روششناسی علم اقتصاد
«گفتارهایی در روششناسی علم اقتصاد» عنوان کتابی است از موسی غنینژاد که شامل شش گفتار از او است و بهتازگی در نشر مرکز منتشر شده است. البته چاپ اول این اثر در سال 1397 منتشر شده بود اما دارای کاستیهایی از نظر ویرایشی و نمایه بود که در این چاپ این کاستیها برطرف شده است. غنینژاد در مقدمه چند پرسش مطرح کرده و از طریق پاسخ به این پرسشها به موضوع کتاب نیز پرداخته است. او پرسیده: علم اقتصاد چگونه علمی است و چه تفاوتی با علوم دیگر دارد؟


شرق: «گفتارهایی در روششناسی علم اقتصاد» عنوان کتابی است از موسی غنینژاد که شامل شش گفتار از او است و بهتازگی در نشر مرکز منتشر شده است. البته چاپ اول این اثر در سال 1397 منتشر شده بود اما دارای کاستیهایی از نظر ویرایشی و نمایه بود که در این چاپ این کاستیها برطرف شده است. غنینژاد در مقدمه چند پرسش مطرح کرده و از طریق پاسخ به این پرسشها به موضوع کتاب نیز پرداخته است. او پرسیده: علم اقتصاد چگونه علمی است و چه تفاوتی با علوم دیگر دارد؟
و نیز اینکه اقتصاد چه کارآمدیای دارد و به کدام پرسشهای نظری و عملی میتواند پاسخ دهد؟ با توجه به ناکامیهای نسبی برخی مدعیان دانش اقتصادی در حل مشکلات پایداری مانند فقر، بیکاری، و عدم توانایی در پیشبینی بحرانهای فاجعهبار اقتصادی، تا چه حد و چگونه میتوان اقتصاد را علم دانست؟ نویسنده میگوید این پرسشها و نظایر این تقریبا همزمان با شکلگیری علم اقتصاد به صورت مجموعه دانش مدرن و بههمپیوسته، از اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم میلادی مطرح شده است. اگرچه پرسشهایی که درباره چگونگی علم و مدعیات آن هستند صرفا مربوط به علم اقتصاد نیست بلکه سایر علوم نیز با این سؤالها روبهرو هستند. برای پاسخ به این گونه پرسشها، به اعتقاد نویسنده، کنکاش در ماهیت علم بهطور کلی و چگونگی هر علم معینی مانند اقتصاد به طور خاص ضرورت پیدا میکند.
اینجا است که ما با فلسفه علم یا بهاصطلاح معرفتشناسی و روششناسی سروکار داریم. معرفتشناسی، بهطور کلی، شاخهای از معارف فلسفی است که به موضوع شناخت، رابطه ذهن و عین در فرایند شناخت و چگونگی شناخت معتبر میپردازد و روششناسی، بهعنوان زیرمجموعهای از مباحث معرفتشناختی، چگونگی شکلگیری مفاهیم بنیادی علوم و اعتبار قضیهها و استدلالهای مبتنی بر آنها را بررسی میکند. درواقع روششناسی را میتوان بحثی در ذیل موضوع گستردهتر معرفتشناسی به شمار آورد.
از اینرو خوانندگانی که مایلند مطالعه عمیقتری داشته باشند، میتوانند کتاب دیگر غنینژاد یعنی «گفتارهایی در معرفتشناسی علم اقتصاد» را به عنوان مقدمهای مفید برای مطالعه این کتاب در نظر بگیرند و ابتدا آن را مطالعه کنند. عناوین شش گفتاری که در کتاب «گفتارهایی در روششناسی علم اقتصاد» گرد آمدهاند عبارتاند از: «نگاهی به روششناسی پوزیتیویستی و تأثیر آن بر فلسفه علم معاصر»، «روششناسی اقتصاد سیاسی کلاسیک»، «جدال روشها و اهمیت آن»، «علم اقتصاد و پوزیتیویسم»، «علم اقتصاد و رابطه آن با شناخت کنش انسانی» و «جایگاه مباحث روششناسی در جریان اصلی علم اقتصاد کنونی». نویسنده در مقدمهاش به این نکته اشاره کرده که بهطور منطقی نمیتوان مباحث روششناسانه را مستقل از نوعی موضعگیری معرفتشناسانه مطرح کرد اما این تفکیک ناموجه با نضجگرفتن تفکر پوزیتیویستی در سده نوزدهم میلادی عملا صورت گرفت. او در ادامه نوشته که تلقی اقتصاددانان از مبانی علم خود با فلسفه علم رایج آن زمان یعنی در سده نوزدهم میلادی، ناسازگار بود. این ناسازگاری انتقادی شدیدی را در پی آورد که مهمترین آنها از سوی سوسیالیستها بهویژه کارل مارکس از یک سو و طرفداران مکتب تاریخی آلمان از سویی دیگر مطرح شد. گرچه هیچکدام از این انتقادها از منظر پوزیتیویستی به معنای خاص کلمه نبود.
مارکس بر این باور بود که موضوع مورد مطالعه اقتصاد سیاسی کلاسیک، انسان جامعه بورژوایی است و تعمیم رفتار این انسان به همه جوامع بشری در همه ادوار تاریخی، به لحاظ علمی کاری نادرست است. او انسان را موجودی تاریخی میدانست و مفاهیم کلی مانند طبیعت انسانی را که به کرات از سوی اقتصاددانان کلاسیک به کار میرفت، به صراحت رد میکرد. از نظر مارکس انسان موجودی تاریخی است و تنها شیوه معتبر برای شناخت او تحلیل تاریخی با تأکید بر تحولات شرایط مادی زندگی است. در سوی دیگر طرفداران مکتب تاریخی آلمان نیز ادعاهای جهانشمول و فراتاریخی اقتصاد سیاسی کلاسیک را مورد انتقاد قرار دادند اما برخلاف مارکس به جای تأکید بر مبارزات طبقاتی و نقش آن در تحولات تاریخی، ویژگیهای ملی را برجسته کردند. از نظر آنها علم اقتصاد باید از واقعیتهای تجربی مشخص و تاریخی آغاز کند و نه کلیاتی مانند کردار و تمایلات ذاتی انسانی. مباحثات پیروان این مکتب با اقتصاددانان اتریشی که بعدها به جدال روشها موسوم شد، راه را برای روششناسی به عنوان موضوع مستقل پژوهشی در علم اقتصاد باز کرد. موضوع اصلی اختلافنظر میان این دو مکتب بیش از آنکه به کاربرد روش قیاسی یا استقرایی مربوط باشد ناظر بر تبیین مبتنی بر کنش فردی و کنش جمعی بود که از آن به فردگرایی روششناختی و جمعگرایی روششناختی یاد میشود.
غنینژاد همچنین نوشته که اتریشیها طبق سنت مرسوم سده نوزدهم در اندیشه اقتصادی، کنش فردی انسانها را در شناخت اقتصادی اصل میگرفتند، در حالی که طرفداران مکتب تاریخی آلمان بر چگونگی رفتار مجموعههای انسانی تأکید میکردند. در انتهای کتاب بخشی کوتاه با عنوان «پایان سخن برای آغازی دیگر» آمده که در قسمتی از آن میخوانیم: «امروزه بسیاری از دانشآموختگان اقتصاد که در آکادمیهای جریان اصلی علم اقتصاد آموزش دیدهاند قادر به تشخیص تئوری اقتصادی از ابزارهای ریاضی توصیفکننده آن و نیز ابزارهای ریاضی کاربردی آن (اقتصادسنجی) نیستند. به سخن دیگر، ریاضیات که میبایست ابزاری در خدمت تئوری اقتصادی باشد عملا به جایگزین آن تبدیل شده بهطوری که در چارچوب جریان اصلی علم اقتصاد دیگر امکان عبور از ریاضیات و پرداختن صرف به تئوری اقتصادی عملا وجود ندارد.
همچنان که پیش از این اشاره شد برای توضیح تئوری کنش انسانی و روابط مبتنی بر علت در فرایندهای بازار، ریاضیات ابزار مناسبی نیست و باید از منطق پراگزولوژی بهره جست. اما سلطه ریاضیات بر آموزش و پژوهش در اقتصاد جریان اصلی به جایی رسیده که به هر وسیله ممکن از عبور از ریاضیات و رفتن به سوی منطق صرف اقتصادی جلوگیری میشود. این کار اغلب با طرح فرضهایی صورت میگیرد که به کمک آنها فرایندهای واقعی بازار تحتالشعاع توصیفات ریاضی قرار میگیرد. این کار سابقهای طولانی دارد و به گذشته علم اقتصاد برمیگردد اما ابعاد آن به طور فزایندهای گسترش یافته است. یکی از نخستین و مهمترین این فرضها حراجگر والراسی است که مبنایی برای بنیاد تئوری تعادل عمومی قرار گرفت. این فرض خیالپردازانه درباره ساختار و کارکرد بازار رقابتی، راه را برای استفاده گسترده از ریاضیات در نظریه اقتصادی باز کرد اما در عین حال موجب غفلت از فرایند واقعی رقابت در بازار و نقش آنترپرنرها در آن شد».