دنكيشوت و هوش مصنوعي
شرق: «دن كیشوت» شاهكار سروانتس را قدیمیترین رمان و چهبسا آغازگر رماننویسی میدانند. سروانتس كتاب اول «دن کیشوت» را در سال 1605 زمانی كه زندان به سر میبرد نوشت و كتاب دوم را در سال ۱۶۱۵ چاپ كرد. این رمان كلاسیك و شخصیتهای جذابش از پسِ قرنها همچنان یكی از محبوبترین و معروفترین رمانهای ادبیات جهان است كه از قضا مورد اقبال منتقدان و نظریهپردازان ادبی نیز قرار گرفته و در گوشه و كنار جهان نقد و تفسیرهای مختلفی در مورد این رمان نوشته و منتشر شدهاند. «كتاب نانوشته» تألیف علی شاهی كه اخیرا در نشر نو منتشر شده است، دنكیشوت را در عصر هوش مصنوعی مورد بررسی قرار میدهد. شاهی برای ورود به این بحث پرسشهایی طرح میكند كه از این قرارند: «چه میشود که ما یک متن را باور میکنیم؟ آیا باور یک متن، اصل اساسی و ذاتی خواندن آن متن است؟ باور چیزی است مربوط به ذهن خواننده یا مشخصهای مربوط به متن؟ چه میشود که باورمندان به یک ایدئولوژی یا مکتب خاص آن ایدئولوژی را باور میکنند؟ آیا چنین باوری خطری هم دارد؟ آیا میتوان متنی را خواند و از آن لذت برد اما باورش نکرد؟ حتی خیالیترین داستانها هم بالاخره در یک جهان فرضی
باورپذیرند اما آیا میتوان متنی نوشت که باورکردنش چه در این جهان چه در هر جهان واقعی یا خیالی دیگری ناممکن باشد؟ مفهوم «زمان» چه تأثیری در باورپذیری یک متن دارد؟ آیا میتوان با حذف باور جلوی تبدیل متنها به ایدئولوژیها را گرفت؟». او تلاش میكند در «كتاب نانوشته» پاسخی برای این پرسشها به دست دهد یا دستكم با طرح این مقولات مواد و مصالح لازم را برای دستیابی به پاسخها یا فكر كردن به این پرسشها ارائه دهد و به تعبیر دیگر «کتاب نانوشته با پرداختن به رمان بزرگ «دن کیشوت» از زاویهای تازه، تلاش میکند با روایتی «رمانگونه» پاسخی هرچند موقت برای این پرسشها بیابد». علی شاهی مؤلف «كتاب نانوشته» در یادداشتی مینویسد كه اثر کلاسیک ادبی را نباید معرفی کرد. یعنی نیازی به معرفی ندارد. همه آن را کمابیش خواندهاند. «مگر میشود یک کتاب را همه خوانده باشند؟ حالا هر کتابی. نباید حکم کلی صادر کرد. هر متنی نیاز به معرفی دارد. اثر کلاسیک نه» و از کالوینو نقل میكند که اثر کلاسیک اثری است که هر خوانندهای، نخوانده میداند که تویش چه خبر است. اما او معتقد است در اینجا، این نظر شاید در یک زبان اروپایی پذیرفتنی باشد اما در زبان
فارسی نه. اینجا هنوز خیلیها این رمان را نخواندهاند و اصلا حتی از وجودش هم خبر ندارند. به نظرم بهتر است که کتاب را مثل کتابهای دیگر معرفی کنی. بنابراین شاهی مینویسد كالوینو اغراق کرده. «چرا فکر میکنی همۀ مردم دربارۀ آثار ادبی چنین اطلاعات وسیعی دارند؟ حالا همۀ مردم که نه اما آنها که اهل مطالعۀ ادبیاتاند باید داشته باشند و بیش و کم دارند. یعنی همۀ اهالی ادبیات میدانند که رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» دربارۀ چیست؟ میدانند. کم و بیش میدانند. حالا شاید ندانند که این داستان، داستان ماجراجوییها و مکالمات یک ارباب دیوانه و نوکر دیوانهترش است که راوی مدام وسط حرفشان میپرد و سربهسر خواننده میگذارد و چه حیف که این را نمیدانند اما مگر میشود کسی تاکنون چند رمان در زندگیاش خوانده باشد و ردی از «ژاک قضا و قدری و اربابش» در آنها ندیده باشد؟ چیزی که گفتی مرا به یاد «دنکیشوت» سروانتس و «تریسترام شندی» استرن انداخت. جالب است اما چرا فکر میکنی این اثر تا این حد تأثیرگذار بوده؟ فرض کن کتابی بنویسی که دیالوگهای بیمعنای یک ارباب و نوکر باشد با مقداری دخالت بیجا و باجای راوی، یعنی همانطور که تو گفتی ترکیب
خلاقانۀ سروانتس و استرن، بعد کتابت به یکی از ستونهای نظری انقلاب کبیر فرانسه مبدل شود. پیش از آنکه به زبان اصلی (فرانسه) چاپ شود کسی به بزرگی فریدریش شیلر آن را به آلمانی ترجمه کند. بعد همین شیلر به گوته اصرار کند که حتماً این کتاب را بخواند و بالاخره گوته مجاب شود و بدون اینکه کتاب را زمین بگذارد آن را تمام کند. بعد فریدریش شلگل فیلسوف بیاید و کتابت را در مجلۀ پیشروی آتنائوم به عنوان نمونۀ اعلای رمان معرفی کند. همین کار را استاندال در فرانسه انجام دهد. نیچه عاشق کتابت باشد و مارکس گاهی از سبکش تأثیر بگیرد و میلان کوندرا چند مقاله در ستایش از کتاب و یک نمایشنامۀ اقتباسشده از آن بنویسد». با این مقدمه علی شاهی معتقد است درباره نمیتوان آثار كلاسیك را معرفی كرد، «شاید باید چنین معرفیای را مثل خود کتاب به دیالوگ نوشت. دیالوگی بیمعنا دربارۀ آثار کلاسیک که با این جمله شروع میشود که «به نظرم اثر کلاسیک ادبی را نباید معرفی کرد».
شرق: «دن كیشوت» شاهكار سروانتس را قدیمیترین رمان و چهبسا آغازگر رماننویسی میدانند. سروانتس كتاب اول «دن کیشوت» را در سال 1605 زمانی كه زندان به سر میبرد نوشت و كتاب دوم را در سال ۱۶۱۵ چاپ كرد. این رمان كلاسیك و شخصیتهای جذابش از پسِ قرنها همچنان یكی از محبوبترین و معروفترین رمانهای ادبیات جهان است كه از قضا مورد اقبال منتقدان و نظریهپردازان ادبی نیز قرار گرفته و در گوشه و كنار جهان نقد و تفسیرهای مختلفی در مورد این رمان نوشته و منتشر شدهاند. «كتاب نانوشته» تألیف علی شاهی كه اخیرا در نشر نو منتشر شده است، دنكیشوت را در عصر هوش مصنوعی مورد بررسی قرار میدهد. شاهی برای ورود به این بحث پرسشهایی طرح میكند كه از این قرارند: «چه میشود که ما یک متن را باور میکنیم؟ آیا باور یک متن، اصل اساسی و ذاتی خواندن آن متن است؟ باور چیزی است مربوط به ذهن خواننده یا مشخصهای مربوط به متن؟ چه میشود که باورمندان به یک ایدئولوژی یا مکتب خاص آن ایدئولوژی را باور میکنند؟ آیا چنین باوری خطری هم دارد؟ آیا میتوان متنی را خواند و از آن لذت برد اما باورش نکرد؟ حتی خیالیترین داستانها هم بالاخره در یک جهان فرضی
باورپذیرند اما آیا میتوان متنی نوشت که باورکردنش چه در این جهان چه در هر جهان واقعی یا خیالی دیگری ناممکن باشد؟ مفهوم «زمان» چه تأثیری در باورپذیری یک متن دارد؟ آیا میتوان با حذف باور جلوی تبدیل متنها به ایدئولوژیها را گرفت؟». او تلاش میكند در «كتاب نانوشته» پاسخی برای این پرسشها به دست دهد یا دستكم با طرح این مقولات مواد و مصالح لازم را برای دستیابی به پاسخها یا فكر كردن به این پرسشها ارائه دهد و به تعبیر دیگر «کتاب نانوشته با پرداختن به رمان بزرگ «دن کیشوت» از زاویهای تازه، تلاش میکند با روایتی «رمانگونه» پاسخی هرچند موقت برای این پرسشها بیابد». علی شاهی مؤلف «كتاب نانوشته» در یادداشتی مینویسد كه اثر کلاسیک ادبی را نباید معرفی کرد. یعنی نیازی به معرفی ندارد. همه آن را کمابیش خواندهاند. «مگر میشود یک کتاب را همه خوانده باشند؟ حالا هر کتابی. نباید حکم کلی صادر کرد. هر متنی نیاز به معرفی دارد. اثر کلاسیک نه» و از کالوینو نقل میكند که اثر کلاسیک اثری است که هر خوانندهای، نخوانده میداند که تویش چه خبر است. اما او معتقد است در اینجا، این نظر شاید در یک زبان اروپایی پذیرفتنی باشد اما در زبان
فارسی نه. اینجا هنوز خیلیها این رمان را نخواندهاند و اصلا حتی از وجودش هم خبر ندارند. به نظرم بهتر است که کتاب را مثل کتابهای دیگر معرفی کنی. بنابراین شاهی مینویسد كالوینو اغراق کرده. «چرا فکر میکنی همۀ مردم دربارۀ آثار ادبی چنین اطلاعات وسیعی دارند؟ حالا همۀ مردم که نه اما آنها که اهل مطالعۀ ادبیاتاند باید داشته باشند و بیش و کم دارند. یعنی همۀ اهالی ادبیات میدانند که رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» دربارۀ چیست؟ میدانند. کم و بیش میدانند. حالا شاید ندانند که این داستان، داستان ماجراجوییها و مکالمات یک ارباب دیوانه و نوکر دیوانهترش است که راوی مدام وسط حرفشان میپرد و سربهسر خواننده میگذارد و چه حیف که این را نمیدانند اما مگر میشود کسی تاکنون چند رمان در زندگیاش خوانده باشد و ردی از «ژاک قضا و قدری و اربابش» در آنها ندیده باشد؟ چیزی که گفتی مرا به یاد «دنکیشوت» سروانتس و «تریسترام شندی» استرن انداخت. جالب است اما چرا فکر میکنی این اثر تا این حد تأثیرگذار بوده؟ فرض کن کتابی بنویسی که دیالوگهای بیمعنای یک ارباب و نوکر باشد با مقداری دخالت بیجا و باجای راوی، یعنی همانطور که تو گفتی ترکیب
خلاقانۀ سروانتس و استرن، بعد کتابت به یکی از ستونهای نظری انقلاب کبیر فرانسه مبدل شود. پیش از آنکه به زبان اصلی (فرانسه) چاپ شود کسی به بزرگی فریدریش شیلر آن را به آلمانی ترجمه کند. بعد همین شیلر به گوته اصرار کند که حتماً این کتاب را بخواند و بالاخره گوته مجاب شود و بدون اینکه کتاب را زمین بگذارد آن را تمام کند. بعد فریدریش شلگل فیلسوف بیاید و کتابت را در مجلۀ پیشروی آتنائوم به عنوان نمونۀ اعلای رمان معرفی کند. همین کار را استاندال در فرانسه انجام دهد. نیچه عاشق کتابت باشد و مارکس گاهی از سبکش تأثیر بگیرد و میلان کوندرا چند مقاله در ستایش از کتاب و یک نمایشنامۀ اقتباسشده از آن بنویسد». با این مقدمه علی شاهی معتقد است درباره نمیتوان آثار كلاسیك را معرفی كرد، «شاید باید چنین معرفیای را مثل خود کتاب به دیالوگ نوشت. دیالوگی بیمعنا دربارۀ آثار کلاسیک که با این جمله شروع میشود که «به نظرم اثر کلاسیک ادبی را نباید معرفی کرد».