|

همای رحمت

سخن‌گفتن از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام که بعد از نبی مکرم اسلام علیه افضل الصلوات و اعلاها و اکمل التحیات و اسناها، اکمل انسان و افضل ایشان است، کار ساده‌ای نیست. آن مفتی اسرار، به رتبت رفیع‌ترین و به خلقت لطیف‌ترین بنده خدای عزوجل است

جواد اطاعت* سخن‌گفتن از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام که بعد از نبی مکرم اسلام علیه افضل الصلوات و اعلاها و اکمل التحیات و اسناها، اکمل انسان و افضل ایشان است، کار ساده‌ای نیست. آن مفتی اسرار، به رتبت رفیع‌ترین و به خلقت لطیف‌ترین بنده خدای عزوجل است. او در بالاترین مرتبتی است که مخلوق می‌‌‌تواند با خالق هستی ارتباط برقرار کرده و از سرچشمه فیض الهی بهرمند شود. علی علیه‌السلام امام خوبان و دشمن ظالمان و ستمگران است. آن سالک ملک و ملکوت که مناقب او بسیار و محامد او بی‌شمار است، به مرحله‌ای از کمالات روحی و معنوی رسیده که به گفته خویش راه‌های آسمان را از زمین بهتر می‌شناسد. او عنوان می‌کند از آبشار علم من، معلومات فرو‌می‌ریزد و به کوه علمم پرنده‌ای دسترسی ندارد؛ کما‌اینکه پیامبر نیز فرموده‌اند: من شهر علمم و علی در ورودی آن است. هرکس به دنبال علم است، باید از این در وارد شود (أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَابَ). آن زاهد زمانه و عابد یگانه چون در پیشگاه حضرت حق به نماز می‌ایستد، بر خود می‌لرزد و نه به خاطر ترس از آتش جهنم یا طمع بهشت بلکه چون خدا را شایسته عبادت می‌داند، در پیشگاه با عظمت حضرت باری به سجده فرو‌می‌افتد و می‌گوید: الهی مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لاَ طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک. آن آیت رحمت، به مقتضای فطرت انسانی و ارتقای کمالات معنوی با طالع میمون و بخت همایون با صفای باطن و جلای ظاهر با دخت نبی که در جمال بر کمال و در فضل بی‌مثال بود، همخانه عشق می‌شود و با همسری که به عفت و پاکی اجمل و به اخلاق نیکو اکمل است، آشیانه مشترک بنا می‌کند.

آن چراغ آفرینش با جاذبه‌های سحرانگیزش در مکاتبت و مراسلت در عین صمیمیت و صداقت و در محاورت و مفاوضت سرچشمه بلاغت و فصاحت است. کلام او بدون توجه به مکر ماکران و طعن طاعنان سرشار از حجج قاطعه و براهین ساطعه است. استحکام سخن و ظرافت بیان او در موعظت و نصیحت بی‌همتاست. بیان او در عین رسایی و پختگی از لفاظی بیجا به دور  و از واژه‌های نابجا پیراسته، در کمال معنی به زیور صناعت آراسته است. گاه که زبان اندرز است، از لطف تعبیر و حسن ترکیب شنونده را مجذوب می‌کند، تا چراغ دل برفروزد و به بهشت نعیم وعده دهد و گاه که با دشمن دون‌مایه و بندگان فرو‌مایه سخن می‌گوید، راه‌های ضلالت و هدایت را می‌نمایاند و از عذاب الیم و آتش جحیم می‌ترساند و بر مذمت، قلم بر سیاهی‌ها نهد و بر ملامت از تباهی‌ها گوید که خود بر این نهج دلیل واضح است و حجت قاطع. آن سلطان سریر هدایت با اینکه به استناد کلام مبین و حبل متین و به اعتبار خطبه غدیر، وصی و جانشین رسول است؛ اما زمانی که مبسوط‌الید نمی‌شود، به توصیه پیامبر خدا که فرمود: «اگر امت من درباره حکومتت اختلاف پیدا کردند، آنان را رها کن»، خار در چشم و استخوان در گلو، جوشن صبر پوشیده، از حق خویش می‌گذرد. آن کاتب کتاب وحی می‌داند که بیعت اجباری و خشونت سیاسی و مهم‌تر از آن استبداد دینی یعنی تباهی دنیا و آخرت، نابودی ملک و ملت و دین و دولت. آن سلطان سریر هدایت با ولایت قلبی و قداست معنوی، در عین اعتراض و انتقاد به وضع حاکم، با صدایی توأم با مدارا و سیمایی سرشار از محبت و مروت، نصیحت و موعظت را در پیش گرفته، با نقد ناصحانه و نصح ناقدانه به تصحیح اشتباهات و تعدیل انحرافات می‌پردازد و به رهبری جامعه اسلامی کمک می‌کند.

بعد از قتل خلیفه سوم که مردم به او رجوع می‌کنند تا هدایت و رهبری کشتی توفان‌زده جهان اسلام را پذیرا شود، در مقابل اصرار توده‌ها از پذیرش حکومت استنکاف می‌ورزد؛ اما زمانی که با الحاح و اصرار آنان مواجه می‌شود، توسن تصمیم به پذیرش خواست مردم متمایل می‌کند و با بیانی صریح و زبانی فصیح عنوان می‌کند: سوگند به آن خدایی که دانه را می‌شکافد و جانداران را می‌آفریند، اگر وضع حاضر نبود و اگر آماده‌شدن یاور و فشار جمعیت که تکلیف را تعیین می‌کند، نبود و اگر خدا از دانشمندان پیمان نگرفته بود که در برابر عوارض شکم‌بارگی ستمگران و گرسنکی بیچارگان نباید آرام بگیرند، من افسار مرکب خلافت را روی شانه‌اش می‌انداختم و کنار می‌رفتم (لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّه ُ عَلَی العُلَماءِ أن لا یُقارُّوا علی کِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ، لأَلقَیتُ حَبلَها علی غاربِهِا). در نظر آن ارباب عشق و معرفت و اصحاب شوق و مکرمت، ردای ریاست از دانه بلوط تلخ و کفش پاره، بلکه از ترشحات عطسه ماده بزی بی‌ارزش‌تر است؛ مگر آنکه در پناه آن حقی احیا و از ظلمی جلوگیری شود، فاضل بر مفضول برتری یابد و عدالت به معنای واقعی آن محقق شود. آن عالم عامل و عارف کامل می‌داند که شهرها به عدل آبادان گردند و به جور ویران شوند. او به‌خوبی می‌داند فرمانروایی عادلانه کافران باقی می‌ماند، اما حکمروایی ظالمانه برقرار نخواهد ماند (الْمُلْکُ‌ یَبْقَى‌ بِالْعَدْلِ مَعَ الْکُفْرِ وَ لَا یَبْقَى الْجَوْرُ مَعَ الْإِیمَانِ). او می‌داند برای تحقق عدالت باید با حکیمان فکرت‌پیشه همراه شود و از ندیمان هزل‌اندیشه بپرهیزد. آن خزانه حکمت و عصمت، بازی سیاست را به قاعده می‌خواهد و جامه ریاست را به اندازه.

آن محرم حریم جلال و همدم نسیم وصال در دوره حاکمیت خویش نه‌تنها هاله قداستی بر تن نمی‌پوشد، بلکه با خطبه‌های آتشین، آداب و عادات کهن جاهلی را به چالش می‌کشد و می‌فرماید: ای مردم از گفتن حقیقت پیام خودداری نورزید و از نوشیدن شهد کلام بر من نهراسید. من در حدی نیستم که اشتباه نکنم و به کار خود اطمینان ندارم؛ مگر آنکه خداوند مرا در کار نفس خویش، کفایت کند که او از من تواناتر است؛ بنابراین از‌جمله حقوق من بر شما این است که هر کجا اشتباه کردم، آشکار و مخفی، پند و اندرزم دهید.

آن مؤمن خالص و متدین صادق از مدح ممدوحان و ستایش گزافه‌‌گویان ملول است و از نقد ناقدان مسرور، عتاب تلخ را با شهد شیرین تحمل می‌نوشد و سخن حق را با پوستین تأمل می‌پوشد. از ستایشگران فرومایه به تنگ می‌آید و از شقاوت و قساوت سفاکان به ننگ. آن هدایتگر از وادی ضلالت به سر‌منزل سعادت می‌داند که خردمندان کریم، عادل‌اند و سفلگان لئیم، جاهل؛ بنابراین یا باید از مسند حکومت برخیزد یا از موجبات شکایت و جفای دشمنان نپرهیزد. حاکمان یا باید بار رنج و محنت مردم کشند یا از مسند زعامت درکشند.

آن راهنمای راه حقیقت، والیان و مسئولان حکومتی را از بیماری مهلک خود‌رأیی، تمامیت‌خواهی و خودکامگی که نهایت شر و پلیدی است، برحذر داشته، به مالک اشتر نخعی می‌نویسد: ای مالک، بداخلاقی، درشت‌گویی و بد‌زبانی مردم را به جان خریدار باش و در حق آنان سخت‌‌گیری و قلدری روا مدار تا خدا به پاداش این کار در‌های رحمت خود را بر تو بگشاید و ثواب فرمانبرداری از او را به تو بیفشاند. وقتی مردم برای اعتراض و گرفتن حق خود به سوی تو آمدند، نظامیانت را مرخص کن تا مبادا مردم با دیدن آنها بترسند و به لکنت زبان بیفتند. من بارها از پیامبر شنیدم هیچ جامعه‌ای مقدس و پاک نخواهد شد، مگر آنکه مردمانش بدون ترس، حق خود را مطالبه کنند. آن اعظم حاکمان وقت و افضل شهریاران عصر با رجاحت عقل و رزانت رأی با معاویه که قدم حرمت از دایره حشمت بیرون نهاده و شایسته مکاتبت و ملائم مراسلت نمی‌داند نیز مکاتبه می‌کند تا شاید با این مراسله از مقاتله بپرهیزد.

دوست و دشمن در قلمرو حکومت آن کوکب عدالت از حقوق مساوی برخوردارند. با مخالفان مدارا می‌کند، مگر آنکه دست به شمشیر به جنگ برخیزند تا ناگزیر به دفاع شود. آن راهنمای شریعت و طریقت با علم به توطئه طلحه و زبیر برای جنگ جمل، حاضر به قصاص قبل از جنایت نمی‌شود. آن زاهد شبانه دست تطاول به مال ملت و خیانت در صندوق امانت را قطع می‌کند و غنیمتی که به غارت ربوده‌اند، به خزانه عمومی عودت می‌دهد. در تقسیم بیت‌المال عدل را میزان و ملاک است و در دادگاه حکومتش در مقابل شاکی تسلیم رأی و نظر قاضی است. آن کرم‌عهدی که شجاعتش زبانزد عام و خاص است، مظلومیتش فریاد همیشه رسای تاریخ است. آن غضنفر‌نهاد از فرط تنهایی مکنون سر و مکتوم دل را با خویش زمزمه می‌کند. حاکمی که مثل دیگر مردمان از دسترنج خویش ارتزاق کرده و حاضر به استفاده از اموال عمومی نیست. امیر مؤمنان و مولای متقیان وقتی می‌شنود سربازان معاویه خلخالی را از پای یک زن غیر‌مسلمان خارج کرده‌اند، می‌فرماید: اگر انسان از این غصه بمیرد رواست. آن غضنفر‌نهاد در کوچه‌های کوفه شبانه از کودکان یتیم تیمار‌داری می‌کند و درباره آنها وصیت می‌کند و می‌گوید: اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ.

آن سید اولیا و قبله اتقیا در کعبه به دنیا می‌آید و آن مجری عدالت در محراب به دست شقی‌ترین انسان‌ها با شمشیر جهالت و عداوت به شهادت می‌رسد تا بگوید به خدای کعبه رستگار شدم (فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه). آری آن زاهد زمانه و عابد یگانه با شهادت از خاک به اوج افلاک به پرواز درآمده تا در دار قرار مسکن و مأوا گزیند.

آن پیشوای راستین و هدایتگر راه دین، قبل از اینکه از دنیا گسسته و به دار عقبی پیوسته شود، درباره ضارب خویش نیز با صباحت و بناهت به حسنین سفارش می‌کند: اگر زنده ماندم، با ابن ملجم حسابم را می‌رسم و اگر دنیا را ترک کردم، بخشش وسیله‌ای است برای تقرب من به خدا و ثوابی است برای شما، پس چه بهتر که از او صرف‌نظر کنید... . با این ویژگی‌ها به قول شهریار سخن، نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را؟ افسوس که دولت او مستعجل بود و در این کوتاه‌مدت نیز از سوی ناکثین، قاسطین و مارقین گرفتار حجم عظیمی از حوادث ازجمله جنگ جمل، صفین و نهروان شد. در پایان به بیان مولانا جلال‌الدین محمد بلخی بسنده می‌کنیم که فرمود: شرح این هجران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر.

سیزدهم ماه رجب تولد آن یگانه دوران بر همگان مبارک باد.

* عضو هیئت‌علمی دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها