|

شکل‌های زندگی: بزرگداشتی از جلال ستاری، اسطوره‌شناس کشورمان

افسانه ژول ورن

نادر شهریوری (صدقی)

سابقه کلمه «اسطوره» در زبان و ادبیات فارسی بسیار روشن است به این معنی که چنین سابقه‌ای وجود ندارد. در ادبیات ما به جای اسطوره کلمه افسانه آورده شده است اما به لحاظ مفهوم، میان اسطوره و افسانه تفاوتی وجود ندارد. «اسطوره» به‌مثابه موضوعی «سوژه‌محور» در اساس موضوعی انسانی است؛ یعنی ذهن آدمی به آن پر و بال می‌دهد و آن را در هاله‌ای از راز و رمز قرار می‌دهد. به‌مرور به ابهام آن می‌افزاید، این تلاش ذهنی به واقع کوششی است «ناگزیر» برای آنکه انسان جهان را معنادار کند. این کوشش ممکن است به‌منظور غلبه بر ترس و اضطرابی باشد که جهان بی‌نظم و پرآشوب بیرونی برای انسان به‌همراه آورده است.

مهم‌ترین ویژگی اسطوره‌ها -افسانه‌ها- تکرار آن است. آنها هیچ‌گاه از بین نمی‌روند، هر بار تکرار می‌شوند و بنابر اقتضای زمان -تاریخ- چیزی به آنها اضافه یا از آنها کم می‌شود و به‌صورت فرمی تازه به حیات بی‌پایان خود ادامه می‌دهند. بدین‌سان اسطوره تکرار مکرر است؛ «اسطوره»، موضوعی ثابت است و بدین اعتبار، هر دم تکرار می‌شود و باید همواره تکرار شود تا خیر و برکت و فضیلت که نخستین‌بار در آغاز پیدایش انسان‌ها با ظهور اسطوره‌ پدید آمده، پیوسته تجدید و یا احیا شود.1
«موضوع ثابت» رمان «وسوسه آنتونیوس قدیس» اثر فلوبر همانا مواجهه میان انسان و وسوسه‌های شیطانی است که به افسانه‌های آغازین آفرینش بازمی‌گردد. در این کتاب که فلوبر آن را در قالب نمایش ارائه داده، به وسوسه‌هایی پرداخته شده که شیطان در قدیسی به نام آنتونیوس به وجود می‌آورد. «قهرمان داستان، با هدف گمراه‌کردن مرد زاهد بر او ظاهر می‌شود، او را به آسمان‌ها می‌برد و با لذت‌ها و شهوات آشنایش می‌کند».2
فلوبر اگرچه مضمون اصلی داستانش را از افسانه اولیه -هسته ثابت اسطوره‌ای- یعنی ماجرای آفرینش و موضوع مواجهه انسان با شیطان می‌گیرد، اما تجربه خود را نیز به تار‌و‌پود داستان می‌افزاید و با این کار به داستان خود فرم و غنای بیشتری می‌دهد و باعث می‌شود که داستان به رغم تکرار موضوع اولیه از وجهی اگزوتیک -غریب- برخوردار شود و در‌عین‌حال حامل ناگزیر خلق‌و‌خوی جامعه و تاریخی باشد که اسطوره در بستر آن تکرار می‌شود.
رابطه میان اسطوره و تاریخ، رابطه‌ای مهم، تنگاتنگ و پیچیده است که آدمی را به تأمل وامی‌دارد. اسطوره‌ها -افسانه‌ها- در وهله اول شناختی کلی از جامعه موردنظر ارائه می‌دهند. اسطوره‌ها خلق‌و‌خوی هر جامعه را نمایان می‌‌کنند و بیانگر هویت هر قوم‌اند و به همین دلیل با شناخت اسطوره‌های هر قوم می‌توان تصوری کلی از زندگی و تاریخ آن قوم به دست آورد. اهمیت اسطوره‌ها حتی فراتر از این است، آنها به رغم آنکه در قالب افسانه نسل به نسل در دل ملت‌ها انتقال می‌یابند، الگوهایی برای زیستن‌اند. اسطوره در ارتباط با تاریخ واجد نقشی دوگانه است. آنها گاه می‌توانند به روند تاریخی‌کردن هر قوم شتاب بخشند و در نقش کاتالیزور -تسریع‌کننده امور- ظاهر شوند و سرنوشت هر قوم را به غایت تاریخی‌اش پیوند زنند. در این شرایط آنها کارگزار تاریخ‌اند. این تلقی از اسطوره در نهایت به ایده‌های آخرالزمانی پیوند می‌خورد که برای تاریخ سرانجام و یا چنانکه گفته شد غایتی قائل می‌شود و افسانه‌ها و اسطوره تاریخی را در خدمت لحظه حال و تاریخ به کار می‌گیرد. این تعبیر از اسطوره را می‌توان «تاریخی‌کردن اسطوره» نام داد. در مقابل این تعبیر از تاریخ روایتی دیگر وجود دارد که آن «اسطوره‌ای‌کردن تاریخ» است. در مورد اخیر اسطوره‌ها خود را همچون اموری مقدس و جاودان نمایان می‌‌‌کنند. در این شرایط اسطوره‌ها در موقعیت هژمون -فرادست- قرار می‌گیرند و خود بدل به سرنوشت هر قوم یا ملت می‌شوند. اسطوره در موقعیت هژمون می‌کوشد خود را فراتر از تناقضات موجود جامعه و تاریخ قرار دهد یا دقیق‌تر بر تناقضات موجود سرپوش گذارد و روایتی یکپارچه از تاریخ یک ملت ارائه دهد و سرنوشت هر ملت را سرنوشتی از پیش تعیین‌شده و لایتغیر نشان دهد. آنچه در روایت اسطوره‌ای از تاریخ پنهان می‌ماند، همانا تنش میان باورهای اسطوره‌ای با واقعیت پویایی است که هر دم تغییر می‌یابد.
ژول ورن (1828-1905) از جمله نویسندگان قرن نوزدهمی است که در داستان‌های علمی و تخیلی خود می‌کوشد روایتی تاریخی از اسطوره ارائه دهد.* داستان‌های ژول ورن داستان‌هایی در دل داستان‌های دیگر است که به واسطه تخیل پیشگویانه شکل می‌گیرد. آنچه در داستان‌های ژول ورن اهمیت می‌یابد، پویایی و واقعیت و همین‌طور تخیل پیشگویانه‌ای است که روزی تحقق می‌یابد. در داستان‌های ژول ورن هر سیر و سفری که قهرمان داستان به‌منظور تسخیر جایی در طبیعت انجام می‌دهد، تبدیل به کشف دوباره طبیعت می‌شود. ژول ورن این کشف را در دل تناقضات در واقعیت ارائه می‌دهد؛ «ژول ورن هم ایدئولوژی امپریالیسم فرانسه را بازنمایی می‌کند و هم اینکه در عین حال از طریق پیکربندی تبدیل ساختمان‌های داستان به شکل یک داستان، یکی از بنیانی‌ترین اسطوره‌های آن امپریالیسم را تضعیف می‌کند به این صورت که دائما نشان می‌دهد سرزمین‌هایی که قهرمان‌های داستان‌هایش می‌خواهند کشف کنند، همواره پیشاپیش اشغال شده‌اند».3
«کشف دوباره هر چیز» اسطوره را از موقعیت هژمون خارج کرده، آن را معاصر و قابل تجربه می‌کند. به این معنا که انسان‌ها با اسطوره‌های به‌روزشده و با الهام از آنها، شرایط را اگرچه تکرار اما در شکلی متفاوت تجربه می‌کنند. در این شرایط اسطوره‌ها و افسانه‌ها به مثابه اموری صلب و ثابت «قطعیت» خود را از دست داده و به اموری ملموس در زندگی روزانه بدل می‌شوند که می‌توان از آنها به عنوان ایده‌ها، آرمان‌ها و خواسته‌هایی که گذشته را به حال و سپس به آینده پیوند می‌زند استفاده کرد.
«دور دنیا در هشتاد روز» از جمله مشهورترین داستان‌های ژول ورن است که در آن ژول ورن به زندگی پرماجرای مردی به نام فیلاس فاگ می‌پردازد. آقای فاگ که مردی دقیق و منضبط است به ناگاه و در تصمیمی غیرمنتظره و به رغم حیرت همه آشنایان تصمیم می‌گیرد دور دنیا را در هشتاد روز طی کند. در آن موقع، در هنگام نگارش رمان در سال 1872 سفر به دور دنیا آن هم در زمان کوتاه هشتاد روز، افسانه‌ای غیرقابل تحقق بود اما فاگ تصمیم به تحقق آن می‌گیرد. ماجرا از آنجا شروع می‌شود که آقای فاگ در کلوپی که هر روز به آنجا می‌رود با مردی که او نیز به آنجا می‌آید درباره سفر به دور دنیا بحث و گفت‌وگو می‌کند. مرد که استوارت نام دارد با فاگ مخالفت می‌کند و می‌گوید سفر به دور دنیا لااقل به چهار ماه زمان نیاز است، اما فاگ شرط می‌بندد که دور دنیا را در هشتاد روز طی می‌کند و قبل از هشتادمین روز به کلوپ بازمی‌گردد.
مضمون اصلی «دور دنیا در هشتاد روز» بر کشف دوباره طبیعت و بر تجربه‌ پیش‌بینی‌نشده استوار است. علاوه بر آن فاگ با «شرط‌بندی» برای این سفر اقدام به پیشگویی می‌کند -زیرا اگر تحقق سفر قطعیت داشته باشد، شرط‌بندی موضوعیت خود را از دست می‌دهد- این پیشگویی مانند دیگر داستان‌های ژول ورن، پیرامون موضوعات علمی رخ می‌دهد. ژول ورن با داستان‌سرایی «علمی» از علم به‌مثابه اسطوره قرن تازه، اسطوره‌زدایی می‌کند و آن را با تخیلی که به آینده گره می‌خورد پیوند می‌زند. آینده‌ای نه چندان دور که در آن ایده‌های غیرقابل باور «دور دنیا در هشتاد روز»، «سفر به کره ماه» و «هشتاد فرسنگ زیر دریا» در نهایت
تحقق می‌یابد.
آنچه فصل مشترک داستان‌های ژول ورن است و او به آن توجه نشان می‌دهد، پویایی واقعیت است. او این پویایی را در تناقضات نهفته در واقعیت جست‌وجو می‌کند. ژول ورن با این کار زندگی را از رکود تاریخی خارج می‌کند تا به آن شتابی در جهت حرکت به سمت و سوی آینده ببخشد. ژول ورن با تاریخی‌کردن علم به مثابه اسطوره قرن -به‌ویژه قرن نوزده- فی‌الواقع اسطوره را تاریخی می‌کند و با این کار حساسیت خویش نسبت به تاریخ را افزایش می‌دهد و می‌کوشد خود را با ضرباهنگ‌های آن تطبیق دهد. این کار نیاز به تخیلی دارد که بتواند از واقعیت عبور کند. «مسئله» ژول ورن در داستان‌های علمی و تخیلی خویش در اساس تخیلی‌کردن علم است، مسئله‌ای که سنخیتی با علم و اصول اولیه آن مانند محاسبه، مشاهده، تجربه و... ندارد اما ژول ورن در مقام هنرمند آن را انجام می‌دهد. شاید تنها به مدد تخیلات هنری است که می‌توان از اموری ثابت مانند علم اسطوره‌زدایی کرد و آن را تاریخی کرد.
پی‌نوشت‌ها:
* اگرچه داستان‌های علمی و تخیلی پدیده‌ای تازه و مربوط به قرن نوزدهم است اما بسیاری منشأ داستان‌های علمی و تخیلی را به آرمان‌شهر (utopia) تالس مور (1516) ربط می‌دهند، آنچه در اینها مشترک است تخیلی است که میل به عبور از واقعیت موجود دارد.
1) اسطوره امروز، جلال ستاری
2) اسطوره‌های ایرانی در ادبیات فرانسه، آذین حسین‌زاده
3) داستان‌های عامه‌‌پسند، جان استوری، ترجمه حسین پاینده،
ارغنون 25.

سابقه کلمه «اسطوره» در زبان و ادبیات فارسی بسیار روشن است به این معنی که چنین سابقه‌ای وجود ندارد. در ادبیات ما به جای اسطوره کلمه افسانه آورده شده است اما به لحاظ مفهوم، میان اسطوره و افسانه تفاوتی وجود ندارد. «اسطوره» به‌مثابه موضوعی «سوژه‌محور» در اساس موضوعی انسانی است؛ یعنی ذهن آدمی به آن پر و بال می‌دهد و آن را در هاله‌ای از راز و رمز قرار می‌دهد. به‌مرور به ابهام آن می‌افزاید، این تلاش ذهنی به واقع کوششی است «ناگزیر» برای آنکه انسان جهان را معنادار کند. این کوشش ممکن است به‌منظور غلبه بر ترس و اضطرابی باشد که جهان بی‌نظم و پرآشوب بیرونی برای انسان به‌همراه آورده است.

مهم‌ترین ویژگی اسطوره‌ها -افسانه‌ها- تکرار آن است. آنها هیچ‌گاه از بین نمی‌روند، هر بار تکرار می‌شوند و بنابر اقتضای زمان -تاریخ- چیزی به آنها اضافه یا از آنها کم می‌شود و به‌صورت فرمی تازه به حیات بی‌پایان خود ادامه می‌دهند. بدین‌سان اسطوره تکرار مکرر است؛ «اسطوره»، موضوعی ثابت است و بدین اعتبار، هر دم تکرار می‌شود و باید همواره تکرار شود تا خیر و برکت و فضیلت که نخستین‌بار در آغاز پیدایش انسان‌ها با ظهور اسطوره‌ پدید آمده، پیوسته تجدید و یا احیا شود.1
«موضوع ثابت» رمان «وسوسه آنتونیوس قدیس» اثر فلوبر همانا مواجهه میان انسان و وسوسه‌های شیطانی است که به افسانه‌های آغازین آفرینش بازمی‌گردد. در این کتاب که فلوبر آن را در قالب نمایش ارائه داده، به وسوسه‌هایی پرداخته شده که شیطان در قدیسی به نام آنتونیوس به وجود می‌آورد. «قهرمان داستان، با هدف گمراه‌کردن مرد زاهد بر او ظاهر می‌شود، او را به آسمان‌ها می‌برد و با لذت‌ها و شهوات آشنایش می‌کند».2
فلوبر اگرچه مضمون اصلی داستانش را از افسانه اولیه -هسته ثابت اسطوره‌ای- یعنی ماجرای آفرینش و موضوع مواجهه انسان با شیطان می‌گیرد، اما تجربه خود را نیز به تار‌و‌پود داستان می‌افزاید و با این کار به داستان خود فرم و غنای بیشتری می‌دهد و باعث می‌شود که داستان به رغم تکرار موضوع اولیه از وجهی اگزوتیک -غریب- برخوردار شود و در‌عین‌حال حامل ناگزیر خلق‌و‌خوی جامعه و تاریخی باشد که اسطوره در بستر آن تکرار می‌شود.
رابطه میان اسطوره و تاریخ، رابطه‌ای مهم، تنگاتنگ و پیچیده است که آدمی را به تأمل وامی‌دارد. اسطوره‌ها -افسانه‌ها- در وهله اول شناختی کلی از جامعه موردنظر ارائه می‌دهند. اسطوره‌ها خلق‌و‌خوی هر جامعه را نمایان می‌‌کنند و بیانگر هویت هر قوم‌اند و به همین دلیل با شناخت اسطوره‌های هر قوم می‌توان تصوری کلی از زندگی و تاریخ آن قوم به دست آورد. اهمیت اسطوره‌ها حتی فراتر از این است، آنها به رغم آنکه در قالب افسانه نسل به نسل در دل ملت‌ها انتقال می‌یابند، الگوهایی برای زیستن‌اند. اسطوره در ارتباط با تاریخ واجد نقشی دوگانه است. آنها گاه می‌توانند به روند تاریخی‌کردن هر قوم شتاب بخشند و در نقش کاتالیزور -تسریع‌کننده امور- ظاهر شوند و سرنوشت هر قوم را به غایت تاریخی‌اش پیوند زنند. در این شرایط آنها کارگزار تاریخ‌اند. این تلقی از اسطوره در نهایت به ایده‌های آخرالزمانی پیوند می‌خورد که برای تاریخ سرانجام و یا چنانکه گفته شد غایتی قائل می‌شود و افسانه‌ها و اسطوره تاریخی را در خدمت لحظه حال و تاریخ به کار می‌گیرد. این تعبیر از اسطوره را می‌توان «تاریخی‌کردن اسطوره» نام داد. در مقابل این تعبیر از تاریخ روایتی دیگر وجود دارد که آن «اسطوره‌ای‌کردن تاریخ» است. در مورد اخیر اسطوره‌ها خود را همچون اموری مقدس و جاودان نمایان می‌‌‌کنند. در این شرایط اسطوره‌ها در موقعیت هژمون -فرادست- قرار می‌گیرند و خود بدل به سرنوشت هر قوم یا ملت می‌شوند. اسطوره در موقعیت هژمون می‌کوشد خود را فراتر از تناقضات موجود جامعه و تاریخ قرار دهد یا دقیق‌تر بر تناقضات موجود سرپوش گذارد و روایتی یکپارچه از تاریخ یک ملت ارائه دهد و سرنوشت هر ملت را سرنوشتی از پیش تعیین‌شده و لایتغیر نشان دهد. آنچه در روایت اسطوره‌ای از تاریخ پنهان می‌ماند، همانا تنش میان باورهای اسطوره‌ای با واقعیت پویایی است که هر دم تغییر می‌یابد.
ژول ورن (1828-1905) از جمله نویسندگان قرن نوزدهمی است که در داستان‌های علمی و تخیلی خود می‌کوشد روایتی تاریخی از اسطوره ارائه دهد.* داستان‌های ژول ورن داستان‌هایی در دل داستان‌های دیگر است که به واسطه تخیل پیشگویانه شکل می‌گیرد. آنچه در داستان‌های ژول ورن اهمیت می‌یابد، پویایی و واقعیت و همین‌طور تخیل پیشگویانه‌ای است که روزی تحقق می‌یابد. در داستان‌های ژول ورن هر سیر و سفری که قهرمان داستان به‌منظور تسخیر جایی در طبیعت انجام می‌دهد، تبدیل به کشف دوباره طبیعت می‌شود. ژول ورن این کشف را در دل تناقضات در واقعیت ارائه می‌دهد؛ «ژول ورن هم ایدئولوژی امپریالیسم فرانسه را بازنمایی می‌کند و هم اینکه در عین حال از طریق پیکربندی تبدیل ساختمان‌های داستان به شکل یک داستان، یکی از بنیانی‌ترین اسطوره‌های آن امپریالیسم را تضعیف می‌کند به این صورت که دائما نشان می‌دهد سرزمین‌هایی که قهرمان‌های داستان‌هایش می‌خواهند کشف کنند، همواره پیشاپیش اشغال شده‌اند».3
«کشف دوباره هر چیز» اسطوره را از موقعیت هژمون خارج کرده، آن را معاصر و قابل تجربه می‌کند. به این معنا که انسان‌ها با اسطوره‌های به‌روزشده و با الهام از آنها، شرایط را اگرچه تکرار اما در شکلی متفاوت تجربه می‌کنند. در این شرایط اسطوره‌ها و افسانه‌ها به مثابه اموری صلب و ثابت «قطعیت» خود را از دست داده و به اموری ملموس در زندگی روزانه بدل می‌شوند که می‌توان از آنها به عنوان ایده‌ها، آرمان‌ها و خواسته‌هایی که گذشته را به حال و سپس به آینده پیوند می‌زند استفاده کرد.
«دور دنیا در هشتاد روز» از جمله مشهورترین داستان‌های ژول ورن است که در آن ژول ورن به زندگی پرماجرای مردی به نام فیلاس فاگ می‌پردازد. آقای فاگ که مردی دقیق و منضبط است به ناگاه و در تصمیمی غیرمنتظره و به رغم حیرت همه آشنایان تصمیم می‌گیرد دور دنیا را در هشتاد روز طی کند. در آن موقع، در هنگام نگارش رمان در سال 1872 سفر به دور دنیا آن هم در زمان کوتاه هشتاد روز، افسانه‌ای غیرقابل تحقق بود اما فاگ تصمیم به تحقق آن می‌گیرد. ماجرا از آنجا شروع می‌شود که آقای فاگ در کلوپی که هر روز به آنجا می‌رود با مردی که او نیز به آنجا می‌آید درباره سفر به دور دنیا بحث و گفت‌وگو می‌کند. مرد که استوارت نام دارد با فاگ مخالفت می‌کند و می‌گوید سفر به دور دنیا لااقل به چهار ماه زمان نیاز است، اما فاگ شرط می‌بندد که دور دنیا را در هشتاد روز طی می‌کند و قبل از هشتادمین روز به کلوپ بازمی‌گردد.
مضمون اصلی «دور دنیا در هشتاد روز» بر کشف دوباره طبیعت و بر تجربه‌ پیش‌بینی‌نشده استوار است. علاوه بر آن فاگ با «شرط‌بندی» برای این سفر اقدام به پیشگویی می‌کند -زیرا اگر تحقق سفر قطعیت داشته باشد، شرط‌بندی موضوعیت خود را از دست می‌دهد- این پیشگویی مانند دیگر داستان‌های ژول ورن، پیرامون موضوعات علمی رخ می‌دهد. ژول ورن با داستان‌سرایی «علمی» از علم به‌مثابه اسطوره قرن تازه، اسطوره‌زدایی می‌کند و آن را با تخیلی که به آینده گره می‌خورد پیوند می‌زند. آینده‌ای نه چندان دور که در آن ایده‌های غیرقابل باور «دور دنیا در هشتاد روز»، «سفر به کره ماه» و «هشتاد فرسنگ زیر دریا» در نهایت
تحقق می‌یابد.
آنچه فصل مشترک داستان‌های ژول ورن است و او به آن توجه نشان می‌دهد، پویایی واقعیت است. او این پویایی را در تناقضات نهفته در واقعیت جست‌وجو می‌کند. ژول ورن با این کار زندگی را از رکود تاریخی خارج می‌کند تا به آن شتابی در جهت حرکت به سمت و سوی آینده ببخشد. ژول ورن با تاریخی‌کردن علم به مثابه اسطوره قرن -به‌ویژه قرن نوزده- فی‌الواقع اسطوره را تاریخی می‌کند و با این کار حساسیت خویش نسبت به تاریخ را افزایش می‌دهد و می‌کوشد خود را با ضرباهنگ‌های آن تطبیق دهد. این کار نیاز به تخیلی دارد که بتواند از واقعیت عبور کند. «مسئله» ژول ورن در داستان‌های علمی و تخیلی خویش در اساس تخیلی‌کردن علم است، مسئله‌ای که سنخیتی با علم و اصول اولیه آن مانند محاسبه، مشاهده، تجربه و... ندارد اما ژول ورن در مقام هنرمند آن را انجام می‌دهد. شاید تنها به مدد تخیلات هنری است که می‌توان از اموری ثابت مانند علم اسطوره‌زدایی کرد و آن را تاریخی کرد.
پی‌نوشت‌ها:
* اگرچه داستان‌های علمی و تخیلی پدیده‌ای تازه و مربوط به قرن نوزدهم است اما بسیاری منشأ داستان‌های علمی و تخیلی را به آرمان‌شهر (utopia) تالس مور (1516) ربط می‌دهند، آنچه در اینها مشترک است تخیلی است که میل به عبور از واقعیت موجود دارد.
1) اسطوره امروز، جلال ستاری
2) اسطوره‌های ایرانی در ادبیات فرانسه، آذین حسین‌زاده
3) داستان‌های عامه‌‌پسند، جان استوری، ترجمه حسین پاینده،
ارغنون 25.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها