|

گفت‌وگوی احمد غلامی با حجابی کرلانگیچ، سفیر ترکیه در ایران:

حدیث بی‌قراری مولانا

حجابی کرلانگیچ، سفیر ترکیه در تهران، مترجم آثار ادبیات کلاسیک ایران ازجمله بوستان و گلستان سعدی، دیوان حافظ و برخی آثار مولانا به زبان ترکی است. این ترجمه‌ها کافی است تا شما را با بخش بزرگی از سنت و فرهنگ و خلقیات مردم ایران آشنا کند و این برای سیاست‌مداری که نماینده یک کشور همسایه در ایران است ویژگی قابل ستایشی است، چراکه از این رهگذر می‌تواند شناخت عمیقی از مردم ایران به مسئولان بالادستی خود ارائه دهد. کرلانگیچ شاعر است و همین ویژگی باعث شده در سرزمین شعر و شور و شعر و شعور احساس بیگانگی نکند.

حدیث بی‌قراری مولانا
احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

حجابی کرلانگیچ، سفیر ترکیه در تهران، مترجم آثار ادبیات کلاسیک ایران ازجمله بوستان و گلستان سعدی، دیوان حافظ و برخی آثار مولانا به زبان ترکی است. این ترجمه‌ها کافی است تا شما را با بخش بزرگی از سنت و فرهنگ و خلقیات مردم ایران آشنا کند و این برای سیاست‌مداری که نماینده یک کشور همسایه در ایران است ویژگی قابل ستایشی است، چراکه از این رهگذر می‌تواند شناخت عمیقی از مردم ایران به مسئولان بالادستی خود ارائه دهد. کرلانگیچ شاعر است و همین ویژگی باعث شده در سرزمین شعر و شور و شعر و شعور احساس بیگانگی نکند. وقتی درباره مولانا حرف می‌زند به‌وضوح می‌توان عشق به مولانا و دیگر شاعران ایرانی همچون سعدی و حافظ را در او دید. مولانا نیز در میان مردم ترکیه غریب نیست، این مردم احترام و بزرگی مولانا را ارج می‌نهند و در منظر آنان مولانا یکی از اولیاءالله است. گرلانگیچ نه‌تنها مولانا را به‌خوبی می‌شناسد بلکه از طریق او، شمس تبریزی را شناخته است، مردی که زندگی روزمره را برنمی‌تافت و با کمتر کسی سر سازگاری داشت و غیبت او و محل دفنش از پسِ قرن‌ها همچنان نامعلوم مانده است. گرلانگیچ در این گفت‌وگو از مولانا، ترجمه اشعار کلاسیک فارسی و چگونگی آشنایی با شمس تبریزی سخن گفته است.

 

‌ آقای سفیر خیلی خوشحالم که دعوت ما را پذیرفتید. برای من باعث افتخار است با کسی گفت‌وگو می‌کنم که حافظ، مثنوی معنوی و بوستان و گلستان را به ترکی ترجمه کرده است. برای من دیدار و گفت‌وگو با شما شوق‌برانگیز است؛ چهره‌ای که در فضایی سیاسی کار می‌کند اما بیشتر وجهه فرهنگی دارد و در ترکیه هم به‌عنوان استاد دانشگاه در زمینه ادبیات و زبان فارسی شناخته می‌شود و بر ادبیات ایران تسلط کافی و وافی دارد. به همین دلیل مایلم بیش از سیاست، درباره مولانا، فرهنگ و روابط فرهنگی ایران بپرسم. از چه زمانی با مولانا آشنا شدید و این آشنایی چطور اتفاق افتاد؟

از لطف شما و فرصتی که دادید تشکر می‌کنم. لطف شما زیاد است، اما من در این زمینه چندان هم مهم نیستم. البته مترجم هستم، در دانشگاه هم تدریس کرد‌ه‌ام. نیاز بود شاعران فارسی‌گو به زبان امروزی ترکی ترجمه شوند و من هم به نوبه خودم سعی کردم این آثار گران‌قدر را برای نسل جوان گرد هم بیاورم. به این دلیل سراغ آثار کلاسیک فارسی رفتم. با مولانا در دوران دانشجویی آشنا شدم. البته در جامعه ما اسم مولانا خیلی معروف و شناخته‌شده بود، ولی آثار مولانا را از راه ترجمه زیاد نخوانده بودم. ترجمه‌های مختلفی از آثار مولانا به ترکی بود. تا آن زمان مولانا با ترجمه گلپینارلی و دیگران بود. من دوباره ترجمه کردم. به این دلیل که زبان این ترجمه‌ها نسبتا قدیمی شده بود. بنابراین من در دوران دانشجویی کم‌کم با مولانا آشنا شدم و بعد از آن در دوران دستیاری در دانشگاه بیشتر آشنا شدم و مثنوی را مطالعه کردم و بیشتر متوجه شدم.

‌ شما بوستان و گلستان سعدی را هم ترجمه کرده‌اید. تصور من این است که احتمالا شما دشواری کمتری در ترجمه بوستان و گلستان نسبت به مثنوی داشته‌اید. در ترجمه آثار ادبی کلاسیک فارسی به زبان ترکی با چه دشواری‌هایی روبه‌رو بودید. مخصوصا اینکه فارسی‌زبان‌ها هم حتی مثنوی را به دشواری می‌خوانند. شما در این زمینه با چه دشواری‌هایی مواجه شدید؟

البته مثنوی نسبت به بوستان و گلستان خیلی دشوار است، از این جهت که زبان شعر و منظوم است و در جمله‌های کوتاه، معانی زیادی را باید مطرح کرد. از این لحاظ بعضی چیزها از طرف شاعر یعنی مولانا در متن حذف می‌شود. شعرای دیگر هم این‌طور هستند، ولی مولانا بیشتر ایجاز دارد. از این لحاظ، من در ترجمه مولانا سختی زیادی کشیدم. علاوه بر این، بیشتر ترجمه‌های قبلی آثار مولانا به زبان ترکی به نثر بودند و معنی را می‌رساندند، از این لحاظ کمک‌گرفتن از آنها هم آسان نبود. مثلا با ترجمه‌های گولپینارلی و اساتید دیگر مقابله می‌کردم؛ آنها معنی را اساس قرار می‌دادند و با کلمات بیشتری مفهوم را به ترکی ترجمه می‌کردند. بنابراین من خیلی از آنها کمک نگرفتم و به کار من نیامد. در عین حال، ترجمه جامی و سنایی هم سخت است. عطار در وهله نخست نسبتا آسان‌تر به نظر می‌رسید. اما مولانا و جامی برای من سخت‌تر بود.

‌ این سختی در ترجمه آثار ترکی به فارسی هم وجود دارد. نکته‌ای که اشاره می‌کنم به دلیل تجربه‌ای است که از خواندن آثار ترکی در ایران دارم، چون من از طرف مادری ترک‌زبان هستم، متوجه می‌شوم کسانی که از زبان ترکی به فارسی ترجمه می‌کنند، بعضی واژه‌ها را به‌لحاظ حسی نمی‌توانند دربیاورند. یک‌سری واژه‌ها در ترکی هست که در فارسی می‌توانید معادل برایش پیدا کنید، اما همان حسی را که در زبان ترکی القا می‌کند، نمی‌تواند در زبان فارسی منتقل کند. نمی‌دانم این مثال تا چه حدی درست است. مثلا ما واژه «گوزل» را در ترکی داریم، که اگر بخواهیم به فارسی ترجمه کنیم، حس‌ و حالِ این کلمه را نمی‌رساند. در زبان فارسی هم همین‌طور است؛ کلماتی هستند که جنبه معنوی و عرفانی دارند. آیا شما در ترجمه به این مشکل برخوردید؟

موارد زیادی بود.

‌ موردی در خاطرتان هست که به‌طور مصداقی اشاره کنید؟

بله، مثلا کلمه «دل» در اشعار عرفانی و شعرهای مولانا زیاد به کار می‌رود. دل در زبان ترکی چند معنی دارد: به معنی قلب یا همان دل فیزیکی به کار می‌رود. اما وقتی ما کلمه دل را می‌بینیم «gönül» (گونول) ترجمه می‌کنیم که بعضی اوقات معنی را نمی‌رساند. مثلا استاد گولپینارلی در همه‌جا دل را «gönül» ترجمه کرده که دقیق نیست. بعضی اوقات باید «yürek» یا قلب بگوییم. این سخت بود و می‌ترسیدم در ترجمه اشتباه کرده باشم. یا کلمات دیگری که در ترکی هم هست، ولی معنی‌اش فرق می‌کند. در ترکی معنی به مرور زمان عوض شده و معنی دیگری دارد. گاهی دل آدم می‌خواهد همان کلمه را در ترکی به کار ببریم، اما امکان‌پذیر نیست و باید کلمه دیگری انتخاب کنید، که کار سخت می‌شود. باید از عرفان، تاریخ اسلام، معارف اسلامی، تفسیر و علوم مختلف که در جوامع اسلامی و تاریخ اسلام مشترک بودند، بهره‌ای داشته باشید. و این کار ترجمه را سخت‌تر می‌کند.

‌ فکر می‌کنید چقدر موفق بودید که حال‌وهوای عرفان را نشان دهید و منتقل کنید؟ آنچه در مولانا بیشتر از هر چیز و بیشتر از شعر مهم است، شور مولانا است؛ شوری که در غزلیاتش نهفته و در بطن اشعارش هست. آیا این شور می‌تواند به ترکی منتقل شود؟

به نظرم امکان دارد، البته دقیق نمی‌شود. ترجمه شعر خیلی سخت و خطرناک است. اصلا به نظرم شعر ترجمه‌شدنی نیست، اما باید ترجمه‌اش کنیم که دیگران هم استفاده کنند. البته کسی که ترجمه شعر را می‌خواند، از همه زیبایی‌های شعر نمی‌تواند استفاده ‌کند، ولی قسمتی از آن زیبایی‌ها را می‌چشد. من سعی کردم این زیبایی‌ها حتی‌المقدور بیشتر باشد. البته نمی‌توان کل مفهوم را به زبان دیگری منتقل کرد، ولی اگر حداقل هشتاد درصد معنی و حس را برسانم، خودم را موفق تلقی می‌کنم. البته من با شعر سروکار دارم؛ خودم شعر ترکی می‌گویم و از دوران کودکی به شعر علاقه‌مند بودم و این کارم را آسان‌تر می‌کرد. مثلا وقتی روزها، هفته‌ها و ماه‌ها، با مولانا هم‌حال می‌شدم، بعضی اوقات فکر می‌کردم بیتی که مولانا گفته، اگر ترکی می‌گفت چنین نمی‌گفت. شاید به شعر مولانا هم اهانت باشد، اما بعضی اوقات فکر می‌کردم این کلمه به ضرورت وزن یا به ضرورت آهنگ شعر اینجا آمده، ولی من می‌توانم این کلمه را جای دیگری به کار ببرم. در ذهنم کمی آزادی داشتم، به دلیل اینکه شعر می‌گفتم و این، کار ترجمه را برای من آسان‌تر می‌کرد.

‌ وقتی با شما گفت‌وگو می‌کردم مطمئن بودم که شما شاعرید و با شعر بیش از ترجمه هم سروکار دارید. اگر امکان دارد یکی از اشعارتان را به ترکی بخوانید.

متأسفانه شعری از حفظ ندارم. من در مورد شعر نیما یوشیج کار کرده‌ام. شعرهای نیما را عوض می‌کردند، کلمات را جابه‌جا می‌کردند، یا کم و زیاد می‌کردند و برایش می‌خواندند، متوجه نمی‌شد که شعر خودش است یا شعر کسی دیگر. من هم همین‌طور هستم.

‌ من معتقدم که مولانا و شمس جغرافیا ندارند و به نظرم متعلق به همه مردم هستند، چون مفاهیمی که مطرح می‌کنند مفاهیمی جهانی و مهم‌تر از همه مفاهیمی انسانی است که جغرافیا و مرز ندارد. شور و مفاهیم انسانی که در اشعار مولانا وجود دارد، این اجازه را می‌دهد که همه به استقبالش بروند و بخواهند به نحوی در آن مشارکت کنند. مولانا در قونیه بوده است و خیلی طبیعی است که شما با مولانا آشنا شده و پیگیر او باشید. با تفکرات شمس چقدر آشنا هستید؟ رابطه مولانا و شمس و این درهم‌آمیزی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

برای من هنوز هم معما است. اما شمس را مولانا به من معرفی کرد. شمس را بیشتر از اشعار مولانا می‌شناسم، یا از مقالات شمس و چیزهایی که از مقالات شمس در اشعار مولانا منعکس شده است. در مقالات شمس مواردی هست که در اشعار مولانا هم وجود دارد. شمس را نمی‌شود تعریفش کرد، غیرعادی بود. مردی بود که هر جا می‌رفت، ناراحتی ایجاد می‌کرد و زندگی عادی را خدشه‌دار می‌کرد و اذهان مردم را به پرسش می‌کشید. مردم وقتی که شمس را می‌دیدند، ناراحت می‌شدند، زیرا روال معمول را از دست می‌دادند و نمی‌توانستند به زندگی معمولی ادامه دهند. شمس تبریزی تأثیرگذار بود و تأثیر زیادی هم بر مولانا گذاشت. مولانا در همه اشعار خود و در مجالس مختلف، از شمس سخن می‌گوید و خیلی از شمس تأثیر گرفته است. با شمس تبریزی مرحله دیگری در زندگی مولانا شروع شده است. البته شمس تبریزی هنوز هم خیلی شناخته‌شده نیست، ولی در اشعار و دیوان کبیر مولانا می‌بینیم که یک جدایی هست که مولانا همیشه بابتش غمگین است و جست‌وجوی شمس در تمام دیوان کبیر سرایت کرده. اما بعد شمس به یک سمبل تبدیل شده. از اشعار مولانا متوجه می‌شویم که شمس به‌عنوان یک انسانی که زندگی می‌کرد، دیگر مهم نیست و شمسِ دیگری در زندگی و دلِ مولانا جای گرفته و در هر زمینه‌ای تأثیر دارد. شمس کسی است که به آسانی نمی‌توان در خانه دل مهمانش کرد و با او سازش کرد. شمس مردی سخت بود و فکر می‌کنم مردم هم با از میان رفتن شمس تبریزی یا کشته‌‌شدنش، راحت‌تر شدند. وقتی یک قهرمان می‌میرد ارزشش در بین مردم بیشتر می‌شود، چراکه دیگر مردم را ناراحت نمی‌کند.

‌ به نکته خوبی اشاره کردید، شمس با عوام و جهل آنان سر سازگاری نداشت و در نتیجه با صراحت زشتی‌ها و نادانی‌ها را بر زبان می‌آورد. حتی در برابر کسانی که هم‌تراز خودش و شاید بالاتر از خودش بودند مثل بایزید بسطامی، نگاهی انتقادی داشت و آنها را هم برنمی‌تافت. اگر اشکالی می‌دید به زبان می‌آورد و ملاحظه نمی‌کرد. معمولا در فرهنگ ما این‌دست چهره‌ها حتی در دوران معاصر، به معنای عام دوست‌داشتنی نیستند و تنها کسانی که به فکر دانش و پیداکردن اشتباهات و کژی‌ها هستند، این‌گونه افراد را دوست دارند. مولانا بسیار مردم‌دار بود و پرهیز می‌کرد از اینکه در مجادله‌ها وارد شود. البته می‌توانیم گهگاه روحیات شمس را در مولانا ببینیم که در جاهایی پرخاشگری می‌کند یا حتی حرف‌های تند و رکیک به کار می‌برد. شاید اینها همان رؤیاها یا قابلیت‌هایی بوده که مولانا فکر می‌کرد شمس دارد و کاش او هم داشت و ندارد. وقتی از مولانا صحبت می‌کنیم، در میام مردم ایران در سطح عام درکی وجود دارد. در مردم ترکیه چه درکی از مولانا وجود دارد؟ چه تفاوت‌هایی بین مولانای ایران و مولانایی که در ترکیه می‌شناسند وجود دارد؟

در ترکیه مولانا را از اولیاءالله می‌دانند، بدون اینکه آثار و اشعار مولانا را بخوانند و از افکارش استفاده کنند. افسانه‌ای وجود دارد که مولانا از اولیاءالله است. قبلا وقتی که حج می‌رفتند، مردم جاهای مختلف را می‌گشتند. یک قافله درست می‌کردند و به مکان‌های مختلف مذهبی می‌رفتند، یکی از آن‌ مکان‌ها مقبره مولانا بود. وقتی کسی به قونیه می‌رفت می‌گفتند «نیمه‌حاجی» شده. به دیدِ احترام به مولانا نگاه می‌کردند، اما خیلی از تفکرات مولانا خبردار نبودند. البته این مربوط به دوران جمهوری است. قبل از آن هم شاید این روند بود و مردم چنین نگاهی داشتند، ولی کسانی هم بودند که مولانا را بیشتر مطالعه می‌کردند و می‌فهمیدند. بعضی‌ها هم فارسی بلد بودند که این خیلی تأثیر داشت و مولانا را بیشتر می‌شناختند. یکی از شعرای ما یحیی کمال که در اواخر عثمانی و اوایل جمهوری زیسته، اشعارش را سروده و آخرین شاعر معروف عروضی است که بعد از ایشان شاعر معروفی در شعر عروضی نداریم، می‌گوید در فتوحات مختلفی که در اروپا داشتیم، با خوردن پلو و خواندن مثنوی می‌رفتیم. در لشکر رسم بوده که مثنوی می‌خواندند. مثلا جاهایی داشتیم که «مولوی‌خانه» می‌گفتیم، امروز هم چند نمونه در ترکیه مانده و در سوریه هم هست. کسانی بودند که مثنوی می‌خواندند و مردم گوش می‌دادند که به این افراد «مثنوی‌خوان» می‌گفتند. این یک سِمت در طریقه مولویه بود. البته امروز اینها فقط یک خاطره و یک فرهنگ است و متأسفانه امروز نداریم. از این لحاظ مردم مولانا را می‌شناسند، اما بیشتر به‌عنوان «ولی» و نه بیشتر.

‌ به نظر شما آیا مولانا فقط منحصر به مشرق‌زمین است، یا می‌تواند با تفکر غرب هم ارتباط برقرار کند؟

البته شما بهتر از بنده مطلع هستید که در اروپا و حتی در آمریکا، مولانا خیلی معروف است و از افکار مولانا استفاده می‌کنند و مولانا را دوست دارند. مولویان مدرنی در غرب و بیشتر آمریکا به وجود آمده است. کسانی هستند که خود را «مولوی» می‌نامند و با مولانا سروکار دارند، البته بیشتر از روی ترجمه با آثار مولانا آشنایی دارند و متأثر می‌شوند. تعداد زیادی از آنها هم از راه آثار مولانا مسلمان می‌شوند. در قونیه هم وقتی مراسم شب «عروس» برگزار می‌شود و یک هفته به نام هفته مولانا است که فصل سردی است و قونیه هم شهر خیلی سردی است، مردم از اروپا و آمریکا فقط به اشتیاق دیدار مولانا می‌آیند، مثلا کسانی هستند که مسلمان شد‌ه‌اند. البته تلقی آنها از اسلام ما به‌گونه دیگری است اما خودشان را مولوی می‌نامند و ما هم اعتراضی نداریم. فرهنگ غربی فرق دارد و با نگاه دیگری به آثار مولانا نگاه می‌کنند و شاید اشتباه می‌فهمند و ترجمه می‌کنند. از این لحاظ بعضی اوقات افکار مولانا غلط به غرب منتقل می‌شود، ولی باز هم کسانی هستند که شاید بهتر از ما متوجه می‌شوند مولانا از چه می‌گوید.

‌ توضیح جالبی دادید. مثالی می‌زنم تا منظورم را از این پیوند با تفکر غرب بهتر برسانم. اسپینوزا هم مثل مولانا بحث شادی را مطرح می‌کند و معتقد است غم و غصه توان انسان را کم می‌کند و شادی توان انسان را افزایش می‌دهد. در تمام اشعار مولانا هم این شور و شادی را می‌بینیم. از نظر شما به‌عنوان مترجمِ مولانا که با فرهنگ غرب هم آشنایی دارید، کدام‌یک از مفاهیم مولانا این قابلیت را دارد که بتواند با فرهنگ غرب پیوندهایی ایجاد کند؟

مفاهیم زیادی است. البته این شور و شادی خیلی مهم است. مولانا تفکر و به کنه اشیا رفتن و درباره مسائل مختلف فکرکردن و عالم را با نگاه دیگری دیدن را منتقل می‌کند، ولی این در غرب هم وجود دارد. همان‌طورکه اشاره کردید اسپینوزا و دیگر متفکرین غربی در این زمینه مشترک هستند و از این لحاظ افکار مولانا می‌تواند به‌راحتی به جوامع اروپایی و آمریکایی راه پیدا کند.

‌ روایتی وجود دارد که شمس در قونیه در کنار مولانا دفن شده است. به نظر شما این روایت چقدر می‌تواند صحت داشته باشد؟

به نظرم فقط روایت است. البته دقیق نمی‌دانم. مسجدی به نام شمس هست که هر روز صدها نفر زیارت می‌کنند. همچنین چاهی هست که روایت شده شمس بعد از شهیدشدن از طرف مردم آنجا انداخته شده است. بعد از دوران جمهوری، بعضی از اساتید و محققان پایین چاه رفتند و استخوان‌هایی را پیدا کردند، ولی مشخص نیست این استخوان‌ها مربوط به چه کسی است. بعضی‌ها می‌گویند شمس حتما در قونیه به قتل رسیده و برخی می‌گویند این‌طور نبوده. من نمی‌خواهم باور کنم مردمی که در میان آنها صوفیان هم بوده‌اند، شمس را کشته‌اند. دلم نمی‌خواهد باور کنم. البته در همین اواخر هم گفته‌اند که امکان دارد شمس در خوی دفن شده باشد.

‌ سند معتبری هم در این زمینه وجود دارد و آقای دکتر محمدعلی موحد هم معتقد است شمس پس از ترک قونیه، در مسیر تبریز در خوی فوت کرده و همان‌جا هم دفن شده است. شما این روایت را می‌پذیرید و از نظر شما روایتی معتبر است؟

این روایت البته از یکی از کتب تاریخی که به زبان ترکی نوشته شده، برگرفته شده است. در این کتاب آمده است که وقتی سلطان سلیم اول بعد از جنگ چالدران از تبریز برمی‌گشته به خوی آمده و نوشته شمس را زیارت کرده. این جمله به‌عنوان دلیل گرفته می‌شود. در خوی یک منار هم به نام شمس هست که البته بنایی مذهبی نیست و به نظرم به‌عنوان یادبود یک ظفر، شاید از طرف آق‌قویونلوها یا قراقویونلوها ساخته شده است. من از نزدیک این بنا را دیده‌ام که اسمش «منار شمس» است. بعضی مردم می‌گفتند اینجا خانقاه بوده و شمس اینجا هم بوده. این هم یک روایت است، اما اینکه استاد موحد می‌گویند شمس از تبریز به خوی می‌رفته و در راه فوت کرده، شدنی است. من تصور نمی‌کنم شمس در قونیه کشته شده باشد. در اسناد آن دوران هم اشاره‌ای به این رویداد در قونیه نشده و این عجیب است. از این لحاظ شاید این روایت که شمس در خوی درگذشته، درست باشد.

‌ گروهی هم هستند که فکر می‌کنند شمس نه در خوی و نه در قونیه نیست و غیب شده است. حتی در بین مولاناشناسان و پژوهشگران ایرانی هم این باور جدی است که شمس وقتی کارش با مولانا تمام شده، غیبت کرده یا خود را ناپدید کرده است.

به هر حال، شمس باید جایی فوت کرده یا خودکشی کرده باشد. روایت‌های مختلفی وجود دارد، اما هرگز نخواهیم دانست چه اتفاقی برای شمس افتاده، چون در منابع هم روشن نیست. مثلا «زیارت شمس» چه معنایی دارد؛ اینکه وقتی سلطان سلیم از آنجا می‌گذشته، شمس را زیارت کرده، منظور مقبره یا خانقاه شمس بوده است، شمس آنجا بود یا نه، نمی‌دانیم، معلوم نیست!

‌ به هر تقدیر آثار مولانا و شمس ماندگار است و هر سال در قونیه مراسمی برگزار می‌شود که از سراسر دنیا در این مراسم شرکت می‌کنند و این خیلی شورانگیز است. به نظر شما مولانا در روابط فرهنگی ایران و ترکیه چه تأثیری دارد؟ آیا شما این تأثیر را به طور ملموس تجربه کرده‌اید؟

مردم ایران زیاد به ترکیه رفت‌وآمد دارند. از ایران زیاد به قونیه می‌روند. بیشتر کسانی که به ترکیه می‌روند به قونیه سر می‌زنند، به خاطر اینکه مولانا آنجا است. مولانا پل ارتباطی بین مردم این دو کشور است. اگر اسناد روشن‌تری بود که آرامگاه شمس در خوی است، این ارتباط را قوی‌تر هم می‌کرد. البته این دو کشور با هم ارتباط دارند. ملت ایران و ترکیه با هم عجین شده‌اند و با کارهای سیاسی نمی‌توان آنها را از هم جدا ساخت. مردم یکدیگر را می‌شناسند، دوست دارند و این بزرگان ما را به یکدیگر نزدیک‌تر می‌کند و شاید مولانا قدرتمندترین چهره‌ای است که ما را به یکدیگر وصل می‌کند. و حتی می‌توان از این پیوند در سیاست هم استفاده کرد و مسائل فکری و فرهنگی بیشتر در روابط دو کشور اولویت پیدا کند. البته ما با هم تجارت داریم، مسائل مرزی داریم، ولی اگر نگاه خود را با نگاه بزرگان و متفکرین هماهنگ کنیم و آن‌‌ها را معیار قرار دهیم، کارها آسان‌تر خواهد شد.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.