|

تبدیل فرهنگ به مجسمه

گزارشی از دیدار با عثمان رحمان‌زاده و دیگر زیبایی‌های مهاباد و لج

از مهاباد که راه افتادیم، نرسیده به بوکان در روستای «ناچیت» که حالا به بزرگی شهر است، تابلوی بزرگی در سمت راست به چشم می‌خورد؛ تابلوی باغ موزه پدر ژپتوی ایران! ما یک روز عصر با میزبانان مهربان‌مان «هیرو» و «چنور» که کتابخانه ناچیت را اداره می‌کنند و با جمعی از بچه‌های روستای ناچیت به دیدار از این موزه رفتیم.

 گزارشی از دیدار با عثمان رحمان‌زاده و دیگر زیبایی‌های مهاباد و لج
گیسو فغفوری دبیر صفحه آخر روزنامه شرق

از مهاباد که راه افتادیم، نرسیده به بوکان در روستای «ناچیت» که حالا به بزرگی شهر است، تابلوی بزرگی در سمت راست به چشم می‌خورد؛ تابلوی باغ موزه پدر ژپتوی ایران! ما یک روز عصر با میزبانان مهربان‌مان «هیرو» و «چنور» که کتابخانه ناچیت را اداره می‌کنند و با جمعی از بچه‌های روستای ناچیت به دیدار از این موزه رفتیم.

 

پیش‌از‌این موزه‌های عروسک را در تهران، لواسان، کاشان و اوز دیده بودم. براساس تجربه‌های قبلی برای خودم فضایی شبیه این موزه‌ها ترسیم کرده بودم؛ به‌ویژه آنکه اسم پدر ژپتو هم روی موزه بود و انتظار مجموعه عروسک‌های چوبی را داشتم. وقتی وارد باغ شدیم و استاد «عثمان رحمان‌زاده» در لباس کردی به ما و بچه‌ها خوشامد گفت، همه تصورم به هم ریخت. مایی که برای اولین بار وارد موزه شدیم، با فضایی دیگر روبه‌رو شدیم. با موزه‌ای که در آن پیکرتراشی، مرم‌شناسی و روایت، ضرب‌المثل و داستان در هم آمیخته بود و چیزی متفاوت پدید آمده بود.

پیکره‌هایی که او با چوب تراشیده بود، اگرچه به‌تنهایی پر از حس و زیبایی بود؛ اما هریک جزئی از یک مجموعه بود. مجموعه‌هایی که آداب و رسوم کردستان را نشان می‌دادند. فرهنگ و زندگی حال و گذشته، شادی‌ها و غم‌های مردم کردستان در این مجموعه به تصویر کشیده شده بود، از عروسی و عزا گرفته تا ورزش‌ها و بازی‌ها و آیین‌های باران‌خواهی تا جزئیات مشاغلی مثل دامداری و کشاورزی تا تک‌پیکره‌هایی از بزرگان و مشاهیر کُرد. جلوی مجموعه‌ای که در آن صحنه‌ای از عروسی با پیکره‌های ریز و درشت و جزئیات ساخته شده، می‌ایستیم. دو نوازنده در دو سوی مجموعه و زنان و مردان رقصنده کرد به ردیف بین آن دو. پشت آنان زنان و مردانی مشغول به کارهای دیگر و دیوار گلی و گل و گیاه و حیواناتی مثل سگ و اسب با دقت و هنرمندانه چیده شده است، چنان که انگار تصویری از واقعیت بر دیوار است.

«عثمان رحمان‌زاده» در این 850 متر بیش از هزارو 600 قطعه چوبی و گلی را کنار هم قرار داده است. به قول خودش از 10‌سالگی با هر چیزی که در دستش قرار می‌گرفت، از خمیر نان تا گل و کاغذ مجسمه می‌ساخت، با اعتراض اطرافیانش هم روبه‌رو می‌شد که می‌گفتند این هنر نیست. اطرافیان مدام می‌گفتند چرا وقت خودش را تلف می‌کند؛ اما هیچ‌کدام از این حرف‌ها باعث ناامیدی او نشده است. از 35 سال پیش که از سر کار و پیشه‌اش به خانه می‌آمده، ساعتی را هم صرف ساختن این مجسمه‌ها می‌کرده است. برای «عثمان رحمان‌زاده» اینها بخش مهمی از زندگی‌اش بود. هرکس با دیدن این مجسمه‌ها از حس و حالی که داشتند، تعجب می‌کرد. آثارش را با حس و شهود خود ذره‌ذره خلق کرده است. شگفت اینجاست که کسی او را راهنمایی نکرده است. پیش کسی آموزش ندیده است. از کودکی قریحه‌ ساختن داشته است. یاد رمانی افتادم درباره «فردیناند شوال» که فکر می‌کند باید چیزی از خود به جای بگذارد و هر روز ساعت‌ها و ساعت‌ها سنگ‌هایی شکل‌دار را از این سو و آن سو یک جا گرد می‌آورد و بنای کاخی را شروع می‌کند، نه برای سکونت کسی و نه به سفارش کسی. آن بنا الان در روستای «هاتریو» وجود دارد و یکی از مراکز گردشگری در شمال «ولانس» فرانسه است. استاد رحمان‌زاده هم چنین کاری کرده و چیزی از خود به یادگار گذاشته است. حالا چرا به «عثمان رحمان‌زاده» پدر ژپتو می‌گویند؟ به گمان من کار او مهم‌‌تر از کار پدر ژپتو است. اگر پدر ژپتو فقط یک عروسک ساخت، او هزاران عروسک ساخته که می‌تواند برخی از آنها ساعت‌ها فکر شما را به خود جلب کند. یکی از تأثیرگذارترین آثار موزه، بمباران شیمیایی حلبچه است که با جزئیات و به تفصیل به آن تجسم بخشیده است. زنان و مردانی که در حالت‌های مختلف تسلیم مرگ شده‌اند، افتاده بر زمین، آویخته از پشت‌بام، کودکانی در آغوش پدر و مادر، در پشت ماشین، عروس و دامادی کنار یکدیگر.

تبدیل ضرب‌المثل‌هایی مانند «چوپان دروغگو» و «از ماست که بر ماست» به مجسمه‌های چوبی نیز در بخش دیگری از موزه دیده می‌شود. هیچ کتابی با این دقت و زیبایی نمی‌تواند ما را با مردم کُرد و رازهای سرزمین‌شان آشنا کند. «رحمان‌زاده» با این مجسمه‌ها به گوشه و کنار ایران سفر کرد. آخرین بار هم در سال 97 به برج میلاد آمد. از زندگی او فیلمی هم با عنوان «فردا نزدیک است» ساخته شده است. محمدرضا میناپور فیلم‌ساز بوکانی این فیلم 9‌دقیقه‌ای را با حال و هوای ضد‌جنگ ساخته و فیلم در جشنواره اختامار ترکیه در سال 2013 نمایش داده شده است. در گوشه‌ای از ایران زیبا، مردمانی هستند که عاشقانه این خاک و مردمش را دوست دارند. موزه‌ای که «عثمان رحمان‌زاده» 66‌ساله ساخته است، گنجی است که عمری از او گرفته. بدون کمک هیچ نهاد دولتی و عمومی و تنها به همت خود او ساخته شده و پذیرای مردم از دور و نزدیک است.

روستای  لک‌لک‌ها

وقتی از موزه عروسک‌های «عثمان رحمان‌زاده» بیرون آمدیم وارد محوطه روستا شدیم، در مسیر روی هر ستون بلند و پشت‌بامی، لانه بزرگی بود که لک‌لک‌های تکی یا دو، سه تایی در آنها قرار داشتند. به جای دیدن هر زیبایی دیگری از کشاورزی پیشرفته و سبزی بی‌کران روستا به آسمان تنگ غروب و پرواز لک‌لک‌ها خیره شده بودیم. هرچند یکی، دو نفر از اهالی روستا وقتی شگفتی ما را دیدند تأکید کردند زیاد از بودن این همه پرنده بر پشت‌بام‌ها و آنتن تلویزیونشان راضی نبودند. صبح زود هم لک‌لک‌ها در تاریک روشن هوا اطراف روستا پرواز می‌کردند و گاه در یک راستا چندین لانه 

قرار داشت.

زیبایی‌های بی‌پایان مهاباد

روز قبل رفتن به بوکان در مهاباد بودیم و روستاهای اطرافش. هنگامی که به مهاباد رسیدیم، بعدازظهر روز عید فطر بود. ایست و بازرسی ورودی شهر از پنج‌کیلومتری ترافیک داشت. شهر شلوغ بود، همه جا ترافیک بود. ترافیک گردشگرانی که از شهرهای نزدیک آمده بودند. مردم صبح را بر مزار عزیزان از دست رفته‌شان گذرانده بودند و صبح پهپادها و هلیکوپترها بر فراز شهر پرواز کرده بود. وقتی به کنار سد رسیدیم، تاریک شده بود؛ اما عظمت و زیبایی‌اش حیرت‌انگیز بود. قرار بود به روستاهای اطراف برویم.

پیشینه تاریخی لج

یکی از این روستاها لج بود که به خاطر حمام تاریخی‌اش شناخته می‌شود. حمامی که از 400 سال قبل و دوران صفویه مانده است. روستایی که در آن کتابخانه‌ای فعال وجود داشت و حدود 500 نفر از هزارو 500 ساکن آن عضوش بودند. هر وقت که چراغ کتابخانه روشن بود، کسی بود که به آنجا سر بزند؛ حتی اگر 10، 11 شب بود. رابطه کتابدار با اعضا آن‌قدر خوب بود که می‌توانستند ساعت‌ها آنجا به برنامه‌های مختلف فرهنگی بپردازند. همین‌طور در گوشه‌ای از کتابخانه فضایی خاص کودکان با اسباب‌بازی و کتاب‌های متعدد در اختیار کودکانی که هنوز خواندن را یاد نگرفته بودند، اختصاص پیدا کرده بود. مردمان روستا می‌توانند از گذشته تاریخی خود بسیار تعریف کنند، اینکه چطور بارها برای ایران جان‌فشانی کرده بودند.

قایق‌های روستای حاجی‌آباد

روستای «حاجی‌آباد» روستای دیگری در نزدیکی مهاباد بود. روستایی که تعداد کمی خانوار در آن زندگی می‌کردند و راه ارتباطی آنها با اطراف با قایق است. هرچند تلاش‌های اندکی هم برای ساختن پل شده بود؛ اما ناموفق رها شده بود و کسی پیگیری نمی‌کرد. این روستا حدود 16 خانوار داشت. مجوز مدرسه نیز برای این روستا هرچند صادر شده بود؛ اما امکان ساخت آن فراهم نشده بود. در‌این‌بین دختران دانش‌آموز حق انتخاب اندکی داشتند و بعد از پایان ابتدایی به‌ندرت می‌توانستند امکان رفتن به مقاطع بالاتر را پیدا کنند.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها