تقویم شمس
شرق: «میگفتم: من عادت به نبشتن نداشتهام، هرگز! چون نمینویسم، در من میماند، و هر لحظه، مرا، روی دگر میدهد. سخن در اندرون من است، هرکه خواهد سخن من شنود در اندرون من درآید. این حرفها مال قبل بود. قبل از آن پنجشنبه سال 645. روزی پاییزی مانند روزهای دیگر و من، بدون برگ، در هجرت، در اوج خزان. رفتنم ناگهانی نبود. همگی آگاهی داشتند. به آنها گفته بودم و باز گفته بودم: خواهم اینبار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من. قطرهای در دریا. در پی من خواهند آمد، از کنارم خواهند گذشت، و نخواهندم شناخت». «ملک گرسنه» با عنوان فرعی «تقویم شمس تبریزی» کتابی است از نهال تجدد که چاپ پنجم آن مدتی پیش در نشر چشمه منتشر شد. تجدد، نویسنده و محقق ایرانی و همسر ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس مشهور فرانسوی است. تجدد چند اثر درباره مولانا نوشته است و در «ملک گرسنه» به حکایت کودکی شمس تا آشناییاش با مولانا توجه کرده است. این کتاب در واقع حکایت کودکی شمس است و ترک خانواده، جابهجایی و نزدیکی به بزرگان همروزگار و گسستن از آنها و دستآخر آشنایی و ایجاد پیوستگی با مولانا. نهال تجدد در این اثر بر اساس مقالات شمس
تبریزی تقویم شمس را در واقع از زبان خود او نوشته است.
کریر پیشگفتاری برای این کتاب نوشته و در بخشی از آن آورده: «شمس تبریزی شخصیت شگفتانگیزی است. شفاف و تیره در جستوجوی دوباره زاییدن، شکلدادن و ساختن پیر و مرادی است که باید او را ترک، انکار و شاید فراموش کند. این مراد، این شیخ، این شهنشه بیان، این شاعر تنومند، شخص او نیست. میپنداشت شاید انعربی باشد که نبود (ابنعربی بدو نیازی نداشت). و سرانجام با مولانا برخورد کرد و از این واقعه هزاران بیت نو زاییده شد. نهال تجدد، با تکیه بر مقالات شمس تبریزی، بر آن شده تا این واقعه را از دید خود شمس بیان کند. این دیدار نادری که برون از مکان و زمان، برون از عقل و منطق، برون از عاطفه و احساس، اجازه داده تا درویشی تندخو از واعظی مشهور یکی از بزرگترین شاعران و شاید بزرگترین شاعر جهان را پدید آورد. اینجا به بالاترین درجه اسرار (چگونه میتوان به حقیقت پنهانی خود پی برد؟ آیا خداوند نیز آن را دیده و دریافته است؟) احساسات، خشم، بیتفاوتی و نفاق اطرافیان و ناامیدی همیشگی دست مییابیم؛ زیرا شمس به خوبی میداند زمان رهایی مولانا از بار شهرت، خویشان و شاگردان (که برخی از هند و یونان میآمدند)، زمان جدایی هم هست».
همانطور که اشاره شد، پیش از این کتاب، تجدد کتابهایی درباره مولانا، ازجمله کتاب «عارف جانسوخته» را نوشته بود. «عارف جانسوخته» به نوعی زندگینامه مولانا و شرح ملاقاتش با شمس تبریزی است و به جداییشان و جانشینان شمس و سرانجام مرگ او مربوط است. در «ملک گرسنه» به واسطه مقالات شمس تبریزی، کوشیده شده تا سوی دیگر مواجهه مولانا و شمس به تصویر درآید. تجدد نوشته که هنگام نوشتن این کتاب، «خطر مجالست با شمس را به جان خریدم. شمسی که از آتش است، نابهنجار، تندخو، تازنده، ترشرو، کنارهگیر. اما برای دگرگونی مولانا، برای جایگزینی وعظ و علم به شع و سماع، برای تبدیل نی نیستان به نی نغمهسرا، شمسی لازم بود با تمام این صفات به ظاهر ناسازگار». «ملک گرسنه» به اولشخصمفرد نوشته شده و سخنان شمس را بیان میکند. در بخشی از کتاب میخوانیم: «شانزده سال از ملاقات دمشق میگذشت. اکنون در دسترسم بود. اما سر مقابله با اطرافیانش داشتم، آنهایی که خانه و کاشانه خود را رها کرده، در پی خانواده او به قونیه آمده بودند، سخنانش را مینوشیدند، و او را شیخ شیخها مینامیدند. میبایست او را از خودش تهی کنم، از پدرش، از شاگردانش، از علمش. هدف
من این بود و بس. باقی، چون مهر و بیمهری دیگران، هیچ ارزشی نداشت. به قونیه رفتم، شهری که معجزهوار از قهر تتار مصون مانده بود. میگفتند حضور مولانا حکم سپری جادویی داشته. من شک داشتم. بایجو مولانا را نمیشناخت، و سربازانش هم نه. نه ازو میترسیدند و نه ستایشش میکردند. تتارها از صحرا میآمدند، جنگجو بودند و سوارکار، همین. گویا مولانا علنا گفته بود: چندان که تربه مبارک و استخوانهای پدرم و اولاد و اعقاب و احباب و اصحاب ما درین شهر باشد، این خطه را حطه زوال نبود و سم ستور بیگانه درنیاید و شمشیر یاغی برین قوم کشیده نشود و خونریزی نکنند و خالی نماند... و از فترات روزگار و انقلابات لیل و نهار سالم و غانم باشد. قونیه مصونیت خود را از زیرکی وزیر مهذبالدین داشت. او توانسته بود، با تقاضای صلح و پذیرش تابعیت از مغولان، این شهر را از نابودی نجات دهد و اسباب بازگشت سلطان فراری را برقرار سازد. حقیقت این است».
شرق: «میگفتم: من عادت به نبشتن نداشتهام، هرگز! چون نمینویسم، در من میماند، و هر لحظه، مرا، روی دگر میدهد. سخن در اندرون من است، هرکه خواهد سخن من شنود در اندرون من درآید. این حرفها مال قبل بود. قبل از آن پنجشنبه سال 645. روزی پاییزی مانند روزهای دیگر و من، بدون برگ، در هجرت، در اوج خزان. رفتنم ناگهانی نبود. همگی آگاهی داشتند. به آنها گفته بودم و باز گفته بودم: خواهم اینبار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من. قطرهای در دریا. در پی من خواهند آمد، از کنارم خواهند گذشت، و نخواهندم شناخت». «ملک گرسنه» با عنوان فرعی «تقویم شمس تبریزی» کتابی است از نهال تجدد که چاپ پنجم آن مدتی پیش در نشر چشمه منتشر شد. تجدد، نویسنده و محقق ایرانی و همسر ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس مشهور فرانسوی است. تجدد چند اثر درباره مولانا نوشته است و در «ملک گرسنه» به حکایت کودکی شمس تا آشناییاش با مولانا توجه کرده است. این کتاب در واقع حکایت کودکی شمس است و ترک خانواده، جابهجایی و نزدیکی به بزرگان همروزگار و گسستن از آنها و دستآخر آشنایی و ایجاد پیوستگی با مولانا. نهال تجدد در این اثر بر اساس مقالات شمس
تبریزی تقویم شمس را در واقع از زبان خود او نوشته است.
کریر پیشگفتاری برای این کتاب نوشته و در بخشی از آن آورده: «شمس تبریزی شخصیت شگفتانگیزی است. شفاف و تیره در جستوجوی دوباره زاییدن، شکلدادن و ساختن پیر و مرادی است که باید او را ترک، انکار و شاید فراموش کند. این مراد، این شیخ، این شهنشه بیان، این شاعر تنومند، شخص او نیست. میپنداشت شاید انعربی باشد که نبود (ابنعربی بدو نیازی نداشت). و سرانجام با مولانا برخورد کرد و از این واقعه هزاران بیت نو زاییده شد. نهال تجدد، با تکیه بر مقالات شمس تبریزی، بر آن شده تا این واقعه را از دید خود شمس بیان کند. این دیدار نادری که برون از مکان و زمان، برون از عقل و منطق، برون از عاطفه و احساس، اجازه داده تا درویشی تندخو از واعظی مشهور یکی از بزرگترین شاعران و شاید بزرگترین شاعر جهان را پدید آورد. اینجا به بالاترین درجه اسرار (چگونه میتوان به حقیقت پنهانی خود پی برد؟ آیا خداوند نیز آن را دیده و دریافته است؟) احساسات، خشم، بیتفاوتی و نفاق اطرافیان و ناامیدی همیشگی دست مییابیم؛ زیرا شمس به خوبی میداند زمان رهایی مولانا از بار شهرت، خویشان و شاگردان (که برخی از هند و یونان میآمدند)، زمان جدایی هم هست».
همانطور که اشاره شد، پیش از این کتاب، تجدد کتابهایی درباره مولانا، ازجمله کتاب «عارف جانسوخته» را نوشته بود. «عارف جانسوخته» به نوعی زندگینامه مولانا و شرح ملاقاتش با شمس تبریزی است و به جداییشان و جانشینان شمس و سرانجام مرگ او مربوط است. در «ملک گرسنه» به واسطه مقالات شمس تبریزی، کوشیده شده تا سوی دیگر مواجهه مولانا و شمس به تصویر درآید. تجدد نوشته که هنگام نوشتن این کتاب، «خطر مجالست با شمس را به جان خریدم. شمسی که از آتش است، نابهنجار، تندخو، تازنده، ترشرو، کنارهگیر. اما برای دگرگونی مولانا، برای جایگزینی وعظ و علم به شع و سماع، برای تبدیل نی نیستان به نی نغمهسرا، شمسی لازم بود با تمام این صفات به ظاهر ناسازگار». «ملک گرسنه» به اولشخصمفرد نوشته شده و سخنان شمس را بیان میکند. در بخشی از کتاب میخوانیم: «شانزده سال از ملاقات دمشق میگذشت. اکنون در دسترسم بود. اما سر مقابله با اطرافیانش داشتم، آنهایی که خانه و کاشانه خود را رها کرده، در پی خانواده او به قونیه آمده بودند، سخنانش را مینوشیدند، و او را شیخ شیخها مینامیدند. میبایست او را از خودش تهی کنم، از پدرش، از شاگردانش، از علمش. هدف
من این بود و بس. باقی، چون مهر و بیمهری دیگران، هیچ ارزشی نداشت. به قونیه رفتم، شهری که معجزهوار از قهر تتار مصون مانده بود. میگفتند حضور مولانا حکم سپری جادویی داشته. من شک داشتم. بایجو مولانا را نمیشناخت، و سربازانش هم نه. نه ازو میترسیدند و نه ستایشش میکردند. تتارها از صحرا میآمدند، جنگجو بودند و سوارکار، همین. گویا مولانا علنا گفته بود: چندان که تربه مبارک و استخوانهای پدرم و اولاد و اعقاب و احباب و اصحاب ما درین شهر باشد، این خطه را حطه زوال نبود و سم ستور بیگانه درنیاید و شمشیر یاغی برین قوم کشیده نشود و خونریزی نکنند و خالی نماند... و از فترات روزگار و انقلابات لیل و نهار سالم و غانم باشد. قونیه مصونیت خود را از زیرکی وزیر مهذبالدین داشت. او توانسته بود، با تقاضای صلح و پذیرش تابعیت از مغولان، این شهر را از نابودی نجات دهد و اسباب بازگشت سلطان فراری را برقرار سازد. حقیقت این است».