گفتوگو با فرهاد گاوزن
ابزار کمتر، اندیشه قویتر
حسین گنجی
آنچه مسلم است نه در ایران که در جهان طراحی مدیوم کمتربرخورداری است. برخوردار به معنی مدیومی که توجه جدی بدان بشود و در بازار و مارکت هنر جای جدی برای خود دستوپا کرده باشد و در منظر عمومی به نقش و وزنی که باید، رسیده باشد. اما مثل همیشه که قصهها یک قهرمان دارند، قهرمان این سالهای مدیوم طراحی در ایران فرهاد گاوزن است. هنرمندی که توانسته با تمرکز بر این نقطه ریشهای و پایه در هنر از آن یک قوار قابل ارائه و جایگاه جدی نزد تمامی فعالان اتمسفر هنر، بهخصوص هنر معاصر امروز بسازد.
فرهاد گاوزن متولد ۱۳۵۳ بابل فارغالتحصیل مقطع کارشناسی ارشد نقاشی از دانشگاه هنر و کارشناسی نقاشی از دانشگاه آزاد و همچنین عضو انجمن نقاشان ایران است. او نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در سال ۷۷ و در گالری سیحون برگزار کرد و از آن زمان تاکنون آثار خود را در گالریهای بسیاری از جمله نمایشگاه بینالمللی طراحی پاریس DDESSIN در سال ۲۰۱۴ و آرتدبی ۱۳۹۴ به نمایش گذاشته است. برگزاری ۱۷ نمایشگاه انفرادی در شهرهای گوناگون، تأسیس خانه طراحی، چاپ دو کتاب که دربرگیرنده طراحیهای وی است، حضور در استارت Art fair گالری ساعتچی (ساچی) لندن با عنوان این فرداست و شرکت در سخنرانی و سمینارهای متعدد همگی او را به یکی از فعالترین هنرمندان طراح و البته تأثیرگذار تبدیل کرده است.
با او در آستانه حضور در رویداد بن/گاه و همکاریاش با گالری باشگاه به صحبت نشستهام.
عمدتا به طراحی شهرهاید و فكر میكنم به ندرت نقاشی كردهاید. در صورتی که خیلی از هنرمندان از نقاشی شروع میكنند، طبیعتا برای سن پایین نقاشی و رنگ جذابیتهایی ایجاد میكند كه به هنر و كار هنری تمایل پیدا میكنند. این رنگ از كجا به یکباره پرید و طراحی و خطوط سیاه و سفید عمده فضای کارهایتان را از آن خود کرد؟
میشود از دو منظر به این سؤال پاسخ گفت: یكی منظرِ روایی و تاریخی و دیگری اینكه بخواهیم در پروسه تأثیرات اجتماعی و تحلیلیتر به موضوع نگاه كنیم كه مسئله را یك مقدار پیچیدهتر میكند، اصولا کنجکاوی زیادی از دوران نوجوانیام شده و در این مجال بیشتر تمایل دارم از منظر دیگر صحبت کنیم. اما واقعیت این است كه من از ابتدا تحصیلات آکادمیک نقاشی دارم و میشود گفت کلا ماحصل آموزش صحیح و آکادمیک هستم. از همان آغاز تجربه نقاشانه دارم و سالهاست که متمرکز كار كرده و فضا برای گسترش قابلیتهای معاصر طراحی ایجاد کردهام.
چند موضوع را میتوان در اینجا مطرح كرد: اول شرایط آموزشی كه دیدید تمایلی ایجاد كرده كه شما به سمت طراحی بروید؛ دوم جذبهای كه نسبت به خط داشتید و سوم شرایط اجتماعیای كه در آن زندگی میكردید.
بله. اتفاق در همین سه مرحله رخ داد؛ آموزشی كه من دیدم دو بخش دارد: نزد استاد احمد نصرالهی در آغاز آموزش دیدم كه من را با مفهوم و چیستیِ عالم هنر آشنا كرد. در هنرستان هم زیر نظر استاد اصغر بهمنزاده آموزش دیدم، چون ایشان شاگرد سیحون بود و عاشق عربشاهی عملا آکادمیک و تکنیکال بود و بر پایه فراگیری از دانش سیاهوسفید كار میكرد، با راپید كار كردیم و بیشتر منظرهسازی كردیم. من جزء كسانی هستم كه اگر امروز با فیگوراتیو (الزاما اینجا فیگوراتیو انسان است) من را میشناسند، اما خاستگاه اصلیام منظرهسازی است و این نوع طراحی و خطهای آزادی كه در کارهایم جریان دارد و اصولا ویژگی شخصی آثارم را ساختند و نوع نگاهم در آنها بارز است، از تربیت آموزشیام سرچشمه میگیرد. زیرا جنس خطهای من به هیچ هنرمند معاصر و مدرنِ ایران، اصولا استادانی كه صاحب قلم و كرسی بودند و آموزش میدادند، نزدیك نیست و در غالب آموزش متداول کشور نمیگنجد؛ چراكه نوع آموزشام به گونهای بود كه ریشه در آموزش منظرهسازی راپیدی هوشنگ سیحون داشت و علاقه بیش از حدم به ساختار محکم کانسترکتویسمیها. و من هم به تأسی از آنها كار میكردم. گاهی که روبهروی
كارهای هنرستانم میایستم، تعجب میكنم كه بهعنوان بچهای 17، 18 ساله چنین دقیق کوچهنگاری میكردم و امروزه یادگاریهای زیادی از شهر آن سالها به جا گذاشتم. اگر در جاهایی هم رج زدم راحت و با جرئت خط زدم که مشخص است دانش نقاشانه استاد نصرالهی به دادم رسید که در همان سطح و فضای کاملا آکادمیک نمانم و دنیای حس و منطق یا بیرون و درون را توأمان تجربه کنم.
تأثیرات اجتماعی هم که بنده از دوران هنرستان به تنهایی در شهر پرآشوب تهران زندگی کردم و در لایههای مردمی پرسه و غلت زدم، از میدان امام حسین تا تجریش زندگیکردم و کوچهپسکوچهها را طرح زدم و از تن خسته مردم الهام گرفتم. تنها بودم و از سوی خانواده آزاد بودم. هر تجربهای داشته باشم و من سختترین آنها که خواندن و دیدن و حرفهای کارکردن بود را انتخاب کردم.
میشود گفت بخشی از ذاتِ كارهای گاوزن هم همین جسارت و تفریح و برخلاف معمول کارکردن است.
این جسارت را از تنهایی و زندگی جوانی دارم. شاید این جسارت از پاسخ به یك نیاز درونی یا حتی ترس از اجتماع و مبارزه با ناکارآمدیها میآید. یك نوع ترسی كه گویی تو را در اتاق تنهاییهایت قرار است گرفتار کند، مانند گرگور سامسا مسخ كافكا.
و در مقابل آن یك واكنش نشان میدهید؟
سالها حرفهای کارکردن به من آموخته که واکنشدادن، خود لایههای پنهانی زیادی دارد و نباید اثر به دام شعارزدگی نزول پیدا کند. اصولا آدم صریح و حاضرجوابی نیستم و هر چیزی را در آبشخور ذهنیام هزاران بار میچرخانم و تحلیل میکنم و از صافی ذهنم عبور میدهم و عصارهاش را میکشم.
آثار شما واكنشهای شما هستند؟
ما حتی اگر نخواهیم هم، همیشه در حال پاسخگویی یا واکنش به پدیدههای پیرامون خود هستیم و در طول زمان یاد میگیریم که چگونه با مسائل روبهرو شویم و رفتهرفته ویژگی شخصی خود را پیدا میکنیم و با تکنیک و المانهای خاص خودمان دنیای آثارمان را میسازیم، از اینرو کارهای ما پر از عناصری هستند که ارجاع به اکنون آدمی خواهند داشت و بازتابی از روح دوران خواهند بود. شاید تلخی حاکم بر دنیای آثارم نشان دقیقی از نشانههای سرکوبشده باشند و در بازخوانیها بیشتر واکنشی خوانده میشوند.
یك جایی هم مانند كاری كه اینجا میبینیم تخریب میكنید و طریقه تخریب چیز دیگری است و معناهای دیگری هم در خود دارد.
از مهمترین شاخصههایی که آثارم را میسازد، تخریب است و در سالهای تدریسم نیز روی آن تأکید داشتم؛ چراکه جرئت و پویایی بسیاری به هنرجویان میداد. این برخورد در دل خود توأمان، تخریب و بازساختن دوباره را با هم دارد. مثل برخورد طبیعت با اجزای تشکیلدهنده خود است گاهی برای بازسازی خود، ویران میکند. مهربانانهترش، مثل گلی که خشک میشود و به جایش چند شکوفه جدید میروید یا جنگلی که بعد از سوختن خود را بازآفرینی میکند. تخریب در ذات طبیعت است و به نفع طبیعت عمل میکند. من هم بخشی از خصلت آثارم را وامدار تجربه مستقیم در دل طبیعت و اجتماع هستم. تخریب شکل سازندهای در آثارم دارد و ساختن و ازبینبردن، همیشه جرئت تجربهکردن و حتی بیمحابا حضور در دیگر مدیاها و بهخدمتگرفتن آنها در راستای افکارم را داده است. یکی از این برخوردها هم واردکردن طراحی به کتابهای چاپشده است که فکر کنم بهانه این گفتوگو شده است.
فكر میكنم شما جزء معدود كسانی بودید كه طراحی را بماهو طراحی پذیرفتید و فکر میکنید در این حوزه میشود حرفی تازه و متفاوت داشت؟
بله. دانش طراحی معاصر گسترده است و میشود حرف تازهای در ساختار هنر امروز مطرح کرد. حرفی که در زبان و مدیوم دیگر، امکانش شاید کمتر وجود داشته باشد. طراحی در سادهترین شکلش حتی میتواند خط ارتباطی بین دیگر رشتهها باشد و به فراخور هر مدیایی، میتواند گسترش یابد و گاهی در کنارهها و گاهی در متن حرکت میکند.
خیالپردازیای كه برخی میتوانند با حرف و نوشته آن را به تحریر و زبان درآورند و شما آن را با طراحی به بیان میآورید. طراحی زبان شماست؟
طراحی خود مدیومی مستقل است و پذیرفتن استقلال آن هنوز برای بسیاری سخت است. در کل زبان بصری، زبان اختصار و نشانههاست و کمال دانشش پیچیدگیهای خاص خودش را دارد، چه رسد به طراحی معاصر که زاییده قرن بیستویکم است و طریق راه باید کرد تا به دام خوانش سادهانگارانه نشانههای تصویری نیفتاد، چه صاحب اثر، چه مخاطب، فرقی نمیکند باید تلاشی در فهم درست تصویر داشته باشد، بهویژه کارهایی از جنس کارهای من که اکثر جاها فقط خط و نشانههایی بصری هستند که جهان تصویر را میسازند. در کل فضای غالب اثرم پر از نشانه و علائم سیاه است؛ مثلا خیلی جالب است وقتی کارهایم در ساچیِ لندن به نمایش درآمده اکثرا میگفتند كه ما را به یادِ سیاهمشقهای ایرانی میاندازد، اما اصلا سیاهمشقی در کار نیست، هیچ عنصر مستقیم ایرانی در آثار نیست و من بسیار از حضور و وقوع چنین المانهایی پرهیز میکنم، اما میفهمم كه روح جاری در اثر اینجایی است، شرقی است و شاید پیوند عمیقی با گذشتهاش برقرار کرده است. بهویژه ژاپنیها خیلی با كارهای من ارتباط میگیرند، اما من هیچ اشاره مستقیمی به فرهنگ آنها ندارم. اما پیوند عاطفی عمیقی با آفتاب سوزان و وسعت
طراحیهای هوکوسای دارم و از آغاز درگیر رابطه آثارش با رضا عباسی بودم. من بهواسطه استاد هنرستانم آقای بهمنزاده که خود اصفهانی بود و سالها شاگردی رستم شیرازی مینیاتوریست را کرده بود، در سفرهایی که در آن زمانها با ایشان به اصفهان داشتم، خیلی زود درگیر دنیای پررمزوراز و قلمگیری دقیق رضا عباسی شدم. جالب است که بدانیم رضا عباسی حداقل صد سال زودتر از هوکوسای میزیسته و زودتر از او از مشاغل مردمی با آن قلم آزاد و بینظیرش طراحی و کار کرده و توانسته بود هنر را از رنج دربار آزاد کند. طراحی زبان آزادیاش بود. او فقط با طراحی میتوانسته هنر را به میان مردم بیاورد و این دستاورد کمی برای بقای فرهنگ ایران نبود. برای همین است که گفته: «ابزار کمتر، اندیشه قویتر» و من سالها بر در کارگاهم نصب داشتم.
در رویداد بن/گاه و در قالب همکاری با گالری باشگاه چه چیزی را میخواهید ارائه دهید؟
کتاب، من عادت به کتابخوانی دارم؛ خصوصا شعر و رمان. کمتر پیش میآید که کتابهایی از جنس دیگر مطالعه کنم خصوصا کتابهای فلسفی، چراکه اعتقاد دارم طراحیکردن و نقاشی خود نوعی فلسفیدن است و با طراحیکردن بیشتر سؤال مطرح میکنیم و دور هر چیزی را با جوابدادنهایمان میبافیم. جنس طراحیکردن ما نوعی از دوستداری دانش است. فضایی است که خود را با رویکردهای متفاوت و پویا که بر هنر معاصر ایران جریان دارد تعریف و متمرکز کرده است. در این رویداد قرار است چندین کتاب از مجموع کتابهایی که در زمان خواندشان، درونشان را طراحی کردم، رونمایی و به نمایش گذاشته شود (دو کتاب رمان، کورسرخی از عالیه عطایی و خونخورده مهدی یزدانیخرم و یک کتاب شاعرانه به نام یکدقیقهها از استادم احمد نصرالهی و دیگری کتابی از جنس هنر و فلسفه به نام اتاق زجر دکتر امیر نصری).
رمانها هرکدامشان یک فصل کار شدند. اما دو کتاب دیگر بهصورت کامل و صفحهبهصفحه.
اتفاق بارزی که در این مجموعهها یعنی طراحی در دل کتابهای خواندهشده دارد رقم میخورد، تبدیل کتاب به اثر هنری است. فکر میکنم تبدیل یک یا چند کتاب که در تیراژ هزار نسخهای چاپ و پخش شده توسط آرتیستی به اثر هنری، خود خالی از لطف نباشد، شاید باعث بیشتر دیدهشدن کتاب یا بازخواندهشدن آن در سالهای بعد نیز شود.
این دست طراحیهای شما که در حاشیه کتاب انجام میشود، عموما تحتتأثیر همان بخش از کتاب است كه مطالعه کردید؟
در آغاز این نوع از کارهایم تلاشی است برای ورود به متن و کشف اسرار کتاب، خصوصا کتابهای تحلیلی و فلسفیتر، همانطورکه گفتم ارتباط اولیه با کتابهایی از این جنس، برایم سخت است و اصولا خط به خط کتاب را میخوانم و دادههایش به ذهنم را در حاشیه کتاب میکشم و گاهی صفحات کتاب پر از ایماژهایی میشود که خوانش آن سختتر از متن میشود. اکثر این تصاویر از متن برمیخیزند اما الزاما به متن وابسته نیستند و تلاش هم دارم پا را از آن فراتر بگذارم؛ مثلا کتاب (اتاق زجر) دکتر امیر نصری کتابی هزارچهره و پیچیده است و همانطورکه ارجاع به قبل و بعد در متن زیاد است، طراحیهای من هم در لابهلای کتاب همین خصلت را گرفتهاند و در زمان کار، من نیز برگشت و کار بر طرح قبلی را زیاد تجربه کردم و برای همین هشت ماه خواندن خط به خط و کارکردنم روی این کتاب طول کشید. رفتهرفته تصاویر از برداشت اولیه خارج و دنیای مستقلی از متن ساخته شده است.
آنچه مسلم است نه در ایران که در جهان طراحی مدیوم کمتربرخورداری است. برخوردار به معنی مدیومی که توجه جدی بدان بشود و در بازار و مارکت هنر جای جدی برای خود دستوپا کرده باشد و در منظر عمومی به نقش و وزنی که باید، رسیده باشد. اما مثل همیشه که قصهها یک قهرمان دارند، قهرمان این سالهای مدیوم طراحی در ایران فرهاد گاوزن است. هنرمندی که توانسته با تمرکز بر این نقطه ریشهای و پایه در هنر از آن یک قوار قابل ارائه و جایگاه جدی نزد تمامی فعالان اتمسفر هنر، بهخصوص هنر معاصر امروز بسازد.
فرهاد گاوزن متولد ۱۳۵۳ بابل فارغالتحصیل مقطع کارشناسی ارشد نقاشی از دانشگاه هنر و کارشناسی نقاشی از دانشگاه آزاد و همچنین عضو انجمن نقاشان ایران است. او نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در سال ۷۷ و در گالری سیحون برگزار کرد و از آن زمان تاکنون آثار خود را در گالریهای بسیاری از جمله نمایشگاه بینالمللی طراحی پاریس DDESSIN در سال ۲۰۱۴ و آرتدبی ۱۳۹۴ به نمایش گذاشته است. برگزاری ۱۷ نمایشگاه انفرادی در شهرهای گوناگون، تأسیس خانه طراحی، چاپ دو کتاب که دربرگیرنده طراحیهای وی است، حضور در استارت Art fair گالری ساعتچی (ساچی) لندن با عنوان این فرداست و شرکت در سخنرانی و سمینارهای متعدد همگی او را به یکی از فعالترین هنرمندان طراح و البته تأثیرگذار تبدیل کرده است.
با او در آستانه حضور در رویداد بن/گاه و همکاریاش با گالری باشگاه به صحبت نشستهام.
عمدتا به طراحی شهرهاید و فكر میكنم به ندرت نقاشی كردهاید. در صورتی که خیلی از هنرمندان از نقاشی شروع میكنند، طبیعتا برای سن پایین نقاشی و رنگ جذابیتهایی ایجاد میكند كه به هنر و كار هنری تمایل پیدا میكنند. این رنگ از كجا به یکباره پرید و طراحی و خطوط سیاه و سفید عمده فضای کارهایتان را از آن خود کرد؟
میشود از دو منظر به این سؤال پاسخ گفت: یكی منظرِ روایی و تاریخی و دیگری اینكه بخواهیم در پروسه تأثیرات اجتماعی و تحلیلیتر به موضوع نگاه كنیم كه مسئله را یك مقدار پیچیدهتر میكند، اصولا کنجکاوی زیادی از دوران نوجوانیام شده و در این مجال بیشتر تمایل دارم از منظر دیگر صحبت کنیم. اما واقعیت این است كه من از ابتدا تحصیلات آکادمیک نقاشی دارم و میشود گفت کلا ماحصل آموزش صحیح و آکادمیک هستم. از همان آغاز تجربه نقاشانه دارم و سالهاست که متمرکز كار كرده و فضا برای گسترش قابلیتهای معاصر طراحی ایجاد کردهام.
چند موضوع را میتوان در اینجا مطرح كرد: اول شرایط آموزشی كه دیدید تمایلی ایجاد كرده كه شما به سمت طراحی بروید؛ دوم جذبهای كه نسبت به خط داشتید و سوم شرایط اجتماعیای كه در آن زندگی میكردید.
بله. اتفاق در همین سه مرحله رخ داد؛ آموزشی كه من دیدم دو بخش دارد: نزد استاد احمد نصرالهی در آغاز آموزش دیدم كه من را با مفهوم و چیستیِ عالم هنر آشنا كرد. در هنرستان هم زیر نظر استاد اصغر بهمنزاده آموزش دیدم، چون ایشان شاگرد سیحون بود و عاشق عربشاهی عملا آکادمیک و تکنیکال بود و بر پایه فراگیری از دانش سیاهوسفید كار میكرد، با راپید كار كردیم و بیشتر منظرهسازی كردیم. من جزء كسانی هستم كه اگر امروز با فیگوراتیو (الزاما اینجا فیگوراتیو انسان است) من را میشناسند، اما خاستگاه اصلیام منظرهسازی است و این نوع طراحی و خطهای آزادی كه در کارهایم جریان دارد و اصولا ویژگی شخصی آثارم را ساختند و نوع نگاهم در آنها بارز است، از تربیت آموزشیام سرچشمه میگیرد. زیرا جنس خطهای من به هیچ هنرمند معاصر و مدرنِ ایران، اصولا استادانی كه صاحب قلم و كرسی بودند و آموزش میدادند، نزدیك نیست و در غالب آموزش متداول کشور نمیگنجد؛ چراكه نوع آموزشام به گونهای بود كه ریشه در آموزش منظرهسازی راپیدی هوشنگ سیحون داشت و علاقه بیش از حدم به ساختار محکم کانسترکتویسمیها. و من هم به تأسی از آنها كار میكردم. گاهی که روبهروی
كارهای هنرستانم میایستم، تعجب میكنم كه بهعنوان بچهای 17، 18 ساله چنین دقیق کوچهنگاری میكردم و امروزه یادگاریهای زیادی از شهر آن سالها به جا گذاشتم. اگر در جاهایی هم رج زدم راحت و با جرئت خط زدم که مشخص است دانش نقاشانه استاد نصرالهی به دادم رسید که در همان سطح و فضای کاملا آکادمیک نمانم و دنیای حس و منطق یا بیرون و درون را توأمان تجربه کنم.
تأثیرات اجتماعی هم که بنده از دوران هنرستان به تنهایی در شهر پرآشوب تهران زندگی کردم و در لایههای مردمی پرسه و غلت زدم، از میدان امام حسین تا تجریش زندگیکردم و کوچهپسکوچهها را طرح زدم و از تن خسته مردم الهام گرفتم. تنها بودم و از سوی خانواده آزاد بودم. هر تجربهای داشته باشم و من سختترین آنها که خواندن و دیدن و حرفهای کارکردن بود را انتخاب کردم.
میشود گفت بخشی از ذاتِ كارهای گاوزن هم همین جسارت و تفریح و برخلاف معمول کارکردن است.
این جسارت را از تنهایی و زندگی جوانی دارم. شاید این جسارت از پاسخ به یك نیاز درونی یا حتی ترس از اجتماع و مبارزه با ناکارآمدیها میآید. یك نوع ترسی كه گویی تو را در اتاق تنهاییهایت قرار است گرفتار کند، مانند گرگور سامسا مسخ كافكا.
و در مقابل آن یك واكنش نشان میدهید؟
سالها حرفهای کارکردن به من آموخته که واکنشدادن، خود لایههای پنهانی زیادی دارد و نباید اثر به دام شعارزدگی نزول پیدا کند. اصولا آدم صریح و حاضرجوابی نیستم و هر چیزی را در آبشخور ذهنیام هزاران بار میچرخانم و تحلیل میکنم و از صافی ذهنم عبور میدهم و عصارهاش را میکشم.
آثار شما واكنشهای شما هستند؟
ما حتی اگر نخواهیم هم، همیشه در حال پاسخگویی یا واکنش به پدیدههای پیرامون خود هستیم و در طول زمان یاد میگیریم که چگونه با مسائل روبهرو شویم و رفتهرفته ویژگی شخصی خود را پیدا میکنیم و با تکنیک و المانهای خاص خودمان دنیای آثارمان را میسازیم، از اینرو کارهای ما پر از عناصری هستند که ارجاع به اکنون آدمی خواهند داشت و بازتابی از روح دوران خواهند بود. شاید تلخی حاکم بر دنیای آثارم نشان دقیقی از نشانههای سرکوبشده باشند و در بازخوانیها بیشتر واکنشی خوانده میشوند.
یك جایی هم مانند كاری كه اینجا میبینیم تخریب میكنید و طریقه تخریب چیز دیگری است و معناهای دیگری هم در خود دارد.
از مهمترین شاخصههایی که آثارم را میسازد، تخریب است و در سالهای تدریسم نیز روی آن تأکید داشتم؛ چراکه جرئت و پویایی بسیاری به هنرجویان میداد. این برخورد در دل خود توأمان، تخریب و بازساختن دوباره را با هم دارد. مثل برخورد طبیعت با اجزای تشکیلدهنده خود است گاهی برای بازسازی خود، ویران میکند. مهربانانهترش، مثل گلی که خشک میشود و به جایش چند شکوفه جدید میروید یا جنگلی که بعد از سوختن خود را بازآفرینی میکند. تخریب در ذات طبیعت است و به نفع طبیعت عمل میکند. من هم بخشی از خصلت آثارم را وامدار تجربه مستقیم در دل طبیعت و اجتماع هستم. تخریب شکل سازندهای در آثارم دارد و ساختن و ازبینبردن، همیشه جرئت تجربهکردن و حتی بیمحابا حضور در دیگر مدیاها و بهخدمتگرفتن آنها در راستای افکارم را داده است. یکی از این برخوردها هم واردکردن طراحی به کتابهای چاپشده است که فکر کنم بهانه این گفتوگو شده است.
فكر میكنم شما جزء معدود كسانی بودید كه طراحی را بماهو طراحی پذیرفتید و فکر میکنید در این حوزه میشود حرفی تازه و متفاوت داشت؟
بله. دانش طراحی معاصر گسترده است و میشود حرف تازهای در ساختار هنر امروز مطرح کرد. حرفی که در زبان و مدیوم دیگر، امکانش شاید کمتر وجود داشته باشد. طراحی در سادهترین شکلش حتی میتواند خط ارتباطی بین دیگر رشتهها باشد و به فراخور هر مدیایی، میتواند گسترش یابد و گاهی در کنارهها و گاهی در متن حرکت میکند.
خیالپردازیای كه برخی میتوانند با حرف و نوشته آن را به تحریر و زبان درآورند و شما آن را با طراحی به بیان میآورید. طراحی زبان شماست؟
طراحی خود مدیومی مستقل است و پذیرفتن استقلال آن هنوز برای بسیاری سخت است. در کل زبان بصری، زبان اختصار و نشانههاست و کمال دانشش پیچیدگیهای خاص خودش را دارد، چه رسد به طراحی معاصر که زاییده قرن بیستویکم است و طریق راه باید کرد تا به دام خوانش سادهانگارانه نشانههای تصویری نیفتاد، چه صاحب اثر، چه مخاطب، فرقی نمیکند باید تلاشی در فهم درست تصویر داشته باشد، بهویژه کارهایی از جنس کارهای من که اکثر جاها فقط خط و نشانههایی بصری هستند که جهان تصویر را میسازند. در کل فضای غالب اثرم پر از نشانه و علائم سیاه است؛ مثلا خیلی جالب است وقتی کارهایم در ساچیِ لندن به نمایش درآمده اکثرا میگفتند كه ما را به یادِ سیاهمشقهای ایرانی میاندازد، اما اصلا سیاهمشقی در کار نیست، هیچ عنصر مستقیم ایرانی در آثار نیست و من بسیار از حضور و وقوع چنین المانهایی پرهیز میکنم، اما میفهمم كه روح جاری در اثر اینجایی است، شرقی است و شاید پیوند عمیقی با گذشتهاش برقرار کرده است. بهویژه ژاپنیها خیلی با كارهای من ارتباط میگیرند، اما من هیچ اشاره مستقیمی به فرهنگ آنها ندارم. اما پیوند عاطفی عمیقی با آفتاب سوزان و وسعت
طراحیهای هوکوسای دارم و از آغاز درگیر رابطه آثارش با رضا عباسی بودم. من بهواسطه استاد هنرستانم آقای بهمنزاده که خود اصفهانی بود و سالها شاگردی رستم شیرازی مینیاتوریست را کرده بود، در سفرهایی که در آن زمانها با ایشان به اصفهان داشتم، خیلی زود درگیر دنیای پررمزوراز و قلمگیری دقیق رضا عباسی شدم. جالب است که بدانیم رضا عباسی حداقل صد سال زودتر از هوکوسای میزیسته و زودتر از او از مشاغل مردمی با آن قلم آزاد و بینظیرش طراحی و کار کرده و توانسته بود هنر را از رنج دربار آزاد کند. طراحی زبان آزادیاش بود. او فقط با طراحی میتوانسته هنر را به میان مردم بیاورد و این دستاورد کمی برای بقای فرهنگ ایران نبود. برای همین است که گفته: «ابزار کمتر، اندیشه قویتر» و من سالها بر در کارگاهم نصب داشتم.
در رویداد بن/گاه و در قالب همکاری با گالری باشگاه چه چیزی را میخواهید ارائه دهید؟
کتاب، من عادت به کتابخوانی دارم؛ خصوصا شعر و رمان. کمتر پیش میآید که کتابهایی از جنس دیگر مطالعه کنم خصوصا کتابهای فلسفی، چراکه اعتقاد دارم طراحیکردن و نقاشی خود نوعی فلسفیدن است و با طراحیکردن بیشتر سؤال مطرح میکنیم و دور هر چیزی را با جوابدادنهایمان میبافیم. جنس طراحیکردن ما نوعی از دوستداری دانش است. فضایی است که خود را با رویکردهای متفاوت و پویا که بر هنر معاصر ایران جریان دارد تعریف و متمرکز کرده است. در این رویداد قرار است چندین کتاب از مجموع کتابهایی که در زمان خواندشان، درونشان را طراحی کردم، رونمایی و به نمایش گذاشته شود (دو کتاب رمان، کورسرخی از عالیه عطایی و خونخورده مهدی یزدانیخرم و یک کتاب شاعرانه به نام یکدقیقهها از استادم احمد نصرالهی و دیگری کتابی از جنس هنر و فلسفه به نام اتاق زجر دکتر امیر نصری).
رمانها هرکدامشان یک فصل کار شدند. اما دو کتاب دیگر بهصورت کامل و صفحهبهصفحه.
اتفاق بارزی که در این مجموعهها یعنی طراحی در دل کتابهای خواندهشده دارد رقم میخورد، تبدیل کتاب به اثر هنری است. فکر میکنم تبدیل یک یا چند کتاب که در تیراژ هزار نسخهای چاپ و پخش شده توسط آرتیستی به اثر هنری، خود خالی از لطف نباشد، شاید باعث بیشتر دیدهشدن کتاب یا بازخواندهشدن آن در سالهای بعد نیز شود.
این دست طراحیهای شما که در حاشیه کتاب انجام میشود، عموما تحتتأثیر همان بخش از کتاب است كه مطالعه کردید؟
در آغاز این نوع از کارهایم تلاشی است برای ورود به متن و کشف اسرار کتاب، خصوصا کتابهای تحلیلی و فلسفیتر، همانطورکه گفتم ارتباط اولیه با کتابهایی از این جنس، برایم سخت است و اصولا خط به خط کتاب را میخوانم و دادههایش به ذهنم را در حاشیه کتاب میکشم و گاهی صفحات کتاب پر از ایماژهایی میشود که خوانش آن سختتر از متن میشود. اکثر این تصاویر از متن برمیخیزند اما الزاما به متن وابسته نیستند و تلاش هم دارم پا را از آن فراتر بگذارم؛ مثلا کتاب (اتاق زجر) دکتر امیر نصری کتابی هزارچهره و پیچیده است و همانطورکه ارجاع به قبل و بعد در متن زیاد است، طراحیهای من هم در لابهلای کتاب همین خصلت را گرفتهاند و در زمان کار، من نیز برگشت و کار بر طرح قبلی را زیاد تجربه کردم و برای همین هشت ماه خواندن خط به خط و کارکردنم روی این کتاب طول کشید. رفتهرفته تصاویر از برداشت اولیه خارج و دنیای مستقلی از متن ساخته شده است.