دولت آرمانی شاه
احمد غلامی . سردبیر

«اگر در موضوعی واحد دو فعل متضاد برانگیخته شود، باید در هر دو فعل یا فقط در یکی از آنها تغییری رخ دهد تا تضاد آنها با یکدیگر متوقف شود»؛ این گفته اسپینوزا، مصداق آخرین دولت محمدرضا پهلوی است که چند روز پیش 39 سال از مرگش گذشت.
دولت هویدا چنان با سلطنت، تضادِ خویش را از کف داد که به قامتِ یکی از طولانیترین کابینهها (دولتها)ی پهلوی درآمد و در سلطنت مستحیل شد. با روی کارآمدن محمدرضاشاه در سال 1320 و با اولین کابینه محمدعلی فروغی پهلوی دوم شکل گرفت. بعد از آن 32 کابینه تشکیل شد که برخی از نخستوزیران آن چندین بار به این سِمت رسیدند. سرانجام حکومت پهلوی در مجموع با 22 نخستوزیر که آخرین آن بختیار بود، در بهمن 1357 فروپاشید و دستگاه سلطنت در ایران برچیده شد. محمدرضاشاه از سال 1320 تا 1357 راه پُرفرازونشیبی را پشت سر گذاشت. او بیش از آنکه شایستگی سلطنت داشته باشد، بخت همراهش بود. اگر محمدحسن میرزا، نوه محمدعلیشاه که در انگلستان زندگی میکرد و افسر نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا بود، زبان فارسی میدانست و به تخت مینشست و اگر محمدعلی فروغی از پذیرش اداره کشور سر باز نمیزد، بعید بود محمدرضاشاه بر تخت سلطنت بنشیند. اما این خوشاقبالی باعث نشد او از مسیر دیکتاتوری بازبماند. او در مسیر 37ساله سلطنت خود با بلعیدن 32 کابینه همچون ماهی کوچکی بود که به نهنگی تبدیل شد؛ نهنگِ دریاچهای خُرد. همه دولتهایی که در این 37 سال روی کار آمدند، با محمدرضاشاه دچار اختلاف و تعارض شدند و از میدان به در رفتند؛ چه آنهایی که با تمایل و رضایت شاه شکل گرفتند، چه دولتهای توصیهای مانند دولتِ علی امینی، چه دولتهایی که بهدلیل بحرانها روی کار آمدند مانندِ دولت قوام و سپهبد زاهدی و چه دولت مردمیِ محمد مصدق. طرفه آنکه شاه هیچیک از نخستوزیران خود بهجز محمد مصدق را عزل نکرد و هرکس را به ترفندی کنار گذاشت. در میان نخستوزیران دوره دومِ پهلوی احمد قوام، سپهبد زاهدی و مصدق در مسیر تکامل شاه در سلطنت نقشی کلیدی داشتهاند. قوام، سومین دوره صدارت خود را با محمدرضاشاه آغاز کرد. دورهای پرآشوب که شش ماه بیشتر دوام نیاورد اما جز قوام کس دیگری توان مواجهه با آن را نداشت. در این شش ماه قوام توانست نقش مؤثری در تحکیم سلطنت شاه ایفا کند. قوام از یکسو در سیاستهای خود با آمریکا هماهنگ بود و از سوی دیگر با حزب توده مدارا میکرد. سیاستِ نزدیکی به آمریکا و انگلیس سرانجام کار دستِ قوام داد. در پی شورش نان در آذر سال 1321 قوام رودرروی مردم ایستاد و چون خود وزارتِ جنگ را بر عهده داشت، بهراحتی مردم را سرکوب کرد و همین سرکوبِ خشونتآمیز از اعتبار قوام در دربار و مجلس کاست؛ تا حدی که ناگزیر به استعفا شد. این پایان ماجرا برای احمد قوام نبود؛ چراکه او در سال 1324 برای بار چهارم در اوضاعی نابسامان روی کار آمد. جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و انگلیس و آمریکا به پیمان خود وفا کرده و از ایران خارج شده بودند اما شوروی آذربایجان را اشغال کرده و برای خروج شتابی نداشت. آذربایجان گروی نفتِ شمال بود و قوام توانست این بحران بزرگ را با هوشیاری دیپلماتیک و کمکِ مجلس حل کند تا شاه از بحران دیگری با تجربهاندوزی به سلامت بگذرد. ضربالمثلی معروف است که آدم عاقل دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشود اما حیرتانگیز است که قوامِ عقلگرا چندین بار از یک سوراخ گزیده شد. بیتردید احمد قوام در شکلگیری شخصیت سیاسیِ محمدرضاشاه نقش بسزایی داشت. هماوردی پنهانی شاه و قوامِ زیرک، اعتمادبهنفس بسیاری به شاه بخشید. خاصه آنکه شاه میدید مردانِ سیاست بهشدت معتاد به قدرتاند و از این رهگذر میتوان همچون مهره به بازیشان گرفت و در وقت مقتضی از بازی کنارشان گذاشت. بدترین بازی قوام در دوره پنجم نخستوزیریاش رخ داد.
نشستن بهجای محمد مصدق اشتباهِ تاریخی قوام بود که خودش را به این وسیله در راه شاه قربانی کرد؛ آنهم شاهی که در دل تحقیرش میکرد. شاه از قیام 30 تیر1331 و رویکارآمدن دوباره مصدق درس بزرگتری گرفت. حکومت آنجاست که مردم هستند و مردم خطرِ بالقوه یک حکومتاند. محمدرضاشاه 24 سال بعد در سال 1355 با افزایش درآمدهای نفتی به تقویت بنیه نظامیاش پرداخت. در این سال 24 هزار مشاور آمریکایی در نیروهای مسلح ایران خدمت میکردند. به گفته آبراهامیان «در سال 1356 یک سال قبل از انقلاب، ایران بزرگترین نیروی دریایی خلیجفارس و پنجمین نیروی نظامی جهان بود». نیروی زمینی ایران همردیف نیروی زمینی انگلستان بود و تجهیزاتش از ارتش بریتانیا بهتر بود. به نقل از هیوبرت همفری، سناتور آمریکایی در سال 1339، یکی از فرماندهان ارتش ایران گفته بود به برکت کمکهای آمریکا، ارتش در موقعیت خوبی است و میتواند بهراحتی با غیرنظامیان معترض مقابله کند. در همين ايام است كه سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) با همكاري سيا، افبيآي و سازمان اطلاعاتي اسرائيل شكل ميگيرد. برآوردها درباره تعداد نفراتِ ساواك به دليل مخفيبودن متفاوت است. شايد رقم 50
هزار عواملِ تماموقت و سه ميليون خبرچينِ پارهوقت در اين دستگاه كار ميكردند، يعني هر یازده ايراني يك خبرچين داشته است. عفو بينالملل در سال 1355 زنداني سياسي را بين 25 تا صدهزار نفر برآورد كرده است».1
دولتِ دودورهاي مصدق كه 28 ماه طول كشيد، براي محمدرضاشاه «روزي به درازاي يك قرن» بود. اين 28 ماه دوره آموزشیِ فشردهای براي شاه جوان بود. اگر فرماندهان در ميدان جنگ آبديده ميشوند، شاه در اين دوران مرد آبديده سياسي شد. هرآنچه در سياست نقشآفرين است در اين دوره به چشم ميخورد. احزابِ قوي ازجمله جبهه ملي و حزب توده، چهرههاي برجسته سياسي همچون فاطمي، خليل ملكي، مظفر بقايي و بسياري ديگر كه هريك سودايي در سر داشتند و بهطور جدی آن را دنبال میکردند. جريانهاي مذهبي فداييان اسلام، جريان آيتالله كاشاني و مهمتر از همه شاه و دربار كه خواسته يا ناخواسته محل تلاقيِ اختلافات و تعارضات بود. مصدق، ادامه منطقي مشروطه بود كه ايده دولتي مستقل از سلطنت را پيگيري ميكرد؛ ايدهاي كه شاه هنوز در برابر آن موضعي آشكار نداشت. شاه بيشتر درصدد آن بود كه افرادي وابسته به كشورهاي قدرتمند مانند انگلستان و آمريكا بر سر كار نيايند و از اینرو شايد مستقلبودن مصدق، شاه را واداشت تا دست به اين خطر بزند و از طريق جمال امامي (نماينده مجلسی که نزديك به دربار بود) به مصدق نخستوزيري را تعارف كند و تعارف هم که آمد و نيامد دارد و مصدق كه آن
موقع چهرهاي ملي بود، نخستوزيري را پذیرفت؛ با اين شرط كه قانون خلع يد انگليس از شركت نفت ايران در مجلس به تصويب برسد. مصدق نخستوزير ميشود و شاه به استقبال مردي ميرود كه به نرمي سرسخت است. دوری و نزديكي شاه و عشق و نفرتش به مصدق از شخصيت دوگانهاش پرده برميدارد. شاه هم رؤياي ايراني آزاد و آباد را دارد و هم جَنمي از اين دست در او پيدا نميشود. مصدق با باور به ايده دولتِ مستقل خواستار نظارت كامل دولت بر قواي نظامي ميشود؛ مطالبهاي كه شاه را هراسان ميكند. تعارضات شاه با مصدق و محبوبيت بيشازحد نخستوزير كه دیگر چهره ملي تمامعیاری شده بود و فشار دولت انگليس و دربار، شاه را واميدارد تا با درخواست مصدق مخالفت كند. مصدق بر سر اصول خود ميماند و استعفا ميدهد. اين نقطه عطف زندگي سياسيِ شاه است. او اين نكته را آشكارا درك ميكند که دولت مستقل از دربار، خاري در گلوست و در نبودِ مردم، يگانه حامياش در سلطنت، ارتش است. استعفاي مصدق و قيام 30 تير1331 و بازگشت مصدق و كودتاي 28 مرداد بنيان شخصيت سياسي محمدرضاشاه را ميسازد. او با اتکا بر انگليس، آمريكا و سرلشكر زاهدي به قدرت بازميگردد. اين رفتوبرگشت از شاه
چهرهاي میسازد كه به نفع نخستوزير تازه بر مسند نشسته نبود. شاه فهميد گرگي كه به گله ميزند، دير يا زود شبان را نيز خواهد دريد و زاهدي همان گرگ بود. از سوي ديگر، اقتدار نظامي و محبوبيت زاهدي در بين نظاميان لبه ديگر شمشير بود؛ همان شمشيري كه در دولت مصدق مردم لبه ديگرش بودند. شاه از شمشير دولبه مردم و ارتش، ارتش را برگزيد. او باور داشت مردم را ميشود ساخت و از همینرو بود که محمدرضاشاه در كتاب «انقلاب سفيد» (كه فقط دو سال مانده به انقلاب اسلامي 57 منتشر شد) چنين آورده است: «شاه و مردم بنا به فلسفه انقلاب ايران دو نيروي برترند كه به هيچ ميانجي يا حايل اجازه نميدهند ميانشان واسطه شوند». آسودگي خيال در اين جملات موج ميزند. شاه بعد از كودتاي 28 مرداد در رؤياي دولتي بود كه واسطه بين او و مردم نباشد؛ کابوسی که مصداقش دولت مستقل مصدق بود. شاه، دولتهای بسياري را آزمود تا به دولت هويدا رسيد. دولت هويدا دولت آرمانيِ شاه بود. دولتي شيك با نماي دموكراتيك كه هيچ نسبتي با مردم نداشت و مستحيل در سلطنت بود يا به معناي دقيقتر مستحيل در ديكتاتوري.
1. نقل به مضمون از كتاب «مقاومت شكننده؛ تاريخ تحولات اجتماعي ايران»، جان فوران، ترجمه احمد تدين، نشر رسا
«اگر در موضوعی واحد دو فعل متضاد برانگیخته شود، باید در هر دو فعل یا فقط در یکی از آنها تغییری رخ دهد تا تضاد آنها با یکدیگر متوقف شود»؛ این گفته اسپینوزا، مصداق آخرین دولت محمدرضا پهلوی است که چند روز پیش 39 سال از مرگش گذشت.
دولت هویدا چنان با سلطنت، تضادِ خویش را از کف داد که به قامتِ یکی از طولانیترین کابینهها (دولتها)ی پهلوی درآمد و در سلطنت مستحیل شد. با روی کارآمدن محمدرضاشاه در سال 1320 و با اولین کابینه محمدعلی فروغی پهلوی دوم شکل گرفت. بعد از آن 32 کابینه تشکیل شد که برخی از نخستوزیران آن چندین بار به این سِمت رسیدند. سرانجام حکومت پهلوی در مجموع با 22 نخستوزیر که آخرین آن بختیار بود، در بهمن 1357 فروپاشید و دستگاه سلطنت در ایران برچیده شد. محمدرضاشاه از سال 1320 تا 1357 راه پُرفرازونشیبی را پشت سر گذاشت. او بیش از آنکه شایستگی سلطنت داشته باشد، بخت همراهش بود. اگر محمدحسن میرزا، نوه محمدعلیشاه که در انگلستان زندگی میکرد و افسر نیروی دریایی پادشاهی بریتانیا بود، زبان فارسی میدانست و به تخت مینشست و اگر محمدعلی فروغی از پذیرش اداره کشور سر باز نمیزد، بعید بود محمدرضاشاه بر تخت سلطنت بنشیند. اما این خوشاقبالی باعث نشد او از مسیر دیکتاتوری بازبماند. او در مسیر 37ساله سلطنت خود با بلعیدن 32 کابینه همچون ماهی کوچکی بود که به نهنگی تبدیل شد؛ نهنگِ دریاچهای خُرد. همه دولتهایی که در این 37 سال روی کار آمدند، با محمدرضاشاه دچار اختلاف و تعارض شدند و از میدان به در رفتند؛ چه آنهایی که با تمایل و رضایت شاه شکل گرفتند، چه دولتهای توصیهای مانند دولتِ علی امینی، چه دولتهایی که بهدلیل بحرانها روی کار آمدند مانندِ دولت قوام و سپهبد زاهدی و چه دولت مردمیِ محمد مصدق. طرفه آنکه شاه هیچیک از نخستوزیران خود بهجز محمد مصدق را عزل نکرد و هرکس را به ترفندی کنار گذاشت. در میان نخستوزیران دوره دومِ پهلوی احمد قوام، سپهبد زاهدی و مصدق در مسیر تکامل شاه در سلطنت نقشی کلیدی داشتهاند. قوام، سومین دوره صدارت خود را با محمدرضاشاه آغاز کرد. دورهای پرآشوب که شش ماه بیشتر دوام نیاورد اما جز قوام کس دیگری توان مواجهه با آن را نداشت. در این شش ماه قوام توانست نقش مؤثری در تحکیم سلطنت شاه ایفا کند. قوام از یکسو در سیاستهای خود با آمریکا هماهنگ بود و از سوی دیگر با حزب توده مدارا میکرد. سیاستِ نزدیکی به آمریکا و انگلیس سرانجام کار دستِ قوام داد. در پی شورش نان در آذر سال 1321 قوام رودرروی مردم ایستاد و چون خود وزارتِ جنگ را بر عهده داشت، بهراحتی مردم را سرکوب کرد و همین سرکوبِ خشونتآمیز از اعتبار قوام در دربار و مجلس کاست؛ تا حدی که ناگزیر به استعفا شد. این پایان ماجرا برای احمد قوام نبود؛ چراکه او در سال 1324 برای بار چهارم در اوضاعی نابسامان روی کار آمد. جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و انگلیس و آمریکا به پیمان خود وفا کرده و از ایران خارج شده بودند اما شوروی آذربایجان را اشغال کرده و برای خروج شتابی نداشت. آذربایجان گروی نفتِ شمال بود و قوام توانست این بحران بزرگ را با هوشیاری دیپلماتیک و کمکِ مجلس حل کند تا شاه از بحران دیگری با تجربهاندوزی به سلامت بگذرد. ضربالمثلی معروف است که آدم عاقل دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشود اما حیرتانگیز است که قوامِ عقلگرا چندین بار از یک سوراخ گزیده شد. بیتردید احمد قوام در شکلگیری شخصیت سیاسیِ محمدرضاشاه نقش بسزایی داشت. هماوردی پنهانی شاه و قوامِ زیرک، اعتمادبهنفس بسیاری به شاه بخشید. خاصه آنکه شاه میدید مردانِ سیاست بهشدت معتاد به قدرتاند و از این رهگذر میتوان همچون مهره به بازیشان گرفت و در وقت مقتضی از بازی کنارشان گذاشت. بدترین بازی قوام در دوره پنجم نخستوزیریاش رخ داد.
نشستن بهجای محمد مصدق اشتباهِ تاریخی قوام بود که خودش را به این وسیله در راه شاه قربانی کرد؛ آنهم شاهی که در دل تحقیرش میکرد. شاه از قیام 30 تیر1331 و رویکارآمدن دوباره مصدق درس بزرگتری گرفت. حکومت آنجاست که مردم هستند و مردم خطرِ بالقوه یک حکومتاند. محمدرضاشاه 24 سال بعد در سال 1355 با افزایش درآمدهای نفتی به تقویت بنیه نظامیاش پرداخت. در این سال 24 هزار مشاور آمریکایی در نیروهای مسلح ایران خدمت میکردند. به گفته آبراهامیان «در سال 1356 یک سال قبل از انقلاب، ایران بزرگترین نیروی دریایی خلیجفارس و پنجمین نیروی نظامی جهان بود». نیروی زمینی ایران همردیف نیروی زمینی انگلستان بود و تجهیزاتش از ارتش بریتانیا بهتر بود. به نقل از هیوبرت همفری، سناتور آمریکایی در سال 1339، یکی از فرماندهان ارتش ایران گفته بود به برکت کمکهای آمریکا، ارتش در موقعیت خوبی است و میتواند بهراحتی با غیرنظامیان معترض مقابله کند. در همين ايام است كه سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) با همكاري سيا، افبيآي و سازمان اطلاعاتي اسرائيل شكل ميگيرد. برآوردها درباره تعداد نفراتِ ساواك به دليل مخفيبودن متفاوت است. شايد رقم 50
هزار عواملِ تماموقت و سه ميليون خبرچينِ پارهوقت در اين دستگاه كار ميكردند، يعني هر یازده ايراني يك خبرچين داشته است. عفو بينالملل در سال 1355 زنداني سياسي را بين 25 تا صدهزار نفر برآورد كرده است».1
دولتِ دودورهاي مصدق كه 28 ماه طول كشيد، براي محمدرضاشاه «روزي به درازاي يك قرن» بود. اين 28 ماه دوره آموزشیِ فشردهای براي شاه جوان بود. اگر فرماندهان در ميدان جنگ آبديده ميشوند، شاه در اين دوران مرد آبديده سياسي شد. هرآنچه در سياست نقشآفرين است در اين دوره به چشم ميخورد. احزابِ قوي ازجمله جبهه ملي و حزب توده، چهرههاي برجسته سياسي همچون فاطمي، خليل ملكي، مظفر بقايي و بسياري ديگر كه هريك سودايي در سر داشتند و بهطور جدی آن را دنبال میکردند. جريانهاي مذهبي فداييان اسلام، جريان آيتالله كاشاني و مهمتر از همه شاه و دربار كه خواسته يا ناخواسته محل تلاقيِ اختلافات و تعارضات بود. مصدق، ادامه منطقي مشروطه بود كه ايده دولتي مستقل از سلطنت را پيگيري ميكرد؛ ايدهاي كه شاه هنوز در برابر آن موضعي آشكار نداشت. شاه بيشتر درصدد آن بود كه افرادي وابسته به كشورهاي قدرتمند مانند انگلستان و آمريكا بر سر كار نيايند و از اینرو شايد مستقلبودن مصدق، شاه را واداشت تا دست به اين خطر بزند و از طريق جمال امامي (نماينده مجلسی که نزديك به دربار بود) به مصدق نخستوزيري را تعارف كند و تعارف هم که آمد و نيامد دارد و مصدق كه آن
موقع چهرهاي ملي بود، نخستوزيري را پذیرفت؛ با اين شرط كه قانون خلع يد انگليس از شركت نفت ايران در مجلس به تصويب برسد. مصدق نخستوزير ميشود و شاه به استقبال مردي ميرود كه به نرمي سرسخت است. دوری و نزديكي شاه و عشق و نفرتش به مصدق از شخصيت دوگانهاش پرده برميدارد. شاه هم رؤياي ايراني آزاد و آباد را دارد و هم جَنمي از اين دست در او پيدا نميشود. مصدق با باور به ايده دولتِ مستقل خواستار نظارت كامل دولت بر قواي نظامي ميشود؛ مطالبهاي كه شاه را هراسان ميكند. تعارضات شاه با مصدق و محبوبيت بيشازحد نخستوزير كه دیگر چهره ملي تمامعیاری شده بود و فشار دولت انگليس و دربار، شاه را واميدارد تا با درخواست مصدق مخالفت كند. مصدق بر سر اصول خود ميماند و استعفا ميدهد. اين نقطه عطف زندگي سياسيِ شاه است. او اين نكته را آشكارا درك ميكند که دولت مستقل از دربار، خاري در گلوست و در نبودِ مردم، يگانه حامياش در سلطنت، ارتش است. استعفاي مصدق و قيام 30 تير1331 و بازگشت مصدق و كودتاي 28 مرداد بنيان شخصيت سياسي محمدرضاشاه را ميسازد. او با اتکا بر انگليس، آمريكا و سرلشكر زاهدي به قدرت بازميگردد. اين رفتوبرگشت از شاه
چهرهاي میسازد كه به نفع نخستوزير تازه بر مسند نشسته نبود. شاه فهميد گرگي كه به گله ميزند، دير يا زود شبان را نيز خواهد دريد و زاهدي همان گرگ بود. از سوي ديگر، اقتدار نظامي و محبوبيت زاهدي در بين نظاميان لبه ديگر شمشير بود؛ همان شمشيري كه در دولت مصدق مردم لبه ديگرش بودند. شاه از شمشير دولبه مردم و ارتش، ارتش را برگزيد. او باور داشت مردم را ميشود ساخت و از همینرو بود که محمدرضاشاه در كتاب «انقلاب سفيد» (كه فقط دو سال مانده به انقلاب اسلامي 57 منتشر شد) چنين آورده است: «شاه و مردم بنا به فلسفه انقلاب ايران دو نيروي برترند كه به هيچ ميانجي يا حايل اجازه نميدهند ميانشان واسطه شوند». آسودگي خيال در اين جملات موج ميزند. شاه بعد از كودتاي 28 مرداد در رؤياي دولتي بود كه واسطه بين او و مردم نباشد؛ کابوسی که مصداقش دولت مستقل مصدق بود. شاه، دولتهای بسياري را آزمود تا به دولت هويدا رسيد. دولت هويدا دولت آرمانيِ شاه بود. دولتي شيك با نماي دموكراتيك كه هيچ نسبتي با مردم نداشت و مستحيل در سلطنت بود يا به معناي دقيقتر مستحيل در ديكتاتوري.
1. نقل به مضمون از كتاب «مقاومت شكننده؛ تاريخ تحولات اجتماعي ايران»، جان فوران، ترجمه احمد تدين، نشر رسا
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.