خاطر تبعیت از «قانون پدر»، قانونی که از «قلب» فرمان میبرد. آنتیگون با به خاک سپردن برادرش پولونیکس علیرغم خواست کرئون به جهان نمادین -سمبلیک- قدم میگذارد تا نمادی شود برای استمرار خویش، جز این بدل به روحی سرگردان همچون پدر هملت میشود یا همچون پیرمرد خنزرپنزری هدایت در دور باطل هر روز پوچتر و مضحکتر میشود.
جوهر کلام آنتیگون همان پاسخی است که به حاکم شهر کرئون میدهد: «من قوانین الهی را میشناسم که اگرچه نوشته نشدهاند اما جاودانیاند». این پاسخی اخلاقی است. اخلاق در درون خود دوپاره است. در «آنتیگون» -آنتیگونِ سوفوکل- تنش میان دو قانون انسانی و قانون الهی است؛ قانون انسانی زندگی سیاسی را معین میکند و جهانشمول و همگانی است، درحالیکه قانون الهی جوهر درونی جامعه را معین میکند. به بیان دیگر، قانون انسانی در فضای باز و روشنِ میدان عمومی شهر است، جایی که یونانیان به آن «آگورا» میگویند، و قانون الهی به درون تعلق دارد و رازآلود است. آنتیگون بنا بر اعتقاد قانون درونی دستور فرعون را نقض میکند و برادرش را دفن میکند؛ قانونی که خیلی روشن نیست و بسیاری به همین دلیل رفتار آنتیگون را درک نمیکنند، چنانکه پیلاطس سخنان عیسی را درک نمیکند. اما درکنکردن آن مانع از مؤثربودن کنش عیسی در انتقال پیامی که از درون برمیخیزد یا به تعبیر لاکان از ضمیر ناخودآگاه نشئت میگیرد، نمیشود. سخن عیسی درباره حقیقت پیلاطس را معذب کرده و او را دچار تناقض اجتنابناپذیر و غیرقابل حل میکند. این «عذاب» البته دامن کرئون و خانوادهاش را نیز میگیرد، تا بدان حد که کل خانواده کرئون، از پسرش که عاشق آنتیگون بود تا همسرش، یکی بعد از دیگری خودکشی میکنند و کرئون نیز در آخر درمییابد که کاری جز خودزنی نکرده و حتی خود را علیرغم صراحت قانون شهر در محقبودنش گناهکار و قانونشکن میداند.
3
آنتیگون بهمثابه سویه اخلاقی از قانون درون خود پیروی میکند؛ قانونی که معطوف به هیچ امر بیرونی و نگران هیچ پیامدی نیست. کنش آنتیگون و... کنشی نه مبتنی بر کارکرد، بلکه مبتنی بر حقیقتی است که میتوان به آن وفادار ماند. اکنون در بحران معنا و در زمانهای زندگی میکنیم که «کارکرد» و به یک تعبیر رتقوفتقکردن عملگرایانه موضوع، جایگزین اخلاق و در پی آن حقیقت شده است. در این شرایط سیاست میکوشد خود را از تأثیر فلسفه دور نگه دارد، تا با کارگردانی صرف بر هر ایده و فضیلتهای بلندپروازانهای فائق آید، از اینرو آن دسته از فیلسوفان سیاسی و بهویژه فیلسوفان اخلاقی در انزوای ناخواسته به سر میبرند.
السدیر مکاینتایر (1929-2025) ازجمله فیلسوفان اخلاقمدار زمانه ما بود. او با نقد کارکردهای معاصر در پی فضیلت بود و میکوشید انسان را دوباره معنا کرده و تعریفی نو از انسان پسالیبرال ارائه دهد. به بیانی دقیقتر، مکاینتایر میکوشید انسانها را نه براساس «کارکرد»، بلکه براساس جوهر درونی تعریف کند. زندگی طولانی مکاینتایر گواه تلاش پیگیرانه او در این مسیر است. او در آغاز مارکسیست بود، اما تدریجا به سمت کاتولیکی متأثر از ایده مسیحی روی آورد و در سال ۱۹۸۸ رسما کاتولیک شد. او در عین حال میکوشید مدافع نوعی جماعتگرایی اخلاقی برای احیای فضیلت در عصر مدرن باشد، آنگونه که در عصر کلاسیک یونانی رواج داشت. ایدههای او تلفیقی از تجربهگرایی ارسطو با ایدههای آکویناس متأله مسیحی بود. اهمیت مکاینتایر در نقد وضع موجود از منظر قانون درونی یعنی «اخلاق» بود و در همه حال او توجیهگر جهان کنونی نبود.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.