|

روشنفکری ایرانی و فقدان فهم دانشورزانه از جهان

عبدالرضا ناصرمقدسی. متخصص مغز و اعصاب

روشنفکر ایرانی تا چه میزان به علم و یافته‌های آن توجه می‌کند و این موضوع چه تأثیری می‌تواند بر فرهنگ و توسعه ایران بگذارد؟ در نگاه اول شاید به نظر برسد که مقصود از این سؤال، علوم انسانی است که روشنفکران ایرانی بر اهمیت آن تأکید داشته‌اند؛ اما از سوی حاکمیت با عناوینی مانند غربی‌بودن علوم انسانی همواره با سردی و عدم اعتنا روبه‌رو بوده است. دغدغه روشنفکران ما علوم انسانی است و باید هم باشد. یادمان رفته که اقتصاد و سیاست و جامعه‌شناسی و... همگی علم هستند و باید با روش‌ها و متدهای شناخته‌شده علمی با آنها برخورد شود؛ اما در اینجا منظور من نه علوم انسانی، بلکه علوم تجربی است. روشنفکران ما تا چه اندازه با علوم تجربی و دستاوردهای آن آشنا بوده‌اند؟ چقدر تکنولوژی و فناوری‌های نوین را می‌شناسند؟ و این عدم شناخت چه تأثیری روی زندگی و فرهنگ ایرانی خواهد گذاشت؟ درست است که شاید چنین دغدغه‌ای کمی بی‌مورد به نظر برسد؛ آن‌ هم با توجه به مشکلات روزافزون فرهنگی‌ای که در جامعه ما وجود دارد. اینکه اقتصاد را اقتصاددان نمی‌راند و سیاست را اصحاب سیاست پیش نمی‌برند، از مهم‌ترین علل مشکلات روزافزونی است که با آن روبه‌رو هستیم؛ اما واقعیت بیش از اینهاست. شاید آنچه در ژرفا، فرهنگ ما را تهدید می‌کند، فراتر از بی‌توجهی دولت‌ها به علوم انسانی باشد. اینکه ما با فناوری‌ها و تکنولوژی‌های جدید آشنا نیستیم و در‌عین‌حال به‌عنوان یک روشنفکر یعنی کسی که درمورد فرهنگ و جامعه سخن می‌گوید و می‌تواند تأثیری بر فرایندهای اجتماعی داشته باشد، با علوم تجربی آشنا نیستیم، به‌زودی ما را از دایره قافله بشریت و آنچه انسان در پی دگردیسی به آن تبدیل خواهد شد، خارج خواهد کرد. در هیاهوی بی‌نظم جامعه‌مان یادمان رفته جهان دارد به چه سمتی حرکت می‌کند. اینکه این موضوعات چه ربطی به روشنفکری ایرانی دارد، موضوع این مقاله است. به گمانم حتی بی‌توجهی به علوم انسانی نیز ریشه در نبود تفکر علمی‌ای دارد که از نبود اندیشه‌ای مبتنی‌بر علوم تجربی برخاسته است.

چرا علوم تجربی مهم‌اند؟
همه ظاهرا به اهمیت علوم تجربی واقف‌اند. وقتی که بیمار می‌شویم، نزد پزشک می‌رویم تا بیماری ما را تشخیص داده و داروی مناسب را تجویز کند. وقتی دچار آپاندیسیت می‌شویم، باید خودمان را به دست جراح بسپاریم تا جراحی‌مان کند. شاید این عینی‌ترین وجه اهمیت علوم تجربی باشد؛ چون به ‌طور مستقیم با سلامت و زنده‌بودن ما مرتبط است؛ اما همین اهمیت پایه درمورد سایر علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی نیز وجود دارد. با قوانین فیزیک است که می‌توانیم هواپیمایی ساخته و در آسمان پروازش دهیم. با همین علوم است که پل‌ها و جاده و بیمارستان‌ها و ساختمان‌ها ساخته می‌شوند و اهمیت این موضوع بر هیچ‌کس پوشیده نیست. همیشه به نظر می‌رسید که در فرهنگ ما فقط بی‌توجهی به علوم انسانی وجود دارد؛ اما وقتی که به ضروریات مربوط به سلامت و زندگی خودمان برخورد کنیم، دیگر اما‌و‌اگری در میان نخواهد بود و همه پیرو یافته‌های علمی خواهند بود. پاندمی کووید19 دقیقا عکس این موضوع را نشان داد. نه‌تنها دیدیم که به دلیل تفکر غیرعلمی، واکسیناسیون به تأخیر افتاد و تعدادی پزشک در کمال ناباوری زیر نامه‌ای را امضا کردند که از علل عدم ورود واکسن به داخل کشور بود؛ بلکه تفکرات غیرعلمی با عناوین مغلوطی همانند طب اسلامی و طب سنتی سکان زندگی و حیات جامعه را در دست گرفتند. هیچ‌گاه باور نمی‌کردم که در برابر یافته‌های مشخص علمی نه‌تنها مقاومتی از سوی حاکمیت، بلکه از سوی فرهنگ جامعه ما نیز رخ دهد و نتیجه چیزی باشد که در آمارهای وحشتناک مرگ‌ومیر شاهد بودیم. درست است که سودجویی‌هایی در میان بوده؛ اما نبود تفکر علمی مهم‌ترین علت وقوع چنین فاجعه‌ای است. باز ممکن است این موضوع را نوعی تعمیم همان مشکلات پیشینی بدانیم که در حیطه علوم انسانی گریبان ما و فرهنگ ما را گرفته است. نبود تفکر علمی استثنا نمی‌شناسد. همان‌طور که روش‌های غیرعلمی در حوزه سیاست و اقتصاد حاکم است، در برخورد با بیماری‌ها نیز در سطح کلان جامعه همین موضوع را خواهیم دید.
اما آیا این‌گونه است؟
ما آن‌قدر مشکلات متعددی در سطح جامعه‌مان داریم که در بسیاری از مواقع یادمان می‌رود جهان به کدام سمت در حال حرکت است و واقعیت‌های اصلی جهان کدام‌اند. به سخن دیگر وقتی نیازهای ابتدایی در جامعه‌ای برآورده نمی‌شود، صحبت از اهمیت علوم تجربی در آینده تکاملی انسان کمی مضحک به نظر می‌رسد؛ اما مشکل اینجاست که همین آینده تکاملی، بسیار قریب‌الوقوع بوده و اگر ما خودمان را برای آن آماده نکنیم، این بی‌اطلاعی سبب می‌شود که بیش‌از‌پیش در تأمین همان نیازهای ابتدایی دچار مشکل شده و در نهایت به ویرانه‌ای خارج از تمدن بدل شویم؛ زیرا معیارهای تمدن و ارزش‌های فرهنگی نیز با این دگردیسی در حال تغییر بوده و چه بخواهیم و چه نخواهیم، دامان ما را هم خواهد گرفت. پس باید از این گردونه عقب نمانیم؛ اما چه چیزی باعث شده که در موقعیت کنونی و با این‌همه مشکلاتی که یک روشنفکر ایرانی می‌تواند به آن فکر کند، چنین چیزی که شاید به فیلم‌های علمی‌-تخیلی شباهت پیدا کند، جزء ضروریات محسوب شود؟ این مقاله به این سؤال می‌پردازد و در نهایت نیز سعی می‌کند راه‌حلی را ارائه دهد که هم مشکلات کنونی را شامل شده و هم بتواند ما را در دورنمای ذکرشده یاری برساند.
نبود تفکر علمی و فروپاشی فرهنگی
جهان از بسیاری جهات از ما پیش افتاده و متأسفانه ما روزبه‌روز به قهقرا می‌رویم؛ اما همیشه نوعی خوش‌بینی سبب می‌شود که راه ادامه یافته و به دنبال راه‌حل باشیم. اگر از نظر تفکر علمی به‌عنوان یک ارزش فرهنگی، جامعه خودمان را ارزیابی کنیم، از بسیاری از جهات عقب هستیم. رشد‌نکردن علوم انسانی و بی‌توجهی به آن یکی از نمونه‌های عقب‌ماندگی ماست؛ اما موضوع بسیار فراتر از بی‌توجهی سازمان‌یافته به علوم انسانی است. پاندمی کرونا وجوه بسیار مهمی از نبود فرهنگ علمی در جامعه ما را نشان داده است. هنوز مطالعات جامعه‌شناسی درمورد نحوه برخورد ایرانیان نسبت به مقوله کووید19 انجام نشده است؛ اما به‌عنوان یک پزشک آن‌قدر با نمونه‌های زیادی از عدم رویکرد علمی در مقوله کووید روبه‌رو بوده‌ام که فکر نمی‌کنم مطالعات میدانی نیز آن را رد کند. همین پاندمی و شرایطی که برای ما پیش آمد و مرگ‌ومیر بسیار بالای ناشی از آن باعث شد که من این جستار را بنویسم و در ضمن آن انتقادات خود را به روشنفکران ایرانی بیان کنم. شاید عدم تفکر علمی بسیار عمیق‌تر از تأثیرات حکومتی در سال‌های اخیر باشد و به نوع دغدغه‌های روشنفکران ما نیز بی‌ارتباط نباشد. همین که برد و اثر روشنفکران ما در سطح جامعه تا بدین اندازه اندک است می‌تواند نشانه‌ای از عدم توجه به مقوله فرهنگ علمی در سطح جامعه ما باشد. عمیقا معتقدم که در جهان جدید اثر روشنفکر از طریق فرهنگ علمی ممکن است. به سخن دیگر وجود فرهنگ علمی به عنوان بستری برای نشر و تأثیر عقاید روشنفکران عمل می‌کند. چرا در پاندمی کووید19 ما با این همه از مشکلات روبه‌رو شدیم؟ بخش مهمی از آن البته به سیاست‌های غلط حاکمیتی برمی‌گردد. از انکار کووید19 گرفته، عدم قرنطینه شهرها، عدم واکسیناسیون به‌موقع، استفاده از روش‌های غیرعلمی همانند طب سنتی و طب اسلامی و هزاران مورد دیگر که در نشریات مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است از علل این موضوع است. اما به‌غیر از این با مواردی روبه‌رو می‌شدیم که برای من به‌عنوان یک پزشک اصلا قابل توجیه نبود. وقتی پاندمی کرونا شروع شد به‌عنوان یک پزشک نحوه برخورد با آن مشخص بود: باید می‌دیدیم که دانشمندان چه چیزی در مورد کرونا می‌گویند و دستورالعمل‌های سازمان‌های مربوطه بخصوص سازمان بهداشت جهانی چیست. به‌طور منظم سخنان «تدروس آدهانوم» دبیر سازمان بهداشت جهانی را گوش می‌دادیم و سعی می‌کردیم از آخرین پروتکل‌ها برای درمان بیماری استفاده کنیم. به ظاهر این جمله خیلی ساده و بدیهی بوده و شاید عنوان شود که خب؟ که چه؟ باید این کار را انجام می‌دادیم. اما دقیقا این همان کاری بود که هم مسئولان و هم مردم انجام ندادند و نتیجه‌اش فاجعه‌ای بود که شاهدش بودیم. این پروتکل‌ها صرفا توسط پزشکان خوانده می‌شد تا در درمان بیمارانی که به بیمارستان سرازیر شده بودند به کار رود. این در حالی است که همین پروتکل‌های ساده در بسیاری از کشورها هم از طرف مردم و هم مسئولان رعایت شد و همانطور که می‌بینیم بسیاری از کشورهای پیشرفته توانستند مشکل کرونا را تا حد زیادی حل کنند. بر سر مسئله واکسیناسیون نیز باز با همین مشکل بزرگ روبه‌رو بودیم. پیام سازمان بهداشت جهانی ساده و روشن و اصطلاحا بدیهی بود: برای جلوگیری از بیماری‌های عفونی همانند کووید19 باید واکسیناسیون گسترده انجام شود. اینکه چقدر در برابر همین پیام کاملا ساده و علمی مقاومت شد بحث دیگری را می‌طلبد اما هجمه‌ای که در سطح جامعه علیه واکسیناسیون انجام شد بسیار عجیب و قابل توجه بود. جملاتی همانند زیر را به وفور از بیمارانم شنیدم: واکسن عقیم می‌کند. واکسن سبب مرگ در دو سال آینده می‌شود. واکسن همانند نوعی جاسوس بیولوژیک عمل می‌کند. واکسن سرطان‌زاست. حتی آنها هم که واکسن می‌زدند با خرافه‌ها و سخنان شبه‌علم بسیاری احاطه شده بودند: بعد از زدن واکسن باید قرنطینه بود. نمی‌توان هیچ ویتأمینی با واکسن مصرف کرد زیرا ریسک مرگ دارد. و جالب‌تر از همه اینکه ما تبدیل به آهن‌ربا می‌شویم که این مورد آخر با انبوهی از عکس‌های مختلف در فضای مجازی همراه بود. یک موضوع علمی ساده چنان در پیچ‌وخم شبه‌علم گم شد که عواقب آن نه یک مفهوم اشتباه بلکه مرگ آدم‌ها بود. اما اینکه چرا ما در برابر این پاسخ غیرعلمی شوکه شدیم نیز جای بحث دارد. در نگاه اول برای ما همه چیز مشخص بود: یک واقعیت علمی وجود دارد و ما باید این واقعیت علمی را بپذیریم و طبق آن عمل کنیم. اما به‌زودی فهمیدیم که تبعیت از یافته‌های علمی یک ارزش در جامعه ما محسوب نشده و چه‌بسا می‌تواند ضدارزش نیز باشد. و ذهن مردمان ما بیشتر با شبه‌علم خو گرفته تا یافته‌ها و تفکر علمی. همین می‌شود که بازار شیادان نیز در این سرزمین داغ باشد و از جوش شیرین گرفته تا روغن بنفشه به عنوان درمان کرونا معرفی و استفاده شود. حجم فروش داروهای مربوط به طب سنتی و طب اسلامی که هیچ مبنای علمی هم ندارند واقعا شگفت‌انگیز است. رواج شبه‌علم در جامعه ما شاید هیچ‌گاه تا بدین اندازه پرسش‌برانگیز و دغدغه‌آور نبوده است. چون پیش از این شبه‌علم حداقل در چنین حجمی، به‌طور مستقیم با جان مردمان در تماس نبود. اما اکنون رواج شبه‌علم و وجود فرهنگ شبه‌علم در جامعه ما وجود بیولوژیک ما را هدف گرفته و سبب چنین مرگ‌ومیر بالایی در سطح جامعه شده است. در اینجا ضعف بزرگ روشنفکری ما در انتقال ارزش‌های علمی به فرهنگ جامعه مشخص می‌شود. روشنفکری ما هیچ‌گاه همت به عمومی‌کردن علم نکرده بودند. کتاب یا مقاله‌ای برای عموم جامعه ننوشته بودند. پروژه‌ای علمی برای همگانی کردن علم تعریف نکرده بودند. وقتی ارزش‌های ما علمی نباشد نباید توقع داشته باشید که در شرایط خطر، علمی عمل کنیم. لزوم علمی عمل کردن یک جامعه وجود فرهنگ علمی در آن جامعه است. موضوعی که شاید مبنای تمام مشکلات در حیطه‌های دیگر همانند وضعیت علوم انسانی در جامعه ما نیز باشد.
اما خطر اصلی کجاست؟
به نظر می‌رسد که خطر کاملا مشخص است. بحران پاندمی کووید19 در جامعه ما نیز آن را بعینه نشان داد. روشنفکران ما نتوانستند همانند هادیان علمی در سطح جامعه ظاهر شوند و نتیجه این شد که هدایتگران شبه‌علم با یکه‌تازی تمام توانستند مطاع بی‌ارزش خود را همانند یک ارزش قابل توجه در سطح جامعه به آسانی به فروش برسانند. اینکه باید تفکر علمی در جامعه ما تبدیل به ارزش شده و این ارزش به بخشی از فرهنگ ما بدل شود موضوعی مشخص و آشکار است. اما مشکل اصلی سیر و سرعت تحولات جهانی است. جهانی که در آن تفکر علمی بالاترین ارزش بوده و بر مبنای یافته‌های علمی، به‌سرعت در حال دگرگونی و تغییر است. این تغییر از ساختن بیمارستان و پل و جاده و سیاست درست خارجی و عمل بر اساس منفعت ملی گذشته و سراغ هویت‌های انسانی رفته است. جایی که اگر از آن عقب بمانیم دیگر هیچ وقت نمی‌توانیم جبرانش کنیم و متأسفانه برای این کار نیز فرصت زیادی نداریم. موضوعاتی که به دلیل مشکلات بسیار جامعه اصلا بدان‌ها توجهی نمی‌شود. مقولات بسیار مهم جهانی شامل مجازی‌سازی، هوش مصنوعی، سایبورگ‌ها، ربات‌ها و کشف فضاست. مقولاتی که شاید پیشتر فانتزی و جزئی از ژانر علمی‌-تخیلی به‌شمار می‌آمدند اکنون جنبه واقعی به خود گرفته‌اند و بشر با سرعتی باورنکردنی به سوی آنها درحال حرکت است. این مقولات نه یک کنجکاوی علمی بلکه به‌عنوان یک ضرورت در جهان جدید تلقی می‌شوند. انسان دانسته که نه‌تنها به‌عنوان یک موجود بیولوژیک از محدودیت‌های بسیاری برخوردار است بلکه می‌تواند از تکنولوژی برای برطرف کردن این محدودیت‌ها استفاده کند. بحران عمیق محیط زیست، مسائلی همچون بیماری‌های جدید مانند ویروس‌هایی چون ویروس کرونا که خارج از عرف معمول ویروس‌ها عمل می‌کنند، مرگ و ناتوانی رسیدن به جاودانگی، همه و همه انسان را به‌شدت آسیب‌پذیر می‌کند. انسان برای حل این مشکلات بسیار تلاش کرده تا به این سطح از دانش و آگاهی رسیده است. از اینجا به بعد هم برای حل مشکلات خود و هم برای پاسخ به سؤال‌های اساسی‌اش، نیاز به تغییر بنیادی در هویت بیولوژیک خود دارد. بحث سایبورگ‌ها بحثی جدید در این زمینه است. استفاده از میکروچیپ‌ها می‌تواند توانایی‌های شناختی انسان را به میزان بسیاری افزایش دهد. بحران محیط زیست سبب شده انسان بجد درباره سکونت در سیارات دیگر فکر کند. تلاش روزافزون ناسا برای کاوش روی مریخ صرفا کنجکاوی علمی و پیدا‌کردن پاسخی برای سؤالات بشر نبوده، بلکه می‌تواند به‌عنوان مقدمه‌ای برای سکونت و انتقال انسان به کرات دیگر نیز محسوب شود. این انتقال به‌ دلیل اینکه بدن ما در شرایط فعلی بیولوژیک شاید نتواند آن را به‌خوبی تحمل کند، نیاز به تغییر در بیولوژی ما و قوی‌تر‌کردن آن با تکنولوژی دارد. پس انسان‌هایی می‌توانند وارد این وادی نجات‌بخش بشوند که از لحاظ علمی و تکنولوژیک توانایی آن را داشته باشند. انسان‌هایی که نتوانند خود را با این تغییرات ناگزیر سازگار کنند، محکوم به شکست و نابودی می‌شوند. درست است آنچه گفته شد شاید به فیلم‌های آخرالزمانی و علمی‌-تخیلی شباهت داشته باشد اما متأسفانه یا خوشبختانه گونه «هومو‌ساپینس» به‌سرعت در حال حرکت به سوی آن است.
و اما روشنفکران ایرانی
دغدغه‌های روشنفکران ما اصلا از این دست نبوده است. آنها به این تغییرات شتابان جهان بی‌توجه بوده‌اند. درست است که مشکلات بسیار جامعه ما سبب می‌شود که مقولات دیگری در صدر اهمیت تلقی شوند، اما همان‌طور که دیدیم نبود فرهنگ علمی می‌تواند تأثیرات بسیار مخربی مانند فوتی‌های بسیار در پاندمی کووید یا تصادفات جاده‌ای به دنبال آورد. اگر جامعه‌ای فرهنگ علمی داشته باشد، نمی‌تواند از مسائل علمی روز دور باشد. مسائل علمی روز سبب می‌شود که ارزش‌های یک جامعه ارتقا پیدا کنند و توجه به مقولاتی که ارزش‌های علمی روز محسوب می‌شوند، لاجرم جامعه‌ای با تفکر و فرهنگ علمی را به سمت مقولات فوق سوق خواهد داد. من هم مانند بسیاری از هم‌نسل‌های خودم در دوم خرداد 1376 جوانی پرشور بودم و در سخنرانی‌های متعدد روشنفکران ایرانی شرکت می‌کردم. مانند بسیاری از کتاب‌های مرحوم دکتر «علی شریعتی» شروع و به‌سرعت به روشنفکری دینی و حلقه کیان و دکتر «سروش» رسیدیم. بعد که کمی بزرگ‌تر شدیم و فهمیدیم که دنیا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست، کتاب «افسون‌زدگی جدید» و «زیر آسمان‌های جهان» «داریوش شایگان» را در دست گرفتیم، اما متأسفانه انگار روشنفکری ما در همین‌جا به پایان رسید؛ روشنفکری‌ای که شاید متوجه پیچیدگی جهان جدید شده باشد، اما هیچ‌گاه هیچ ضرورتی برای ورود به دنیای جدید و پیچیدگی‌هایش در خود احساس نکرد. یک مثال ساده اینکه بسیاری از روشنفکران ما حتی یک سایت و یک ایمیل مشخص نداشته و برقراری تماس با آنها بسیار سخت است. گرچه این موضوع بسیار ساده‌ای است، اما در عین حال بازتابی از طرز نگاه آنها به جهان پیچیده جدید نیز محسوب می‌شود. انگار روشنفکری ایرانی تا لبه جهان جدید آمده، اما در همان‌جا در‌جا می‌زند. بنابراین در چنین فضایی اصلا نباید تعجب کرد که در جهان ارتباطات و جریان سیال اطلاعات، به‌راحتی طرحی واپس‌گرایانه با عنوان صیانت از فضای مجازی در مجلس این کشور به تصویب برسد.
چه‌کار باید کرد؟
لزوم توجه به تفکر علمی و تبدیل آن به یک ارزش علمی در سطح جامعه باید یکی از مهم‌ترین اقدامات روشنفکری در جامعه کنونی ایران باشد. بحث عمومی‌کردن علم که نسبت به آن غفلت بسیاری در جامعه ما شده، باید به‌جای تولید مقالات بی‌شماری که جز چاپ در نشریات هیچ اثری ندارند، در دستورالعمل دانشگاه‌های ما قرار گیرد. اگرچه ضعف بسیار علوم انسانی در جامعه ما می‌تواند یکی از علل مهم شرایط پیش‌آمده باشد، اما شخصا معتقدم این علوم تجربی است که می‌توانند پایه‌های محکم‌تری را برای تفکر علمی ایجاد کنند. تفکری که مبنای آن یافته‌هایی باشد که از روش‌های علمی حاصل می‌شوند. شاید روش این کار به ‌شکلی عینی‌تر و مشخص‌تر در علوم تجربی قابل مشاهده و قابل انتقال به سطح جامعه باشد. نکته مهم دیگر اینکه در جهان پیچیده جدید علوم انسانی نمی‌توانند بدون علوم تجربی به رشد خود ادامه دهند. آنها نیازمند روش‌های جدید آماری و ریاضیاتی، علم ژنتیک و نیز علوم اعصاب هستند و هر‌کدام از آنها با ورود به حیطه علوم انسانی سبب تحول بسیار علوم انسانی شده است. بنابراین اگر می‌خواهیم ارزش‌های مبتنی‌بر علوم انسانی به‌عنوان جزئی از فرهنگ ما دربیاید، باید بیش از پیش به علوم بینارشته‌ای بپردازیم. درست است که ما در زمینه علوم انسانی بسیار عقب هستیم ولی در جهان امروز علوم انسانی بدون علوم تجربی معنایی نداشته و به‌ نوعی الکن و سترون خواهد بود. شاید روشنفکری و نیز جامعه ایرانی نیاز به پرشی از علوم انسانی و یا علوم تجربی به رشته‌های بینارشته‌ای بوده و از این طریق هم به تقویت علوم انسانی پرداخته و هم به هرچه نزدیک‌تر‌شدن به جریان پرشتاب جهانی بپردازند. علوم بینارشته‌ای به‌خصوص علومی که بین علوم تجربی و علوم انسانی پل می‌زنند از مهم‌ترین نکات مغفول در روشنفکری ایرانی است. اگر درباره تغییر جهان و نیز تغییر هویت انسانی سخن می‌گوییم، باید توجه کنیم که همه اینها در سایه علوم بینارشته‌ای مقدور شده است. شناخت انسان دیگر نمی‌تواند صرفا در حوزه علوم انسانی رخ دهد، بلکه این علوم تجربی هستند که با واکاوی بیولوژیک انسان نه‌تنها ناگفته‌های او را بیان می‌دارند، نقاط ضعف او را نیز نشان می‌دهند و این‌گونه انسان می‌تواند از آنها عبور کند. حضور پررنگ روشنفکر ایرانی در ایجاد یک فرهنگ علمی فقط و فقط با توجه به مسائل روز دنیا مقدور است و این حضور از توجه بیشتر به علوم تجربی و کاربرد آن در علوم انسانی حاصل خواهد شد.

روشنفکر ایرانی تا چه میزان به علم و یافته‌های آن توجه می‌کند و این موضوع چه تأثیری می‌تواند بر فرهنگ و توسعه ایران بگذارد؟ در نگاه اول شاید به نظر برسد که مقصود از این سؤال، علوم انسانی است که روشنفکران ایرانی بر اهمیت آن تأکید داشته‌اند؛ اما از سوی حاکمیت با عناوینی مانند غربی‌بودن علوم انسانی همواره با سردی و عدم اعتنا روبه‌رو بوده است. دغدغه روشنفکران ما علوم انسانی است و باید هم باشد. یادمان رفته که اقتصاد و سیاست و جامعه‌شناسی و... همگی علم هستند و باید با روش‌ها و متدهای شناخته‌شده علمی با آنها برخورد شود؛ اما در اینجا منظور من نه علوم انسانی، بلکه علوم تجربی است. روشنفکران ما تا چه اندازه با علوم تجربی و دستاوردهای آن آشنا بوده‌اند؟ چقدر تکنولوژی و فناوری‌های نوین را می‌شناسند؟ و این عدم شناخت چه تأثیری روی زندگی و فرهنگ ایرانی خواهد گذاشت؟ درست است که شاید چنین دغدغه‌ای کمی بی‌مورد به نظر برسد؛ آن‌ هم با توجه به مشکلات روزافزون فرهنگی‌ای که در جامعه ما وجود دارد. اینکه اقتصاد را اقتصاددان نمی‌راند و سیاست را اصحاب سیاست پیش نمی‌برند، از مهم‌ترین علل مشکلات روزافزونی است که با آن روبه‌رو هستیم؛ اما واقعیت بیش از اینهاست. شاید آنچه در ژرفا، فرهنگ ما را تهدید می‌کند، فراتر از بی‌توجهی دولت‌ها به علوم انسانی باشد. اینکه ما با فناوری‌ها و تکنولوژی‌های جدید آشنا نیستیم و در‌عین‌حال به‌عنوان یک روشنفکر یعنی کسی که درمورد فرهنگ و جامعه سخن می‌گوید و می‌تواند تأثیری بر فرایندهای اجتماعی داشته باشد، با علوم تجربی آشنا نیستیم، به‌زودی ما را از دایره قافله بشریت و آنچه انسان در پی دگردیسی به آن تبدیل خواهد شد، خارج خواهد کرد. در هیاهوی بی‌نظم جامعه‌مان یادمان رفته جهان دارد به چه سمتی حرکت می‌کند. اینکه این موضوعات چه ربطی به روشنفکری ایرانی دارد، موضوع این مقاله است. به گمانم حتی بی‌توجهی به علوم انسانی نیز ریشه در نبود تفکر علمی‌ای دارد که از نبود اندیشه‌ای مبتنی‌بر علوم تجربی برخاسته است.

چرا علوم تجربی مهم‌اند؟
همه ظاهرا به اهمیت علوم تجربی واقف‌اند. وقتی که بیمار می‌شویم، نزد پزشک می‌رویم تا بیماری ما را تشخیص داده و داروی مناسب را تجویز کند. وقتی دچار آپاندیسیت می‌شویم، باید خودمان را به دست جراح بسپاریم تا جراحی‌مان کند. شاید این عینی‌ترین وجه اهمیت علوم تجربی باشد؛ چون به ‌طور مستقیم با سلامت و زنده‌بودن ما مرتبط است؛ اما همین اهمیت پایه درمورد سایر علوم تجربی مانند فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی نیز وجود دارد. با قوانین فیزیک است که می‌توانیم هواپیمایی ساخته و در آسمان پروازش دهیم. با همین علوم است که پل‌ها و جاده و بیمارستان‌ها و ساختمان‌ها ساخته می‌شوند و اهمیت این موضوع بر هیچ‌کس پوشیده نیست. همیشه به نظر می‌رسید که در فرهنگ ما فقط بی‌توجهی به علوم انسانی وجود دارد؛ اما وقتی که به ضروریات مربوط به سلامت و زندگی خودمان برخورد کنیم، دیگر اما‌و‌اگری در میان نخواهد بود و همه پیرو یافته‌های علمی خواهند بود. پاندمی کووید19 دقیقا عکس این موضوع را نشان داد. نه‌تنها دیدیم که به دلیل تفکر غیرعلمی، واکسیناسیون به تأخیر افتاد و تعدادی پزشک در کمال ناباوری زیر نامه‌ای را امضا کردند که از علل عدم ورود واکسن به داخل کشور بود؛ بلکه تفکرات غیرعلمی با عناوین مغلوطی همانند طب اسلامی و طب سنتی سکان زندگی و حیات جامعه را در دست گرفتند. هیچ‌گاه باور نمی‌کردم که در برابر یافته‌های مشخص علمی نه‌تنها مقاومتی از سوی حاکمیت، بلکه از سوی فرهنگ جامعه ما نیز رخ دهد و نتیجه چیزی باشد که در آمارهای وحشتناک مرگ‌ومیر شاهد بودیم. درست است که سودجویی‌هایی در میان بوده؛ اما نبود تفکر علمی مهم‌ترین علت وقوع چنین فاجعه‌ای است. باز ممکن است این موضوع را نوعی تعمیم همان مشکلات پیشینی بدانیم که در حیطه علوم انسانی گریبان ما و فرهنگ ما را گرفته است. نبود تفکر علمی استثنا نمی‌شناسد. همان‌طور که روش‌های غیرعلمی در حوزه سیاست و اقتصاد حاکم است، در برخورد با بیماری‌ها نیز در سطح کلان جامعه همین موضوع را خواهیم دید.
اما آیا این‌گونه است؟
ما آن‌قدر مشکلات متعددی در سطح جامعه‌مان داریم که در بسیاری از مواقع یادمان می‌رود جهان به کدام سمت در حال حرکت است و واقعیت‌های اصلی جهان کدام‌اند. به سخن دیگر وقتی نیازهای ابتدایی در جامعه‌ای برآورده نمی‌شود، صحبت از اهمیت علوم تجربی در آینده تکاملی انسان کمی مضحک به نظر می‌رسد؛ اما مشکل اینجاست که همین آینده تکاملی، بسیار قریب‌الوقوع بوده و اگر ما خودمان را برای آن آماده نکنیم، این بی‌اطلاعی سبب می‌شود که بیش‌از‌پیش در تأمین همان نیازهای ابتدایی دچار مشکل شده و در نهایت به ویرانه‌ای خارج از تمدن بدل شویم؛ زیرا معیارهای تمدن و ارزش‌های فرهنگی نیز با این دگردیسی در حال تغییر بوده و چه بخواهیم و چه نخواهیم، دامان ما را هم خواهد گرفت. پس باید از این گردونه عقب نمانیم؛ اما چه چیزی باعث شده که در موقعیت کنونی و با این‌همه مشکلاتی که یک روشنفکر ایرانی می‌تواند به آن فکر کند، چنین چیزی که شاید به فیلم‌های علمی‌-تخیلی شباهت پیدا کند، جزء ضروریات محسوب شود؟ این مقاله به این سؤال می‌پردازد و در نهایت نیز سعی می‌کند راه‌حلی را ارائه دهد که هم مشکلات کنونی را شامل شده و هم بتواند ما را در دورنمای ذکرشده یاری برساند.
نبود تفکر علمی و فروپاشی فرهنگی
جهان از بسیاری جهات از ما پیش افتاده و متأسفانه ما روزبه‌روز به قهقرا می‌رویم؛ اما همیشه نوعی خوش‌بینی سبب می‌شود که راه ادامه یافته و به دنبال راه‌حل باشیم. اگر از نظر تفکر علمی به‌عنوان یک ارزش فرهنگی، جامعه خودمان را ارزیابی کنیم، از بسیاری از جهات عقب هستیم. رشد‌نکردن علوم انسانی و بی‌توجهی به آن یکی از نمونه‌های عقب‌ماندگی ماست؛ اما موضوع بسیار فراتر از بی‌توجهی سازمان‌یافته به علوم انسانی است. پاندمی کرونا وجوه بسیار مهمی از نبود فرهنگ علمی در جامعه ما را نشان داده است. هنوز مطالعات جامعه‌شناسی درمورد نحوه برخورد ایرانیان نسبت به مقوله کووید19 انجام نشده است؛ اما به‌عنوان یک پزشک آن‌قدر با نمونه‌های زیادی از عدم رویکرد علمی در مقوله کووید روبه‌رو بوده‌ام که فکر نمی‌کنم مطالعات میدانی نیز آن را رد کند. همین پاندمی و شرایطی که برای ما پیش آمد و مرگ‌ومیر بسیار بالای ناشی از آن باعث شد که من این جستار را بنویسم و در ضمن آن انتقادات خود را به روشنفکران ایرانی بیان کنم. شاید عدم تفکر علمی بسیار عمیق‌تر از تأثیرات حکومتی در سال‌های اخیر باشد و به نوع دغدغه‌های روشنفکران ما نیز بی‌ارتباط نباشد. همین که برد و اثر روشنفکران ما در سطح جامعه تا بدین اندازه اندک است می‌تواند نشانه‌ای از عدم توجه به مقوله فرهنگ علمی در سطح جامعه ما باشد. عمیقا معتقدم که در جهان جدید اثر روشنفکر از طریق فرهنگ علمی ممکن است. به سخن دیگر وجود فرهنگ علمی به عنوان بستری برای نشر و تأثیر عقاید روشنفکران عمل می‌کند. چرا در پاندمی کووید19 ما با این همه از مشکلات روبه‌رو شدیم؟ بخش مهمی از آن البته به سیاست‌های غلط حاکمیتی برمی‌گردد. از انکار کووید19 گرفته، عدم قرنطینه شهرها، عدم واکسیناسیون به‌موقع، استفاده از روش‌های غیرعلمی همانند طب سنتی و طب اسلامی و هزاران مورد دیگر که در نشریات مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است از علل این موضوع است. اما به‌غیر از این با مواردی روبه‌رو می‌شدیم که برای من به‌عنوان یک پزشک اصلا قابل توجیه نبود. وقتی پاندمی کرونا شروع شد به‌عنوان یک پزشک نحوه برخورد با آن مشخص بود: باید می‌دیدیم که دانشمندان چه چیزی در مورد کرونا می‌گویند و دستورالعمل‌های سازمان‌های مربوطه بخصوص سازمان بهداشت جهانی چیست. به‌طور منظم سخنان «تدروس آدهانوم» دبیر سازمان بهداشت جهانی را گوش می‌دادیم و سعی می‌کردیم از آخرین پروتکل‌ها برای درمان بیماری استفاده کنیم. به ظاهر این جمله خیلی ساده و بدیهی بوده و شاید عنوان شود که خب؟ که چه؟ باید این کار را انجام می‌دادیم. اما دقیقا این همان کاری بود که هم مسئولان و هم مردم انجام ندادند و نتیجه‌اش فاجعه‌ای بود که شاهدش بودیم. این پروتکل‌ها صرفا توسط پزشکان خوانده می‌شد تا در درمان بیمارانی که به بیمارستان سرازیر شده بودند به کار رود. این در حالی است که همین پروتکل‌های ساده در بسیاری از کشورها هم از طرف مردم و هم مسئولان رعایت شد و همانطور که می‌بینیم بسیاری از کشورهای پیشرفته توانستند مشکل کرونا را تا حد زیادی حل کنند. بر سر مسئله واکسیناسیون نیز باز با همین مشکل بزرگ روبه‌رو بودیم. پیام سازمان بهداشت جهانی ساده و روشن و اصطلاحا بدیهی بود: برای جلوگیری از بیماری‌های عفونی همانند کووید19 باید واکسیناسیون گسترده انجام شود. اینکه چقدر در برابر همین پیام کاملا ساده و علمی مقاومت شد بحث دیگری را می‌طلبد اما هجمه‌ای که در سطح جامعه علیه واکسیناسیون انجام شد بسیار عجیب و قابل توجه بود. جملاتی همانند زیر را به وفور از بیمارانم شنیدم: واکسن عقیم می‌کند. واکسن سبب مرگ در دو سال آینده می‌شود. واکسن همانند نوعی جاسوس بیولوژیک عمل می‌کند. واکسن سرطان‌زاست. حتی آنها هم که واکسن می‌زدند با خرافه‌ها و سخنان شبه‌علم بسیاری احاطه شده بودند: بعد از زدن واکسن باید قرنطینه بود. نمی‌توان هیچ ویتأمینی با واکسن مصرف کرد زیرا ریسک مرگ دارد. و جالب‌تر از همه اینکه ما تبدیل به آهن‌ربا می‌شویم که این مورد آخر با انبوهی از عکس‌های مختلف در فضای مجازی همراه بود. یک موضوع علمی ساده چنان در پیچ‌وخم شبه‌علم گم شد که عواقب آن نه یک مفهوم اشتباه بلکه مرگ آدم‌ها بود. اما اینکه چرا ما در برابر این پاسخ غیرعلمی شوکه شدیم نیز جای بحث دارد. در نگاه اول برای ما همه چیز مشخص بود: یک واقعیت علمی وجود دارد و ما باید این واقعیت علمی را بپذیریم و طبق آن عمل کنیم. اما به‌زودی فهمیدیم که تبعیت از یافته‌های علمی یک ارزش در جامعه ما محسوب نشده و چه‌بسا می‌تواند ضدارزش نیز باشد. و ذهن مردمان ما بیشتر با شبه‌علم خو گرفته تا یافته‌ها و تفکر علمی. همین می‌شود که بازار شیادان نیز در این سرزمین داغ باشد و از جوش شیرین گرفته تا روغن بنفشه به عنوان درمان کرونا معرفی و استفاده شود. حجم فروش داروهای مربوط به طب سنتی و طب اسلامی که هیچ مبنای علمی هم ندارند واقعا شگفت‌انگیز است. رواج شبه‌علم در جامعه ما شاید هیچ‌گاه تا بدین اندازه پرسش‌برانگیز و دغدغه‌آور نبوده است. چون پیش از این شبه‌علم حداقل در چنین حجمی، به‌طور مستقیم با جان مردمان در تماس نبود. اما اکنون رواج شبه‌علم و وجود فرهنگ شبه‌علم در جامعه ما وجود بیولوژیک ما را هدف گرفته و سبب چنین مرگ‌ومیر بالایی در سطح جامعه شده است. در اینجا ضعف بزرگ روشنفکری ما در انتقال ارزش‌های علمی به فرهنگ جامعه مشخص می‌شود. روشنفکری ما هیچ‌گاه همت به عمومی‌کردن علم نکرده بودند. کتاب یا مقاله‌ای برای عموم جامعه ننوشته بودند. پروژه‌ای علمی برای همگانی کردن علم تعریف نکرده بودند. وقتی ارزش‌های ما علمی نباشد نباید توقع داشته باشید که در شرایط خطر، علمی عمل کنیم. لزوم علمی عمل کردن یک جامعه وجود فرهنگ علمی در آن جامعه است. موضوعی که شاید مبنای تمام مشکلات در حیطه‌های دیگر همانند وضعیت علوم انسانی در جامعه ما نیز باشد.
اما خطر اصلی کجاست؟
به نظر می‌رسد که خطر کاملا مشخص است. بحران پاندمی کووید19 در جامعه ما نیز آن را بعینه نشان داد. روشنفکران ما نتوانستند همانند هادیان علمی در سطح جامعه ظاهر شوند و نتیجه این شد که هدایتگران شبه‌علم با یکه‌تازی تمام توانستند مطاع بی‌ارزش خود را همانند یک ارزش قابل توجه در سطح جامعه به آسانی به فروش برسانند. اینکه باید تفکر علمی در جامعه ما تبدیل به ارزش شده و این ارزش به بخشی از فرهنگ ما بدل شود موضوعی مشخص و آشکار است. اما مشکل اصلی سیر و سرعت تحولات جهانی است. جهانی که در آن تفکر علمی بالاترین ارزش بوده و بر مبنای یافته‌های علمی، به‌سرعت در حال دگرگونی و تغییر است. این تغییر از ساختن بیمارستان و پل و جاده و سیاست درست خارجی و عمل بر اساس منفعت ملی گذشته و سراغ هویت‌های انسانی رفته است. جایی که اگر از آن عقب بمانیم دیگر هیچ وقت نمی‌توانیم جبرانش کنیم و متأسفانه برای این کار نیز فرصت زیادی نداریم. موضوعاتی که به دلیل مشکلات بسیار جامعه اصلا بدان‌ها توجهی نمی‌شود. مقولات بسیار مهم جهانی شامل مجازی‌سازی، هوش مصنوعی، سایبورگ‌ها، ربات‌ها و کشف فضاست. مقولاتی که شاید پیشتر فانتزی و جزئی از ژانر علمی‌-تخیلی به‌شمار می‌آمدند اکنون جنبه واقعی به خود گرفته‌اند و بشر با سرعتی باورنکردنی به سوی آنها درحال حرکت است. این مقولات نه یک کنجکاوی علمی بلکه به‌عنوان یک ضرورت در جهان جدید تلقی می‌شوند. انسان دانسته که نه‌تنها به‌عنوان یک موجود بیولوژیک از محدودیت‌های بسیاری برخوردار است بلکه می‌تواند از تکنولوژی برای برطرف کردن این محدودیت‌ها استفاده کند. بحران عمیق محیط زیست، مسائلی همچون بیماری‌های جدید مانند ویروس‌هایی چون ویروس کرونا که خارج از عرف معمول ویروس‌ها عمل می‌کنند، مرگ و ناتوانی رسیدن به جاودانگی، همه و همه انسان را به‌شدت آسیب‌پذیر می‌کند. انسان برای حل این مشکلات بسیار تلاش کرده تا به این سطح از دانش و آگاهی رسیده است. از اینجا به بعد هم برای حل مشکلات خود و هم برای پاسخ به سؤال‌های اساسی‌اش، نیاز به تغییر بنیادی در هویت بیولوژیک خود دارد. بحث سایبورگ‌ها بحثی جدید در این زمینه است. استفاده از میکروچیپ‌ها می‌تواند توانایی‌های شناختی انسان را به میزان بسیاری افزایش دهد. بحران محیط زیست سبب شده انسان بجد درباره سکونت در سیارات دیگر فکر کند. تلاش روزافزون ناسا برای کاوش روی مریخ صرفا کنجکاوی علمی و پیدا‌کردن پاسخی برای سؤالات بشر نبوده، بلکه می‌تواند به‌عنوان مقدمه‌ای برای سکونت و انتقال انسان به کرات دیگر نیز محسوب شود. این انتقال به‌ دلیل اینکه بدن ما در شرایط فعلی بیولوژیک شاید نتواند آن را به‌خوبی تحمل کند، نیاز به تغییر در بیولوژی ما و قوی‌تر‌کردن آن با تکنولوژی دارد. پس انسان‌هایی می‌توانند وارد این وادی نجات‌بخش بشوند که از لحاظ علمی و تکنولوژیک توانایی آن را داشته باشند. انسان‌هایی که نتوانند خود را با این تغییرات ناگزیر سازگار کنند، محکوم به شکست و نابودی می‌شوند. درست است آنچه گفته شد شاید به فیلم‌های آخرالزمانی و علمی‌-تخیلی شباهت داشته باشد اما متأسفانه یا خوشبختانه گونه «هومو‌ساپینس» به‌سرعت در حال حرکت به سوی آن است.
و اما روشنفکران ایرانی
دغدغه‌های روشنفکران ما اصلا از این دست نبوده است. آنها به این تغییرات شتابان جهان بی‌توجه بوده‌اند. درست است که مشکلات بسیار جامعه ما سبب می‌شود که مقولات دیگری در صدر اهمیت تلقی شوند، اما همان‌طور که دیدیم نبود فرهنگ علمی می‌تواند تأثیرات بسیار مخربی مانند فوتی‌های بسیار در پاندمی کووید یا تصادفات جاده‌ای به دنبال آورد. اگر جامعه‌ای فرهنگ علمی داشته باشد، نمی‌تواند از مسائل علمی روز دور باشد. مسائل علمی روز سبب می‌شود که ارزش‌های یک جامعه ارتقا پیدا کنند و توجه به مقولاتی که ارزش‌های علمی روز محسوب می‌شوند، لاجرم جامعه‌ای با تفکر و فرهنگ علمی را به سمت مقولات فوق سوق خواهد داد. من هم مانند بسیاری از هم‌نسل‌های خودم در دوم خرداد 1376 جوانی پرشور بودم و در سخنرانی‌های متعدد روشنفکران ایرانی شرکت می‌کردم. مانند بسیاری از کتاب‌های مرحوم دکتر «علی شریعتی» شروع و به‌سرعت به روشنفکری دینی و حلقه کیان و دکتر «سروش» رسیدیم. بعد که کمی بزرگ‌تر شدیم و فهمیدیم که دنیا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست، کتاب «افسون‌زدگی جدید» و «زیر آسمان‌های جهان» «داریوش شایگان» را در دست گرفتیم، اما متأسفانه انگار روشنفکری ما در همین‌جا به پایان رسید؛ روشنفکری‌ای که شاید متوجه پیچیدگی جهان جدید شده باشد، اما هیچ‌گاه هیچ ضرورتی برای ورود به دنیای جدید و پیچیدگی‌هایش در خود احساس نکرد. یک مثال ساده اینکه بسیاری از روشنفکران ما حتی یک سایت و یک ایمیل مشخص نداشته و برقراری تماس با آنها بسیار سخت است. گرچه این موضوع بسیار ساده‌ای است، اما در عین حال بازتابی از طرز نگاه آنها به جهان پیچیده جدید نیز محسوب می‌شود. انگار روشنفکری ایرانی تا لبه جهان جدید آمده، اما در همان‌جا در‌جا می‌زند. بنابراین در چنین فضایی اصلا نباید تعجب کرد که در جهان ارتباطات و جریان سیال اطلاعات، به‌راحتی طرحی واپس‌گرایانه با عنوان صیانت از فضای مجازی در مجلس این کشور به تصویب برسد.
چه‌کار باید کرد؟
لزوم توجه به تفکر علمی و تبدیل آن به یک ارزش علمی در سطح جامعه باید یکی از مهم‌ترین اقدامات روشنفکری در جامعه کنونی ایران باشد. بحث عمومی‌کردن علم که نسبت به آن غفلت بسیاری در جامعه ما شده، باید به‌جای تولید مقالات بی‌شماری که جز چاپ در نشریات هیچ اثری ندارند، در دستورالعمل دانشگاه‌های ما قرار گیرد. اگرچه ضعف بسیار علوم انسانی در جامعه ما می‌تواند یکی از علل مهم شرایط پیش‌آمده باشد، اما شخصا معتقدم این علوم تجربی است که می‌توانند پایه‌های محکم‌تری را برای تفکر علمی ایجاد کنند. تفکری که مبنای آن یافته‌هایی باشد که از روش‌های علمی حاصل می‌شوند. شاید روش این کار به ‌شکلی عینی‌تر و مشخص‌تر در علوم تجربی قابل مشاهده و قابل انتقال به سطح جامعه باشد. نکته مهم دیگر اینکه در جهان پیچیده جدید علوم انسانی نمی‌توانند بدون علوم تجربی به رشد خود ادامه دهند. آنها نیازمند روش‌های جدید آماری و ریاضیاتی، علم ژنتیک و نیز علوم اعصاب هستند و هر‌کدام از آنها با ورود به حیطه علوم انسانی سبب تحول بسیار علوم انسانی شده است. بنابراین اگر می‌خواهیم ارزش‌های مبتنی‌بر علوم انسانی به‌عنوان جزئی از فرهنگ ما دربیاید، باید بیش از پیش به علوم بینارشته‌ای بپردازیم. درست است که ما در زمینه علوم انسانی بسیار عقب هستیم ولی در جهان امروز علوم انسانی بدون علوم تجربی معنایی نداشته و به‌ نوعی الکن و سترون خواهد بود. شاید روشنفکری و نیز جامعه ایرانی نیاز به پرشی از علوم انسانی و یا علوم تجربی به رشته‌های بینارشته‌ای بوده و از این طریق هم به تقویت علوم انسانی پرداخته و هم به هرچه نزدیک‌تر‌شدن به جریان پرشتاب جهانی بپردازند. علوم بینارشته‌ای به‌خصوص علومی که بین علوم تجربی و علوم انسانی پل می‌زنند از مهم‌ترین نکات مغفول در روشنفکری ایرانی است. اگر درباره تغییر جهان و نیز تغییر هویت انسانی سخن می‌گوییم، باید توجه کنیم که همه اینها در سایه علوم بینارشته‌ای مقدور شده است. شناخت انسان دیگر نمی‌تواند صرفا در حوزه علوم انسانی رخ دهد، بلکه این علوم تجربی هستند که با واکاوی بیولوژیک انسان نه‌تنها ناگفته‌های او را بیان می‌دارند، نقاط ضعف او را نیز نشان می‌دهند و این‌گونه انسان می‌تواند از آنها عبور کند. حضور پررنگ روشنفکر ایرانی در ایجاد یک فرهنگ علمی فقط و فقط با توجه به مسائل روز دنیا مقدور است و این حضور از توجه بیشتر به علوم تجربی و کاربرد آن در علوم انسانی حاصل خواهد شد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها